هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 0⃣3⃣ هر سہ مردانے میانسال بودند و
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
°•○●﷽●○•°
•°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•°
رمان : #قدیس
قسمت 1⃣3⃣
اما عقیــل اصرار می کرد تا این که علــے #آهنــــے گداختــــہ را در دست او گذاشت.
فریـــاد عقیــل برخاست.
علــے بہ او گفت:
چگونہ از داغــے آهــن ڪہ #انسانـــــے آن را گداختـــہ فريــادت بہ آسمــان مےرود، آن وقــت با تقاضـــاے خـودت مےخواهے خـداوند آتـــش #جـہـنـــم را بر مـن آشڪـار ڪـند؟!
نــہ بــرادر!
💠💠💠@Heiyat_Majazi💠💠💠
من #هرگـــــز دینـارے از #بیــت_المـال را نـہ براے خودم بر مےدارم و نــہ حاضرم آن را بہ دوستـــان و بستگانــم بدهم.
این جــا بـود ڪہ دیدم ماندنـم جایـــز نیست؛ علــے حاڪمــے نبود ڪہ در حڪـومت او بتوانم بہ #ثروتـــــے برسم، لذا گریختــم و بہ نزد شمــا آمـدم.
پوزخندے زدم و گفتم:
بہ جـاے خوبــــے آمدید؛ اگر در #خدمــت معاویہ باشید و براے جنــگ با علـــے ما را همراهے ڪنید، بہ هر مقدار ثــروت ڪہ بخواهید خواهید رسید.
امروز اتفاقــے افتــاد ڪہ دگرگونم ساخـت. پیش از ظہــر بہ اتفاق محمـــد و عبـــدالله بہ منزل دوستــے رفتہ بودم ڪہ زمانــے در مصـــر، بہ مـن خدمــت مےڪرد.
شنیـده بــودم مــرده است و امروز سرے بہ فرزندانش زدم تا از آن ها دلجــویے ڪـنم.
موقع بازگشت وقتـے از مرڪـز شہـر و از ڪنار مسجــدے مےگذشتیم، چشمم بہ #پیراهـــن خونینــے افتاد ڪہ بر سر در #مسجــــد آویختــہ بودند.
عده اے در ڪنار پیراهن ایستاده بودنــد و مــردے داشت براے آنان #روضــہ ے شہـــادت عثمــــــان را مےخواند و چنان از علـــــے و چگونگــے قتل عثمـــان بہ دست او سخن مےگفت ڪہ انگار خـــود در صحنہ ے وقوع قتل حضــور داشته است!
او سن و سالــے نداشت و نیڪ مےدانستـم او حتـــے #نمــےدانــــــــد علــــے ڪیســـت و در ڪجـاے دیــن اســلام ایستــاده اسـت!
عبــدالله پوزخنـدے زد و گفت:
شما هم عجب #معرڪــہ اے را انداختــہ اید پدر!
محمـــد گفت:
آخر ڪسے از خود نمےپرسد این همـہ پیراهــن در روز قتل عثمـــان در #تـــــن او چہ مےڪرده است؟؟
گفتم:
تا وقتــے این #حمــاقـــت چون طوقــــے برگردن مــردم آویختــہ مےتـوان بر آنـان #حڪـومت ڪـرد.
#عیـــب علــے این است ڪہ حاضــر نیست طــوق بندگـــے و حمــاقــت را برگردن مـردم بیندازد.
او آن قــدر در #آیـــات قــرآن و #سنـــت پسـرعمــویش #محمــــد غـــرق است ڪہ متوجہ نیست نباید باعث #بیـــدارے مردم شد.
اولیـــن #قربانــے بیـــدارے و آگاهـــے مـــردم، خود #حاکـــم است. #فــرق معاویــہ و علـــے در همیــن است.
بـہ همیــن دلیــل مــن معاویــہ را #موفـــق تر از علــــے مےدانم.
