eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
『حـَلـٓیڣؖ❥』
استوری های جذاب امروز خانم قطبی😍😍😍
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا😄🦋 #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_نود_و_سه #رسول رها اومد دم در ... با هم به سمت اتاق چهره ن
به نام خدا😎🦋 عکس شبیه سازی شده رو بردم پایین ... خواستم وارد سیستم کنم که دستی روی شونم خورد.. € بدش به من .. $ عه آقا.... سلام .. کی اومدین ؟؟ رضا بهتره؟؟ € همین چند دقیقه پیش ‌... هعی... اونم خوبه ‌.. فقط موندیم چجوری به خانمش بگیم ... $ خوب مگه مادرش نمیدونست،؟ بگید اون خبر بده.. € مادرش الان شرائط روحی خودش خوب نیست ... دیگه اگه بخواد به خانم رضا خبر بده که فاجعه است... یکی از ماها باید بگیم .. $ میخواید بگم رها بگه؟؟ € خوبه... فقط ببین رها امادگیش رو داره .. اگر نتونست زحمتش گردن خودته.. $ چشم ... € نمیخواد ین رو وارد سیستم کنی ... چیزی دستگیرت نمیشه ... اونا تا الان حداقل ۲ بار جعل هویت کردن‌... من خودم پای قضیه هستم .. $ چشم .. پس من برم.. € کجا؟؟؟ $ بیمارستان بلند داد زد.. € مگهههه حالللل رها بدهههه؟؟؟؟ $ آروم باشید آقا .. نه ..‌ میخوایم بریم عیادت رضا... € چی داری میگی رسول؟؟؟ $ چه اشکالی داره.. € وای ... وای ... رسووول.... تو چرا نمیفهمی؟؟؟ برگرد پیش رها... کار رو از اینکه هست خراب ترش نکن .... برید تو اتاق خودم... تا بیام ‌‌‌‌.... باید خودم چند تا سوال از رها بکنم.. $ چشم ... رسیدم به اتاق چهره نگاری .. ٪ چی شد داداش ... بریم؟؟؟ $ میریم... ولی بیمارستان نه ... ٪ پس کجا؟؟؟؟؟ $ شما البته با کمک دریا خانم باید... ٪ باید چی؟؟ * چی کار باید بکنیم؟؟ بگین دیگه آقا رسول .. $باید به خانم رضا خبر بدید ... ٪ من ؟؟ دریا 😳 چرا ما؟؟؟ $ آقا محمد گفت من و تو ... ولی من که اصلا نمیتونم با خانمش ر و به رو بشم ... کار خودت و دریا خانم .. ٪ رسول خیلی سخته ... $ بابا رضا که حالش خوبه ... فقط برای بعضی از کاراش تو بیمارستان مثل اتاق عمل خانمش هم باید رضایت بده ... والا اصلا خبرش نمیکردیم... رضا حالش خوبه ... از اتاق عمل هم سالم میاد ... * حالا باید کجا بریم؟؟؟؟؟ چجوری بهش بگیم ... $ داوود پاشو بریم... شماهام پشت سرم بیایید.. ٪ باشه... به اتاق آقا محمد رفتیم ... خودش هم اونجا بود.. € به به... بفرمایید... دریا خانم ... رها خانم.. بفرمایید ٪ خیلی ممنون... € خب رسول ... داوود و دریا خانم رو آوردی کمک ؟؟؟؟ یه خبر میخواستی بدیا😅 $ آقا من که دلش رو ندارم ... ایشون هم یه خانمه ... اصلا نمیتونم خبر بد بدم ... اگر یه وقت حالش بد بشه گفتم رها و دریا خانم کمک دست باشن ... داوود هم که ریسه شد دنبال ما😆 & من ریسه شدم ؟؟ همه شاهد بودن تو گفتی بیام😐😂 € الان وقت این حرفا نیست ... بزارید زنگ بزنم ببینم کجاست.. آقا محمد زنگ زد ... وقتی رسید سرم رو انداختم پایین .. سلام و علیک ساده ای کردم و با داوود بیرون اتاق رفتیم تا راحت تر باشن... نیم ساعت دم در ایستادیم ... در خیلی محکم باز شد..
