eitaa logo
شهیـــღـد عِشـق
830 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.1هزار ویدیو
40 فایل
کانال بایگانی شد... به یاد شهیــღـد محمــღـدحسین محمـღـدخـانی کپی حلال حلال اینستا «آرشیو عکس ها و فیلم های شهید»👇🏻 https://instagram.com/hajammar_313
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از محتوای رمضان
سحرنامه_۴.mp3
9.75M
۴ فراز چهارم دعای ابوحمزه ثمالی معرفتی یا مولای دلیلی علیک و حبّی لک شفیعی إلیک ❤️.... من تو را از روی برق چشمانت شناختم ؛ وقتی که "دوستت دارم"، از آن می بارد ... ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸
دعای روز چهارم ماه مبارک رمضان: «اللَّهُمَّ قَوِّنِی فِیهِ عَلَی إِقَامَةِ أَمْرِکَ وَ أَذِقْنِی فِیهِ حَلاوَةَ ذِکْرِکَ وَ أَوْزِعْنِی فِیهِ لِأَدَاءِ شُکْرِکَ بِکَرَمِکَ وَ احْفَظْنِی فِیهِ بِحِفْظِکَ وَ سِتْرِکَ یَا أَبْصَرَ النَّاظِرِینَ» خدایا در این ماه برای برپاداشتن امرت نیرمند ساز مرا، و شیرینی ذکرت را به من بچشان، و ادای شکرت را به من الهام فرما، و به نگهداری و پوششت نگاهم بدار، ای بیناترین بینندگان! ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸
«روز چهارم» به نیابت از هدیه به (ع) به نیت سلامتی و ظهور حضرت حجت و سلامتی حضرت ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸
🌱🌹🌱 🌹🌱 🌱 انقلاب اسلامی همچون پدیده‌ای زنده و بااراده، همواره دارای انعطاف و آماده‌ی تصحیح خطاهای خویش است، امّا تجدیدنظرپذیر و اهل انفعال نیست. به نقدها حسّاسیّت مثبت نشان میدهد و آن را نعمت خدا و هشدار به صاحبان حرفهای بی‌عمل میشمارد، امّا به هیچ بهانه‌ای از ارزشهایش که بحمدالله با ایمان دینی مردم آمیخته است، فاصله نمیگیرد. انقلاب اسلامی پس از نظام‌سازی، به رکود و خموشی دچار نشده و نمیشود و میان جوشش انقلابی و نظم سیاسی و اجتماعی تضاد و ناسازگاری نمیبیند، بلکه از نظریّه‌ی نظام انقلابی تا ابد دفاع میکند. 🌱 🌹🌱 🌱🌹🌱 🎤 📚 💪 📱 ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸
این یک ایمیل از طرف خداست: امروز صبح ک از خواب بیدار شدی؛نگاهت می کردم ؛وامیدوار بودم ک بامن حرف بزنی ؛حتی برای چند کلمه ؛نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی ک دیروز در زندگی ات افتاد از من تشکر کنی .اما متوجه شدم ک خیلی مشغولی ،مشغول انتخاب لباسی ک می خواستی بپوشی. وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاظر شوی فکر می کردم چند دقیقع وقت داری ک بایستی و ب من بگوویی:سلام !،اما توخیلی مشغول بودی . یک بار مجبور شدی منتظر بشوی وبرای مدت یک ربع ،کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی .بعد دیدمت ک از جا پریدی.خیال کردم می خواهی بامن صحبت کنی ،اما ب طرف تلفن دویدی وبه دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر شوی. تمام روز با صبوری منتظرت بودم.با آن همه کارهای مختلف گمان میکنم ک اصلا وقت نداشتی با من حرف بزنی .متوجه شدم قبل از نهار مدام دور و برت رو نگاه می کنی،شاید چون خجالت میکشیدی ک با من حرف بزنی ،سرت را ب سوی من خم نکردی تو به خانه رفتی وبه نظر میرسید ک هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری.بعداز انجام دادن چندکار،تلویزیون را روشن کردی نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟ درآن چیزهای زیادی نشان می دهند وتوهروز مدت زیادی از روزت را جلوی آن می گذرانی ،درحالی ک درباره هیچ چیز فکر نمی کنی وفقط از برنامه هایش لذت می بری . باز هم صبورانه انتظارت راکشیدم وتو درحالی ک تلویزیون را نگاه می کردی ،شام خوردی وباز هم با من صحبت نکردی . موقع خواب فکر میکنم خیلی خسته بودی .بعداز آنکه به اعضای خانواده ات شب ب خیر گفتی به رختخواب رفتی وفورا به خواب رفتی.