eitaa logo
. حَنیفـھ☁️ .
3.3هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
753 ویدیو
5 فایل
__ _ بھ‌توکل‌نام‌اَعظمـت🌿 . رسانہ‌فرهنگی‌/هنرۍحنیفھ . وَ بڪاوید ؛ 🐋| @Haniinfo * نشـرمُحتواهمراھِ‌حفظ‌نشـان‌واره ! بیمه‌شده‌ۍ‌حضـرت‌زهـراۜ . 🤍 .
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از NASTOH ART|نستوه‌آرت‌
تا‌اخر‌جاده‌ی‌زندگیم‌باهاتم‌رفیق:)🦋 بفرس‌واسش😌🌱 •| •lادیټ نستوھ •|@Edit_Nastoh
🙂💔🌿
بخوای‌یا‌نخوای‌دل‌به‌دنیا‌بستن‌‌ناراحتی‌داره چون‌همیشه‌همه‌چیز‌باب‌میلت‌نیست! تلاش‌بکن،زحمت‌بکش،زندگی‌کن ولی‌دل‌نبد‌بهشون‌طوری‌که‌اگه‌یه‌چیزی‌ به‌دست‌اوردی‌خدارو‌فراموش‌کنی و‌اگه‌از‌دست‌دادی‌حالت‌خراب‌بشه!
ایوان رضا عجب صفایی دارد... بطلب آقا..💔
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّری الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ...✋🏻🌹 ‎‌
♥️⃟⃟✨ ••||•• شڪستم..💔 شڪستی.. شڪشتند..⁦ دلِ‌مهدی‌را.... واین‌قصه‌هنوز‌ادامه‌دارد....🥀 ترڪ‌گناه‌دل‌آقا‌رو‌شاد‌میڪنه..🍃 بیاتاگناه‌نڪنیم به‌نیت‌تعجیــل‌در‌ظهـورش⁦🤲🏻 وبه‌رسم‌رفاقت‌گنـاه‌نڪنیـم🙂 بیایدازامروزقرارمان‌این‌باشه‌ڪه گناه‌نڪن‍‍یم‌به‌خاطـر‌دل‌ِعزیزِفاطـمه آقا‌شرمنده‌ایم...💔 🎞|↫ ♥️|↫
گفتم ... اگر در کربلا بودم تا پای جان برای حسین (ع) تلاش میکردم گفت ... یک حسین (ع) زنده داریم نامش مهدی (عج) است تاحالا برایش چه کرده ای؟ 😔💔 +سکوت کردم ... +هیچ‌کاری‌برایش‌نکردم...
ـ ـ ــ ـــ ـــ ـــ«🐚🖇»ـــ ـــ ـــ ــ ـ ـ •. خُدآھَمیشِھ‌بِھتَـرینٰـآشوبِھ‌ڪَسۍمیدِھ‌ڪِھ تواِنتِخـٰآبِشوٖن‌بِھ‌اونْ‌اِعتِمٰـآدوَتوَڪُل‌میڪِنَن...シ! •. ـ ـ ــ ـــ ـــ ـــ«🐚🖇»ـــ ـــ ـــ ــ ـ ـ
🎇 Ꮺـو 🌠 فڪࢪ نڪن تنہایۍ... خدا هواٺو داࢪھ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپا رو دیدی؟ خوشت اومده ازشون نه؟! خب میتونید توی کانال ما عضو شین پر از این کلیپ های قشنگ و جذاب😍👌🏼 🌱💕لینک کانالمون: @Dokhtaran_chadori_n ❗️(این کانال دخترونه است ورود پسران اکیداً ممنوع✋🏼✖)
هدایت شده از  . حَنیفـھ☁️ .