به نام خدا🙂❤️ فاطمه خانم بود.... همسر داداش رضا... با صدای بلند گریه میکرد... رو کرد به من😔 ~ کدوم بیمارررررسسسسسسستان؟؟؟؟ چرا حرف نمیزنید .... یه چیییزی بگید .... * فاطمه جان آروم باش ... چیزی نشده که .. آقا رضا حالش خوبه .. فقط یه ترکش خورده به اندازه یه عدس ... $ بله ... شما نگران نباشید...😢 ~ چیو نگران نباشم .... شما نمیفهمید من چه حالی دارم... الان ۳ روزه که نیومده خونه ... چشمم به در خشک شد .. الانم که تیر خورده .... € آروم باشید تشریف بیارید داخل .. من براتون توضیح بدم... دیگه انگار چشم هاشون بسته شد ... از هوش رفت .... آها و دریا سریع بلندش کردن ... با سرعت به سمت نماز خونه دویدم....... رضا خیلی حق به گردنم داشت ... خانم های توی نماز خونه رو صدا کردم ... محدثه خانم به همراه دوتا دیگه از همکارا به سمت اتاق رفتن ... ...... بالاخره به هوش اومد.... € رسول ... ماشین آماده کن .... الان ماهم میاییم.. سوار ماشین شدم .... چند دقیقه ای نگذشت که آقا محمد .. به همراه رها و فاطمه خانم سر رسیدن ... از اول خیابون تا وقتی که رسیدیم هیچ کس حرف نمی زد.... من که تو خودم بودم.... رها هم که حالش خیلی بد بود... فقط خانم ، رضا رو دلداری میداد... محمد تو فکر بود... فاطمه خانم هم فقط گریه میکرد و آه و ناله.... به هر سختی بود به بیمارستان رسیدیم ... محمد به همراه فاطمه خانم پیاده شدن .. رها خواست پیاده شه ... € شما بشین ... هر زمان که خبر دادم ب رسول بیایین.. ٪ چشم ... فقط سریع برید ... به سمت ساختمان میدویدند..... ٪ چرا نگذاشت من برم.... $ اونجا مادر شوهر و خواهر های رضا هستن ... بعدم تو با این روحیه ضعیفت نمیخواد بری ... اونجا الان شهر شام... تو نرو بهم میریزی... شروع کرد به گریه کردن... ٪ همه اینا به خاطر منه .... هیچ وقت خودم رو نمی بخشم..... اگه چیزیش بشه ... من با چه رویی تو روی مادر و زنش نگاه کنم‌.... $ بس کن رها... بس کن تور و خدا .... رضا حالش خوبه ... هیچیشم نمیشه ... تو هم آنقدر خودت رو سرزنش نکن ..... همینجا بشین ... تکون نخور ... الان بر میگردم... چند تا آبمیوه گرفتم ... برگشتم ... $ اینو بگیر .... همین الان کلش رو بخور ... ٪ من چیزی از گلوم پایین نمیره .. $ رها اگر نخوری خدا رو شاهد میگیرم از همینجا یک راست میریم شهرستان‌.... میگم بخور... به هر ضرب و زوری بود چند قلوپ خورد... ........... بعد از چند ساعت با محمد برگشتیم اداره ... به اتاق محمد رفتیم.. € رها خانم شما خوبی؟؟؟ چیزی نمیخوای؟؟ ٪ راستش میدونم الان وقتش نیست ... ولی من خیلی وقته که میخوام یه مسئله ای رو مطرح کنم..