اشکالی ندارد.احتمالا متوجه نشدی که من همیشه در کنارت بودم واینهمه کارهای خوب و حلال را کمک کردم انجام دهی . من صبورم ،بیش از آنچه توفکرش را می کنی،حتی دلم میخواهد یادت بدهم ک توبا دیگران صبور باشی.من آنقدر دوستت دارم ک هروز منتظرت هستم.منتظر یک سر تکان دادن ،دعا ،فکر ،یا گوشه ای از قلبت ک متشکر باشد. خیلی سخت است ک یک مکالمه یک طرفه داشته باشی، خوب،من باز هم منتظرت هسم ،سراسر پرازعشق تو. ب امید آنکه شایدامروز کمی هم به من وقت بدهی. آیا وقت داری ک این را برای کسه دیگری هم بفرستی؟اگر نه، عیبی ندارد می فهمم! اما هنوز دوستت دارم ❤️🌱 @Hajammar313
ای روشنای خانه امید، ای ای معنی حماسه جاوید، ای چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از سراچه خورشید ای ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸
📚 ❤️ اگر دختر خودش بود و این طور رفتار می کردند برای چهارتا عکس و چندرغاز پول،باز هم در اتاقش را می بست. اما فقط نفس عمیقی کشید و گفت: -کار بالاتر از صدتا زن و ده تا مرده! در عرصه جامعه دارن گسست بدی بین خانواده ایجاد می کنن. کمترینش بلاییه که دارن سر زن میارن جلوی دوربینا و توی فضای مجازی! زن رو در حد یه کالا پایین میارن! تو خودت راضی می شی که زن و دختر نازت این مدل از خودشون عکس بذارن؟ چشمان مرد از این حرف سینا جمع شد. دهانش که باز شده بود تا حرفی بزند همان طور باز ماند...نه رد داد نه تایید. مات گوش می داد. سینا از همین حال مرد استفاده کرد و گفت: -فردا موقع نماز بهت می گم که باید چه کار کنی! مرد لب گزید. تردید نه فقط در حرکاتش که در تمام جانش جریان داشت. خودش مدتی بود که متوجه رفتارهای غیرمتعارف بین اساتید و دخترهای مجموعه شده بود. حتی دخترهای جدیدی که به دنبال شهرت سراغ موسسه آمده بودند و بعد از مدتی تمام حیا و شخصیت شان خرد می شد را می دید؛ اما ترجیح داده بود که در اتاقش را ببندد و به این فکر کند که هیچ کس نمی تواند کسی را به کاری وادار کند. حتما خودشان دلشان این بردگی را می خواهد پس کاری از دستش ساخته نیست. اما الآن می دید که... سینا نگذاشت که بیشتر از این غیبتش در موسسه طول بکشد. بلند شد: -من و شما هم دیگه رو نه می شناسیم و نه حرفی شنیدی! عادی برخورد کن. الآن هم از مغازه رو به رو برای دخترت یه عروسک بخر که طولانی شدن رفت وآمد امروزت توجیه داشته باشه! سینا زودتر از مرد عرض خیابان را رد کرد و به چشمان او که بی اراده دنبالش می آمد توجهی نکرد. باید کمی زمان داده می شد تا بتواند آنچه در موسسه دیده و ندیده گرفته بود و حالا داشت برایش تحلیل می شد را بازخوانی کند. حالا راه رفتن مرد تا موسسه مثل کسی بود که پتک خورده باشد توی سرش. هوش و حواسش همراهیش نمی کرد. دنیا را رنگ دیگر می دید. کور و کر نبود اما این قدر فروغ با او محترمانه برخورد می کرد و این قدر حقوق خوبی می دادند و امکانات فراهم بود که ترجیح داده بود چشم ببندد و کارش را انجام بدهد. تا فردا وقت داشت جواب بدهد. جواب چه را؟ چه می شد؟ چه می کرد؟ عرض خیابان را بی احتیاط رد کرد، عروسکی را در بهت خرید و مثل هر روز مقابل دکه روزنامه فروشی نایستاد. سینا تا وقتی که مرد وارد خانه نشد با امیر تماسی نگرفت. مرد چند دقیقه پشت درایستاد و یکی دو بار تمام کوچه را با نگاهش بالا و پایین کرد، با تامل زنگ را زد. طوری نگاه به ساختمان و در و دیوار می کرد که انگار بار اولش است این جا می آید. گوشیش که زنگ خورد طول کشید تا صدایش را شنید و وقتی سینا را ته کوچه دید که با موبایل اشاره می کند، بالاخره از سستی درآمد و وصل کرد و صدای سینا را شنید: -قرارمون توی مسجد نیست. خودم تماس می گیرم. 🕸🕸🕸🕸🕸ادامه دارد🕸🕸🕸🕸🕸 ⭕️کپی، فوروارد حرام⭕️ ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸
