eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
『حـَلـٓیڣؖ❥』
✨✨✨✨✨بی قرار✨✨✨✨ #رمان_بی_قرار #پارت_سوم #گاندو دیدم فاطمه ، محمد و بچه ها تو حیاط هستن و دستاشونو
✨✨✨✨✨ بی قرار ✨✨✨✨ داوود: انتخاب برام خیلی سخت بود فاطمه این موضوع فهمیده بود فاطمه: داوود هیچ وقت رفیقاتو با چیزی معامله نکن و قول بده بعد من غصه نخوری که با غصت اطرافیانت غصه بخورن . داوود:بی شرف ها نزاشتن حرف بزنم و تیر شلیک شد و بعدش هیچ چیزی ندیدم . یک ماه بعد چشمامو وا کردم رسول کنارم بود احساس سرگیجه شدیدی داشتم اومدم بشینم پهلوم در حد مرگ درد میکرد تا اومدم بشینم به پهلوم فشار اومد و نفسم برید هیییییییع... رسول از خواب پردیم رسول:داداش بهوش اومدی دردت به سرم چقدر دلم برای چشات تنگ شده بود (متوجه تنگی نفسش شدم ماکس اکسیژنشو رو دهنش گذاشتم و کمکش کردم دراز بکشه دکترشو سریع صدا کردم اومد بالا سرش ) به آقا داود بالاخره بهوش اومدی ؟ داود: فقط نگاهشون میکردم دکتر هرچی می‌گفت با سر جواب میدادم دکتر گفت پای راستم رو تکون بدم حرکت میکرد گفت پای چپمو تکون بدم ..... ادامه دارد.. @GandoNottostop
『حـَلـٓیڣؖ❥』
✨✨✨✨✨ بی قرار ✨✨✨✨ #رمان_بی_قرار #پارت_چهارم #گاندو داوود: انتخاب برام خیلی سخت بود فاطمه این موض
https://harfeto.timefriend.net/16236077931948 لطفاً نظراتتون رو در رابطه با رمان. بی قرار در ناشناس بالا بنویسد ♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
به نام خدا😃 روی مبل نشتم... یکم فکرم در گیر فردا بود... رضا رو میشناختم😄 بچه خوبی بود... خونوادش رو هم میشناختم😀 دو سال پیش با دختر داییش ازدواج کرده بود .. یه بچه چند ماهه هم داره😋 اما ... خانم قطبی... هیچ شناختی ازش نداشتم ... یکم خیالم از بابت اون ناراحت بود... نکنه یه جاسوس باشه.. نه .. ولی هرچی باشه تایید شده آقا محمد دیگه😃 آییی... خدای من .. آخ ای وای... صدای رها بود.. یا خدا😩 $ چی شده رها ... چی کار کردی...☹️ ٪ چیزی نیست... خوب میشه... بخار آبجوشه .. آی.. سسی $ بیا بشین ببندم برات ... ٪ نمیخواد خوب میشه $ میگم بیا بشین😡 با یه جذبه خاصی گفتم که قبول کرد😅 وسایل باند پیچی رو آوردم😌 دور ستش داشتم میپیچیدم😀 ٪ آخخ... آروم.. رسول آروم .. $ ببین چی کار کردی... آخه تو حواست کجاست😫 یه لحظه فقط تو صورتش خیره شدم😦 علی راست میگفت.... اون واقعا بچه هست😄 تا یه سال پیش مدرسه میرفت😂... واقعا برای غذا درست کردن هنوز بچه هست ... ٪ چیه رسول .. ببند دیگه🙃خوبی؟ $ رها علی راست میگفت .. تو واقعا بچه ای ... تو الان باید تو خونه بودی مامان غذا میذاشت جلوت... بابا مواظبت بود... علی لوست میکرد... زهرا از علی با تو درد دل میکرد... با نازگل بازی میکردی.. کاش همونجا دانشگاه قبول شده بودی😩 ٪ رسوللل... من ۱۸ سالمه... چرا مثل بچه های ۱۰ ساله با من حرف میزنی☹️ $ بیا برو خانم کوچولو ..😛 تا چند روز پیش چهار دست و پا راه میرفت من مواظب بودم نیوفته... حالا واسه من ۱۸ سال ۱۸ سال میکنه😂 ٪ رسول من بدم میاد بهم میگی خانم کوچولو😩 $ خانم کوچولو .. خانم کوچولو😂 ٪ ااااا،، رسول ....😬 $ اصلا از این به بعد خانم کوچولو صدات میکنم... 😂 اومدم نزدیک صورتش😁 $ چطوره خانم کوچولو😂😂 ٪رسوووووللللل🤬😂
