eitaa logo
. حَنیفـھ☁️ .
3.3هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
753 ویدیو
5 فایل
__ _ بھ‌توکل‌نام‌اَعظمـت🌿 . رسانہ‌فرهنگی‌/هنرۍحنیفھ . وَ بڪاوید ؛ 🐋| @Haniinfo * نشـرمُحتواهمراھِ‌حفظ‌نشـان‌واره ! بیمه‌شده‌ۍ‌حضـرت‌زهـراۜ . 🤍 .
مشاهده در ایتا
دانلود
حَقـٰاڪِه‌باتـوپیـرشُدَن‌آرزوۍ‌مـٰاست! دختران‌مہدوی|ʏᴀssʙᴀɴᴏᴏ
حالمان‌حال‌خوشے‌نیست‌بیااےجانا زندگے‌بے‌تو‌دگرسخت‌ونفس‌گیرشده...!" دختران‌مہدوی|ʏᴀssʙᴀɴᴏᴏ
شبتون بخیر رفقا🖐🏻✨
هدایت شده از 『حـَلـٓیڣؖ❥』
♥️🖤 هر شب که میشه.. با خودمون فکر کنیم.. امروز چند تا کار واسه خود خدا کردیم... 1؟؟2؟؟4؟؟ هر روز رو جوری زندگی کنیم.. که انگار اخرین روز عمرمونه ! نشه یه وقت چشم به هم بزنیم و .. بگیم.. ای وای.. عمرم تموم شد و هیچ کاری نکردم♥️🌿 کی میدونه فردا کی زندس؟؟ حلال کنین رفقا♥️🌿 شب خوش @Hlifmaghar313
🌵💔 🌵تب شبانه . ویویی 🌵چنلمه: @HeremDefender ادمین تبادلات میخوای پی ✔️ باعث بالا رفتن آمار چنلت میشه🦕☄ ج‌ج پی 🎗 انواع بنر واسه کانالت می خوای بیا پی بدون اینکه پول بگیرم 🔥☝️🏿 استیکر ساده میسازم پی 🌵💔 https://eitaa.com/Ejfagjo
بسم‌اللّہ‌الرحمن‌الرحیم..🌸
هدایت شده از 『حـَلـٓیڣؖ❥』
هدایت شده از  . حَنیفـھ☁️ .
عضواےجدید خیلی خوش‌اومدید✨
💖✨💖✨💖✨ ✨💖✨💖✨ 💖✨💖✨ ✨💖✨ 💖✨ ✨ سرمو دور خونہ چرخوندم نہ علے بود نہ مامان باباش.😟 _داداش پس بقیہ کوشن؟ علے کو؟😢 چیزے نگفت و با دست بہ سمت بالا اشاره کرد. ‌_اتاقشہ‌؟🤔 _آره بدو بدو پلہ ها رو رفتم بالا🏃🏻‍♀ بہ این فکر میکردم کہ چقدر تغییر کرده؟ حتما ریشهاش بلند شده و صورتش مثل اردلان سوختہ. رسیدم بہ دم اتاقش. گلو زیر چادرم قایم کردم و در زدم. جواب نداد. یہ صداهایے شنیدم. درو باز کردم. پدر و مادر علے و فاطمہ خودشونو انداختہ بودن رو یہ جعبہ و گریہ میکردن.😭 فاطمہ با دیدن من اومد جلو بغلم کرد. حالم دست خودم نبود معنے این رفتاراشونو نمیفهمیدم. سرمو دور اتاق چرخوندم اما علے رو ندیدم.😟 فاطمہ رو از خودم جدا کردم و پرسیدم: _علے کو؟؟؟ علی؟؟؟ گریہ ے همہ شدت گرفت. رفتم جلوتر. بابا رضا از رو جعبہ بلند شد و نگاهم کرد. یک قسمت از جعبہ معلوم بود یہ نفر خوابیده بود توش.کم کم داشتم میفهمیدم چے شده.😢💔 خندیدم و چند قدم رفتم جلو گل از دستم افتاد.🥀 بابا رضا فاطمہ و مامان معصومہ رو بہ زور برد بیرون. مامان معصومہ کہ بلند شد علیمو دیدم. آروم خوابیده بود و اطرافش پر از گل یاس بود.🌷 کنارش نشستم و تکونش دادم: _علے؟؟ پاشو الان وقت خوابہ مگہ؟؟ میدونم خستہ اے عزیزم.🙂 اما پاشو یہ بار نگاهم کن دوباره بخواب. قول میدم تا خودت بیدار نشدے بیدارت نکنم. قول میدم. اِ علے پاشو دیگہ، قهر میکنما😢 چرا تو دهنت پنبہ گذاشتے؟؟ لبات چرا کبوده؟؟ مواظب خودت نبودے؟؟ تو مگہ بہ من قول ندادے مواظب خودت باشے؟؟😢 دستے بہ ریشهاش کشیدم: _نگاه کن چقد لاغر شدے. ریشاتم بلند شده. تو کہ هیچ وقت دوست نداشتے ریشات انقد بلند بشہ. عیبے نداره خودم برات کوتاهشون میکنم. تو فقط پاشو. بیا من دستاتو میگیرم کمکت میکنم.🙂 علے دستهات کو؟؟جاشون گذاشتے؟؟ عیبے نداره پاشو.😢 پیشونیشو بوسیدم و گفتم: _نگاه کن همیشہ تو پیشونے منو میبوسیدے حالا من بوسیدمش.🙂 علے چرا جوابمو نمیدے؟ قهرے باهام؟ بہ خدا وقتے نبودے کم گریہ کردم.