❤️🍃❤️🍃 *﷽* 🍃❤️🍃 ❤️🍃 🍃 خداوندا!‌ ای قادر عزیز و‌ای رحمان رزّاق، پیشانی شکر شرم بر آستانت می‌سایم که مرا در مسیر فاطمه اطهر و فرزندانش در مذهب تشیّع عطر حقیقی اسلام قرار دادی و مرا از اشک بر فرزندان علی بن ابیطالب و فاطمه اطهر بهره‌مند نمودی؛ چه نعمت عظمایی که بالاترین و ارزشمندترین نعمت‌هایت است؛ نعمتی که در آن نور است، معنویت، بی‌قراری که در درون خود بالاترین قرار‌ها را دارد، غمی که آرامش و معنویت دارد. 🍃 🍃❤️ 🍃❤️🍃 🍃❤️🍃❤️ ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ از پشت تریبون دلم عشق چنین گفت: محبوب تو «آقا»ست⁦❤️⁩⁦ جمیل است🌹 ملیح است …🌷 اعضای وجودم همه فریاد کشیدند: احسنت! صحیح است⁦✌️⁩ صحیح است ✌️⁩ صحیح است…⁦✌️⁩ ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸
سحرنامه-۵.mp3
8.78M
۵ فراز پنجم از دعای ابوحمزه ثمالی و ما أنا یا ربِّ و ما خطری هبنی بِفضْلِک و تصدّق علیَّ بعفوک من که باشـــم ... که بخواهی، نبخشی اَم ؟ ... ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸
03 - طرح کلی اندیشۀ اسلامی در قرآن - ایمان از روی آگاهی.mp3
14.22M
🔊 طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن استاد سید علی حسینی خامنه‌ای 📖 جلسۀ سوم: ایمان از روی آگاهی 🗓 شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۵۳ شمسی، ۴ رمضان المبارک ۱۳۹۴ قمری ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸
دعای روز پنجم ماه مبارک رمضان: «اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی فِیهِ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِینَ وَ اجْعَلْنِی فِیهِ مِنْ عِبَادِکَ الصَّالِحِینَ الْقَانِتِینَ وَ اجْعَلْنِی فِیهِ مِنْ أَوْلِیَائِکَ الْمُقَرَّبِینَ بِرَأْفَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ» خدایا قرار ده مرا در این ماه از آمرزش جویان، و از بندگان شایسته فرمانبردار، و از اولیای مقرّبت، به رأفتت ای مهربان ترین مهربانان! ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸
04 - طرح کلی اندیشۀ اسلامی در قرآن - ایمان زاینده و همراه با تعهدات عملی.mp3
14.79M
🔊 طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن استاد سید علی حسینی خامنه‌ای 📖 جلسۀ چهارم: ایمان زاینده و همراه با تعهدات عملی 🗓 یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۵۳ شمسی، ۵ رمضان المبارک ۱۳۹۴ قمری ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸
05 - طرح کلی اندیشۀ اسلامی در قرآن - ایمان و پایبندی به تعهدات.mp3
16.5M
🔊 طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن استاد سید علی حسینی خامنه‌ای 📖 جلسۀ پنجم: ایمان و پایبندی به تعهدات 🗓 دوشنبه ۱ مهر ۱۳۵۳ شمسی، ۶ رمضان المبارک ۱۳۹۴ قمری ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸
شهیـــღـد عِشـق
🔊 طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن استاد سید علی حسینی خامنه‌ای 📖 جلسۀ پنجم: ایمان و پایبندی به
دوستان یه مشکلی پیش اومده بود دو روز گذشته نتونستم صوت ها رو ارسال کنم حتـــــما گوش بدید ❤️🌱
🌱🌹🌱 🌹🌱 🌱 جمهوری اسلامی، متحجّر و در برابر پدیده‌ها و موقعیّتهای نو به نو، فاقد احساس و ادراک نیست، امّا به اصول خود بشدّت پایبند و به مرزبندی‌های خود با رقیبان و دشمنان بشدّت حسّاس است. با خطوط اصلی خود هرگز بی‌مبالاتی نمیکند و برایش مهم است که چرا بماند و چگونه بماند. بی‌شک فاصله‌ی میان بایدها و واقعیّتها، همواره وجدانهای آرمان‌خواه را عذاب داده و میدهد، امّا این، فاصله‌ای طی‌شدنی است و در چهل سال گذشته در مواردی بارها طی شده است و بی‌شک در آینده، با حضور نسل جوان مؤمن و دانا و پُرانگیزه، با قدرت بیشتر طی خواهد شد. 🌱 🌹🌱 🌱🌹🌱 🎤 📚 💪 📱 ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸
تا شیرینی اسم تو هست روز پنجم ضعفی ندارد..! + تولدت مبارک قاسم‌بن‌الحسن :)
«روز پنجم» به نیابت از هدیه به (ع) به نیت سلامتی و ظهور حضرت حجت و سلامتی حضرت ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸
من می خواهم در آینده شهید بشوم … معلم پرید وسط حرف علی و گفت : ببین علی جان موضوع انشا این بود که در آینده می خواهین چکاره بشین ، باید در مورد یه شغل یا کار توضیح می دادی !!! مثلا پدر خودت چه کاره است ؟ آقا اجازه … … «زبان حال فرزندان شهدا» امیرحسین عزیز فرزند ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸
من ۵ گاهی وقتها می خندی اما دلت گریه می خواهد. مخصوصا وقت هایی که کسی را زار داده ای، خراب و نابود و ویران رهایش کرده ای،به خودت فحش می دهی اما در مقابل دیگران زا کارت دفاع میکنیو می خندی.حتی شاید خودت را قهرمان داستان جلوه دهی.می دانی چرا؟ چون قدرت دوست داشتنی است.قدرت یک چاقو است.تیز و برنده!) این فکر ها باعث می شد تا بغض گلویش را بفشارد. لبه آستینش را بین دندان هایش فشار داد تا صدای هق هق گریه هایش بلند نشود.اشک ها بدون اختیارش نبود. خودش می خواست کگریه کند شاید آرامتر شود. اما فایده نداشت.دفعه اولی نبود که این حس و حال را تجربه می کرد. خودش را می شناخت. این طوری که میشد باید حتما قرص خورد. قرص نمی خورد تا اخر شب، تا فردا، تا بعد مثل یک بیمار روانی می شد. تا چند سال پیش این طور نبود، افکار مالیخولیایی، بعد از ارتباط با بیژن به سراغش آمد.بیژن یک بازاریاب بود. یک عوضی به تمام معنا.سیما باعث شد تا با هم آشنا شوند. خدا لعنتت کند سیما.... سیما از آمریکا آمده بود. آنجا دفعه اول بود سیما را می دید. باشگاه بدنسازی را اداره می کرد.نرمش ها و تمرین های خاص و برنامه غذایی سختی که برای زن ها ریخته بود؛ اذیت و آزار روانی زیادی داشت اما چاره ای نبود. به ضرب قرص و انرژی درمانی ادامه می دادند.همان جا در ترکیه با بیژن آشنا شد. دو ماه آموزششان باعث شد به بیژن دل ببندد و حرف دلش را به او بزند: - نمیشه فقط برای من باشی؟خسته شدم از بی سر و سامونی! نمیشه تو هم دست از همه برداری و بریم یه جای دور برای زندگی...من خستم! بیژن مست بود، خودش چند بار جامش را پر کرده بود.... تنها حرفهایش را به مسخره تکرار کرده بود و صدای قهقهه اش سرش را به درد آورده بود. با این که بیژن مثل خودش بود. اما باز هم، یعنی خب کنار کار های قبل و حالش، دلش میخواست به یک آرامش برسد.یک خانواده داشته باشد تا شب های تنهاییش این قدر سیاه نباشد. هر بار یکی و بد هیچ، داشت دیوانه ش میکرد. بیژن میان آن همه چشمش را گرفته بود و همه فن هایش را رو کرد که این هم خانگی موقت به اجبار هم که شده تثبیت کند.حتی بیژن عاشق ترش هم کرده بود. بیژن مارک پاکزاد را تن می زد. خودش هم همینطور اما وقتی خیلی راحت برگشت آمریکا و محل سگ هم به گریه ها و حرف هایش نگذاست، دیگر پایه نبود! خودش هم می دانست که با شنیدن اسم بیژن چه حالی می شود. دلش یک زندگی میخواست. یک خانواده. به خودش قول داده بود که اگر برود سر زندگی دیگر..... این حرف ها که در ذهنش مرور می شد بیشتر به همش می ریخت. اما همان قدر که خودش آزاد بود بیژن هم آزاد بود. 🕸🕸🕸🕸🕸ادامه دارد🕸🕸🕸🕸🕸 ⭕️کپی، فوروارد حرام⭕️ ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸
❤️🍃❤️🍃 *﷽* 🍃❤️🍃 ❤️🍃 🍃 خداوندا! تو را سپاس که مرا از پدر و مادر فقیر، اما متدیّن و عاشق اهل‌بیت و پیوسته در مسیر پاکی بهره‌مند نمودی. از تو عاجزانه می‌خواهم آن‌ها را در بهشتت و با اولیائت قرین کنی و مرا در عالم آخرت از درک محضرشان بهره‌مند فرما. خدایا! به عفو تو امید دارم. 🍃 🍃❤️ 🍃❤️🍃 🍃❤️🍃❤️ ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