تقدیم با عشق😂❤️
سلام چرا این گاندو شروع نمیشه اخه..🙃
راستی حتی سری جدید کلیه ای در مه هم داره تبلیغ میکنه
فردا قسمت های ۸ ، ۹ و ۱۰ سریال گاندو۱ ارسال خواهد شد
『حـَلـٓیڣؖ❥』
راستی حتی سری جدید کلیه ای در مه هم داره تبلیغ میکنه
😐🖤جرئت دارن پخش نکنن. خدا شاهده میرم صدا و سیما دهن مهنشونو میارم پایین😭😭😭😭😭😭😭😭😭 فیلم رو نصف کاره گذاشتن😐 از بس نشون ندادن الان همه واسه ما رمان نویس شدن😂😂😂 اینا از اثرات بی گاندوییه😐😂
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا🙂❤️ #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_نود_و_چهار #رسول فاطمه خانم بود.... همسر داداش رضا... با ص
به نام خدا🌷🌹 $ چه مسئله ای؟؟؟؟؟ ٪ از این لحظه به بعد تا ندونم دور و برم دقیقا چی میگذره هیچ همکاری نمیکنم... $ 😐 یعنی چی؟؟ ٪ یعنی همین که گفتم ... دیگه نه با شما همکاری میکنم ... نه با شما آقا محمد😡 بسه دیگه انقدر همه تون الاخون بالاخونم... کردید.... ۱۸ سالمه ... ولی هنوز تصمیم گیری زندگیم دست خودم نیست ... $ رها یه د.. ٪ نه .. دیگه گوش نمیکنم ... از این لحظه به بعد نه به حرف هاتون گوش میدم نه از اینجا تکون میخورم ... همین الان باید همه چی رو بدونم ..‌ یه دقیقه هم دیگه صبر نمیکنم.. $ رها الان.. € نه رسول ... اتفاقا الان بهترین موقع است ... الان من هستم .. تو هم که هستی .. رها هم هست ‌.. تقریبا از حساسیت ماجرا هم هر دو تون خبر دارید ... بهترین زمانه.. $ آقا مطمئنید؟؟ € اره‌.... آقا محمد به سمت در رفت ... نگاهم رو دادم به رها .. چشم غره ای براش رفتم ... محمد صداش رو بلند کرد.. € بچه ها تا چند دقیقه کسی وارد اتاق نشه... حس گر رو خاموش کرد... تمام مسائل رو مو به مو توضیح داد... بعضی جاها رها خیره میشد به ... بعضی جاها سرش رو پایین مینداخت... بعضی مواقع هم سوالاتی میپرسید... محمد سعی میکرد تا جایی که راه داره و محرمانه نیست براش توضیح بده... حرف هاش که تموم شد رها نگاهی پر از عصبانیت و شرمندگی بهم کرد.. انگشتش رو به سمتم گرفت.. ٪ یعنی.... یعنی ... یعنی تو همه این مدت تو همه چیو میدونستی.... یعنی ... خیلی نامردی ... هیچ وقت نمیبخشمت .. € رها ... من از رسول خواستم به خاطر ارامش خودت بهت چیزی نگه ... اگه تو میدونستی الان ممکن بود اتفاقای بد تر از این هم بیوفته😊 ٪ دیگه چه اتفاقی نباید بیوفته... باید حتما یه بلایی سرم میومد ...؟؟؟ خوب گوش کنید ... من تا حالا خودم رو مقصر اتفاقی که امروز افتاده میدونستم .. ولی اگر اتفاقی برای آقا رضا بیوفته ... گردن شما و رسول.. شاید اگه من میدونستم چقدر در خطرم بیشتر حواسم رو جمع میکردم .. شما با این پنهان کاریاتون من رو بیشتر تو خطر انداختین... $ رها .. من هرکاری کردم به خاطر تو کردم .. شاید اشتباه کردم ... ولی .. فقط میخواستم به قولی که به علی دادم عمل کنم... گذشته گذشته .. تو الان باید حواست رو جمع کنی ... الان هم هنوز دیر نشده .. € 😐بس کنید دیگه ... من وقت ندارم که دنبال موش و گربه بازی های شما باشم😒 همین الان قضیه رو جمع کنید ... $ من با کسی قضیه ندارم .. ٪ ولی من با شما دارم .. خوبشم دارم😒 $😐ای بابا .. من بگم غلط کردم راضی میشی😂 ٪ نه😐 $ پس چی کار کنم😂 ٪ هیچ کار😐 $ واقعا 😂 یعنی هیچ کار نکنم که بیخیال شی ٪😒 من که یادم نمیره چقدر سرم شیره مالیدی😐 ولی حالا فعلا بیخیال میشم .. € اگر تموم شد لطفا بنشینید.... چند تا عکس رو باید ببینید.. ٪ چشم .. عکس ها رو نشون رها داد .. از بین عکس ها یه نفر رو زیاد نگاه کرد‌.... انگار می شناخت و متعجب بود.. $ شناختی؟؟؟ انگار از گفتنش واهمه داشت .. رنگش پرید.. چون معمولا آدم جدی .. وقتی نگران میشه رو قشنگ متوجه میشم ٪ میشه من .. با آقا محمد... تنها صحبت کنم؟؟ $ نه نمیشه😐😂 ٪ قول بده اروم باشی😢 $ بگو ببینم .. جون به لبم کردی..
