فامنین گرام
🌺 #شهیدلریمیز_بو هفته #شهیدمیرزاعلی تکله
📖با خاطراتی از #شهدای #فامنین🌹
📌خاطره هشتم
👈 افتخار آفرینان
🔸اولیـن روز دانشـگاه بـود و من به خوابگاه رفتم وارد اتـاق کـه شـدم چهار دانشجو در آنجا بودند.
آنهـا پیـش قـدم شـدند و بعـد از احـوال پرسـی خودشـان را معرفـی کردنـد: #قاســم گلــکار، عبدالنــور بانقالنــی، علــی بســاطی و علــی ناصــری.مــن هــم اســمم را گفتــم و نشســتم .آقــای گلکار کــه از همـه سـر زبـاندارتـر بـود پرسـید: فلانـی نگفتـی اهـل کجایـی؟ بلافاصلـه جـواب دادم بچـه #فامنیـن هسـتم.
🔹آقـای #گلـکار با تعجب گفــت: تــو واقعــا اهــل #فامنیــن
هسـتی؟! من که در ذهنـم هـزاران علامـت سـوال و تعجـب همزمـان در حرکـت بود بـا عجلـه جـواب دادم:
بله؛ چطور مگه؟
_ خود #فامنین؟
_بله خود #فامنین ! چطور مگه؟
دوبـاره بـا مـن دسـت داد، رو بوسـی کـرد و گفـت: تـو مهمـان عزیـز مـا
هســتی. مــن و دوســتانم #فامنیــن را ندیــده ایــم ولــی بــا نــام #فامنیــن آشــنا هســتیم.
باتعجب پرسیدم: برای چه؟ چرا نام #فامنین برایتان آشناست؟
جواب داد: بخاطر تعریفهایی که من از دوستان فامنینی ام کرده ام.
و ادامه داد:
در جبهـه افتخـار ایـن را داشـتم کـه بـا دو نفـر از جوانـان مخلـص و فداکار #فامنینـی همرزم باشـم.در ایــن لحظــه اشــک در
چشــمانش جمــع شــد و بــا صــدای لرزانــی ادامــه داد: #مصطفی نقوی و #شهید میرزا علی تکله. آنها را می شناسی؟
🔸جـواب دادم #شـهید تکلـه را مـی شناسـم. ولـی #مصطفـی نقـوی را نـه. چـون
نـام خانوادگـی نقـوی در فامنیـن زیـاد اسـت. بـه سـراغ کتـابهایـش رفـت و از بیـن آنها عکـس سـه نفـره ای از دوران جنـگ را بیـرون آورد و بـه مـن نشـان داد که خـودش، #شـهید تکلـه و #مصطفی
نقـوی بـا لبـاس خاکـی بسـیجی کنـار هـم ایسـتاده بودنـد.
پرسید : حالا مصطفی را شناختی؟ جواب دادم: بله ،کارمند اداره برق است.
🔹ایـن قضیـه باعـث شـد آنقدر صمیمـی شـویم،کـه جمعـه را هـم بـه خانـه نرفتـم و پیـش آنهـا مانـدم.
آقــای گلــکار خاطــرات زیــادی از #شهید میرزاعلی تکله و مصطفی نقوی داشت،یک روز تعریف کرد که،زمسـتان بـود و بـرای انجـام مأموریتـی عـازم منطقـه قصرشـیرین شـدیم. تـا چشـم کار میکـرد ویرانـه بـود و ویرانــه!از مــردم عــادی کســی در شــهر نبــود. بــه مسجدی که تقریباً تنها ساختمان قابل استفاده بود و مقــر فرماندهــی در آن قرار داشت، رفتیـم.
محـل دقیـق مأموریـت مـان تپـه فیـض 7 بـود. بعـد از ناهـار و اسـتراحت
کوتــاه عــازم محــل مأموریــت شــدیم هــوا کمــی ســرد بــود. بعــد از نیــم ســاعت بــه تپــه رســیدیم.مــن و میرزاعلــی و
مصطفـی و یـک نفـر دیگـر در یـک سـنگر بودیـم. بچه هـا خسـته راه بودند بــه علـت کمبـود امکانـات بـه هـر دو نفـر یـک پتـو از جنـس
نمـد و بـا رنگهـای طوسـی و قهـوه ای دادند کـه بـرای اسـتفاده یـک نفـر هـم کفایــت نمی کــرد.
