🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴
🪴🪴
🪴
رمان #ملکهحاجی📿
به نویسندگی #ماندانا💄
#پارت667
_جوری دلبری کنم پیش دلت که روانیشه دلت
کارمو بلدم تهش عاشقم میشه دلت
جوری دلبری کنم عاصی بشی
غرور و وسواسی بشی
کاری میکنم تهش.. تو هم احساسی بشی
باند با صدای بلند آهنگ رو تو کل تالار پخش میکرد.
صدا به صدا نمیرسید و فقط جیغ و داد های زنا وسط تالار به گوشم میرسید.
مامان کنارم نشست و شنل رو بیشتر رو صورتم کشید.
زیر گوشم آروم گفت:
_عامر الان میاد... آخرای مراسمه حلما
سری تکون دادم و تو اون سر و صدا به زور گفتم:
_وای مامان یه بادبزن بیار عرق کردم
مجبور شد بخاطر سر و صداها بلند بیخ گوشم داد بزنه تا حرفشو متوجه بشم و بلند گفت:
_الان مردا میرسن بادبزن به چه کارت میاد؟
پوفی کشیدم که همون لحظه در تالار باز شد.
فکر میکردم عامر باشه ولی حنیف بود، برادر زاده یا همون عموزادهی عامر!
*یا الله * بلندی گفت و سمتمون اومد
#کپیممنوعحرام📵
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸 @HAjee79 🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🪴
🪴🪴
🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