eitaa logo
. حَنیفـھ☁️ .
3.3هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
753 ویدیو
5 فایل
__ _ بھ‌توکل‌نام‌اَعظمـت🌿 . رسانہ‌فرهنگی‌/هنرۍحنیفھ . وَ بڪاوید ؛ 🐋| @Haniinfo * نشـرمُحتواهمراھِ‌حفظ‌نشـان‌واره ! بیمه‌شده‌ۍ‌حضـرت‌زهـراۜ . 🤍 .
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از  . حَنیفـھ☁️ .
بسم‌اللّہ‌الرحمن‌الرحیم
و قشنگیاش...😅🍁 چهارباغ اصفهان، پارک‌شهیدرجایی؛ جاتون خیلی خالی بود رفقا...🙃😅
مدیر ها گناه دارن 🙂✨ باور نمیڪُنے"??? متن زیرو بخون تا بفهمی..... مدیرا از وقتی که بخوان چنل بزنن• باید از پول خرجی‌شون بدن نت بخرن 💸• عکس و اسم برازنده واسه چنلشون انتخاب کنن⚙️✨• بعد باید با هزارتا بدبختی چنل کم‌عضو پیدا کنن و باهاش تب بزنن😑🔪• از وقتشون میزارن و دنبال پست های خوب و متنوع و کم پیدا میگردن، و پست میزارن😐🤏🏿• ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ حالا در عین اینهمه کار و زحمت و درس🙂💔 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ممکنه بعلت کار زیاد با گوشی عینکی‌شن و باطری گوشی‌شون هم باد کنه و کلی غر غر بشنون😑🤏🏿• و در عین اینهمه کار هر روز بیشتر از ۱۰ نفر هم لف میدن🥺• باید انتقاد‌های ممبراشون رو تحمل کنن😑• عکسایی رو که خیلی دوست دارن رو پاک کنن 😔 تا بتونن عکسا و فیلم‌هایی که ممبراشون درخواست داده بودن ، لود کنن🥨🖤• دستاشون بخاطر زیاد دست گرفتن گوشی ، درد بگیره 🫂❕• برای پیدا کردن مطلب‌های مختلف گوشی‌شون ویروس بگیره❕• ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ حالا پشیمون شدی از چنلایی که عضو شدی لفت دادی؟ .... حالا پشیمون شدی از درخواست دادن ویدیو هایی خیلی سخت میشه پیدا کرد؟ و بعضیا بعد از اینکه میبینن درخواستشون گذاشته شده تشکر هم نمیکنن تازه ایراد هم میگیرن‼️💢 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ اگه مدیر و یا ادمین چنلی هستی تو چنلت بفرست تا مدیرای تو چنلت هم تو چنلشون بفرستن" از تا این پیام به دست همه مدیری برسه... بازم لفت بدید حالا🙂💔 ★┅═┅═─ :) :) اگر هم لفت میدین اول دلیلش رو بگین 😔‼️ بیاین همگی قول بدیم که دیگه لفت نمیدیم و تازشم زیادم میشیم:) اگرم میخواین لفت بدین جوین نشین:) بفرستید چنلاتون ˼دُخــٺـَࢪاݩِ‌مَہدَۆے³¹³ ˹
۱. حمایت کنید🌱 ۲. بله، آیدی بدید بیام پیوی🌱 ۳. ممنون ازتون🌱 ۴. برای کسی که این پیام رو نوشته متاسفم🌱 ۵. ممنونم🌱 ۶. لطفا درک کنید، امتحانای ما شروع شده، هر روز سه تا امتحان دارم!🌱 ۷. حتما🌱 ۸. بنده هستم بفرمایید🌱 👀
. حَنیفـھ☁️ .
