eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
بچه ها میدونید چیه شاید اگر گاندو ۲ رو توقیف نکرده بودن اصلا سراغ این رمانا نمیرفتیم😌 چون همه شون فقط یه سری خیالاتن... همه مون وقتی گاندو رو توقیف کردن .. با ناراحتی ازش خداحافظی کردیم ... و حالا.. داریم سعی میکنیم که با خوندن این رمانا ناراحتیمون رو توجیح کنیم😢.. ولی بچه ها... خبرای خیلی خوبی در راهه😍😎 فکر کنم احتمالا به زودی و با رفتن دولت تدبیر و امید پخش بشه🦋😍 اندکی صبر سحر نزدیک است)):
بچه ها از این به بعد هر روز یه سوال روز راجب علایقتون میزارم، تو ناشناس پاسخ بدید😊 سوال امروز😌🦋 دوست داری محمد واقعی رو ببینی یا محمد توی گاندو(وحید رهبانی)؟ پاسخ رو در ناشناس بگید😉🌹
من دوس دارم استاد رسول و داود واقعی رو ببینم
من دوست دارم رسول و محمد واقعی رو ببینم 🙃به دلیل اینکه آیا در واقعیت هم اینطوری هستن یا نه؟🙃
هدایت شده از 『حـَلـٓیڣؖ❥』
⸤•﷽•''⸣ ‌‌مٰـارا‌همــدم‌و‌هم‌رڪابِسفــرهاۍشـام‌و‌عراقش بگــردان‌:)💛 ـ •تاریخ شروع فعالیت: ۱۴۰۰/۱/۱۴ .اِرتباط؛ ناشناس⇩' https://payamenashenas.ir/%20%D8%A7%D8%B2%20%D9%84%D8%AD%D8%A7%D8%B8%20%D8%B1%D9%88%D8%AD%DB%92%20! شروط ⇩' @shorot27 تبادل با خادم کانال⇩' @Solymani313
✨✨✨✨✨بی قرار ✨✨✨✨ داوود:که یادم افتاد بعد پیامه فاطمه چیزی ننوشتم برایه همین زنگ زد بهش الو ، سلام فاطمه: سلام تبریک عرض میکنم مامان دختره بابا 😍✨ فاطمه:اوه از کجا معلوم دختره 😏 داوود:فالو بر این میگیریم که دختر باباش باشه😌 فاطمه:بیا دیگه حنوض نیومده شد جا خوش کرد داوود:این چه حرفیه ، نوچ نوچ نوچ همه میگن مادرا از خود گذشتگی دارن خانومه مارو حنوض بچه نیومده داره حسادت می‌کنه 😂 فاطمه: بگذریم کجایی چقدر صدات بد میاد داوود:تو خیابون دارم میرم برایه بچها شیرینی بگیرم فاطمه:وا همکارات از کجا فهمیدن ؟🤨 داوود:به رسول گفتم بعد رسول به بقیه گفت و بقیه گفتن باید شیرینی بدم 😅 فاطمه:پس برو به کارت برس خدا حافظ داوود: باشه،خداحافظ (بعد قطع کردن تلفن حرکت کردم به طرف شیرینی فروشیی که تقریباً نزدیک ترین شیرینی فروشی به سایت میشد تو راه زندگ زدم به مامانم ) داوود: الو سلام مامان خوبی ؟ مامان داوود: سلام مادر من خوبم تو خوبی فاطمه جون خوبه داوود:همه خوبیم ممنون ، مامان مژدگانی بده مامان داوود:خوش خبر باشی مادر چه خبر شده ‍؟ داوود:قول میدیدی مژدگانی منو کنار بازاری ‍؟😁 مامان داوود: آره عزیزم تو بگو جون به لب شدم داوود: اول بگو کجایی چقدر سرو صدا میاد 🤨 مامان داوود:خونه زن عموتم بگو دیگه وگرنه گوشیو قطع میکنماااا 😤 داوود:باشه باشه میگم ، ماما داری نوه دار میشی 🤩 مامان داوود:جان مامان ، شوخی کنی داوود:(صداش داشت می‌لرزید معلوم بود گرش گرفته)آره مامان به جون خودم دارم راست میگم مامان داوود: الهی من قربونت برم مادر مبارکت باشه😍 داوود: سلامت باشید 🥰 مامان داوود:مادر پس امشب با فاطمه بیاید پایین خونه ما به رسولم بگو بیاد داوود: چشم زحمت نشه براتون ‍؟ مامان داوود:نه مادر چه زحمتی ، منتظرتونم خداحافظ داوود:خدا حافظ . (از ماشین پیاده شدم و به طرف شیرینی فروشیی رفتم خیابون خیلی شلوغ بود ، داشتم به اون طرف خیابون میرفتم که صدای بوق یه ماشین بلد شد و چند لحظه بعد .....) ادامه دارد...