بسم‌اللّہ‌الرحمن‌الرحیم
😂 یہ جا هسٺ:•°✨°• شہید ابراهــیم هادے•°❤️°• پُست نگہبانےرو •°🧐°• زودتر ترڪ میڪنه•°👀°• بعد فرمانده میگهـ •°🤨°• ۳۰۰صلوات جریمتہ•°📿°• یڪم فڪر میڪنه و میگه؛•°😌°• برادرا بلند صلوات•°🔊°• همه صلوات میفرستن•°😁°• برمیگرده و میگه بفرما از ۳۰۰تا هم بیشتر شد...•°😂°• 📿‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شادی تمام شهدا صلوات📿 🙃🕊
💖✨💖✨💖✨ ✨💖✨💖✨ 💖✨💖✨ ✨💖✨ 💖✨ ✨ _بہ نظرم یہ پارکے جایے حرفامونو بزنیم...🙂 _باشہ چشم... روبروے یہ پارک وایساد...🚗 واے خداے من اینجا کہ... اینجا همون پارکیہ کہ بارامین...😟 واے خدا چرا اومد اینجا...😞 دوباره خاطرات لعنتے... دوباره یاد آورے گذشتہ اے کہ ازش متنفرم...😤 خدایا کمکم کن😢 از ماشین پیاد شد.🚶🏻‍♂ اما من از جام تکون نخوردم. چند دقیقہ منتظر موند. وقتے دید من پیاده نمیشم سرشو آورد داخل ماشین و گفت: _پیاده نمیشید؟ نگاهش نمیکردم. دوباره تکرار کرد: ‌_خانم محمدے پیاده نمیشید؟🤔 بازم هیچ عکس العملے نشون ندادم. اومد داخل ماشین نشست وبا نگرانے صدام کرد: _خانم محمدے ، خانم محمدی؟ اسماء خانم؟ سرمو برگردوندم طرفش: _بله؟ _نگران شدم چرا جواب نمیدید؟ _معذرت میخوام متوجہ نشدم🙂 با تعجب نگاهم میکرد😳 _اینجا رو دوست ندارید؟ میخواید بریم جاے دیگہ؟ سرمو بہ نشونہ ے نہ تکون دادم و گفتم: _شما تشریف ببرید من الان میام البتہ اگہ اشکالے نداشتہ باشہ...☺️ متعجب از ماشین پیاده شد و گفت: _خواهش میکنم سویچ ماشین هم خدمت شما باشہ اومدید بے زحمت درو قفل کنید. اینو گفت و ازم دور شد.🚶🏻‍♂ تو آیینہ ماشین نگاه کردم رنگم پریده بود احساس میکردم پاهام شل شده. اسماء تو باید قوے باشے همہ چے تموم شده رامیـنے دیگہ وجود نداره بہ خودت نگاه کن تو دیگہ اون اسماء سابق و ضعیف نیستے.🙅🏻‍♀ تو اونو خاطراتشو فراموش کردے. تو الان بامردے اومدے اینجا کہ امکان داره همسر آیندت باشہ. نباید خودتو ضعیف نشون بدے. نباید متوجہ این حالتت بشہ. از ماشین پیاده شدم🚶🏻‍♀ خدایا خودت کمکم کن 🤲🏻 احساس میکردم بدنم یخ کرده. ماشین رو قفل کردم و رفتم داخل پارک. پارک اصلا تغییر نکرده بود.🏕 از بغل نیمکتے کہ همیشہ میشستیم رد شدم. قلبم تند تند میزد... یہ دختر و پسر جوون اونجا نشستہ بودن. بہ دختره پوز خندے زدم و تو دلم گفتم: _بیچاره خبر نداره چہ بلایے قراره سرش بیاد داره براے خودش خاطره میسازه این جور عاشقیا آخر وعاقبت نداره...😏 سجادے چند تا نمیکت اون طرف تر نشستہ بود. تا منو دید بلند شد و اومد سمتم: _خوبید خانم محمدے؟ _ممنون _اتفاقے افتاده؟🧐 _فقط یکم فشارم افتاده🤒 _میخواید ببرمتون دکتر؟ _احتیاجے نیست. _خب پس اجازه بدید براتون آبمیوه بگیرم. _احتیاجے نیست خوبم🤗 _آخہ اینطورے کہ نمیشہ حداقل... پریدم وسط حرفشو گفتم: _آقاے سجادے خوبم بهتره بشینیم حرفامونو بزنیم. _بسیار خوب بفرمایید. ذهنم متمرکز نمیشد آرامش نداشتم. این آیہ رو زیر لب تکرار میکردم (الا بذکر الله تطمعن والقلوب)✨ کمے آروم شدم و گفتم: _خب آقاے سجادے اگہ سوالے چیزے دارید بفرمایید. _والا چی بگم خانم محمدے من انتخابمو کردم الان مسئلہ فقط شمایید پس شما هر سوالے دارید بپرسید. _ببینید آقاے سجادے براے من اول از همہ ایمان و اخلاق و صداقت همسرم ملاکہ چون با بقیه وچیز ها در گرو همین سہ مورده.👌🏻 با توجہ بہ شناخت کمے کہ ازتون دارم از نظر ایمان کہ قبولتون دارم. درمورد اخلاقم باید بگم کہ فکر میکردم آدم خشن و خشکے باشید یجورایے ازتون میترسیدم...😁 ولے مثل اینکہ اشتباه میکردم.🙂 سجادے خندید و گفت: 😊☺️