۱. حمایت کنید🌱 ۲. بله، آیدی بدید بیام پیوی🌱 ۳. ممنون ازتون🌱 ۴. برای کسی که این پیام رو نوشته متاسفم🌱
۱. کانالتونو چک می‌کنم، اطلاع می‌دم خدمتتون🌱 ۲. ممنون🌱 ۳. حمایت🌱 ۴. حتما، ممنون🌱 ۵. حمایت🌱 ۶. ممنون، حتما🌱 ۷. آیدیتون رو بدید بیام پیوی🌱 ۸. حتما🌱 ۹. حمایت🌱 ۱۰. و کارای خودمونن، با اینشات آنلاک شده🌱 👀
. حَنیفـھ☁️ .
۱. آیدی بدید میام پیوی🌱 ۲. خواستید تشریف ببرید🌱 ۳. خواهرا کسی خواست تشریف ببره🌱 #ناشناس 👀
۱. گروه؟🌱 ۲. ببینیم چندنفر پایَن؟🌱 ۳. آزاد، می‌سپرم به خودتون🌱 ۴. سلام ممنون، تایم مشخصی نداره🌱 ۵. حمایت🌱 👀
. حَنیفـھ☁️ .
۱. گروه؟🌱 ۲. ببینیم چندنفر پایَن؟🌱 ۳. آزاد، می‌سپرم به خودتون🌱 ۴. سلام ممنون، تایم مشخصی نداره🌱 ۵. ح
۱. دوست‌داشتید برید🌱 ۲. حمایت🌱 ۳. بنر برای تبادل بیاید می‌دم خدمتتون🌱 ۴. چک می‌کنم اطلاع می‌دم خدمتتون🌱 ۵. آیدی بدید بیام پیوی🌱 👀
💖✨💖✨💖✨ ✨💖✨💖✨ 💖✨💖✨ ✨💖✨ 💖✨ ✨ دستشو گذاشت رو شونمو با بغض گفت: _داداش علے برام خیلے دعا کن چند وقتہ دنبال کارامم برم سوریہ. دارم دوره هم میبینم اما این آخریا هرکارے میکنم کارام جور نمیشہ.😞 شوکہ شده بودم و هاج و واج نگاهش میکردم موضوع بہ این مهمے رو تا حالا نگفتہ بود. اخمام رفت تو هم لبخند تلخے زدم دستم گذاشتم رو شونشو گفتم : _دمت گرم داداش حالا دیگہ ما غریبہ شدیم‌؟🙂 حالا میگے بهمون؟ اینو گفتم و از کنارش گذشتم.🚶🏻‍♂ دستم رو گرفت و مانع رفتنم شد: ‌_کجا میرے علے؟ این چہ حرفیہ میزنے؟ بہ ما دستور داده بودن کہ به هیچ کس حتے خوانواده هامون تا قطعے شدن رفتنمون چیزے نگیم.🙅🏻‍♂ الان تو اولین نفرے هستے کہ دارم بهت میگم داداش از تو نزدیکتر بہ من کے هست؟ برگشتم سمتش و با بغض گفتم: _حالا اون هیچے تنها میخواے برے بے معرفت؟ پس من چے؟ تنها تنها میخواے برے اون بالا مالا ها؟ داشتیم آقا مصطفے؟ ایـنہ رسم رفاقت و برادرے؟😢 _علے جان بہ وللہ دنبال کاراے تو هم بودم اما بہ هر درے زدم نشد کہ نشد رفتن خودم هم رو هواست. هرکسے رو نمیبرن ما هم جزو ماموریتمونہ. خلاصہ اون شب کلے باهام حرف زد و ازم خواست براش دعا کنم. یک هفتہ بعد خبر داد کہ کاراش جور شده تا چند روز دیگہ راهیہ. خیلے دلم گرفت.💔 اما نمیخواستم دم رفتن ناراحتش کنم. وقتے داشت میرفت خیلے خوشحال بود.😃 چشماش از خوشحالے برق میزد.🤩 رو کرد بہ من و گفت: _حالا کہ من نیستم پنج شنبہ ها کهف یادت نره ها از طرف من هم فاتحہ بخون و بہ یادم باش. از شهداے کهف بخواه هواے منو داشتہ باشن و ببرنم پیش خودشون.