هم پرواز تا امنیت رو گذاشتم😉🌹... هم بیقرار رو گذشتن😉🌹.............. عشق وطن شهادت رو هم میزارم😊🦋
بچه ها... اگر پیشنهادی انتقادی دارید ... توی ناشناس بگید ... برای اینکه ا بقیه پیام ها قاطی نشه یه علامت* کنارش باشه
✨✨✨✨بی قرار ✨✨✨✨ داوود:انگشتای پای چپمو به راحتی میتونستم تکون بدم اما خود پام برام یکم سخت بود وقتی میخواستم تکونش بدم از شدت درد نفسم بند میومد دکتر :خوبه آقا داوود جای نگارانی نیست انشاالله به زودی خوب میشی فقط این مدت که میهمان مایی باید خوب استراحت کنی رسول:ممنون آقای دکتر خسته نباشید (با بیرون رفتن دکتر منم رفتم سراغ داوود )خب آقا داوود خدارو شکر بهوش اومدی الانم آقا محمد میاد ببینتت با بچه ها (دستمو وا کردم که داوود بقل کنم ) داوود بیا بقل داداش که کلی دلم برات تنگ شده داوود:تو چشماش زل زدم و یه اخم حذی کردم و نگاهمو ازش دزدیدم معلوم بود که دلخور شده اما برام مهم نیست بی معرفت منو فروخت محمد:به آقا داوود بالاخره بهوش اومدی چشممون به این اتاق خش شد ، داوود دلم برای اون چشمای قهوه ایت یک ذره شده پسر داوود:آقا فاطمه کجاست؟ چرا نمیاد؟ محمد:آروم باش پسر آروم داوود:آروم چی باشم وقتی از درد بیهوش میشدم وقتی اون میله داغ روی بدنم میزاشتن و از شدت درد بیهوش میشدم کجا بودید ؟ وقتی روی زخمام زمانی که خواب بودم آبلیمو ، نمک و هر آشغال دیگه ای میریختن شما کجا بودید خب معلومه دیگه توی اتاق پشت میز نشسته بودید و داشتید منو قضاوت می‌کردید نه ؟ محمد: داوود آروم باش درکت میکنم درک چی میکنید شما این چیزارو تجربه کردید ؟ آقا زنم کجاست ، نگید که تیر خورده بهش نگید که مرده آقا نگید که ذیگه نمیبینمش نگید محمد:(داوود داشت مثل بچه ها بیقراری میکرد راست میگفت ما خیلی زود این دروغو باور کردیم و داوود جاسوسم فرض کردیم خیلی بی قرار بود اونقدر که پرستار داخل سرومش آرامش بخش قوی تزریق کرد تا خوابید وقتی که بیدار شود با هیچ کسی حرف نزد سعید فروشید و رسول هرکاری میکردن تا بتونن باهاش ارتباط بگیرن نمیشد برای همین بچه هارو فرستادم سایت و خودم موندم پیش داوود ) داوود داوود جان ، میدونم خیلی ناراحتی الان یک ماهی هست که بیهوشی و تو کنایی اما خدارو شکر امروز بالاخره بهوش اومدی داوود:(همچنان سرم زیر پتو بود و داشتم آروم اشک میریختم و له حرفای آقا محمد گوش میکردم) محمد: داوود داری گریه میکنی مرد گنده ؟ داوود:آقا زنم کجاست ؟ پ.ن :یعنی فاطمه چش شده ؟
✨✨✨✨بی قرار ✨✨✨✨ داوود:انگشتای پای چپمو به راحتی میتونستم تکون بدم اما خود پام برام یکم سخت بود وقتی میخواستم تکونش بدم از شدت درد نفسم بند میومد دکتر :خوبه آقا داوود جای نگارانی نیست انشاالله به زودی خوب میشی فقط این مدت که میهمان مایی باید خوب استراحت کنی رسول:ممنون آقای دکتر خسته نباشید (با بیرون رفتن دکتر منم رفتم سراغ داوود )خب آقا داوود خدارو شکر بهوش اومدی الانم آقا محمد میاد ببینتت با بچه ها (دستمو وا کردم که داوود بقل کنه ) داوود بیا بقل داداش که کلی دلم برات تنگ شده داوود:تو چشماش زل زدم و یه اخم کردم و نگاهمو ازش دزدیدم معلوم بود که دلخور شده اما برام مهم نیست بی معرفت منو فروخت محمد:به آقا داوود بالاخره بهوش اومدی چشممون به این اتاق خش شد ، داوود دلم برای اون چشمای قهوه ایت یک ذره شده پسر داوود:آقا فاطمه کجاست؟ چرا نمیاد؟ محمد:آروم باش پسر آروم داوود:آروم چی باشم وقتی از درد بیهوش میشدم وقتی اون میله داغ روی بدنم میزاشتن و از شدت درد بیهوش میشدم کجا بودید ؟ وقتی روی زخمام زمانی که خواب بودم آبلیمو ، نمک و هر آشغال دیگه ای میریختن شما کجا بودید خب معلومه دیگه توی اتاق پشت میز نشسته بودید و داشتید منو قضاوت می‌کردید نه ؟ محمد: داوود آروم باش درکت میکنم _درک چی میکنید شما این چیزارو تجربه کردید ؟ آقا زنم کجاست ، نگید که تیر خورده بهش نگید که مرده آقا نگید که دیگه نمیبینمش نگید محمد:(داوود داشت مثل بچه ها بیقراری میکرد راست میگفت ما خیلی زود این دروغ رو باور کردیم و داوود جاسوسم فرض کردیم خیلی بی قرار بود اونقدر که پرستار داخل سرومش آرامش بخش قوی ریخت تا خوابید وقتی که بیدار شود با هیچ کسی حرف نزد سعید، فروشید و رسول هرکاری میکردن تا بتونن باهاش ارتباط بگیرن نمیشد برای همین بچه هارو فرستادم سایت و خودم موندم پیش داوود ) داوود داوود جان ، میدونم خیلی ناراحتی الان یک ماهی هست که بیهوشی و تو کمایی اما خدارو شکر امروز بالاخره بهوش اومدی داوود:(همچنان سرم زیر پتو بود و داشتم آروم اشک میریختم و به حرفای آقا محمد گوش میکردم) محمد: داوود داری گریه میکنی مرد گنده ؟ داوود:آقا زنم کجاست ؟ پ.ن :یعنی فاطمه چش شده ؟ @GandoNottostop
『حـَلـٓیڣؖ❥』
✨✨✨✨بی قرار ✨✨✨✨ #رمان_بی_قرار #پارت_پنجم #گاندو داوود:انگشتای پای چپمو به راحتی میتونستم تکون بد
https://harfeto.timefriend.net/16236077931948 بچه‌ها لطفاً نظراتتون رو در رابطه با رمان بی قرار در ناشناس بالا بنویسید ✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
۵۰ نفر دیگه بیان خوش می گذرد🤩❤️ این کانال👇 @fufhcjh
سلام کلی کلیپ های خوب درست کردم..
تا شب حتما میزارم
😉🤗💛
برامون عضو بیارید 😉🤗💛
لینک کانال @GandoNottostop
بچه هااااا
رمان😂😂😂
پارت هشتاد و هشت رمان عشق وطن شهادت + سلام آقا.....تو راهم.... - سلام رسول جان....کی میرسی؟؟؟؟ + آقا تا یه ربع دیگه اونجام... - باشه ولی دیر نکنیا....عروس خانم منتظره... + آقااااا آقای عبدی هم با ما شوخیش گرفته خندید و گفت - منتظرتیم.... پوفی کردم.... رسیدم پشت چراغ قرمز..... ترافیک های تهران آدمو کلافه می‌کنه..... گوشیم دوباره زنگ خورد.... امیر بود.... + زنگ زدی باز منو دست بندازی؟؟؟ ¥ علیک سلام شاداماد عصبی..... نه نمیخوام دستت بندازم.... فقط خواستم بپرسم شما گل خریدی؟؟؟؟ + گل دیگه برای چی؟؟؟؟ ¥ ببخشیدا عقد منه یادم رفته برای عروس گل بخرم.... آخه کدوم آدمی تو دنیا موقع عقدش گل نمیخره... که تو دومیش باشی.... + خب حالا... الان پشت چراغ قرمزم....از اینجا چند شاخه میخرم.... ¥ میترسم تو خرج بیفتی.... + نه بابا زیاد گرون نیست... مجبورم دیگه.... ¥ رسول تو حالت خوبه؟؟؟؟ از سر چهارراه میخوای گل بخری؟؟؟ + آره مگه چشه؟؟؟ ¥ چش نیست ابروعه.... من کاری باهات دیگه ندارم.... خودت می‌دونی و آقای عبدی.... و تماس رو قطع کرد.... براش پیام فرستادم و گفتم.... + وقت دنیا رو میگیری با این حرص خوردنات.... چراغ بالاخره سبز شد و حرکت کردم یکم که جلوتر رفتم.... چشمم به گلفروشی افتاد... راهنما زدم و کنار خیابون واستادم.... ماشین و خاموش کردمو پیاده شدم و به طرف مغازه رفتم... + سلام آقا خسته نباشید... $ سلام ممنونم....