به نام خدا😃🕊 از گفتن اسمش هم می ترسیدم... حالا چجوری به رسول بگم .. اگه بگم همینجا دارم میزنه .. $ رها بگو دیگه .. خسته شدم‌‌ ٪ رسول خواهش میکنم .. برو بیرون.. $ نمیرم ... هر حرفی هست بگو.. ٪ هعی‌.... من ... من این آقا رو میشناسم.. $ چی؟؟ ٪ سینا راد... از دانشجو های .. دانشگاهمونه... € دانشجوی دانشگاه شما؟؟؟.؟؟؟ ٪ یه چیز دیگه هم هست.. $ چه چیزی.. ٪ چند وقت.... چند وقت پیش.... ازم خواستگاری کرد.... $ چی داری میگی رها😡 ٪ وقتی ازم خواستگاری کرد... همون لحظه جواب رد دادم .... چون ... میدونستم اهل دوست دختر بازیه... با چشم خودم دیده بودم... نه ظاهرش .. نه اخلاقش ... نه تیپش... حتی فاز سیاسی و مذهبیش هم به ما نمی خورد..... دائم در حال مسخره کردن سپاه و ... ارگان های انقلابی ... ضد رهبری.... از همه مهمتر... معتاد .... اصلا ... نمیدونستم چرا همچین تصمیمی گرفته ... از وقتی بهش قاطع گفتم نه .. آزار و اذیتش شروع شد... از تیکه پروندن و ... حتی مزاحم تلفنی ... نادیده گرفتم.. اما... کینه به دل داشت... چند بار هم به حراست دانشگاه نامه زدم‌‌‌ ... درخواست اخراج یا توبیخ دادم ... اما هر بار ... نمیدونم چی میشد که پروندش نیمه تموم .... بسته میشد... انگار پارتی کلفت داشت ... چند وقت که با یه دختره خوش و بش داره .. خیالم راحت شد که دست از سرم برمیداره.. ولی بچه ها میگفتن رابطشون رابطه کاریه.... ولی هنوز که هنوز هر روز که میرم دانشگاه باید خدا خدا کنم که کاری به کارم نداشته باشه ... رسول بلند شد... ٪ چی کار میخوای بکنی رسول؟؟ $ شما ساکت .. به سمت در اتاق رفت.. در رو باز کرد .. اونقدر تند میدوید که هرچقدر هم که پا تند کردم بهش نرسیدم ... فقط از آقا محمد و بقیه رفیقاش تمنا میکردم که جلوش رو بگیرن ... آخر هم آقا امیر حریفش شد.. به زور برش گردوند.. □ چی کار داری میکنی.... $ شما درک نمیکنید ... اصلا نمیفهمیدم.... □ ببین .‌.. قضیه پارسال رو که یادت نرفته ...؟؟ نمیخوام راجبش حرف بزنم ... فقط خواستم بهت بگم اگه به خاطر خواهرت این کارا رو میکنی سخت در اشتباهی... من سرم رو بالا نمیارم... ولی یه نگاه به چهرش بنداز...‌ شرط میبندم الان ترس تمام وجودش رو فرا گرفته ... برگرد آرومش کن... بعدا به مسئله ای که نمیدونم چرا انقدر ناراحتی میرسیم... اما مردونه... به سمتم اومد😢 دستم رو گرفت ... محکم به سمت خودش میکشید ... به سمت اتاق رفتیم ... پرت شدم رو صندلی... $ من نباید از یه همچین مسئله مهمی خبر دار میشدم؟؟؟.. ٪، به خدا اگر یه درصد امید داشتم بهت میگفتم .. ولی اصلا ما به درد هم نمیخوردیم... $ اگه از همون روز اول بهم گفته بودی الان به خودش اجازه نمیداد هرکاری که دلش میخواد بکنه .... به من ‌و من افتاده بودم که آقا محمد به دادم رسید... € گفتی با یه دختر خوش و بش داره .. ببین عکس اون دختر بین این عکس ها نیست.. به عکس ها نگاه کردم. ٪ خودشه... همینه..
