✨✨✨✨بی قرار ✨✨✨✨
#رمان_بی_قرار
#پارت_یازدهم
رسول:(با حالت شیطنتی گفتم )خب آقا داوود الان خودممو خودت حالا کی وقت دنیارو میگیره ؟
داوود:اولن اینکه شما دوم اینکه اگر بلایی سر مبیاد خودت باید جواب آقا محمد بدی چون فکنم کارش باهام خیلی واجبه
[بعد از نیم ساعت رسیدیم سایت]
داوود:(وقتی که رفتم داخل همه یه جور دیگه بودن واقعا احساس دهقان فداکار بودن به آدم دست میداد بعد از سلام و احوالپرسی فرشید بهم گفت آقا محمد دیش آقای عبدی منم برم همونجا باهم کار دارن )
داوود:(با چند تقه به در رفتم داخل) سلام _سلا آقا داوود
عبدی :خب داوود جان باید با آقای شهیدی برید اتاق بازجویی
داوود:آقا اتاق بازجویی چرا ؟
محمد:(از سوال داوود خندم گرفت آخه آقای عبدی درست نگفت چیکار داره داوود فکر کرد میخوایم از اون بازجویی کنیم ، یه لبخند کوچک زدم و گفتم ) نترس نمیخوایم از تو بازجویی کنیم مایکل درخواست داده که با تو میخواد حرف بزنه
داوود:بامن ؟ آخه برا چی با من
عبدی: ماهم برای همین گفتیم بیا که بری ببینی برای چی درخواست ملاقات با ترو داده
داوود:(اصلاً دوست نداشتم دباره اونو ببینم ولی این یه دستور بود از فرماندم و منم سرباز بودم و جدا از دستور دوست داشتم بدونم چی میخواد بگه ) چشم آقا کی میارنش ؟
محمد: پنج دقیقه دیگه رو داخل اتاق بازجویی
داوود:تنها ؟
محمد: شاید آقای شهیدی بیاد اما اگر امکانش هست نیاد و ار بیرون کنارو کنه شما هارو
داوود : (رفتم پشت میزم و منتظر شدم تا زمانی که آقا محمد گفت برسه و برم داخل اتاق سعی میکردم جوری راه برم که زیاد تابلو نباشه چون به چند وقتی بود که تمرین میکردم دیگم موفق شده بودم یکم پنج دقیقه شده بود و من با اشاره آقایه شهیدی رفتم سمت اتاق بازجویی یه احساس نا خوشایندی داشتم استرس نبود، احساس انتقامم نبود ، نگارانیم نبود. ساید ترکیب همه اینا بود ولی برام احساس جالبی نبو یه بسمه الله گفتم و وارد اتاق شدم )
پایان فصل اول :
ادامه دارد .......
『حـَلـٓیڣؖ❥』
✨✨✨✨بی قرار ✨✨✨✨ #رمان_بی_قرار #پارت_یازدهم رسول:(با حالت شیطنتی گفتم )خب آقا داوود الان خودممو خو
بچه ها برای امشب دیگه پارت ندارم اما به جون خودم فردا سه پارت میزارم
چون پایان فصل بود نمیتونم بزارم پارت اول فصل دومش رو
شرمنده ولی تورو خداا قهر نکنید فردا جبران میکنم 💜✨💜✨💜✨💜✨
لف ندید لطفاً
سلام
رماناتون مثل کانالتون عالیههههههه
متشکرم به خاطر این همه فعالیت
_
سلام
:)
#شینا
『حـَلـٓیڣؖ❥』
چایو هم یخ میکنن😐😂
ی اصطلاح هست که برای غذا بکار میره اما اینکه برای چایی به کار برده رو ....ذهن مریض نویسندس دیگه 🤣
『حـَلـٓیڣؖ❥』
✨✨✨✨بی قرار ✨✨✨✨ #رمان_بی_قرار #پارت_یازدهم رسول:(با حالت شیطنتی گفتم )خب آقا داوود الان خودممو خو
https://harfeto.timefriend.net/16236077931948
بچه ها در ناشناس بالا نظرتون رو در رابطه با فصل یک رمان بنویسید لطفاً 💜✨💜✨💜✨💜
دوستان ی رمان بر اساس تفکرات خودم نوشتم 😅
تا فردا تکمیل میشه و فردا می زارم داخل کانال..البته اینم بگم اگه خوشت اومد حتما بهم بگین..
من برم نماز ..
دوست دار شما ...
#خادم_المهدی
سلام
دنبال یه کانال میگردی که کلی فعالیت داشته باشه
کانال °•گاندو•°
دختر پسرایی گاندویی این کانال رو از دست ندین
لینک کانال °•گاندو•°
eitaa.com/gandosss
خوشحال میشم اگه عضو شین😊
حِڪایٺداریم🏷¡↯
هَرڪۍتومَحیصاعُضوشُدازهَیڄاݩمُرد😐💔!
میخاۍتوهَمازذوقِپُستاۍاینڪانالبهمَلڪوټاَعلاءبِپیوندۍبُدوبیا👣💢
https://eitaa.com/joinchat/151781493Cd70501dff8
واۍمَنغَش😮💯
بیاینرُندشونڪُنیمدیگهاینخَفنـارو🦉