💖✨💖✨💖✨ ✨💖✨💖✨ 💖✨💖✨ ✨💖✨ 💖✨ ✨ غرق تو افکار خودم بودم.💭 کہ متوجہ شدم داره دستشو جلوے صورتم تکون میده و صدام میکنہ: _خانم محمدے بہ خودم اومدم: ‌_هاااا؟ چییییے؟ بلہ؟ یہ لحظہ نگاهمون بهم گره خورد.👀 انگار همو تازه دیده بودیم. چند دقیقہ خیره با تعجب بہ هم نگاه میکردیم.😟 چہ چشمایے داشت.... چشماے مشکے با مژه هاے بلند، با تہ ریشے کہ چهرشو جذاب تر کرده بود.🧔🏻 چرا تا حالا ندیده بودم خوب معلومہ چون تو چشام نگاه نمیکرد. سجادے بہ چے خیره شده بود؟ فقط خودش میدونست.😪 احساس کردم دوسش دارم، بہ این زودی.❣ با صداے آقایے یہ خودمون اومدیم: _آقا؟ چیز دیگہ اے میل ندارید؟🤔 از خجالت سرمونو انداختیم پایین. لپام قرمز شده بود دلم میخواست زمین دهن باز کنہ من برم توش.😬 سجادے هم دست کمے از من نداشت. مرد خندید و رو بہ سجادے گفت: _نامزد هستید؟😁 _نخیر آقا بفرمایید.😠 همون طور کہ سرمون پایین بود مشغول خوردن آب هویج شدیم.🍹 گوشیم زنگ خورد. مریم بود ینے چیکار داشت؟ جواب دادم: _الو سلام _سلااااااام عروس خانم بے معرفت چہ خبر؟🤨 آقا داماد خوبن؟🤪 کجاے بحثید؟😜 تاریخ عقد و اینام کہ مشخص شده دیگہ؟🤨 واے حالا من چے بپوشم خدا بگم چیکارت نکنہ اسماء همہ ے کارات هول هولکیہ...😑 ماشاءالله نفس کم نمیورد.😐 جلوے سجادے نمیتونستم چیزے بگم. یہ لبخند نمایشے زدم و گفتم: _مریم جان بعدا خودم باهات تماس میگیرم فعلا...👋🏻 _اِ اسماء وایسا قطع نکن اس... گوشے رو قطع کردم.😑 انقد بلند حرف میزد کہ سجادے صداشو شنیده بود و داشت میخندید.😂 از خندش خندم گرفت.😁 سوار ماشین شدیم مونده بودیم کجا باید بریم. سجادے دستش رو گذاشت رو فرمون و پووووووفے کرد و گفت: _خوب ایندفعہ شما بگید کجا بریم؟ _بہ نظریم یہ پارکے جایے حرفامونو بزنیم.🙂 _باشہ چشم... 😊☺️
۲پارت بعد🙂🌱 ببخشید سرم خیلی بابت کنفرانس و درسا شلوغ بود فرصت نشد🌿
💖✨💖✨💖✨ ✨💖✨💖✨ 💖✨💖✨ ✨💖✨ 💖✨ ✨ _بہ نظرم یہ پارکے جایے حرفامونو بزنیم...🙂 _باشہ چشم... روبروے یہ پارک وایساد...🚗 واے خداے من اینجا کہ... اینجا همون پارکیہ کہ بارامین...😟 واے خدا چرا اومد اینجا...😞 دوباره خاطرات لعنتے... دوباره یاد آورے گذشتہ اے کہ ازش متنفرم...😤 خدایا کمکم کن😢 از ماشین پیاد شد.🚶🏻‍♂ اما من از جام تکون نخوردم. چند دقیقہ منتظر موند. وقتے دید من پیاده نمیشم سرشو آورد داخل ماشین و گفت: _پیاده نمیشید؟ نگاهش نمیکردم. دوباره تکرار کرد: ‌_خانم محمدے پیاده نمیشید؟🤔 بازم هیچ عکس العملے نشون ندادم. اومد داخل ماشین نشست وبا نگرانے صدام کرد: _خانم محمدے ، خانم محمدی؟ اسماء خانم؟ سرمو برگردوندم طرفش: _بله؟ _نگران شدم چرا جواب نمیدید؟ _معذرت میخوام متوجہ نشدم🙂 با تعجب نگاهم میکرد😳 _اینجا رو دوست ندارید؟ میخواید بریم جاے دیگہ؟ سرمو بہ نشونہ ے نہ تکون دادم و گفتم: _شما تشریف ببرید من الان میام البتہ اگہ اشکالے نداشتہ باشہ...☺️ متعجب از ماشین پیاده شد و گفت: _خواهش میکنم سویچ ماشین هم خدمت شما باشہ اومدید بے زحمت درو قفل کنید. اینو گفت و ازم دور شد.🚶🏻‍♂ تو آیینہ ماشین نگاه کردم رنگم پریده بود احساس میکردم پاهام شل شده. اسماء تو باید قوے باشے همہ چے تموم شده رامیـنے دیگہ وجود نداره بہ خودت نگاه کن تو دیگہ اون اسماء سابق و ضعیف نیستے.🙅🏻‍♀ تو اونو خاطراتشو فراموش کردے. تو الان بامردے اومدے اینجا کہ امکان داره همسر آیندت باشہ. نباید خودتو ضعیف نشون بدے. نباید متوجہ این حالتت بشہ. از ماشین پیاده شدم🚶🏻‍♀ خدایا خودت کمکم کن 🤲🏻 احساس میکردم بدنم یخ کرده. ماشین رو قفل کردم و رفتم داخل پارک. پارک اصلا تغییر نکرده بود.🏕 از بغل نیمکتے کہ همیشہ میشستیم رد شدم. قلبم تند تند میزد... یہ دختر و پسر جوون اونجا نشستہ بودن. بہ دختره پوز خندے زدم و تو دلم گفتم: _بیچاره خبر نداره چہ بلایے قراره سرش بیاد داره براے خودش خاطره میسازه این جور عاشقیا آخر وعاقبت نداره...😏 سجادے چند تا نمیکت اون طرف تر نشستہ بود. تا منو دید بلند شد و اومد سمتم: _خوبید خانم محمدے؟ _ممنون _اتفاقے افتاده؟🧐 _فقط یکم فشارم افتاده🤒 _میخواید ببرمتون دکتر؟ _احتیاجے نیست. _خب پس اجازه بدید براتون آبمیوه بگیرم. _احتیاجے نیست خوبم🤗 _آخہ اینطورے کہ نمیشہ حداقل... پریدم وسط حرفشو گفتم: _آقاے سجادے خوبم بهتره بشینیم حرفامونو بزنیم. _بسیار خوب بفرمایید. ذهنم متمرکز نمیشد آرامش نداشتم. این آیہ رو زیر لب تکرار میکردم (الا بذکر الله تطمعن والقلوب)✨ کمے آروم شدم و گفتم: _خب آقاے سجادے اگہ سوالے چیزے دارید بفرمایید. _والا چی بگم خانم محمدے من انتخابمو کردم الان مسئلہ فقط شمایید پس شما هر سوالے دارید بپرسید. _ببینید آقاے سجادے براے من اول از همہ ایمان و اخلاق و صداقت همسرم ملاکہ چون با بقیه وچیز ها در گرو همین سہ مورده.👌🏻 با توجہ بہ شناخت کمے کہ ازتون دارم از نظر ایمان کہ قبولتون دارم. درمورد اخلاقم باید بگم کہ فکر میکردم آدم خشن و خشکے باشید یجورایے ازتون میترسیدم...😁 ولے مثل اینکہ اشتباه میکردم.🙂 سجادے خندید و گفت: 😊☺️
سیاهے اش...🖤 بلندے اش، گرمایش آرامش محض است❣ مشڪے بودنش آبے ترین آسمان من است.💙 همین که دارمش.. لذت داردونعمت بزرگیست..⛱ زینتم را میگویم چادر. ❤️ اَلَّلهُمـّ_عجِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج_اَلــــــسٰاعة 💔 🍓🌿
‌مثلا . . . یهـ‌روزی‌برسھ‌کھ : همهـ‌ی‌خبرنگارهاوعڪـٰاس‌ها، جمع‌‌بشن‌‌دورِامامِ‌زمانـ؏ـجل الله😍:) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
یه بنده خدایی میگفت : اصل دین "خودسازی" است🌿 وگرنه مداحی و هیئت و نماز و روزه و استوری مذهبی و شهدایی بودن اگر بدون خودسازی باشه به هیچ دردی نمیخوره☝️
شدھ‌ام‌مثل‌مریضۍڪہ‌پس‌ازقطع‌امید درپۍمعجزھ‌اےراهےمشهد‌شدھ‌است(: 💔
نمازاتونو خوندین؟!🤩🌸 غذا نشه یه وقت؟!!!🙁