eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برگشتم که ببینم کیه.... زینب:سلام...ببخشید من دنبال یه دوست بی معرفت میگشتم..خانوم سارا حسنی... شما میشناسیشون؟ من:سلااااام...واای خوبی زینب...میدونی چند وقته ندیدمت؟....دلم واست تنگ شده بود.... زینب:بله که میدونم....چه خبرا... من:خبر مهم تر از اینکه رفیقمو بعد مدتها دیدم زینب:عین قبلنا دیوونه ای من:نظر لطفته😂 زینب:عکساتو بگیر که کلی حرف دارم... من:گرفتم بریم یه جای خوب زینب:کجا؟ من:بیا سوار شو خودت میفهمی رسیدیم همونجا زینب:اینجا همون پارکیه که باهم میومدیم😍 من:اره😊 نشستیم رو صندلی... من:خب بگو تو این مدت که نبودی چیکارا میکردی...کجا بودی زینب:درس میخوندیم...کار میکردیم... تو چیکار میکردی؟ من:منم درسم که تموم شد رفتم سرکار.. حالا دکتر چی شدی؟ زینب:فعلا عمومی تلفنم زنگ خورد اقا محمد بود.... پایان پارت اول
پارت 2⃣ بعد از اینکه تلفنشو قطع کرد گفت... سارا:من یه کاری برام پیشومده باید برم زینب:باشه ولی این نشدا سارا:جبران میکنم زینب:نمیخواد برو به کارت برس سارا:خداحافظ زینب:خدانگهدار سارا که رفت منم یه آژانس گرفتم و رفتم بهشت زهرا.... داشتم قدم میزدم و به اسامی شهدا نگاه میکردم...شهید....شهید....شهید...... شهدا جونشونو به خاطر حفظ امنیت کشور به خطر انداختن...از خود گذشتگی کردن...بعضیاشون حتی نام و نشونشونو گذاشتن و رفتن...خوش بحالشون...چه عاقبت قشنگی...شهادت....یادمه بچه که بودیم پدربزرگم بعد از نمازش میگفت.. الهی هیچ قلبی بدون شهادت از کار نیفتد...اون موقع متوجه نمیشدم ولی الان میفهمم که چه دعایی بود... تو فکر بودم و با صدای زنگ تلفنم به خودم اومدم.... زینب: الو...سلام بانو _........................ زینب:برای چی؟ _........................ زینب:باشه
رفقا برای خوندن رمان لوس😂 اگر پیامرسان سروش رو دارید به ادرس sapp.ir/kafe0 و حمایت کنید . چون تعداد دنبال کننده هاشون خیلی کمه... اگر سروش ندارید من در خدمتم و توی همین کانال قرار میدم😊
😄رفقا ما رو به امار 500 برسونید مصاحبه پندار اکبری با زنده رود رو در کانال قرار میدیم😄❤️
پست های ارش قادری😂❤️
پست وحید رهبانی😄🦋
😂تیکه به روحانی
چرا هوای کانال یه نفرس😐❤️ پ.ن دیدمت ادمین. وایسا😂😐
هدایت شده از  گاندو
14.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 رونمایی از تیزر جدید سریال گاندو۲ همزمان با نزدیک شدن به پخش قسمتهای جدید فصل دوم "سریال گاندو۲" از جدیدترین تیزر این سریال رونمایی شد. ۱۴۰۰/۵/۱۳ 🇮🇷@ganndo 🇮🇷@ganndo
اسکرین شات که همین الان گرفتم و حضور ستاره قطبی😎
😅😍 دستا بالا😄
جرینگ😅🦋
😅 😍
😢🤨
😭😢❤️😄
اسکرین جالبی نشد😂
😄 و سعید در لباسی جدید😂
🐰🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کشتید منو😐❤️ الان میرم سراغ تایپ رمان😂
هدایت شده از  گاندو
📲🇮🇷 به دلیل پخش زنده مسابقه فوتبال قسمت دوازدهم سریال گاندو۲ امشب پخش نخواهد شد. 🇮🇷@ganndo 🇮🇷@ganndo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا😎🖤 #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_صد_و_سیزده #رها #حلالت_نمیکنیم عین برف میلرزیدم... صورتم