در خدمتم.... + راستش... من امروز عقدمه....برای عروس خانم دسته گل ویژه میخواستم $ به به شاداماد....حتما... رفت و مشغول شد.... گفت.. $ بفرمایید....هرگلی که می‌پسندید و به من بگید درستش کنم... + همه گل ها زیبان... به سلیقه خودتون درست کنید... $ عروس خانم چه گلی رو بیشتر دوست دارن؟؟؟ + ایشون هم با من هم عقیده هستند لبخندی زد و گفت $ ماشالا.....چه تفاهمی..... + فقط من یکم عجله دارم....داره دیر میشه.... $ به روی چشم.... مشغول کارش شد..... امیر پیام داده بود بازش کردم نوشته.... ¥ راستی رسول گل رز آبی برنداری ها....خوشش نمیاد....حواست باشه... + آقا ببخشید... میشه لطفاً تعداد شاخه های رز آبی رو بیشتر کنید... $ چشم هرچی شما امر بفرماید + ممنونم.... از کارم خندم گرفته بود... کارش تقریبا ده دقیقه طول کشید دسته گل بی نظری شده بود.... کارتمو از جیبم درآوردم و به طرفش گرفتم.... + راستی چقدر شد؟؟؟ $ دسته گل ویژه براتون درست کردم میشه ۵۸۰ هزار تومن....البته با تخفیف.... رمزتون؟؟؟؟؟ + ۷۳۶۰ چه خبره؟؟؟ ۵۸۰ با تخفیف؟؟؟؟ نگاهی به دسته گل کردم واقعا تو ۵۸۰ تومن می ارزی؟؟؟؟؟؟ + ممنون آقا $ خواهش میکنم....انشالا خوشبخت بشید خوشبخت چی آخه؟؟؟؟ وای چقدر دلم داره میسوزه برای اون من این دسته گل رو خریدم.... نویسنده ثمین فضلی پور لایک یادت نره لطفاً حمایت کنین
『حـَلـٓیڣؖ❥』
پارت هشتاد و هشت رمان عشق وطن شهادت #رسول + سلام آقا.....تو راهم.... - سلام رسول جان....کی میرسی؟؟؟؟
قشنگ بود اما.. کاش ادامه داشت.. رمان هاتون قشنگه فقط رمان هاتون درمورد بلاهایی که سر رسول میارن بزارید..اخه خنده داره😅😅🤣😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضور بازیگران سریال گاندو در ستاد اجرایی فرمان حضرت امام و تزریق داوطلبانه واکسن ایرانی کووبرکت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آمدم لب دیوار عشقمو ببینم 😂😂👌🏻👌🏻 -چه عشقیم داره 😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+آمدم روی دیوار عشقمو ببینم 😂👌🏻 عجب عشقی🤤😍😍 کپی با ذکر منبع
هدایت شده از در گوشیاتون:|•
سلام لطفا همه ی رمان ها رو از پارت یک سنجاق کنین که اعضای جدید بدونن پارت یکش یکش کجاست ___ سلام جستجو کنید میبینید
هدایت شده از در گوشیاتون:|•
لوس ترین رمانی که خوندم رمان پرواز تا امنیت هستش  والا این خیلییییییییییی لوس تر از اونی هستش که شما ها بهش می گفتین لوس  بعد یه چیز دیگه چقدر تو تایپ کردن رمان ها غلط تایپی دارین یکم حواستون باشه این فقط یه تذکر بود 😊 _ درک خیلی خوبه😐👌:/
هدایت شده از در گوشیاتون:|•
:🌍🌏 این دوتا متفاوتن __ با نویسنده ی رمان لوس نسبتی ندارین احیاناً😂😐
☘☘☘☘☘☘
⸤•﷽•''⸣ ‌‌مٰـارا‌همــدم‌و‌هم‌رڪابِسفــرهاۍشـام‌و‌عراقش بگــردان‌:)💛 ـ •تاریخ شروع فعالیت: ۱۴۰۰/۱/۱۴ .اِرتباط؛ ناشناس⇩' https://payamenashenas.ir/%20%D8%A7%D8%B2%20%D9%84%D8%AD%D8%A7%D8%B8%20%D8%B1%D9%88%D8%AD%DB%92%20! شروط ⇩' @shorot27 تبادل با خادم کانال⇩' @Solymani313
لینک پیام ناشناس عوض شد