مصطفــی و میرزاعلــی یــک پتــو، مــن و یــک رزمنــده دیگــر هــم یــک پتــو. ســرمای هــوا بــه حــدی بــود کــه
خوابیـدن بـدون پتـو تقریبـا غیـر ممکـن بـود. ابتـدا مصطفـی و میرزاعلـی هـر کـدام بـا اصـرار سـعی داشـتند بـه دیگـری بقبولانند کـه بـود و نبـود پتـو برایشـان اهمیتـی نـدارد و بـدون پتـو هـم میتواننـد بخوابنـد ولـی در ایـن رقابـت هیـچ کـدام برنـده نشـدند.
ناچـار پتــو را مشـترکاً روی خودشــان کشـیدند ولـی نصـف بـدن هرکـدام
زیـر پتـو و نصـف دیگـر بیـرون بـود.
در آن سال ها خواب من سبک بود و مخصوصا،در جبهه هر شب بارها بیدار می شدم.
بـار اول کـه بیـدار شـدم پتـو بطـور کامـل روی مصطفـی بـود و میـرزا علـی هـم
خـودش را جمـع کـرده بـود و در گوشـه ای خوابیـده بـود . بـا خـود گفتـم:
آقـا مصطفـی، نـه بـه آن نمـی خواهـم نمـی خواهمـت و نـه بـه ایـن کـه
تمـام پتـو را روی خـودت کشـیده ای! در همیـن فکـر بـودم کـه مصطفـی
از خـواب بیـدار شـد، بـا تعجـب نگاهـی بـه اطـراف کـرد و یـک نـگاه هـم
بـه پتـو کـه تمامـا روی خـودش بـود. بـدون تأمـل پتـو را برداشـت، روی
میرزاعلــی کشــید و خــودش بــدون پتــو خوابیــد. از فکــری کــه در بــاره
مصطفـی کـرده بـودم خجالـت کشـیدم.
دفعـه بعـد کـه بیـدار شـدم بـاز پتـو روی مصطفـی بـود . بـار سـوم پتـو روی
میرزاعلـی و بـار چهـارم بـاز هم مصطفـی ...
♦️♦️♦️
✍برگرفته از #کتاب خندید و رفت...
(منتخبی از خاطرات برگزیده مسابقه ی شهیدی که من می شناسم 2_آقای #رضا سلیمی)
🔸تهیه و تنظیم: #محسن ممی زاده
┄┅┅❅ 🇯🇴🇮🇳 ❅┅┅┄
🌐 کانال فرهنگی،
اجتماعی #فامنین_گرام
🍃🌺 @Famenin_Gram 🍃🌺
فامنین گرام
📷 #ببینید: 🔹 #دره ی مرادبیک 📆آذر 97 ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─ ☔️ کانال فرهنگی، اجتماعی #فامنین_گرام ⛈⚡️
هو الحی
📌به مناسبت انتشار تصویری از #دره مراد بیک #همدان در کانال #فامنین _گرام
🔹در عصر ناصری، دره مراد بیک از جمله ییلاقات مصفای شهر همدان محسوب می شد به طوری که برخی از خوانین و حکام و اشراف، در سفرنامه ها و روزنامه خاطرات خود به صفا و خرمی آن اشاره داشته و شرحی از تفرج و گشت و تماشای خود در این دره داده اند.
🔸یکی از این اشراف، محمد تقی خان پیش خدمت تجریشی، برادر یکی از زنان متعدد ناصرالدین شاه بود. او در یکی از فرازهای سفرنامه خود درباره دره مراد بیک می نویسد: «...در اين روز، با «محمد صادق بيك ياور» و يوزباشى به خيال تفرّج و تماشا، به چمن عباس آباد و دره مراد بيك كه دو دره از دره هاى كوه الوند» است، رفته، صرف چاى و نهار كرده، بعد از سير و گشت آن كوه و دشت و رود و كشت، كه در خيال نمونه بوستان ارم بود و مانند روضه رضوان، دلكش و خرّم مى نمود، طرف عصر به مقام و منزل خويش مراجعت نموديم. الحق همدان ولايتى است به اصناف و انواع ازهار و رياحين مشحون و به كثرت اشجار و عذوبت انهار و سلامت هوا و روح و صفا مقرون».