به نام خدا $ پاشو لااقل یه آبی به سر و صورتت بزن.. ٪ نمیخوام... برو بیرون .. میخوام تنها باشم.. $ رهااااااااا.... لااقل این لاحاف رو بکش اون ور ببینمت... میخوام باهات حرف بزنم.. جواب نداد.. $ پاشو .. الان علی میادا... اون دیگه مثل من نیست حاضری بخوره .. پاشو یه ناهار پر و پیمون درست کن بفهمه چقدر هنرمندی.. پاشو.. پاشو رها. $ هوووف.. خیلی خوب باشه... میرم بیرون .. ولی این نشدا... ... ¤ الو ... سلام رسول .. کجایی؟. $ سلام خونه.. ¤ اگه آدرس رو درست داده باشی الان در خونه ام.. $ اومدم.. در رو باز کردم.. منتظر بودم نازی و زن داداش رو ببینم که .. با علی و دوتا چمدون مواجه شدم.. ¤ علیک سلام .. خوش اومدید.. $ سلام... پس نازی کو🙁😢 ¤ اولا نازی نه و نازگل 🤨 بعدشم نیومدم تفریح که ... $ خیلی خوب... بیا داخل.. بغلش کردم.. خسته راه بود.. ¤ کجاست.. $ هعیی.... تو اتاقشه.. ¤ مگه خبر نداره من اومدم؟؟ $ از دیروز که از اداره اومدیم رفته زیر لحاف تو تختش... نه چیزی میخوره نه حرف میزنه... کارشم شده گریه.... هر وقتم میرم تو اتاقش سرش رو میبره زیر بالش.... از دیروز تاحالا ازسر جاشم بلند نشده... میترسم حالش بد شه.. ¤ اوه ... چه سوسولم شده... مییترسم حالششش بد شهههه😂 وای مامانم اینا... الان خودم درستش میکنم.... یه پارچ آب یخ ور دار بیار. $ علی بی خیال... عصبی کار میده دستمونا.. ¤ غلط کرده ... خودم عین شیر بالا سرشم... تو کاریت نباشه.. وردار بیار..😄 $ علی به خدا میکشه منو.. ¤ای بابا... تو چقدر ترسو شدی ... ایح ایح.. عین دخترا ... تو از این بچه می ترسی پاشو پاشو $ علیییییی😂 این رها دیگه اون دختر بچه نیست که سر به سرش میذاشتیم از ترس بابا تو زیر زمین قایم میشدیم.... براش خواستگار اومده .. میفهمی؟؟ داره ۲۰ سالش میشه ها😂 ¤ ای بابا ... یه پارچ آب میخوای بیاری ها😐 $از من گفتن بود... الان میارم ... $ بفرما😛 ¤ خیلی خوب در که بازه؟؟ کدومه اتاقش🧐 $ اونه ... درشم بازه ... خودم کلیدش رو برداشتم.. ¤ خوب کردی .. باز کن در رو .. $ بازه ¤ بابا قفل نیست.. دستگیره رو که باید بدی پایین😂 دستم پره ها $ بفرما.... رها پاشو ببین کی اومده ... پاشو ¤ رها ... پاشو کارت دارم.. جواب نمیداد.. ¤ بده من.. $ جون رسول بیخیال... گناه داره.. پتو رو زد کنار .... پارچ رو خالی کرد رو سرش .. بلا فاصله بلند شد😂 دلم میسوخت براش.. ٪ حااا .. حاااا.. حااااااا... خیلی اسکلی😡 ¤ چته.... پاشو خودت رو جمع کن ... عه عه ...خجالتم نمیکشه دوتا برادر بزرگش بالاسرش وایستادن ..‌ دراز به دراز خوابیده.... چرا اینجوری میکنی؟ چه وضعشه ... پاشو ببینم... اه اه... عین این بچه ها .. پاشو .. نمیتونستم جلو خندم رو بگیرم...🤪😂 ٪ برای تو که دارم..... شماهم هنوز یادم نرفته شب آخر باهام چیکار کردی... خوابید .. پتو رو هم کشید رو سرش ... علی سفت و سخت تر از این حرفا بود🤪 پتو و لاحاف رو جمع کرد از در اتاق انداخت بیرون.. ¤ ببینم دیگه چه کاری از دستت بر میاد... پاشو... لباسات رو عوض کن بیا که کار دارم... ٪ رسول من رها نیستم اگه به محمد نگم تو چی کار میکنی😠 ¤ من خودم محمد رو خبر کردم ... الانم خبر داره من اینجام... همین الانم پا میشی لباسات رو عوض میکنی ... زود ... رسول بریم... ٪ آره... گم شین.. 😂 علی رو هول میداد.... تکون هم نمیخورد🤣 ¤ مثلا نریم میخوای چی کار کنی😆 ٪ علیییی برو بیرون😭 ¤ خیلی خوب... جون علی گریه نکن 😢 غلط کردم.. نقط ضعفش گریه بود😂 از بچگی قلق علی دست رها بود... ¤ وای ... این کی اینقدر زبون دار شده😟😂 $ هنوز مونده بدونی من چی میکشم🤣
