eitaa logo
حرف آخر • حکایت و پند •
77هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
0 فایل
تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷 -سخنان پر مفهوم بزرگان ایران و جهان -حکایت های جالب و آموزنده تعرفه تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/1314784094C8c098d28af
مشاهده در ایتا
دانلود
‹🌼🤍› شاه اسماعیل صفوی ، علاقه شدید به صوفی گری داشت و برای زیارت مزار شمس به شهر خوی* زیاد سفر می کرد. طوری که 40 روز در کنار منار شمس در خوی، چله گرفت و شکار کرد و با شاخ های قوچ، مناری بر مزار او ساخت. روزی شاه اسماعیل، با لباس مبدل سوار اسب در خوی بر مزرعه گندمی رفت. صاحب مزرعه ، سر بالا گرفت و گفت: ای مرد مواظب باش مزرعه مرا نابودی کردی. شاه چون نزدیک رسید، از اسب پایین آمد و گفت: چقدر به این مزرعه هزینه کرده ای؟ کشاورز گفت: 5 سکه اشرفی. شاه پرسید: چقدر انتظار برداشت وفروش محصول داری؟ گفت: 50 سکه اشرفی طلا. شاه دست در جوال اسب کرد و 50 اشرفی داد و گفت: برو و کار نکن. مرد از این حرکت شناخت او شاه است. به دنبالش راه افتاد. شاه به مزرعه دیگری رفت اما نگذاشت اطرافیان با او وارد مزرعه شوند و با اسب روی گندم زار حرکت کرد، اما صاحب مزرعه سر هم بالا نیاورد و چیزی نگفت.سلامی داد و گفت: چقدر هزینه این مزرعه کرده ای؟ گفت : 5 سکه اشرفی. گفت: چقدر انتظار برداشت داری؟ گفت: 200 سکه اشرفی طلا. شاه دست در خورجین کرده و 200 سکه داد. کشاورز اولی ناراحت شد و گفت: من ندانستم شما سلطان اسماعیل هستید و گرنه بی ادبی نمی کردم. به من نیز کاش این اندازه محبت می کردید . شاه اسماعیل گفت: این مرد بر عکس تو صبور بود و هم خوش گمان. وقتی مرا با اسب بر روی گندم های خود دید، خودش فهمید، کسی که با اسب بر روی گندم زار حرکت می کند یا شرور است یا مومن. چون نگاه کرد دید من شرور نیستم پس صبر کرد و دنبال حکمت این کار من بود. پس اگر بدانیم که خدا هم می بیند و مومن است در برابر مشکلات و تلخی ها صبر می کنیم. ناصبری ما از ناشناختن خداست. دوم این که این مرد به کرم من امید داشت و خوش بین بود و مرا به چشم مردی توانگر دید .با این که 50 سکه ارزش محصول او بود ولی 4 برابر گفت و من دانسته قبول کردم چون سزای خوش بینی به سلطان ، دریافت پاداش نیک است. ولی تو خوش بین نبودی و مرا به چشم گدا و ناتوان دیدی. سزای مزد تو هم آن است که در قلب خود داشتی. پس بدانیم که به خدا نیز هر اندازه در چشم توانگر و کریم نگاه کنیم همان اندازه از سفره و خوان کرمش بهره مند خواهیم شد. و سزای خوش بینی به خدا نیز ، قابل توصیف نیست. ای مرد بدان بهشت را ندیده باید خرید. @Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‹🤍🌼› و تو باید یک نفر را داشته باشی که آرامِ جانِ بی‌قرارت باشد. به وقتِ خوب نبودنِ احوالاتت دانه دانه دلتنگی‌هایت را از شانه‌هایِ سنگینت بردارد. تا آرامشِ روحِ متلاشی شده‌ات شود. و تو باید به دور از هیاهویِ شهر یکی را کنجِ دلِ زندگی‌ات داشته باشی که به دل و دوست داشتنش تکیه کنی، کسی که دوست داشتنش به این راحتی‌ها تمام نشود. که اگر پیشَش هر کسی باشی و در هر لباس و موقعیتی، امنیتِ بودنش گرمایِ مطبوعی زیرِ پوستِ زندگی‌ات ببخشد. کسی که برایت با همه ی آنهایی که دیده‌ای فرق کند ... مثلِ روح و جانت تمام و کمال دوستش داشته باشی. و تو این یک نفر را از همه یِ این دنیا و آدمهایش طلبکاری...🌱 @Harf_Akhaar
ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ! ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺭﻭﻍ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ، ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻗﺴﻢ ﻣﯿﺨﻮﺭﯾﻢ... ﻭ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﺭﺍست ﮐﻪ ﻣﯿﺮﺳﯿﻢ، ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺟﺎﻥ ﺗﻮ... ‹🌼🤍› @Harf_Akhaar
یه قسمتی توی مغز هست به اسم wise mind که اگه به کارش بگیریم خیلی خوشبخت‌تریم ‏قسمتی که بهمون یاد میده «توو زندگیت آدما باید باشن، اما محتاج به حضورشون نباشی» ‏سخته، ولی راز خوشبختی همینه...🌱 @Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‹🤍🌼› وقتی خدا نقاشی میکند:)))) فتبارک الله احسن الخالقین...🌱 @Harf_Akhaar
✍در روزگار قديم در شهر ري خياطي بود كه دكانش سر راه گورستان بود . وقتي كسي ميمرد و او را به گورستان مي بردند از جلوي دكان خياط مي گذشتند . يك روز خياط فكر كرد كه هر ماه تعداد مردگان را بشمارد و چون سواد نداشت كوزه اي به ديوار آويزان كرد و يك مشت سنگ ريزه پهلوي آن گذاشت . هر وقت از جلوي دكانش جنازه اي را به گورستان مي بردند يك سنگ داخل كوزه مي انداخت و آخر ماه كوزه را خالي مي كرد و سنگها را مي شمرد . كم كم بقيه دوستانش اين موضوع را فهميدند و برايشان يك سرگرمي شده بود و هر وقت خياط را مي ديدند از او مي پرسيدند چه خبر ؟ خياط مي گفت امروزسه نفر تو كوزه افتادند . روزها گذشت و خياط هم مرد . يك روز مردي كه از فوت خياط اطلاعي نداشت به دكان او رفت و مغازه را بسته يافت . ازهمسايگان پرسيد : خياط كجاست ؟ همسايه به او گفت : ‌خياط هم در كوزه افتاد . و اين حرف ضرب المثل شده و وقتي كسي به يك بلائي دچار مي شود كه پيش از آن درباره حرف مي زده ، مي گويند :” خياط در كوزه افتاد ” . @Harf_Akhaar
‹🤍🌼› اگر برای بدست آوردن پول مجبوری دروغ بگوئی و فریبکاری کنی، تهیدست بمان !🌱 اگر برای بدست آوردن جاه و مقامی باید چاپلوسی کنی و تملّق بگویی، از آن چشم بپوش !🌱 اگر برای آنکه مشهور شوی، مجبور می شوی مانند دیگران خیانت کنی، در گمنامی زندگی کن !🌱 بگذار دیگران پیش چشم تو با دروغ و فریب ثروتمند شوند ، با تملّق و چاپلوسی شغل های بزرگي را به دست آورند و با خیانت و نادرستی شهرت پیدا کنند، تو گمنام و تهیـدست و قانع باش !🌱 زیرا اگر چنین کنی تو سرمایه ای را که آنها از دست داده اند، به دست آورده ای...🌱 و آن "شرافت" است...🌱 ‌‌ @Harf_Akhaar
در کتاب" درود بر خودم" نوشته شده که دکتر دانیال میگوید : در هجده سالگی , نگران تفکر دیگران در مورد خودتان هستید . وقتی چهل ساله میشوید , اهمیتی نمی دهید که دیگران در مورد شما چه فکر میکنند . و زمانی که شصت ساله میشوید , پی میبرید که اصلا هیچکس در مورد شما فکر نمیکرده وای که چه آسان هدر میدهیم عمر خویش را فقط برای دیگران و طرز فکرشان تا فرصت زندگی داری جانانه زندگی کن...🌱 ‹🤍🌼› @Harf_Akhaar