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا🍎😃 #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_پنجاه_و_سوم #رها پیتزا هارو که آوردن نشستیم به دیدن فیلم .
به نام خدا😊🦋 شب تا صبح پرونده مربوط به رئوف رو بررسی. رفت و آمد هاش... ایمیل هاش... توییت هاش.... پست هاش..... هر چیزی که بهش دسترسی داشتم.... خیلی چیزا فهمیده بودم ... آقا محمد رو صدا زدم... چون میدونستم چیزایی که پیدا کردم اهمیت داره... دم اتاقش رفتم ... در زدم ... € بیا داخل.. $ سلام آقا ... صبح به خیر .. کی اومدید؟؟ € سلام استاد... ممنون.. یک ساعتی میشه ... تو چه خبر؟؟ $ آقا خبر دارم .. داغ ... راجب شهرزاد رئوف اما... اینجا نه ..‌ اگر بیایید پایین ممنون میشم😄 € خیلی خوب ... تو برو من چند تا گزارش رو میبرم برای آقای عبدی بعد میام $ چشم آقا رفتم پایین... خانم قطبی و رضا رو دیدم .... $ سلام رضا .. خوبی ؟؟ سلام خانم !! صبح به خیر ... کجا ؟؟ میرفتید دنبال رها؟؟ ؛ سلام داداش ... الان ساعت ۶ .. تا یه ساعت .. نیم ساعت دیگه میریم ... ^ سلام آقا رسول ... خیلی ممنون... نگران نباشید .. امروز سعی میکنم باهاش صمیمی تر بشم تا باهم راحت باشیم .. آقا رضا هم که هستن .. نگران هیچی نباشید. $ ممنون واقعا .. لطف میکنید.. آقا محمد اوومد پایین ... € استاد رسول .. در خدمتم $ خواهش میکنم آقا... خدمت از ماس😄 € زبون نریز استاد😅 $ چشم . چشم . € خب بگو ببینم چی کشف کردی که کله سحر اومدی دم اتاقم😂 $ آقا شما که از خونه اومدید😐 € وای رسول ... جون به جونت بکنن یه جوابی تو استینت داری .. بگو دیگه ..😐 $ چشم ،، آقا من با خوندن ایمیل هاش فهمیدم دوروز در هفته میره یه رستوران ... این رستوران تقریبا از خونش خیلی دور... نکته ای که اینجا هست ‌.‌ .. من وقتی دوربینای حفاظت رو چک کردم هر شب میاد سر خیابون وایمیسته ... حدودا بعد از ۱۰ دقیقه تاکسی میاد دنبالش و اون رو دم رستوران پیاده میکنه € الان من رو صدا زدی این رو بگی😏 $ نه نه ... آقا تاکسی که میاد سوارش میکنه نوع ماشینش فرق داره ... یعنی در واقع تاکسی هاش متفاوته... اما راننده یکیه. وقتی دوربینای روبروی رستوران رو چک میکنی .. این خانم وقتی پیاده میشه تا ۱ ساعت هیچ کس پیشش نیست... توی رستوران خودش رو مشغول خوردن میکنه ... بعد همون تاکسی البته با ماشین متفاوت اما همون راننده میاد و به بهونه صدا زدن این خانم ۱۵ دقیقه وارد رستوران میشه ... بعد رئوف رو سوار میکنه ... به خونش میرسونه .. آقا من حدس میزنم که این راننده یکی از اعضای اصلی کارگروهشونه... رئوف اطلاعاتی رو به صورت حضوری بهش میده ... که هنوز نتونستم اون شخص و اطلاعات دریافتی رو شناسایی کنم.. € رسول موضوع خیلی پیچیده شده.... حالا چرا شناسایی نکردی؟؟ $ آقا زاویه دوربین جوریه که نیاز به چهره نگاری داره ... € خیلی خوب... به بچه ها میسپرم کارای چهره نگاری رو انجام بدن ... وقتی شناسایی شد روی این کیس جدیدمون بیشتر کار کن ... ببین با کیا رابطه داره ... شماره تماس ،، آدرس و ... شماره پلاک همه اون خودرو هایی رو که سوارشون میشه و نقش راننده تاکسی رو هم بازی میکنه میخوام ... از امیر کمک بگیر اگر نیاز شد سعید هم تجربیات خوبی دااره ... $ چشم آقا .. فقط یه چیزی .. € چیه رسول؟؟ $آقا اگر میشه به خانم فهیمی بگید اگر احیانا رئوف خواست به جایی رفت و آمد کنه حتما با من تماس بگیرن ... باید رد یابیشون کنم .. شاید باز هم با راننده تاکسی ملاقات کنه... € اتفاقا ممکنه یه سر برم اونجا... حتما باهات هماهنگ میکنم ... $ ممنون آقا... آقا محمد به سمت اتاقش رفت که سعید اومد.. ₩ سلام رسول... خوبی ؟؟ چه خبر؟؟ دیشب نخوابیدی؟؟ چشمات پف کرده ... $ سلام سعید ... خوبم تو چطوری؟ خبر که زیاد دارم ... فرشید کجاس؟؟ پیداش نیست؟؟ ₩ کل دیشب رو خوابیده ... الانم که من اومدم داشت صبحانه میخورد.‌‌.. $ انگار نه انگار ادارس... اومده خونه خاله دیگه... بخور و بخوابه.. ₩ فقط من موندم این یه لا قبا چجوری خودش رو تودل محمد جا کرده ... $ به قیافه مظلومش نگاه نکن ‌.. من میدونم چه مارمولکیه😂
https://harfeto.timefriend.net/16236077931948 بچه ها پیش بینی کنید که قراره تو پارت بعد چی بشه (رمان بی قرار) ✨✨✨✨✨
به نام خدا😊 با صدای زنگ گوشیم از خواب پریدم ... چشم هام هنوز باز نشده بود ... گوشی رو جلوی صورتم گرفتم که اسم رسول رو دیدم .. یعنی این موقع صبح چی کارم داره....؟! ٪ الو.... سلام رسول ... چیه کله سحر؟! $ الو .. سلام رها... معلوم هست کجایی؟؟ رضا ۱۰ بار به من زنگ زده ... ٪ رضا کیه؟؟ $ عه.. گفتم رضا... ببخشید محسن ... ٪ اها.. مگه ساعت چنده؟؟؟ $ وای رها... نگو خواب موندی !!!!!!! نگاهی به ساعت کردم ... وای خدای من ... ۸ و نیم ... ٪ وای رسولللل... چرا بیدارم نکردی ؟؟ $ نگفته بودی بیدارم کن که خواهر من😐 ٪ خیلی خوب ... بگو همونجا وایسته... الان میرم.. $ باشه .. خداحافظ.. دیشب تا دیر وقت بیدار بودم ... اما فکر نمیکردم که خواب بمونم... نگاهی به دریا کردم ... خواب بود... غرق... ٪ دریا دریا ... پاشو دیره ... دریا بدو دانشگاه ... هشت و نیمه ها.... دریا جون من بلند شو * چیه ؟؟؟ چی میگی ؟؟ هشت چیه ... ٪ ساعت ۸ ... امتحان داریم ... بدو... * ای وای ... بدو بریم... نفهمیدم چجوری اصلا لباس پوشیدم ... سریع رفتم دم در ... ؛ سلام خانم حسینی ... کجایید ؟؟ ۲ ساعت دم در ایستادیم.. ^ سلام رها جون ... خواب موندی😄🦋 دو تا خود شیرین ... اصلا ازشون خوشم نیومد ... ٪ ببخشید ... امروز و خواب موندم ... دیگه تکرار نمیشه ... اگر سین جین هاتون تموم شد بریم... دست دریا رو کشیدم... سوار شدم .... * چته تو ... چرا اینجوری میکنی... ٪ بعدا میگم بهت ماشین حرکت کرد ... سرعتش رو مخم بود... ٪ میشه یکم تند تر برید؟؟؟ امتحان دارم ... خوشگذرونی که نمیرم آنقدر آروم میرید... ؛ متاسفم... من دارم حد قانونی میرم .... ^ رها جون نگران نباش ... فکر کنم بتونی توی ترم بعد جبرانش کنی .. ٪ میشه همون خانم حسینی من رو صدا کنید خانم محمدی؟؟؟؟ ^ چشم .. هر جور راحتید ... ٪ شمام لطفا همینجا نگه دارید ... من نمیتونم باسرعتای قانونی مسخره شما پیش برم... عجله دارم .. البته اگر الان نمیرید صاف بزارید کف دست داداشم... ؛ من نمیدونم از چی ناراحتید که اینجوری برخورد میکنید... ولی آقا رسول به من گفتن دم دانشگاه پیادتون کنم ... واقعا شرمندم... هیچ حرفی نزدم ... فقط دلم میخواست رسول رو یه جا گیر بیارم تا تیکه تیکش کنم .. در دانشگاه بدون تشکر و خداحافظی پیاده شدم ... * رها چته؟؟؟؟ بنده خداها رو شستی گذاشتی رو بند ... چرا انقدر ناراحت بودی؟؟ ٪ همین الانشم به امتحان نمیرسیم... بدو بعدا توضیح میدم ...
تقدیمتون😊🦋
رمان عشق وطن شهادت فصل دوم برگه رو از سعید گرفتم.... نوشته بود.... من دیگه توان ادامه دادن ندارم.... خیلی وقته از زندگی خسته شدم.... از همون وقتی که با تارک اشنا شدیم.... هم زندگی شایلین رو خراب کرد...هم یاسمن.... آقا رسول.... اصلا به خودم این اجازه رو نمی‌دم که ازت دلخور باشم.... چون.... هم خودتو و هم دوستاتو خیلی اذیت کردم.... دوری از خانوادم.... از خودم و دنیام.... خسته ترم کرده.... دیگه نمیتونم ادامه بدم.... منو ببخش که رفیق نیمه راه شدم..... با گیجی به سعید نگاه کردم.... چی میگه.... یعنی چی خستم؟؟؟؟ + سعید کی رفته؟؟؟؟ - من خسته بودم خوابم برد.... همش یه ساعت خوابیدم تو همین مدت که خواب بودیم رفته.... از جام بلند شدم.... و لباسامو عوض کردم.... - رسول نکنه بخواد.... + نه سعید نه.... اون اینکارو نمیکنه..... گوشیم زنگ خورد با سرعت برداشتمش.... امیر بود + امیر الان شلوغم میشه بعداً زنگ بزنی؟؟؟؟ - رسول زنت داره کجا می‌ره با این سرعت.... + زنم؟؟؟ - خانم علویییی..... + درست حرف بزن ببینم چی میگی - رسول من داشتم میومدم خونتون.... وقتی رسیدم.... دیدم خانومت با چشمای اشکی سوار ماشین شد... جوری پاشو رو گاز فشار داد... که ماشین از جاش کنده شد.... منم دنبالش رفتم.... چون احساس کردم....حالش مساعد نیست.... الان داره به سمت دریا میره.... با سرعت ۱۳۰ کیلومتر در ساعت.... رسول با این سرعت تصادف کنه می‌دونی چی میشه؟؟؟؟ بهش زنگ بزن.... + جواب منو نمیده.... - چرا؟؟؟ + دعوامون شده اونم.... - یا خداا....رسول.... سرعتش داره هر لحظه بیشتر میشه.... نکنه ترمزش بریده؟؟؟؟ + ترمزش بریده..... - رسول کنترل نداره..... قطع کن ببینم چیکار میتونم بکنم...... + نه امیر قطع نکن.... روشن کن...GPS . - روشنه.... + من الان خودمو میرسونم..... رو به سعید گفتم... + سعید پاشو بریم....عجله کن.... سوییچ موتور رو برداشتم... از کمد بالای جاکفشی دوتا کلاه کاسکت برداشتم.... و دادم دست سعید.... از شانس خوبم آسانسور تو طبقه خودمون بود.... سریع سوار شدیم... ... ..... ....... $ رسول مطمعنی از این مسیر رفتن؟؟؟؟ + آره.... ببین نقطه این لوکیشن رو نشون میده... $ رسول.... اون ماشین خانومت نیست.... پای اون درخت... +چرا خودشه..... بیشتر گاز دادم..... + امیر؟؟؟؟ - رسیدین؟؟؟؟ خوبه حالش...فقط سرش یکم زخمی شده.... با نگرانی کنارش پای درخت نشستم..... + ببینم سرتو.... ¥ خوبم....آقا امیر میشه پیاز داغشو زیاد نکنید؟؟؟ یه تصادف کوچیک بوده.... از این بیخیالیش حرصم گرفت و گفتم + چیزی از ماشین نمونده....بعد میگی یه تصادف کوچیک بوده؟؟؟؟ ¥ رسول برو.... + چی؟؟؟؟ ¥ برو رسول.... شناسایی شدیم.....برای چی اومدی اینجا..... همین الان برگرد.... برو ایران.... تارک شناساییتون کرده..... برای خانواده هاتون نقشه کشیده.... برید پیش خانوادتون..... + نادیا معلومه داری چی میگی؟؟؟؟ چجور ممکنه شناسایی شده باشیم؟؟؟؟؟ ¥ جاسوستون تو اداره خبرشو به تارک داده..... + جاسوس؟؟؟ ¥ آره....ببین بلند شید برید....من احتمال میدم دنبالمون باشن.... من صبح با آقا محمد صحبت کردم.... ایشون هم صلاح دیدن که برگردید ایران برای فردا بلیط بگیرید.... $ فردا چرا؟؟؟؟ برای شب هم میتونیم بلیط گیر بیاریم.... ¥ نمیشه.... - چرا؟؟؟ ¥ چون باید منو رسول فردا بریم دادگاه..... + دادگاه برای چی؟؟؟؟ ¥ برای اینکه جدا بشیم..... توافقی طلاق میگیریم.... آقا محمد اجازه این کار رو دادن.... + من که هیچی از حرفاتو نمی‌فهمم... از جام بلند شدم و به سمت موتور رفتم و بهش تکیه دادم.... ¥ مگه نمی‌گم برید.... اینجا بیرون شهره...خلوته.....ممکنه بریزن سرتون..... برین.... + خیل خب بلند شو بریم.... ¥ من نمیام + خانم علویی....منو عصبی نکن....یعنی چی نمیام.....بلند شو ببینم.... ¥ ببینید آقای حسنی..... جنابعالی شوهر واقعی من نیستی که بخوای به من زور بگی..... عصبی داد زدم.... + هروقت اسمتو از شناسنامم پاک کردی اون وقت.... - رسوووول..... $ بیا بریم رسول..... کلاه رو گذاشتم....و با سرعت حرکت کردم..... سعید و امیر هم پشت سرم اومدن.... چقدر عوض شده بود..... انگاری دیگه نمیشناختمش نویسنده ثمین فضلی پور لایک یادت نره لطفاً حمایت کنین
سلام اون خانمی که گفتن بهاره عسگری هستش عکاس سریال گاندو.منم اتفاقا یکم مشکوک شدم😂😐🤔 ____
منم دوست دارم محمد واقعی رو ببینم😍🙃 _____ من دوس دارم محمد واقعی رو ببینم __ سلام من بیشتردوست دارم محمد توی فیلم رو ببینم محمد واقعی رو هم دوست دارم ببینم ____ محمد واقعی رو ببینم _ سلام من دوست دارم هم محمد واقعی رو ببینم و هم محمد توی گاندو اینطوری میشه فهمید اقا محمد گاندو چقدر به محمد واقعی نزدیکه🙃 __ من خیلی دوست دارم محمد واقعی رو ببینم خیلییییییی خیلییییییی ... ♡♡ __ من بیشتر دوست دارم محمد توی فیلم رو ببینم محمد واقعی رو هم دوست دارم ببینم  _
سلام شاید محمد واقعی وجود داشته باشه چون نقش اصلی اما بقیه شخصیت های گاندومثل رسول و داوود و سعید و... فقط تو سریال هستن و واقعی نیستن. چون ببینید مامور های امنیتی شغل حساسی دارن و معمولا کسی نمیشناسشون و گمنام هستن. مثلا این پرونده هایی که تو گاندو هست، واقعی هستن اما شخصیت ها همشون واقعی نیستن.   ___