eitaa logo
•°از تـبـار فـاطـܩــہ۳۱۳°•
401 دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
107 فایل
بـسـم ربــ الحـسـیـنــ⁦❥ °•کانال فدایی امام حسینــ⁦°•♡ °کپی:حلالت رفیق هدف چیز دیگس° شروع‌خـ¹²\⁹\¹⁴⁰⁰ـادمی °بـہ کورے چشم בشمناט اسلام ساבیس خوراט نظامیم😎°
مشاهده در ایتا
دانلود
هوالکریم😍 💫💗💫💗💫💗💫💗💫💗💫 رمان اینجا خود بهشــــــــ✨ــت است به قلم شمیم گل نرگـــــــــ💖ــس دکتر گفت که رسول...... 😱 آخرین چیزی که یادم بود بیهوش شدنم در کوه بود😢 از صدایی که در اتاق پیچید فهمیدم که بیمارستان هستم😔 صدای در اتاق اومد و بعد حس کردم کسی وارد اتاق شد🙃 با وجود اینکه چیزی نمیدیدم ولی از صدای پا مشخص بود که کسی داره به طرفم میاد😄 به سمت صدا چرخیدم و رو به فرد نامشخص گفتم که لامپ رو روشن کنه😳 صدای بهت زده و گیرای مردانه ای اومد که گفت: "ولی اینجا که لامپ روشنه" بی توجه به اون حرف گفتم: "پس چرا همه جا تاریک هست؟ " اون فرد که حالا فهمیده بودم دکتر هست بهم نزدیک شد و در عین حال گفت: "کمی صبر داشته باشید، همه چیز مشخص میشه" دکتر کمی معاینه ام کرد با صدایی که نمه های غم در آن مشهود بود وضعیتم رو گفت😭 با شنیدن چیز هایی که گفت دنیا پیش چشمم تار شد و به عالم بیهوشی فرو رفتم😢😔 منتظر به دهن سعید چشم دوخته بودم تا از وضعیت رسول با خبر بشم 😨😞 سعید شروع به صحبت کرد و گفت: "دکتر گفت که رسول شوک زیادی بهش وارد شده و اختلال هایی در سیستم عصبیش به وجود اومده و وقتی از کوه پایین افتاده.... عصبی غریدم: " دِ جون بکن بگو دیگه" ناراحت و مغموم گفت: "ضربه ی بدی به شقیقه هاش خورده و رسول تا یک ماه نمی تونه ببینه " بعد از گفتن این حرف خودش رو توی بغلم انداخت و شروع به گریه کرد😭😱 شوک زده گفتم: "یعنی.... یعنی.... بیناییش رو به مدت یک ماه از دست داده؟" با تکان دادن سرش انگار دنیای روی سرم خراب شد😨😢 شوکه شده به تست DNA نگاه کردم. 😔 نمی توانستم باور کنم😢 یعنی محمد........ ادامه دارد......