کلمات مانند کلیدهایی هستند که اگر درست انتخابشون کنی ، میتونن هر قلبی رو باز و هر دهنی رو ببندن... ‹‹🌱›› @Harf_Akhaar
🌱تا  خدا  پرونده ی   احساس  "زن"  را  باز  کرد خلقت   زیبای  " زن "  را  بی درنگ   آغاز   کرد🌱 🌱ابتدا   اندام   او    را   مثل   یک   الماس  ناب صیقلی  داد   آنقدر  تا   لحظه ای   اعجاز  کرد🌱 🌱گیسوانش  از   حریری  تار   و  پودش  از  طلا اندکی    آشفتگی    با    موی   او   دمساز  کرد🌱 🌱با  نوک  انگشت  خود   نقش  هلالی  را  کشید تا    کمان    ابروانش  را  شبیه  ساز   کرد🌱 🌱تا  به  چشمانش رسید او پرده را  پایین کشید من‌ندیدم‌طرح‌چشمش،پیش‌خودیک‌راز کرد🌱 🌱صورتش همچون‌گلی‌از جنس‌گلهای  بهشت آنقدر زیبا شد آن "رخ"  با  خدا هم ناز کرد🌱 🌱قرمز   براقی  از   خون   روی   لبهایش  کشید پرتویی  از  نور  خورشید  از  لبش  پرواز  کرد🌱 🌱رقص   دستانش   به   روی  قوس  زیبای  کمر پیچ  و تاب  کهکشان  را  در   تنش  ایجاز  کرد🌱 🌱خلقت"زن" جلوه ای  از  حس   زیبای  خداست چون خدا  احساس  نابش  را در  او  ابراز  کرد🌱 🌱تا   خدا  پرونده ی  احساس "زن"  را   باز   کرد آفرینش  را  خدا   با   نام  "زن"  آغاز   کرد.🌱 ‹🤍🌼› @Harf_Akhaar
🌱🌱🌱 این خصلت آدمی‌زاد است، تغییر می‌کند. یک‌زمانی خودت را به آب و آتش می‌زدی تا فرصتی پیدا کنی و دقایق و ساعاتی را با کسی که دوست‌ترش داری، حرف بزنی‌ و به خیال خودت که آرام‌تر شوی. یک زمانی هم پر از فرصت‌های خالی شده‌ای و ترجیح می‌دهی بنشینی، برای خودت چای بریزی و به صدای سکوت خانه و رفت و آمد‌های ضعیف خیابان گوش کنی. گاهی دلت می‌خواهد هیچ‌کسی را نبینی و با هیچ‌کسی در رابطه با هیچ موضوع بااهمیت یا فاقد اهمیتی حرف نزنی و تنها، دور افتاده و بی‌خبر باشی و به دور از نگاه‌ها و حرف‌ها و قضاوت‌ها، زخم‌های خودت را ببندی و خودت را برای ادامه‌ی نبردهای جهانت، آماده کنی... ‹🤍🌼› @Harf_Akhaar
اگه خوراکی مدرسه دغدغه هر روزته ، پس بیا یه سر تو کانالمون😍 دیگه فاتحه خوراکی های بسته بندیو میخونه بچه ت😉 هله هوله و خوراکی کارخونه ای بزار کنار☺️ از و تا های سرد و فوری آموزش گزاشتم ☺️👇🏽 https://eitaa.com/joinchat/3050569827C3a03ef260c 👆👆👆 هم هم باب میل بچه هاس ،بیاببین
ما انسانهایی هستیم که اگر کسی زیبایی ظاهری نداشته باشه این فرصتو بهش نمیدیم زیبایی باطنیشو بهمون نشون بده...🌱 ‍‌‎‹🤍🌼› @Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی از زنها نمیگن "دوست دارم" اما وقتی میرید بیرون میگن؛ لباس گرم بپوش تا سرما نخوری ش وقتی از سرکار میایی خونه؛ واستون نوشیدنی میارن ! وقتی مریض بشید خودشون میشن پرستار صبح تا شب غذا و دارو بهتون میدن ! با بی پولی، مشکلاتت می سازند تا بتونی از پس مشکلاتت بر بیایی مثل یه دوست کنارته و همیشه ازت حمایت میکنه همیشه درکت میکنه و تو مشکلات کنارته !🌱 ‹🤍🌼› @Harf_Akhaar
یادمان باشد زندگی ما محدود است! پس زمانمان را با زندگی کردن در زندگی دیگران هدر ندهیم...!🌱 @Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاهی هزار دوره ی دعا بی اجابت است گاهی نگفته قرعه ب نام تو میشود... ‹🌼🤍› @Harf_Akhaar ‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎
🌱روزی مردی با مشاهده آگهی شرکت مایکروسافت برای استخدام یک سرایدار به آنجا رفت. در راه به امید یافتن یک شغل خوب کمی خرید کرد. در اتاق مدیر همه چیز داشت به خوبی پیش میرفت تا اینکه مدیر گفت: اکنون ایمیلتان را بدهید تا ضوابط کاریتان را برایتان ارسال کن. 🌱مرد گفت : من ایمیل ندارم. مدیر گفت : شما میخواهید در شرکت مایکروسافت کار کنید ولی ایمیل ندارید. متاسفم من برای شما کاری ندارم. مرد ناراحت از شرکت بیرون آمد. و چیزهایی که خریده بود را در همان حوالی به عابران فروخت و سودی هم عایدش شد. 🌱از فردای آن روز مرد از حوالی خانه خود خرید میکرد و در بالای شهر میفروخت و با سود حاصل خریدهای بعدی اش را بیشتر کرد. تا جایی که کارش گرفت. مغازه زد و کم کم وارد تجارت های بزرگ و صادرات شد. یک روز که با مدیر یک شرکت بزرگ در حال بستن قرداد به صورت تلفنی بود، مدیر آن شرکت گفت : 🌱ایمیلتان را بدهید تا مدارک را برایتان ارسال کنم. مرد گفت: ایمیل ندارم. مدیر آن شرکت گفت : شما با این همه توان تجاری اگر ایمیل داشتین دیگه چی میشدین. مرد گفت: احتمالا سرایدار شرکت مایکروسافت بودم.! 🌱گاهی نداشته های ما به نفع ماست. ‹🤍🌼› @Harf_Akhaar
اگر ديدى ... كسى داره سعى‌ ميكنه عصبانى يا ناراحتت كنه ؛ هيچ عكس‌العملى نشون ‌نــده خــوشحال ‌كردن آدمهاى ‌منفى، شـــغلِ تـــو نيست ! ‹🌼🤍› @Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این نمکدان خدا جنس عجیبی دارد هر چه میشکنیم باز نمک دارد ...!🌱 خدایا چقدر بزرگ و بخشنده ای که به موجود کوچکی مانند انسان اجازه دادی تو را بخواند در حالی که تو در بزرگی خود عظیمترین و انسان در خلقت تو و در مقابل مقام عظمت تو از ناچیزترینهاست و این درحالیست که بعضیها تصور میکنند اگر تو را بخوانند بر سر تو منت گذاشته اند.🌱🌱🌱 @Harf_Akhaar
🌱حضرت موسي عليه السلام فقيري را ديد كه از شدت تهيدستي ، برهنه روي ريگ بيابان خوابيده است . چون نزديك آمد ، او عرض كرد : اي موسي ! دعا كن تا خداوند متعال معاش اندكي به من بدهد كه از بي تابي ، جانم به لب رسيده است . 🌱موسي براي او دعا كرد و از آنجا (براي مناجات به كوه طور) رفت . چند روز بعد ، موسي عليه السلام از همان مسير باز مي گشت ديد همان فقير را دستگير كرده اند و جمعيتي بسيار اجتماع نموده اند ، پرسيد : چه حادثه اي رخ داده است ؟ 🌱حاضران گفتند : تا به حال پولي نداشته تازگي مالي بدست آورده و شراب خورده و عربده و جنگجويي نموده و شخصي را كشته است . اكنون او را دستگير كرده اند تا به عنوان قصاص ، اعدام كنند ! 🌱خداوند در قرآن مي فرمايد : (اگر خدا رزق را براي بندگانش وسعت بخشد ، در زمين طغيان و ستم مي كنند) 🌱پس موسي عليه السلام به حكمت الهي اقرار كرد ، و از جسارت و خواهش خود استغفار و توبه نمود. ‹🤍🌼› @Harf_Akhaar