تقدیمتون😉
بچه ها😁 امروز ه خاطر روز عرفه یکم کارام زیاده ... چون باید چند تا تولید محتوا منتبق با مناسبت روز بسازم و .... کار های دیگه .. اما چون خودم دلم میخواد هر روز حداقل ۱ پارت بزارم ... یه پارت میزارم... فقط ممکنه یکم کوتاه باشه به بزرگی خودتون ببخشید😁
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا😃🕊 #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_نود_و_شش #رها از گفتن اسمش هم می ترسیدم... حالا چجوری به ر
به نام خدا😄🦋 ٪ خودشه $ بده من ببینم😐 زبون من و محمد بند اومده بود... $ ای... این € درسته ... این همون شهر زاد رئوفه.. $ وای آقا... یعنی رئوف خودش شخصا اون پسره رو اجیر کرده که برن سروقت رها.. € رسول ... موضوع خیلی پیچیده تر از این چیزاست .... اصلا ممکنه این پسره به همین دلیل اومده باشه خواستگاری رها .... میخواسته به خونوادتون نزدیک بشه... میخواسته تو چنگش باشین... هرچی بیشتر می گذشت بیشتر کفرم در میومد.. ٪ حالا من چی کار کنم... € هیچی ... چقدر دیگه مونده از درست .. ٪ حد اقل دو ترم ... € پوفف .... بزار ببینم میتونم یه کاری کنم که زودتر تموم بشه ... تو باید هرچی زودتر از محیط دانشگاه دور بشی... $ نمیشه انتقالی بگیره؟؟ ٪ چی میگی رسول ... تو میدونی من با چه تلاشی اونجا قبول شدم ... تو که خودت دیدی ۲۴ ساعت سرم تو کتاب بود.. $ میگی چی کار کنم ... الان مسئله جونته ... میفهمی؟؟؟ ٪ نه ... نمیفهمم... خوب اگه شناسایی شدن چرا دستگیر نمیشن .. € 😅از کی تا حالا شما تو مسائل امنیتی تخصص پیدا کردی؟؟ ببین ما باید بالا دست هاشون رو پیدا کنیم .. الان فقط یه راه هست ٪ چه راهی؟؟ € تو باید بتونی از خودت دفاع کنی.. بقیه هر چقدرم سعی کنن مثل خودت نمیتونن کمکت کنن.. ٪ الان دقیقا یعنی چی؟؟ € یعنی تو باید برای مسائل دفاع شخصیت وقت بزاری.. که هم بتونی به درست برسی هم آسیب نبینی ٪ خوب .. میشه واضح بگین چی کار باید بکنم؟؟😐 € تیراندازی.... دفاع شخصی ... آنالیز رفتار... اینا همه شون دوره داره .... اگه این دوره ها رو ببینی دیگه بدون هیچ نگرانی که نه .. ولی حداقل از لحاظ آسیب جسمی راحتی😄 ٪ من.... من حتی از دیدن اسلحه هم میترسم ... هه... چه برسه به اینکه بخوام تیر اندازی کنم.. € دیگه من گفتم .. $ رها .. قبول کن دیگه ... منم کمکت میکنم.. یکم فکر کرد .. ٪ باشه ... اما به شرط اینکه به درسم برخورد نکنه😐 $ باشه خانم درس خوان😂 خواستم بلند شم برم سر میزم که دست رو گرفت و بلند شد... ٪ داداش رسول😢 $ جانم؟؟ ٪ میشه از این قضایا علی چیزی ندونه.. خودت میدونی بدونه... یه لحظه هم دیگه نمیتونم بمونم.. $ باشه😊🖇💕 ....
😍تقدیم
مدیر فیلم و سریال موسسه شهید آوینی گفت: با نزدیک شدن به پایان تولید سریال گاندو (۲) که در موسسه شهید آوینی تولید می شود، پخش آن از ابتدای مرداد ماه و از شبکه سوم آغاز خواهد شد.  البته باید خاطرنشان شد که سیزده قسمتی که در ایام عید نوروز پخش شد و مورد استقبال مخاطبین قرار گرفت دوباره بازپخش خواهد شد و در ادامه آن بخش های باقیمانده نیز روی آنتن خواهند رفت. سر جمع گاندوی فصل دو چهل قسمت خواهد بود که در موسسه شهید آوینی تولیده گردیده و امیدواریم باز هم مورد استقبال مخاطبان قرار بگیرد. جا دارد تا از زحمات مدیران محترم شبکه سه سیما کمال تشکر داشت که همواره با پشتیبانی خود در هر چه بهتر دیده شدن این سریال تاثیرگذار بودند. @GandoNottostop