به نام خدا😅 تلویزیون رو برای علی روشن کردم... میدونستم عادت داره جلو تلویزیون دراز بکشه.. ¤ دستت طلا.. $ برای ناهار چی برات سفارش بدم؟؟؟ ¤ سفارش... نمیخواد بابا.... اتفاقا بزار به این بهونه رها رو به کار بگیریم سرگرم شه... $ باشه .. ¤ درضمن راجب تصمیماتمونم چیزی بهش نمیگی ها... $ نه بابا... دیوونه شدم مگه.. ٪ چه تصمیماتی🤨 یا ابولفضل😂 ¤ تصمیماتی که به تو مربوط نیست..😂 ٪ نه دیگه ... علی آقا... تموم شد اون دورانی که جنابعالی و رسول خان برای من تصمیم میگرفتین .. تموم شد.. بله ... ¤ واییی... رها🤨 تو چه بداخلاق شدی... قبلنا مهربون تر بودیا😍 ٪الکی قالم نزارها😐 یادم نرفت چی کا کردی.. $ محمد گفت مجوز گرفتی؟؟ اره؟؟ ٪ بله ... $ ببینم... ٪ جیرییینگگگ🤩 اسلحه ای رو نشونم داد $ رهااااا ٪ اهم... ببخشید ... خدمت شما.. $ بده ببینم.... سنگین نیست برات؟؟ ٪ راستش چرا😣 خیلی.... ولی خوب ... کنار جورابم جاسازش کردم😁 ¤ مبارکه.. ٪ رسول بدش من😒.. ¤ غلط کردم .. جون من قهر نکن.. ٪ 😂 یکی نیست بگه تو که طاقت قهر من رو هم نداری برای چی آنقدر پا پیچم میشی😐 ¤ پرو نشو ها😂 برو یه چیز خوش مزه درست کن برا ناهار که گشنمه بد جور.. ٪ واه واه... رسول چقدر تو گدایی... یه ناهار سفارش نمیدی.. ٪ الو سلام ... ببخشید.. من و علی نگاهی به هم‌کردیم 🙄😲 😬😳 😶😐 😂🤣 ¤ رها... دقیقا از کی این ماجرا ها کلید خورد؟؟ ٪ حدودا .. از اول دو ترم پیش... ¤ اون وقت... به غیر از تو... کی دیگه خبر داشت؟؟؟ ٪ من و .. دریا $ دریااااااا😳😳😳😳😳 ٪ دریا خانم نه دریا😶 $ حالا همون‌... یعنی دریا خانم از من به تو نزدیک تر بود؟؟؟ یعنی... یعنی تو رفیقت روبیشتر از من که برادرتم.. ٪ هوییی... صبر کن .. وقتی باهام حرف زد دریا هم همراهم بود... شنید... واگرنه معلومه که نه.. ¤ خیلی خوب حالا... رسول تو کی فهمیدی؟؟ $ من .... ام... دو هفته ای میشه.. ¤ چرا به من نگفتین؟؟ $ چون رها ازم خواست... ¤ اون وقت چیشد که فهمیدی.. به رها نگاه کردم .. از اینکه بگم به پروندم ربط داشته می ترسیدم... ولی .. گفتم $ یکی از کیس هام ... ¤ چی؟؟. کل ماجرا رو تعریف کردم... ماجرای اون روز دانشگاه ... و اینکه رضا سر رسید و تیر خورده ¤ رسول ... رسول .. وای . رسول تو این همه اتفاق رو از من مخفی کردییییییی😩 $ به جون رها خودش التماس میکرد... میگفت تو نمیزاری بمونه... ¤ امان... امان از دست شما دو تا ... این بچه است.... تو دیگه چرا رسول.... ما رو باش خواهرمونو سپردیم دست کی... تو یکی رو میخواد فقط مواظب خودت باشه😐😑 خیلی خوب حالا آدرس خونش کجاست؟؟ رنگ رها زرد شد.. ٪ ب... برای... برای چی؟؟ ¤ میخوام بدم برای تشکر..😐😂 تو بده چی کار داری... $ خودم دارم ... ٪ جون رها بیخیال شید ... دردسر میشه ¤ کاریش ندارم.. رها راست میگفت... ممکن بود دردسر بشه‌.. ولی بدجوری بهم برخورده بود.. منم باعلی موافق بودم .. قبلا بهش هشدار داده بودم... الان وقت عملی کردن.. € رسول سلام .. کجایی؟؟ $ سلام آقا خونم ... چطور؟؟ € هیچی... کی میای؟؟ $ والا علی اینجاست... حالا ... فردا حتما میام.. € وای رسول‌... خیلی خوب .. منتظرم... علی رو هم ور دار بیار... $ چشم خداحافظ