🙂 اخمهام رفت تو هم وگفتم: _این چہ حرفیہ؟ خیلے تک خوریا مصطفے☹️ خندیدو گفت: _تو دعا کن من اونور هواے تورو هم دارم.😉 بعد از رفتنش چند هفتہ اومدم کهف اما نمیتونستم اینجارو بدون مصطفے تحمل کنم. از طرفے احتیاج داشتم با شهدا حرف بزنم و دردو دل کنم براے همین بجاے کهف پنج شنبہ ها میرفتم بهشت زهرا. اولین دورش ۴۵ روزه بود. وقتے برگشت خیلے تغییر کرده بود مصطفے خیلے خوش اخلاق بود طورے کہ هرجا میرفتیم عاشق اخلاقش میشدن. مردتر شده بود احساس میکردم چهرش پختہ تر شده.👌🏻 تصمیم گرفت بود قبل از این کہ دوباره بره ازدواج کنہ.💍 خیلے زود رفت خواستگارے و با دختر خالش کہ از بچگے دوسش داشت اما چیزے بهش نگفتہ بود ازدواج کرد.💍 دوهفتہ بعد از عقدش دوباره رفت.🚶🏻‍♂ 😊☺️
💖✨💖✨💖✨ ✨💖✨💖✨ 💖✨💖✨ ✨💖✨ 💖✨ ✨ دو هفتہ بعد از عقدش دوباره رفت...🚶🏻‍♂ دلم خیلے هوایے شده بود. اکثرا تو مراسم تشییع پیکر شهداے مدافع حرم شرکت میکردم.👌🏻 حالم خیلے خراب میشد یاد مصطفے مے افتادم. مطمئن بودم کہ شهید میشہ خودمو تو مراسم تشییعش تصور میکردم. اما بخودم میگفتم مصطفے بدون من نمیپره بهم قول داده هواے منو هم داشتہ باشہ.😞 این سرے ۷۵ روز اونجا موند. وقتے کہ برگشت رفتم پیشش و پا پیچش شدم کہ باید هر جورے شده سرے بعد من رو هم باخودش ببره. اما اون برام توضیح میداد کہ ایران خیلے سخت نیروهاشو میفرستہ اونجا و منو ظاهرا متقاعد میکرد اما فقط ظاهرا. قلبم آروم نمیشد. هر چقدر هم کہ میگذشت مشتاق تر میشدم کہ برم.🙂 همش از اونجا ، اتفاقاتے کہ میوفتاد کاراهایے کہ میکردن و ... میپرسیدم. خیلے مقاومت میکرد کہ نگہ اما اونقد پاپیچش میشدم کہ بالاخره یچیزایے میگفت اسماء نمیدونے کہ اونجا چہ مظلومانہ بچہ ها بہ شهادت میرسن...🥀 علے آهے کشید و ادامہ داد: _مصطفے میگفت بچہ ها کہ شهید میشدن تا درگیرے تموم شہ دشمن پیشروے میکرد و توے شرایطے قرار میگرفتیم کہ دسترسے بہ جنازه ها امکان پذیر نبود بدن یچہ ها چند روز زیر آفتاب میموند. بچہ ها هر طور شده میخواستن جنازه ها رو برگردونن عقب خیلے ها هم تو این قضیہ شهید میشدن.🥀 بعد از کلے درگیرے و عملیات کہ بہ جنازه میرسیدیم بدناشون تقریبا متلاشی شده بود از هر طرفے کہ میخواستیم برشون داریم اعضاے بدنشون جدا میشد.😣 بعضی موقع ها هم کہ جنازه شهدا میوفتاد دست دشمن.😭 چشماش پر از اشک شد و رفت تو فکر میدونستم یاد مصطفے و جنازش کہ بر نگشتہ افتاده. من هم حال خوبے نداشتم اصلا تا حالا این چیزایے رو کہ میگفت و نشنیده بودم چادرم رو کشیدم رو سرم و چند قطره اشک از چشمام جارے شد.