eitaa logo
. حَنیفـھ☁️ .
2.9هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
753 ویدیو
5 فایل
__ _ بھ‌توکل‌نام‌اَعظمـت🌿 . رسانہ‌فرهنگی‌/هنرۍحنیفھ . وَ بڪاوید ؛ 🐋| @Haniinfo * نشـرمُحتواهمراھِ‌حفظ‌نشـان‌واره ! بیمه‌شده‌ۍ‌حضـرت‌زهـراۜ . 🤍 .
مشاهده در ایتا
دانلود
💖✨💖✨💖✨ ✨💖✨💖✨ 💖✨💖✨ ✨💖✨ 💖✨ ✨ دیگہ چیزے نفهمیدم از حال رفتم... وقتے چشمامو باز کردم تو بیمارستان بودم🏩 مامان بالاے سرم بود و داشت گریہ میکرد.😭 بابا و اردلان هم بودن. خواستم بلند شم کہ مامان اجازه نداد. سرم هنوز تموم نشده بود. دوباره دراز کشیدم و چشام گرم شد نمیتونستم چشامو باز کنم اما صداها رو مے شنیدم.👂🏻 بابا اومد جلو کہ بپرسہ چہ اتفاقے افتاده اما مامان اجازه نداد🙅🏻‍♀ دلم میخواست بلند شم و بپرسم کے منو آورده اینجا اما تواناییشو نداشتم.😣 آروم آروم خوابم برد با کشیدن سوزن سرم از دستم بیدار شدم. دکتر بالا سرم بود مامان و بابا داشتن باهاش حرف میزدن🗣 _آقاے دکتر حالش چطوره؟😢 _خداروشکر در حال حاضر حالش خوبہ اینطور کہ معلومہ یہ شوک کوچیک بهش وارد شده بود و فشارش افتاده بود ولے باز هم بہ مراقبت احتیاج داره👌🏻 بابا کلافہ دستے بہ موهاش کشید و بہ مامان گفت: _آخہ چہ شوکے میتونہ بہ یہ دختر ۱۸ سالہ وارد بشہ چیشده خانم چہ خبره؟!🤔 مامان جواب نداد و خودشو با مرتب کردن تخت من مشغول کرد.🛏 بلند شدم و نشستم مامان دستم رو گرفت و گفت: _اسماء جان چیشده چہ اتفاقے افتاده؟ دکتر چے میگہ؟!🧐 نمیتونستم حرف بزنم هر چقدر مامان ازم سوال میپرسید خیره بهش نگاه میکردم. از بیمارستان مرخص شدم. یہ هفتہ گذشت تو این یہ هفتہ دائم خیره بہ یہ گوشہ بودم و صداے رامین و حرفاش و دیدنش با اون دختر میومد تو ذهنم.💭 نہ با کسے حرف میزدم نہ جواب کسے رو میدادم حتے یہ قطره اشک هم نریختہ بودم. اگہ گریہ هاے مامان نبود غذا هم نمیخوردم.😣 اردلان اومد تو اتاقم و ملتمسانہ درحالے کہ چشماش برق میزد ازم خواهش کرد چیزے بگم و حرفے بزنم ازم میخواست بشم اسماء قبلے. اما من نمیتونستم...🙂 مامان رفتہ بود سراغ مینا و فهمیده بود چہ اتفاقے افتاده اما جرأت گفتنش بہ بابا رو نداشت. همش باهام حرف میزد و دلداریم میداد. یہ هفتہ دیگہ هم گذشت باز من تغییرے نکرده بودم. یہ شب صداے بابا رو شنیدم کہ با بغض با مامان حرف میزد و میگفت: ‌_دلم براے شیطنت هاش، صداے خندیدن بلندش و سر بہ سر اردلان گذاشتنش تنگ شدہ😭 اون شب بخاطر بابا یہ قطره اشک از چشمام جاری شد.😢 تصمیم گرفتن منو ببرن پیش یہ روانشناس👩🏻‍⚕ مامان منو تنها برد و قضیہ رو براے دکتر گفت. اون هم گفت تنها راه در اومدن دخترتون از ایـݧ وضعیت گریہ کردنہ باید کمکش کنید گریہ کنہ اگر همینطورے پیش بره دچار بیمارے قلبے میشہ.💔 اما هیچ کسے نتونست کمکم کنہ. بهمن ماه بود من هنوز تغییرے نکرده بودم. تلوزیون داشت تشیع شهداے گمنام و مادر هایے رو کہ عکس بچشون تو دستشون بود و آروم زیر چادرشون اشک میریختن و منتظر جنازه ے بچہ هاشون بودن رو نشون میداد.🥀 خیلے وقت بود تو این وادیا نبودم. با شنیدن این جملہ کہ مربوط بہ مادراے شهداے گمنام بود بغضم گرفت: _گرچه میدانم نمے آیے ولے هر دم ز شوق😍 سوے در مے آیم و هر سو نگاهے میکنم👀 اون روز تو دلم غم عجیبے بود شب با همین افکار بہ خواب رفتم...😴 الزمان😊