🔹فرید الملک همدانی نیز قریب به یک و نیم قرن پیش در خاطرات خود از طراوت و صفای دره مراد بیک و منظره عالی و فرح انگیز و از کم و کیف باغات و کشت و محصول و جمعیت و مالکین آنجا خبر داده و نوشته است: «...بعد از عيادت «حاجى على اصغر»، پسر «حاجى على اكبر تاجر شيرازى»، به اتفاق سركار «على خان سرتيپ» و «محمد امين خان»، به عزم «درّه مراد بيك » روانه شده، در دولت منزل جناب آقاى «شريف الملك» پياده شديم. بعد، سركاران آقايان محترم «آقا ميرزا حسن»، وزير وظايف «همدان» و «آقا ميرزا حسين» را ملاقات كرده، بالاجماع، به «دره مرادبيك» رفتيم. شب را مانديم. هواى خوشى بود. بد نگذشت. جناب آقاى «شريف الملك»، در بناى «دره مراد بيك» و سنگ بندى آن جا خيلى زحمت كشيده و پول به بنائى آن جا صرف نموده اند. درخت گل گلاب خيلى كاشته اند. در فصل گل، طراوت و صفاى «دره مراد بيك» و منظرش خيلى تعريف دارد و «فرح انگيز» است.
از قرارى كه شنيده شد، «دره مراد بيك» 300 خانوار سكنه دارد. حاصل رعيت آن جا «ميوه» و «بيشه زار» است. محل زراعت ندارد، مگر خيلى كم. يك دانگ و نيم «دره مراد بيك» متعلق به آقاى «شريف الملك»، يك دانگ و نيم مال پسر مرحوم «حاجى ذو الرياستين» و 3 دانگ مال آقاى «آقا ميرزا اسماعيل»، مستشار «همدان» و جناب «حاجى ميرزا اسحاق مجتهد» است».
🔸آنگونه که عین السلطنه در خاطرات خود نوشته است، دره مراد بیک علاوه بر تفرجگاه، شکارگاه نیز بوده و گویا شکار بلدرچین و خرگوش در آن رواج داشته است. مکتوب عین السلطنه در جایی چنین است: «دوشنبه گذشته دره مراد بيك كه يكى از جاهاى مصفا و ديدنى همدان است رفتيم. نيم فرسنگ بيش به شهر مسافت ندارد. قدرى از شهر خارج شده اول دره است و خيلى طولانى. دو فرسنگ بيش طول دارد. تمام باغات است. رودخانه خوبى دارد. خيلى جاى باصفائى است. شكار من دو بلدرچين شد».
🔹و در جای دیگر می نویسد: «عصر در ركاب حضرت والا سوار شديم. ساعد السلطنه هم بود. به سمت دره مراد بيك رفتيم. شكارى ديده نشد. چند تير قيقاج انداختيم. من هيچ اين مشق را نكرده ام. انشاء الله من بعد بايد مشق كنم. يك خرگوش از جلوى من برخاست. دو تير انداختم نخورد. چاى در يك دره كوچك خوبى صرف شد. نيم ساعت به غروب مانده بود راه افتاديم. مصفاترين اوقات سوارى بود. سبزه هاى يونجه روح و لطافتى ديگر داشت. جاى دوستان خالى بود. خيلى صفا داشت. مغرب گذشته بود منزل رسيديم».
🙏و لله الحمد اولا و آخرا
✍دکتر #رضا جلیلی فامنینی
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
☔️ کانال فرهنگی،
اجتماعی #فامنین_گرام
⛈⚡️ @Famenin_Gram ⚡️⛈
فامنین گرام
🌺 #شهیدلریمیز _بوهفته شهید #حسین جعفری
📖باخاطراتی از شهدای #فامنین🌹(یکشنبه ها)
📌خاطره نهم
👈وداع
🔸 آن زمــان در همســایگی پــدرم #حسین جعفری،پیــرزن نابینای تنهایی بود که پـدرم مثـل مادرخـودش از او نگـهداری مـی کـرد.