😢 پاشو بریم خونہ ے ما ببین عکستو کشیدما. وسایل خونمونو هم خریدم. باید لباس عروسو باهم بگیریم پاشو همسر جان.🙃 اِ الان اشکام جارے میشہ ها. تو کہ دوست ندارے اشکامو ببینے؟😢 علے دارے نگرانم میکنیا پاشو دیگہ تو کہ انقد خوابت سنگین نبود.😣 کم کم بہ خودم اومد. چشمهام میسوخت و اشکام یواش یواش داشت جارے میشد.😭 _علے نکنہ...نکنہ زدے زیر قولت؟ رفتے پیش مصطفے؟😢 حالا دیگہ داد میزدم و اشک میریختم.😭 _علے؟ پاشو. قرارمون این نبود بے معرفت. تو بہ من قول دادے.😭 محکم چند بار زدم تو صورتم. نہ دارم خواب میبینم، هنوز از خواب بیدار نشدم. سرمو گذاشتم رو پاهاش: 🍓
💖✨💖✨💖✨ ✨💖✨💖✨ 💖✨💖✨ ✨💖✨ 💖✨ ✨ سرمو گذاشتم رو پاهاش: _بے معرفت یادتہ قبل از اینکہ برے سرمو گذاشتم رو پاهات؟؟ یادتہ قول دادے برگردے؟؟ یادتہ گفتے تنهام...تنهام نمیرارے؟؟😭💔 من بدون تو چیکار کنم؟؟ چطورے طاقت بیارم؟؟ علے مگہ قول نداده بودے بعد عروسے بریم پابوس آقا؟؟ علے پاشو. من طاقت ندارم پاشو من نمیتونم بدون تو😭💔 کے بدنتو اینطورے زخمے کرده الهے من فدات بشم. چرا سرت شکستہ؟؟😭 پهلوت چرا خونیہ؟؟ دستاتو کے ازم گرفت؟؟ علے پاشو فقط یہ بار نگاهم کن.😢 بہ قولت عمل کردے برام گل یاس آوردے.🙂 علے رفتے؟؟ رفتے پیش خانوم زینب؟؟ نگفت چرا عروستو نیاوردے؟؟ عزیزم بہ آرزوت رسیدے رفتے پیش مصطفے؟؟😢 منو یادت نره. سلام منو بهشون برسون. شفاعت عروستو پیش خدا بکن.😢 بگو منو هم زود بیاره پیشت. بگو کہ چقد همو دوست داریم. بگو ما طاقت دورے از همو نداریم.😢💔 بگو همسرم خودش با دستهاے خودش راهیم کرد تا از حرم بے بے زینب دفاع کنم. بگو خودش ساکمو بست و پشت سرم آب ریخت کہ زود برگردم. بگو کہ زود برگشتے اما اینطورے جون تو بدنت نیست. تو بدن من هم نیست تو جون من بودے و رفتے.😭 اردلان با چند نفر دیگہ وارد اتاق شدن کہ علے رو ببرن.🚶🏻‍♂ _میبینے علے اومدن ببرنت. الانم میخوان ازم بگیرنت نمیزارن پیشت باشم. علے وقت خداحافظیہ.😢💔 بہ زور منو از رو تابوت جدا کردن. با چشمام رفتن علے از اتاق رو دنبال میکردم. صداے نفس هامو کہ بہ سختے میکشیدم میشنیدم. از جام بلند شدم و دوییدم سمت تابوت کہ همراهشون برم. دومین قدمو کہ برداشتم افتادم و از حال رفتم دیگہ چیزے نفهمیدم.😣 ~💖~✨~💖~✨~💖~ قرارمان به برگشتنت بود... به دوباره دیدنت...🌱 اما تو اکنون اینجا آرام گرفته ای...🥀 بی آنکه بدانے من هنوز چشم به راهم برای آمدنت...🙃💔 ~💖~✨~💖~✨~💖~ یک سال از رفتن علے من میگذره.🙂💔 حالا تموم زندگے من شده دوتا انگشتر، یہ قرآن کوچیک، سربند و بازو بند خونے همسرم.❣ همون چیزے کہ ازش میترسیدم.🙂 ولے من باهاشون زندگے میکنم و سہ روز در هفتہ میرم پیش همسرم و کلے باهاش حرف میزنم.🙃 حضورشو همیشہ احساس میکنم...👌🏻 خودش بهم داد خودشم ازم گرفت...❤️ ~💖~✨~💖~✨~💖~ من عاشق لبخندهایت بودم وحالا🙃 باخنده های زخمی‌ات دل میبری ازمن❣ عاشق ترینم! من کجا و حضرت زینب؟!🙂 حق داشتی اینقدر راحت بگذری ازمن💔 🍓
نظراتتون رو راجع به رمان، در ناشناس بیو کانال با ما به اشتراک بذارید..
هدایت شده از 『حـَلـٓیڣؖ❥』
«♥️🦋» خدایا! ما را از کســـانى قـــرار ده که شیوه‏‌هاشان آرام گرفتن به درگاه توست در حال زارى... ♥️|✨•°_
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خوب‌نگاھ‌ڪن...🚶🏻‍♀✨ دختران‌مہدوی|ʏᴀssʙᴀɴᴏᴏ