eitaa logo
. حَنیفـھ☁️ .
2.9هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
753 ویدیو
5 فایل
__ _ بھ‌توکل‌نام‌اَعظمـت🌿 . رسانہ‌فرهنگی‌/هنرۍحنیفھ . وَ بڪاوید ؛ 🐋| @Haniinfo * نشـرمُحتواهمراھِ‌حفظ‌نشـان‌واره ! بیمه‌شده‌ۍ‌حضـرت‌زهـراۜ . 🤍 .
مشاهده در ایتا
دانلود
💖✨💖✨💖✨ ✨💖✨💖✨ 💖✨💖✨ ✨💖✨ 💖✨ ✨ بلاخره پنج شنبہ از راه رسید...🙃 قرار شد سجادے ساعت ۱۰ بیاد دنبالم. ساعت ۹:۳۰ بود🕤 وایسادم جلوے آینہ خودمو نگاه کردم👀 اوووووم خوب چے بپوشم حالااااااا از کارم خندم گرفت😂 نمیتونستم تصمیم بگیرم همش در کمد رو باز و بستہ میکردم.😐 داشت دیر میشد کلافہ شدم و یه مانتو کرمے با یہ روسرے همرنگ مانتوم برداشتم و پوشیدم. ساعت ۹:۵۵ دقیقہ شد🕘 ۵ دقیقہ بعد سجادے میومد اما من هنوز مشغول درست کردن لبہ ے روسریم بودم کہ بازے در میورد😬 از طرفے هم نمیخواستم دیر کنم. ساعت ۱۰:۰۰ شد زنگ خونہ بہ صدا دراومد🔔 وااااااے اومد من هنوز روسریم درست نشده😟 گفتم بیخیال چادرمو سرکردم و با سرعت رفتم جلو در🏃‍♀ تا منو دید اومد جلو با لبخند سلام کرد و در ماشینو برام باز کرد. اولین بار بود کہ لبخندشو میدیدم😁 سرمو انداختم پایین و سلامے کردم و نشستم داخل ماشین🚗 تو ماشین هر دومون ساکت بودیم. من مشغول ور رفتن با رو سریم بودم. سجادے هم مشغول رانندگے.🚗 اصلا نمیدونستم کجا داره میره🤷🏻‍♀ بالاخره روسریم درست شد یہ نفس راحت کشیدم کہ باعث شد خندش بگیره.😂 با اخم نگاش کردم😠 نگام افتاد بہ یہ پلاک کہ از آیینہ ماشین آویزون کرده بود. اما نتونستم روشو بخونم. بالاخره بہ حرف اومد: _نمیپرسید کجا میریم🤨 _منتظر بودم خودتون بگید🙂 _بسیار خوب پس باز هم صبر کنید😁 حرصم داشت درمیومد اما چیزے نگفتم.😬 جلوے یہ گل فروشے نگہ داشت و از ماشین پیاده شد🚶🏻‍♂ از فرصت استفاده کردم. پلاک رو گرفتم دستم و سعے کردم روشو بخونم یہ سرے اعداد روش نوشتہ اما سر در نمیوردم🙄 تا اومدم ازش عکس بگیرم📸 از گل فروشے اومد بیرون...🚶🏻‍♂ هل شدم و گوشے از دستم افتاد...📱 الزمان😊