ازمغـازه کـه برمـی گشـت ابتـدا غـذای آن پیـرزن را مـی داد بعـد خـودش
غذامـی خـورد. پـدرم،با اینکه آن پیرزن نابینا بود بـرای خانه اش بـرق کشـید و یـک رادیـو هـم برایـش خریـد تا با آن سرش گرم شود.
🔹پیـرزن همیشـه بـرای پـدرم از تـه دل دعـا مـی کـرد و مـی گفـت: حسـین جـان انشـالله کـه بـا امـام حسـین (ع)هـمنشـین شـوی.🙏
🔸صـدام کـه بـه خـاک ایـران حملـه کـرد دیگـر پـدرم آرام و قـرار نداشـت.همیشــه ســر نمازهایــش دعــا میکــرد و میگفــت: خدایــا از تــو فقــط شــهادت در راه خــودت را میخواهــم.تا اینکه در ســال ۱۳۶۱ تصمیــم گرفـت بـه جبهـه بـرود ولـي بـا مخالفـت جـدی خانـواده اش روبـه رو شـد.
🔹پـدر و مـادرش بـا گریـه و التمـاس بـه او می گفتنـد: تـو بـا چهـار فرزند قـد و نیـم قـد چطـور مـی توانـی بـه جبهـه بـروی؟ آنهـا را بـه امیـد چـه کسـی رهــاميكنــي!؟
ولــی پــدرم مــی گفــت: فــردای قیامــت مــن چگونــه مــی توانــم جــواب
حضـرت زهـرا (س) را بدهـم؟ پـس امـام حسـین(ع) چگونـه بچـه هایـش را تنهـا گذاشـت و بـه جنـگ رفـت؟ مـن هـم بایـد بروم.حتی زمانی که پدربزرگـم امـام جمعـه شـهر،
حـاج آقامحمـدی و چنـد نفـر از بـزرگان را بـه منـزل پـدرم آورد تا شاید پدرم راضی شود و به جبهه نرود،با چشـمانی اشـک آلـودگفـت:
"بـه خـدا سـوگند اگـر هـزاران شمشـیر در مقابلـم بایسـتد بـا قـدرت ایمـان
آنهـا را شکسـته و خـودم را بـه جبهـه مـی رسـانم."
🔸چنـد روز بعـد مـادرم بچـه هـا را بـرای بدرقـه پـدرم آمـاده کـرد. مـن آن موقـع پنـج سـاله بـودم. وقتـی کـه بـه بســیج رســیدیم ماشــینها آمــاده حرکــت بودنــد و دایی ام محمدعلــی هـم بـا پـدرم بـه جبهـه میرفـت. پـدرم آمـد مـا را بغـل کـرد و صـورت همه ی مـا را بوسـید. مـا شـروع بـه گریـه کردیـم، بـرادرم رضـا کـه از مـن بزرگتـر بـود خیلـی بیتابـی میکـرد و از آغـوش پــدرم پاییــن نمی آمــد.پدربزرگـم بـا چشـمان اشـک آلـود بـرادرم را از بغـل پـدرم گرفـت. پـدر و دایی داخـل ماشـین شـدند و ماشــین راه افتــاد. وقتــی کــه پدربزرگــم رضــا را زمیــن گذاشــت بــرادرم
پشــت ســر ماشــین می دویــد و بــا صــدای بلنــد پــدرم را صــدا مــیزد و گریــه می کــرد. یــک مــرد جــوان دویــد و او را بغــل کــرد واقعــا صحنــه غـم انگیـزی بـود!
هیچکــس نمیتوانــد درک کندکــه مــادرم آن موقــع چــه حالــی داشــت.
🔹تقریبـا یـک مـاه از
رفتــن پــدرم گذشــت. در ایــن مــدت چنــد بــار برایمــان نامــه می نوشــت ولـی بعـد از مدتـی نامه هایـش قطـع شـد و خبـر شـهادتش را آوردنـد.ایـن
گفتــه ی پــدرم بعــد از شــهادتش در قصرشیرین،بــر روی پرچــم نوشــته و بــر در خانه مــا نصـب شـد:
"بـه خـدا سـوگند اگـر هـزاران شمشـیر در مقابلـم بایسـتد بـا قـدرت ایمـان
آنهـا را شکسـته و خـودم را بـه جبهـه میرسـانم."
