🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴
🪴🪴
🪴
رمان #ملکهحاجی📿
به نویسندگی #ماندانا💄
#پارت642
بابا خورشت رو جلوی عامر گذاشت و گفت:
_بفرمایید... بفرمایید!
کنار عامر جا گرفتم و نشستم. غذا رو با بسمالله بابا شروع کردیم. عامر و بابا هر از چندگاهی وسط غذا حرف کار رو پیش میکشیدن.
من و مامان هم زیاد توجه نمیکردیم تا این که عامر گفت:
_ کار ساختمون آقای پژمانی که جوره!
فکر نکنم دیگه دنبال اوستا و بنا باشه.
پولی برای مبادا هست که تا دوماه دیگه جهیزیه حلما آماده بشه؟
قاشق رو با ضرب توی ظرف کوبیدم. نگاه سردی بهش انداختم و ظرفمو تو دستم گرفتم و به سمت آشپزخونه رفتم.
برمیگشت به من میگفت دوستمداره، این چه دوستداشتنی بود؟
اونقدر پول داشت که جهیزیه واسش پول خورد باشه.
اونوقت به روی بابام میاورد!
اون حجرهی طلافروشیش پس چی بود؟
#کپیممنوعحرام📵
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸 @HAjee79 🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🪴
🪴🪴
🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