🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴
🪴🪴
🪴
رمان #ملکهحاجی📿
به نویسندگی #ماندانا💄
#پارت691
_انقدر اغراق نکن. پاشو بریم بخوریم.
دستمو گرفت و با هم سر سر سفره نشستیم. حاجخانم هم با ویلچر از اتاق بیرون اومد.
عامر ظرف غذا رو دستشون داد و خودش دوباره نشست.
میخواستیم میز بخریم براشون ولی میگفت معلول که نیستم!
نمیخواست هنوز قبول کنه پاهاش خوب شدنی نیست.
مشغول غذا خوردن شدیم که یدفعه حاجخانم گفت:
_از نگین چخبر؟ حالش خوب بود؟
قاشق با ضرب روی بشقاب افتاد.
متعجب نگاهی به حاجخانم کرد و ابروهاشو بالا داد.
لب هامو بهم فشار دادم تا دخالت نکنم.
نگاه شاکی و طلبکار ِ عامر باعث شد حاجخانم هول کنه و سریع گفت:
_من منظورم اینه شاید زنتم دوستداشته باشه بدونه.
تند گفت:
_حلما تو به من شک داری؟
#کپیممنوعحرام📵
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸 @HAjee79 🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🪴
🪴🪴
🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