خلاصــه مــادرم بــا ســختیهایی کــه نــه قابــل وصــف اســت و نــه قابــل تصـور،مـا را بـزرگ کرد.
♦️♦️♦️
✍برگرفته از کتاب #خندید و رفت...
(منتخبی از خاطرات برگزیده مسابقه ی شهیدی که من می شناسم 2_آقای #رضا سلیمی)
🔸تهیه و تنظیم: #محسن ممی زاده
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
☔️ کانال فرهنگی،
اجتماعی #فامنین_گرام
⛈⚡️ @Famenin_Gram ⚡️⛈
✅ ضمن تقدیر از زحمات آقای محمد حاجیلو و عباس قره باغی طی حکمی از طرف #مهدی شکری #مدیر آموزش و پرورش، #علی چهره آزاد بعنوان معاون آموزشی و #رضا نقوی بعنوان معاون پشتیبانی اداره آموزش و پرورش منصوب شدند.
🔹روابط عمومی #آموزش و پرورش شهرستان #فامنین
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
☔️ کانال فرهنگی،
اجتماعی #فامنین_گرام
⛈⚡️ @Famenin_Gram ⚡️⛈
فامنین گرام
🌺 #شهیدلریمیز _بوهفته #شهید مجتبی عباس رحیم
📖باخاطراتی از شهدای #فامنین🌹(یکشنبه ها)
📌خاطره دهم
👈قیمت شهادت
🔹چند روزي از عیـد مـي گذشـت امـا هنـوز هـم هـوا سـرد بـود.
بـي قـراري مبهمـي دلـم را مـي آشـفت چون قرار بود امشب عملیات اصلی را شروع کنیم احسـاس مـی کـردم امشـب اتفـاق خاصـی خواهـد افتـاد.
🔸صـدای خنـده بچـه هـا رشـته افـكارم را گسسـت . #مجتبـی عبـاس رحيـم،حسـین نقـوي و ناصـر محمـودي کمـی آنطـرف تـر مشـغول خـوردن نـان و کنسـرو بودنـد.
از همانجا داد زدم:"خوش انصاف ها صبر کنید من هم بيايم!"
تـا نـگاه شـان بـه مـن افتـاد يـك دفعـه تنـد و تنـد لقمـه گرفتنـد،تا رسیدم ديگـر نـه از نـان خبـری بـود و نـه از کنسـرو!بچـه هـا نمـی دانسـتند لقمـه هـا را قـورت بدهند یـا خنـده هايشـان را!
دستم را در جیبم کرده و با اخم گفتم: "ای شكموها همه اش را خوردید که!"
خنــده شــان بلندتــر شــد .
🔹 ناصــر گفــت: اكبــر رجبــي ،آخــه اگــه تــو
میرســیدی ديگــه چیــزی بــراي مــا نمــی مانــد !
خــودم هــم خنــده ام گرفتــه بود.خواســتم چیــزی بگویــم کــه مجتبــی
دســتش را جلــو آورد و بــا لبخنــد نگاهــم کــرد.
توی دستش،یک لقمه نان و کنسرو بود.
🔸سـه سـاعت بعـد از شـروع عمليـات بـود کـه بـه قـرارگاه منافقيـن در عمـق
خــاک عــراق رســيديم . صدايشــان را بــه وضــوح مــي شــنيديم.سـلاح مـا كلاشـينكف و آرپـي جـي 7 بـود و سـلاح آنهـا ضـد
هوايـي و تانـك ! بعـد از یـک و نیـم سـاعت درگیـری ، شـروع بـه عقـب
نشــینی کردیــم امــا تانــک هــای منافقــان بــه دنبــال مــان راه افتادنـد. راه را بلـد نبودیـم در ميـان مـزارع شـروع بـه دويـدن كرديـم.اگـر هـوا روشـن مـي شـد همـه مـان شـهيد مـي شـدیم.
حـالا مـي فهمیـدم دلشـوره ای کـه داشـتم بـرای چـه بـود.