😭 دیدن علے تو اون شرایط و چیزایے کہ میگفت نبود، اردلان و میلش براے رفتن نگران و داغونم کرده بود.😩 چادر و از رو صورتم کنار زدم و نگاهش کرد صورتش خیس خیس بود.😭 با چادرم اشکاشو پاک کردم. نگاهم نمیکرد تو حال هواے خودش بود و بہ رو برو خیره شده بود.👀 دلم گرفت از نگاه نکردنش ولے باید درکش میکردم. دستش رو گرفتم و بہ بقیہ ے حرفاش گوش دادم. _۶ ماه طول کشید تا براے بار سوم بره تو این مدت دنبال کارهاے عروسیش بود یک ماه بعد از عروسیش باز هم رفت.🚶🏻‍♂ دیگہ طاقت نیوردم دم رفتن رو کردم بهش و گفتم: _مصطفے دفعہ ے بعد اگہ منو بردے کہ هیچے نوکرتم هستم اما اگہ نبردے رفاقتمون تعطیل.😠☝️🏻 دوتا دستش و گذاشت رو شونہ هام و محکم بغلم کرد و در گوشم طورے کہ همسرش نشنوه گفت: _علے دیر گفتے ایشالا ایندفعہ دیگہ میپرم.🙂 بعد هم خیلے آروم پلاکشو گذاشت تو جیبمو گفت: _اما داداش بامعرفتم میسپرم بیارنت پیش خودم این پلاک هم باشہ دستت بہ عنوان یادگارے.🙃 آخرین بارے بود کہ دیدمش👀 آخرین بارے بود داداشمو بغل کردم. اسماء آخرم مث امام حسین روز عاشورا شهید شد.🥀 بچہ ها میگفتن سرش از بدنش جدا شد و جنازش سہ روز رو زمین موند آخر هم تو مرز تدمر افتاد دست داعش کہ هیچ جوره بر نمیگرده.😞 حالا من بودم کہ اشکام ناخودآگاه رو گونہ هام میریخت و صورتمو خیس کرده بود.😭 علے دیگہ اشک نمیریخت. _میبینے اسماء رفیقم رفت و منو تنها گذاشت.😔 از جاش بلند شد رفت بیرون.🚶🏻‍♂ 😊☺️
💖✨💖✨💖✨ ✨💖✨💖✨ 💖✨💖✨ ✨💖✨ 💖✨ ✨ بعد از چند دقیقہ من هم رفتم.🚶🏻‍♀ کهف شلوغ شده بود. علے رو پیدا نمیکردم. گوشے و برداشتم و بهش زنگ زدم. چند تا بوق خورد با صداے گرفتہ جواب داد: _الو؟ _الو کجایے تو علے؟ _اومدم بالاے کوه اونجا شلوغ بود. ‌_باشہ منم الان میام پیشت. _اسماء جان برو تو ماشین الان میام. _اِ علے میخوام بیام پیشت.☹️ _خب پس وایسا بیام دنبالت. _باشہ پس بدو. گوشے رو قطع کرد. ۵ دقیقہ بعد اومد. دستم و گرفت از کوه رفتیم بالا خیلے تاریک بود چراغ قوه ے گوشیو روشن کرد🔦 یکمے ترسیدم ، خودمو بهش نزدیک کردم و دستشو محکم تر گرفتم. یکمے رفتیم بالا روے صخره نشستیم. هیپچکسے اونجا نبود. تمام تهران از اونجا معلوم بود. سرموبہ شونہ ے علے تکیہ دادم هوا سرد بود. دستش رو انداخت رو شونم. آهے کشیدو این بیت رو خوند: _مانند شهر تهران شده ام... باران زده ای کہ همچنان الودست... بہ هواے حرمت محتاجم... بعد هم آهےکشید و گفت:😪 _ان شاءاللہ اربعین باهم میریم کربلا...