🌱آرامش خودت رو به هیچ چیز و هیچکس وابسته نکن تا همیشه داشته باشیش، خودت بهتر میدونی هیچ چیز توی این دنیا موندنی نیست، هیچوقت نمیتونی چیزیو بزور نگهداری زمانش که برسه خیلی راحت از دستش میدی و انگار تا حالا نداشتیش، پس اجازه نده وابسته بشی، آرامشت رو دو دستی بغل کن که تا ابد داشته باشیش، 🌱 🌱اگه یکی میاد تو زندگیت و یدفه میزاره میره باعث میشه تو قوی بشی، تبدیل بشی به یه آدم جدید، از تو بهترینِ خودت رو میسازه و تجربه بدست میاری تا به هرکسی وابسته نشی و با رفتن کسی آرامشت رو از دست ندی.🌱 ثابت خودتو عشق است...🤍🌼 @Harf_Akhaar
دست از قضاوت همدیگه برداریم...! به قول مولانا: نه تو آنی که همانی نه من آنم که تو دانی... •••🌱••• @Harf_Akhaar
🌱🌱🌱 امام علی علیه السلام: انسان شريف، به هر مقامى، هر چند بزرگ برسد سرمست نمى شود؛ مانند كوهى كه هيچ بادى آن را به لرزه در نمى آورد؛ اما فرومايه با دست يافتن به كمترين مقامی سرمست مى شود؛ همانند بوته علفى كه وزش نسيمى آن را مى جنباند ... غرر الحكم / حدیث5197 ‹🤍🌼› @Harf_Akhaar
بیزارم؛  از کسانی که زبانشان از خدا می گوید ولی زبانه ی اعمالشان دلهارا می سوزاند‌‌‌...! •••🌱••• ‌ @Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱🌱🌱 پائولو کوئلیو خیلی قشنگ راجع به اولویت زندگی آدم‌ها مینویسه و میگه: «هیچکس سرش انقدر شلوغ نیست که زمان از دستش در برود و تو را از یاد ببرد! همه چیز برمیگردد به اولویت های ذهن آن آدم. اگر کسی، به هر دلیلی، تو را از یاد برد فقط یک دلیل دارد: تو جزء اولویت هایش نیستی..!» ‹🤍🌼› @Harf_Akhaar
زیبایی مادر...🌱 نظافتچی ساختمان یک زن جوان است که هر هفته همراه دخترک پنج ساله‌‌ش می‌آید. امروز درست جلوی واحد ما صدای تی کشیدنش قاطی شده بود با گپ زدنش با بچه. پاورچین، بی‌صدا، کاملا فضول رفتم پشت چشمیِ در، بچه را نشانده بود روی یک تکه موکت روی اولین پله‌. بچه گفت: بعد از اینجا کجا میریم؟ مامان: امروز دیگه هیچ‌جا. شنبه‌ها روز خاله‌بازیه... کمی بعد بچه می‌پرسد: فردا کجا میریم؟ مامان با ذوق جواب می‌دهد: فردا صبح می‌ریم اون‌جا که یه بار من رو پله‌هاش سُر خوردم... بچه از خنده ریسه می‌رود. مامان می‌گوید: دیدی یهو ولو شدم؟ بچه: دستتو نگرفته بودی به نرده میفتادیا... مامان همان‌طور که تی می‌کشد و نفس‌نفس می‌زند می‌گوید: خب من قوی‌ام. بچه: اوهوم، یه روز بریم ساختمون بستنی... مامان می‌گوید که این هفته نوبت ساختمون بستنی نیست. نمیدانم ساختمان بستنی چیست، ولی در ادامه از ساختمان پاستیل و چوب‌شور هم حرف می‌زنند. بعد بچه یک مورچه پیدا میکند، دوتایی مورچه را هدایت می‌کنند روی یک تکه کاغذ و توی یک گلدان توی راه‌پله پیاده‌اش میکنند که بره پیش بچه‌هاش بگه منو یه دختر مهربون نجات داد تا زیر پا نمونم. نظافت طبقه ما تمام میشود... دست هم راه میگیرند و همین‌طور که می‌روند طبقه پایین درباره آن‌دفعه حرف می‌زنند که توی آسانسور ساختمان بادام‌زمینی گیر افتاده بودند. مزه‌ی این مادرانگی کامم را شیرین می‌کند، مادرانگی‌ای که به زاییدن و سیر کردن و پوشاندن خلاصه نشده، مادر بودنی که مهدکودک دو زبانه، لباس مارک، کتاب ضدآب و برشتوکِ عسل و بادام نیست. ساختن دنیای زیبا وسط زشتی‌ها از مادر، مادر می‌سازد. ‹🤍🌼› @Harf_Akhaar
نگو خر بود بارش کردم نفهمید بگو معرفت داشت به روم نیاورد ‹🤍🌼› ‌ @Harf_Akhaar