🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴
🪴🪴
🪴
رمان #ملکهحاجی📿
به نویسندگی #ماندانا💄
#پارت649
در خونه باز شد. مامان بود. کنار رفت تا وارد خونه بشم.
تو دستش کت و وسایل عامر بود.
تا عامر خواست وارد بشه، مامان سریع وسایلش رو سمتش گرفت و با ترس گفت:
_پدر حلما الان عصبانیه. بعدا بیاین..!
یوقت دعواتون میشه.
عامر بیحرف سری تکون داد و وسایلش رو گرفت.
ریموت رو زد و در ماشین رو باز کرد. سوار شد و رفت!
به همین راحتی با حرفاش گند زد به اعصابم و رفت!
یه بخشی از حرفاش راست میگفت.
با این که مقصر جدایی من و ریحانه، خیانت ریحانه بود؛ این من بودم که استرس داشتم.
این من بودم که جواب زنگ و تماس هاش رو نمی دادم.
قبل از این که وارد خونه بشم مامان گوشمو پیچوند و گفت:
_بابات سردرد داره یه راست میری اتاقت و میخوابی!
*چشم* زیر لبی گفتم و کاری که مامان خواست انجام دادم.
بابا گوشه دیوار نشسته بود و تو فکر بود
#کپیممنوعحرام📵
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸 @HAjee79 🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🪴
🪴🪴
🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