🕌 تاحالا کربلا نرفتہ بودم... چیزے نمونده بود تا اربعین تقریبا یک ماه... با خوشحالے نگاهش کردم و گفتم: _جان اسماء راست میگے؟😃 لبخندے زد و سرشو بہ نشونہ ے تایید تکون داد: ‌_دوستم یہ کاروانے داره اسم دوتامونو بهش دادم البتہ برات سخت نیست پیاده اسماء؟🤔 پریدم وسط حرفشو گفتم: _من از خدامہ اولین دفعہ پیاده اونم با همسر جان برم زیارت آقا.😍 آهے کشیدو گفت: _ان‌شااللہ ما کہ لیاقت خدمت بہ خواهر آقا رو نداریم حداقل بریم زیارت خودشون. از جاش بلند شد و دو سہ قدم رفت جلو، دستش و گذاشت تو جیبشو وهمونطور کہ با چشماش تموم شهر رو بر انداز میکرد دوباره آهے کشید. هوا سرد شده بود و نفسهامون تو هوا بہ بخار تبدیل میشد. کت علے دستم بود. احساس کردم سردش شده گوشاش و صورتش از سرما قرمز شده بودن. کت و انداختم رو شونشو گفتم: _بریم علے هوا سرده... سوار ماشین شدیم. ایندفعہ خودش نشست پشت ماشیـن. حالش بهتر شده بود اما هنوز هم تو خودش بود.. ‌_علے؟ _جانم _بہ خوانواده ے مصطفے سر زدے؟ _آره صبح خونشون بودم. _خب چطوره اوضاعشون؟🤔 _اسماء پدر مصطفے خودش زمان جنگ رزمنده بوده. امروز میگفت خیلے خوشحالہ کہ مصطفے بالاخره بہ آرزوش رسیده اصلا یہ قطره اشک هم نریخت. بس کہ این مرد صبوره ، مثل بابارضا دوسش دارم.❤️ اما مادرش خیلے بہ مصطفے وابستہ بود. خیلے گریہ میکرد با حرفاش اشک هممونو درآورد.😢 میگفت : علے تو برادر مصطفے بودے ، دیدے داداشت رفت؟ دیدے جنازشو نیورد؟ ‌حالا مـݧ چیکار کنم؟ آرزو داشتم نوه هامو بزرگ کنم.😭💔 بعدشم انقد گریہ کرد از حال رفت... یہ طورے تعریف میکرد کہ انگار داشت درمورد پدر مادر خودش حرف میزد. آهے کشیدم و گفتم: 😊☺️
💖✨💖✨💖✨ ✨💖✨💖✨ 💖✨💖✨ ✨💖✨ 💖✨ ✨ آهی کشیدم و گفتم: _زنش چے علے _زنش مثل خودش بود از بچگے میشناسمش خیلے آرومہ👌🏻 آروم بے سروصدا اشک میریخت.😢 اسماء مصطفے عاشق زنش بود فکر میکردم بعد ازدواجش دیگہ نمیره اما رفت خودش میگفت خانومش مخالفتے نداره. اخمهام رفت تو هم و گفتم: _خدا صبرشون بده. سرمو بہ شیشہ ماشین تکیہ دادم و رفتم تو فکر... اگہ علے هم بخواد بره من چیکار کنم؟ من مثل زهرا قوے نیستم.😣 نمیتونم شوهرمو با لبخند راهے کنم. من اصلا بدون علے نمیتونم...😖 قطره هاے اشک رو صورتم جارے شد و سعے میکردم از علے پنهانشو کنم. عجب شبے بود... بہ علے نگاه کردم احساس کردم داره میلرزه دستم گذاشتم رو صورتش خیلے داغ بود...😟 _علے خوبے؟ بزن کنار. _خوبم اسماء _میگم بزن کنار دارے میسوزے از تب.