『حـَلـٓیڣؖ❥』
انواع پسر↫😂👍 ↬『 @Gand001400 』 ꠹💛🌼 #سرباز_مهدی_عج @GandoNottostop
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از گانــدو↫ⓖⓐⓝⓓⓞⓞ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『حـَلـٓیڣؖ❥』
!😄💔 •|#گاندو •|#میکس •lادیټ نستوھ •|@Edit_Nastoh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『حـَلـٓیڣؖ❥』
!😄💔 •|#گاندو •|#میکس •lادیټ نستوھ •|@Edit_Nastoh
😅🕊فقط جهت سرگرمی و آزار پرونی😂😄🖤
『حـَلـٓیڣؖ❥』
پست و کامنت سابق اقا مجید💜 𝓶𝓪𝓳𝓲𝓭 𝓷𝓸𝓻𝓸𝔃𝓲💖 #هواداران_مجید_نوروزی💕 #استاد_رسول😍 #نه_به_ضایع_شدن_رس
😂🖤فتبارک الله احسن الخالقین😂😂
هدایت شده از ارزان سرای آرایشی🌹
هدایت شده از کانال شبکه شاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکسیناسیون زیر ۱۸ سالهها از هفته آینده
وزیر بهداشت: از هفته آینده واکسیناسیون دانشآموزانی که سال آخر تحصیلی را میگذرانند و برای کنکور آماده میشوند را آغاز میکنیم
#نشر_دهید
👇👇
✅کانال شبکه شاد
https://eitaa.com/joinchat/2866413606C7757ce9eeb
☝️☝️
😇🌿لطفا دلیل ترک هاتون رو بفرمایید!@
کمبود فعالیت؟!
فعالیت زیاد؟!
.....
لطفا دلیلش رو بگید که ما اصلاح کنیم😃🖤💙
#فرمانده
🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
رمان✨امنیتی ✨
#در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت
#پارت_شست_هشتم
#نرگس
داشتم از پله ها پایین میومدم که یه دفع پام سُر خورد و نزدیک بود بیوفتم که...
ریحانه داشت از پله ها بالا میومد و یه سری کاغذ دستش بود .
پام سر خورد نزدیک بود بیوفتم که ریحانه دستمو گرفت ولی قهوه ام ریخت روی کاغذ هاش !!!
نرگس:این چه کوفتی بود!!!
ریحانه:عیب نداره ،بفرمائید همشون خراب شد !!!
نرگس: آخ شرمندم !!! به خدا پام سر خورد!!!
ریحانه :عیب نداره ، دوباره مینویسم .
همون موقع آقا علی (سایبری)اومد و گفت
علی:سلام، ببخشید اینجا آب ریخته ، شرمندم ، تا رفتم دستمال آوردم طول کشید .
نرگس:عیب نداره.
با ریحانه رفتن و دوباره برا خودم قهوه ریختم و بعد به ریحانه کمک کردم تا دوباره کاراش رو انجام بده.
ساعت ۳ ظهر بود که برگشتم خونه .
وقتی داخل شدم دیدم که عمو عماد و زن عمو هستن خونمون.
از خوشحالی نمیدونستم چی کار کنم،بدو بدو رفتم و پریدم بغل عمو بعدش هم زن عمو !!!
پ.ن:خدمتتون 😉
ادامه دارد...🖇🌻
آنچه خواهید خواند:
نیما راست میگی ؟؟؟
✨با ما همراه باشید ✨
نویسنده:آ.م
🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
رمان✨امنیتی ✨
#در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت
#پارت_شست_نهم
#نیما
امروز به عمو و زن عمو گفته بودم بیان خونمون .
مطمئنا نرگس خوشحال میشد ، البته خودم هم یه کاری داشتم باهاشون.
زن عمو رو صدا کردم تو اتاقم.
زن عمو: جانم نیما جان کاری داشتی پسرم؟
نیما:زن عمو سحر ببین ، شما جای مادر منی خوب ؟
ز.ع.سحر:خوب پسرم!
نیما:من یه حرفی داشتم با شما ، راستش یه دختر پیدا کردم فکر میکنم دختر خوبی باشه !
ز.ع.سحر:نیما راست میگی؟خوب این مثلا چی بود ؟یه روز مشخص میکنیم میریم خواستگاری !!!
نیما:نه ، شما گوش کن ، چند تا مشکل هست!
ز.ع.سحر: چی ؟
نیما:اینکه من تا نرگس و نرجس ازدواج نکنن که نمیتونم ازدواج کنم!بعد اینکه اون شخص مورد نظرم دختر ارشد نرگس ایناس !
ز.ع.سحر: خوب یکم سخت شد ! اینکه دختر کیه مهم نیست پس اون رو ول کن ، بعد تو چی کار با خواهر هات داری ؟ تو از اونا بزرگ تری و حق ازدواج داری !
نیما:هنوز بهشون نگفتم ،چی کار کنم ؟
ز.ع.سحر: خوب بهشون بگو !!!
نیما:آخه...
ز.ع.سحر: آخه نداره !امروز که نرگس هم اومد بهشون بگو .
همون موقع نرجس صدامون کرد و گفت که
نرجس:نیما جان!!!زن عمو!!!بیاید میوه بخورید .
ز.ع.سحر: بریم نیما.
وقتی رفتیم بیرون بعد چند دقیقه نرگس هم از سر کار اومد .
پ.ن:نیما کیس پیدا کرده 😜
ادامه دارد...🖇🌻
آنچه خواهید خواند:
آره چطور ؟؟
✨با ما همراه باشید ✨
نویسنده:آ.م