🔹اولیـن نفـری کـه شـهید شـد #حسـن رضوانیـان از بچـه هـای سنگسـتان
بـود کـه تيـر مسـتقيم خـورد و روی زمیـن افتـاد. پـس از او بچـه هـا یکـی پـس از دیگـری روی زمیـن افتادنـد.
تانــك هــا نورافكــن شــان را روشــن كــرده و تمــام دشــت را زيــر رگبــار
گلولــه گرفتــه بودنــد .تـا يـك جايـي مـن و مجتبـي و ناصـر بـا هـم بوديـم ولـي از بـس آتـش
شـديد بـود و هـي مـي خوابيديـم و پـا مـي شـديم ، مـي غلتيديـم و سـينه خيـز مـي رفتيـم كـه بالأخـره همدیگـر را گـم کردیـم.بعد از مدتي جنگ و گريز وارد کانال آبی شدیم و مسیر را ادامه دادیم.وقتــی بــه خــود آمــدم كيلومترهــا دويــده و از تيــررس دشــمن دور شــده
بــودم ولــي مجتبــی و ناصــر هنــوز نیامــده بودنــد.
🔸سراغ آنها را از آقای طاهری گرفتم ، گفت:
ناصـر مجـروح شـد و او را بـه پشـت جبهـه بردنـد . مجتبـی... ولـی مجتبـی
شـهید شـد،گلوله تانـک بـه کتـف راسـتش اصابـت کـرد .
بـاورم نمـی شـد کـه مجتبـی شـهید شـده باشـد.آن شـب را تنهـا و بـدون دوســتانم در ســرپل ذهــاب خوابیــدم. نیمــه هــای شــب بــود کــه ناصــر
لنـگ لنـگان بـه داخـل چـادر آمـد. از او پرسـیدم پـس چـرا بـه بيمارسـتان
نرفتـي؟ گفـت: مگـر نمـي دانـي کـه مجتبـی شـهید شـده. مـی خواسـتند
مـرا بـه #همـدان منتقـل کنند.خـب اگـر مـن مـي رفتـم ، مـردم بـه عيادتـم مــي آمدنــد و مــي پرســيدند پــس مجتبــي كــو؟ چــه جوابــی داشــتم کــه
بدهـم!؟ بـه هميـن خاطـر برگشـتم تـا باهـم برویـم.
🔹ناخـودآگاه بـه یـاد چنـد شـب پیـش افتـادم .آن شـب بـرای عمليـات قرعـه كشـي كردنـد و قرعـه بـه
نــام تعــدادي از بچــه هــا از جملــه مجتبــی درآمد.مـا كـه از دوسـتان مجتبـي
بوديـم از او خواهـش كرديـم كـه بـه جـاي او برویـم امـا قبـول نکـرد. حتـی یکـی از بچـه هـا بـه او پیشـنهاد پـول داد امـا مجتبـی بـا خنـده جـواب داد:
"شـهادتم را بـه چـه قیمـت بفروشـم؟"
♦️♦️♦️
✍برگرفته از کتاب #خندید و رفت...
(منتخبی از خاطرات برگزیده مسابقه ی شهیدی که من می شناسم 2_آقای #رضا سلیمی)
🔸تهیه و تنظیم: #محسن ممی زاده
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
☔️ کانال فرهنگی،
اجتماعی #فامنین_گرام
⛈⚡️ @Famenin_Gram ⚡️⛈
فامنین گرام
🌺 #شهیدلریمیز _بوهفته #شهید شهاب شاکری
📖باخاطراتی از شهدای #فامنین🌹(یکشنبه ها)
📌خاطره یازدهم
👈شهاب
🔸بعـد از عمليـات ناموفـق كربـلاي چهـار و چنـد روز قبـل از كربـلاي پنـج،شـهید حـاج عبدالله جليلـي و حـاج اصغـر عسـگري در سـنگر بـا هم شـوخي ميكردنــد.همـه بـا هـم همشـهري بودنـد و صميمـي. حـاج اصغـر ،عبـدالله جلیلـی را
آن چنـان گاز گرفتـه بـود كـه بازويـش سـياه و كبـود شـده بـود . شـوخي كـه تمـام شـد بـا هـم رو بوسـي كردنـد . حـاج اصغـر گفـت: ايـن كبـودي يـادگاري بمانـد ، اگـر تـو شـهيد شـدی در قيامـت مـرا شـفاعت كـن و اگـر مـن شـهيد شـدم تـو را شـفاعت خواهـم كـرد.