😰 با اصرار هاے من زد کنار سریع جامونو عوض کردیم صندلے و براش خوابوندم و سریع حرکت کردم.🚗 لرزش علے بیشتر شده بود و اسم مصطفے رو زیر لب تکرار میکرد و هزیون میگفت ترسیده بودم.اولین بیمارستان نگہ داشتم.🏩 هر چقدر علے رو صدا میکردم جواب نمیداد.😰 سریع رفتم داخل وگفتم یہ تخت بیارن. علے و گذاشتن رو تخت و برد داخل. حالم خیلے بد بود دست و پام میلرزید و گریہ میکردم نمیدونستم باید چیکار کنم.علے خوب بود چرا یکدفعہ اینطورے شد؟😭 براے دکتر وضعیت علے و توضیح دادم. دکتر گفت: _سرما خوردگے شدید همراه با شوک عصبے خفیفہ. فشار علے رو گرفتن خیلے پایین بود براے همین از حال رفتہ بود. بهش سرم وصل کردن. ساعت۱۱ بود.گوشے علے زنگ خورد فاطمہ بود جواب دادم: ‌_الو داداش؟ _سلام فاطمہ جان _اِ زنداداش شمایے؟ داداش خوبہ‌؟🤔 _آره عزیزم _واسه شام نمیاید؟ _بہ مامان اینا بگو بیرون بودیم.علے هم شب میاد خونہ ما نگران نباشن.☺️ نمیخواستم نگرانشون کنم و چیزے بهشون نگفتم. سرم علے تموم شد. با در آوردن سوزن چشماشو باز کرد.👀 میخواست بلند شہ کہ مانعش شدم. لباش خشک شده بود و آب میخواست. براش یکمے آب ریختم و دادم بهش. تبش اومده پایین.🤒 لبخندے بهش زدم و گفتم: _خوبے؟🙂 بہ زور از جاش بلند شد و گفت: _خوبم، من اینجا چیکار میکنم اسماء ساعت چنده؟ _هیچے سرما خوردے آوردمت بیمارستان. _خب چرا بیمارستان میبردیم درمانگاه. _ترسیده بودم علے. _خب باشہ من خوبم بریم. _کجا؟ _خونہ دیگہ. _ساعت ۳ نصف شبہ استراحت کن صبح میریم. _خوبم بریم. هر چقدر اصرار کردم قبول نکرد کہ بمونہ و رفتیم خونہ ما...🚶🏻‍♀ 😊☺️
چهارپارت جبرانی😅
@hadisedost همسایہ‌ۍ‌گُلِمون😃🌸
https://eitaa.com/joinchat/3240231067Ca438d39b6b لینڪ‌گروـہمون🙂✨ دختراۍگل‌تشریف‌بیاریدخوشحال‌می‌شیم🌱 حتماپیام‌سنجاق‌شده‌ی‌گروه‌روبخونید🙃 چت‌آزاده🤷🏻‍♀
هدایت شده از ˼ࢪویـان˹
درخواست داشتین که گروه دخترانه مذهبی بزنیم. لطفا پسر ها به هییییییچ عنوان عضو نشن❌ حضور هر پسری در گروه حرامه🚫🚫 فقط و فقط دخترا بیان این هم لینک گروه⇩🌸 https://eitaa.com/joinchat/3216965787Cf717bf8495
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از قلب سبزم💚
هربارچیزی گم‌میڪنیم، ‌مےگویݩدچندصلواټ‌بفرسٺ.👌🏻 ا‌ݩ‌شاءالله‌پیـدامےشود! مولاێ‌عزیزتر ازجاݩمـاݩ💔 ‌چندصݪوات‌بفرستیم‌تاپیدایت‌ڪنیم؟🌱
هدایت شده از Manhwa
پرداخت ایتا داریم🥳🤗 @ksoskfnbfodp313
پرداخت ایتا داریم🌿 به مبلغ ۵۰ریال🌿 ۱۰۰سین، ۱۱فرشتہ🌿 ˼دُخــٺـَࢪاݩِ‌مَہدَۆے³¹³ ˹