🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴
🪴🪴
🪴
رمان #ملکهحاجی📿
به نویسندگی #ماندانا💄
#پارت644
از کنارش رد شدم و تو حیاط رفتم. باید وضو میگرفتم، نماز ظهرمم قضا شد با این خواب اصحاب کهفی که کردم!
دمپایی هامو پوشیدم و از پله ها پایین رفتم.
فکر میکردم عامر پیش بابا باشه ولی با دیدنش کنار سرویس بهداشتی اخمی کردم.
شیر آبو باز کردم و درحالی که خم شدم تا وضو بگیرم ، گفتم:
_انقدر خوابیدم نمازم قضا شد
کنارم وایستاد و گفت:
_باز خوبه نماز شوهرت قضا نشد!
سوالی نگاهش کردم که خودش ادامه داد:
_بیدار شدم و خوندم. دوباره بغلت کردم و خوابیدم
سرمو پایین انداختم و وضو گرفتم. یه دست باید مفصل کتکش میزدم! نماز من قضا شده خوشحالم هست.
از پله ها بالا رفتم و وارد خونه شدم. تند تند از پشت سرم اومد.
لبخند محوی زدم و رو به بابا گفتم:
_بابا میخوام تو اتاقم نماز بخونم. فکر نکنم نیازی به کمک داشته باشم که حاج عامر پشت سرم بیان!
#کپیممنوعحرام📵
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸 @HAjee79 🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🪴
🪴🪴
🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