ََ****
🔹اواخــر جنــگ تحمیلــی بــود. قطعنامــه 598 تــازه از ســوی ایــران پذيرفتــه شــده بــود . منافقــان در یــک حملــه غافلگیرانــه تــا تنگــه مرصــاد پیــش آمـده بودنـد. آن زمـان #فامنیـن تـازه خیابـان کشـی شـده بـود. مـن جلـوی مغــازه ایســتاده بــودم کــه دیــدم #شــهید ابراهیــم فریدونــی پشــت بلندگــو مـی گویـد: ای اهالـی #فامنیـن؛ هـل مـن ناصـر ینصرنـی؟ دشـمنان تـا تنگـه مرصــاد پيــش آمــده انــد ای کســانی کــه مــی گفتیــد "اولایدیــم کربــلاده
اُولیدیـم کربـلاده"، وقـت یـاری حسـین(ع) فـرا رسـیده اسـت . بیایيـد بـه جبهـه برویـم کـه شـهادت در انتظـار ماسـت. امـروز بایـد در رکاب ولـی امـر زمــانمــان (عج)،از دیــن و نامــوس و خــاکمــان دفــاع کنیــم.
در همیــن حیــن،یکـی از جاهـلان گفـت: چـرا خـودت نمـی روی و مـردم را دعـوت ميكنـي؟
اگـر حلواسـت اول خـودت بخـور! شـهید گفـت: مـن ثبـت نـام کـرده ام و خواهـم رفـت . رفتـن ایـن راه لیاقـت مـی خواهـد. در رکاب امـام زمـان(عج) بـودن نصیـب هرکـس نمـی شـود.او رفـت و بـا مـدال شـهادت برگشـت.
****
🔹 #شــهيد شــهاب شــاكري راوي بــود.
در ديــدار از منطقــه شــلمچه ســرهنگ حـال عجيبـي داشـت، وقتـی شـروع بـه سـخنراني كـرد بغـض گلویـش را گرفتــه بــود و بدنــش مي لرزید! انــگار در همــان لحظــات جنــگ بــود و
هواپيماهــاي جنگــي را مي ديــد كــه در حــال بمبــاران هســتند.
ميگفـت: شـهدا را بـا تويوتـا بـه عقـب منتقـل ميكردنـد و خـون ماننـد آب نـاودان از تويوتـا جـاري بـود. ديگـر نتوانسـت ادامـه بدهـد، نشسـت و شـروع به گريـه كـرد. يـادش گرامـي ایشـان در سـال96 بـه قافلـه شـهدا پيوسـت.
♦️♦️♦️
✍برگرفته از کتاب #خندید و رفت...
(منتخبی از خاطرات برگزیده مسابقه ی شهیدی که من می شناسم 2_آقای #رضا سلیمی)
🔸تهیه و تنظیم: #محسن ممی زاده
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
☔️ کانال فرهنگی،
اجتماعی #فامنین_گرام
⛈⚡️ @Famenin_Gram ⚡️⛈
🏴امروز، عمارت بلند آوازه توس، غربت است و بر بالاى این بناى شهیر، کبوترى نیست که نالان نباشد. بر بالاى این بناى غریب، آسمان نیز به اشک ریزى ابرها تن داده است.
▪️بر در دوست به امید پناه آمدهایم
همره خیل غم و حسرت و آه آمدهایم
▪️چون ندیدیم پناهى به همه مُلک جهان
لاجرم سوى #رضا بهر پناه آمده ایم
☑️ شهادت حضرت #علی_بن_موسی_الرضا(علیه السلام) بر شیعیان و عاشقان ایشان تسلیت باد.
─┅─═इई 💦🌺💦ईइ═─┅─
🌳 رسانه فرهنگی،
اجتماعی #فامنین_گرام
در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش👇
🌨☘️ @Famenin_Gram 🍃☘️