ادامهـ دارد🍃
به قلمـ✍: #ابراهیم_حسن_بیگے
🌸کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است ...🍃
این رمان فوق العاده☝️
هرشب ساعت 21:00 از این ڪانال👇
📚| @Heiyat_Majazi
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 3⃣7⃣ امام پاسخ داد: من مانند تو
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
°•○●﷽●○•°
•°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•°
رمان : #قدیس
قسمت 4⃣7⃣
عمروعاص جواب داد:
به راستی که پیشنهاد #منصفانه ای است و این را هم بدان که اگر این پیشنهاد را نپذیری، تا دنیا باقی است این #ننگ و عار برای تو و خاندانت ثبت خواهد شد.
معاویه گفت:
ای عمروعاص، کسی مانند من با این حرف ها گول نمی خورد و مغرور نمی شود و خودش را به کشتن نمی دهد.
به خدا سوگند هیچ مردی نیست که با علی به #مبارزه برخیزد، جز آن که زمین خونش را بیاشامد.
🎈🎈🎈@Heiyat_Majazi🎈🎈
معاویه این را گفت و به سرعت خود را به صف لشکریانش رساند.
حکایتی هم خواندم از #علاقه ای که بین علی و ابوذر وجود داشت.
می گویند در زمان خلافت عثمان، چون او بیت المال را حیف و میل می کرد و آن را به اقوام خویش می بخشید، ابوذر از هر فرصتی برای #انتقاد از عملکرد او استفاده می کرد.
او روزی به حالت انتقاد از مردمی که در کنارش بودند، پرسید:
#آیا #رهبر اسلامی می تواند #بیت_المال را به عنوان #قرض برای خود بردارد و هر وقت که توانست آن را پس بدهد؟
مردی به نام کعب الاحبار که یهودی زاده بود، گفت:
بله، هیچ اشکالی ندارد.
ابوذر با عصبانیت گفت:
ای یهودی زاده!
آیا تو دین را به ما یاد می دهی؟
عثمان او را فرا خواند و گفت:
اعتراض های تو به من و یاران من بیش از #حد شده و از این به بعد حق ماندن در مدینه را نداری و باید به شام بروی.
به این صورت ابوذر به شام که تحت فرمانروایی معاویه بود، تبعید شد.
او در شام نیز از روش انتقادی خود دست بر نداشت و افشاگری و ایستادن در برابر #ظلم و #ستم را روش و سیره و سفارش پیامبر اسلام می دانست و از آن، به امر معروف و نهی از منکر یاد می کرد که در قرآن بدان سفارش شده است.
تا این که معاویه از عثمان خواست تا او را به مدینه باز گرداند.
در مدینه باز ابوذر به کار خود ادامه داد تا این که یک روز در جمع عثمان و یارانش، خطاب به او گفت:
تو باید بیت المال را در راه درست هزینه می کردی و به دست بندگان خدا می رساندی، اما من از رسول خدا شنیدم که فرمود هرگاه دودمان عاص، به سی نفر برسد، #مال خدا را از آن خود می دانند و بندگان خدا را #غلام خود می شمارند.
عثمان از حاضرین، صحت گفته ی ابوذر را پرسید، آن ها گفتند ما چنین مطلبی را نشنیده ایم، اما ابوذر گفت:
من #دروغ نمی گویم؛ می خواهی باور کن و میخواهی نکن.
عثمان کسی را به سراغ على فرستاد.
وقتی علی وارد شد، عثمان مسأله را با او در میان گذاشت و گفت:
آیا تو چنین مطلبی را از قول پیامبر شنیده ای؟
#ادامھ_دارد🍃
بھ قلم✍: #ابراهیم_حسن_بیگے
🌸کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است ...🍃
منــبع👇
🖇 @chaharrah_majazi
رمان فوق العاده☝️
هرشب ساعت:2100 از این ڪانال👇
📚| @Heiyat_Majazi
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 5⃣7⃣ علــے گفت: #قرابـــــت من با
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
°•○●﷽●○•°
•°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•°
رمان : #قدیس
قسمت 6⃣7⃣
دخترش گفت:
از ابن رافع به #عاریـــه گرفتم تا در عید قربان با آن زینت کنم.
علــے ابن رافع را خواست به او گفت:
آیا به مسلمانان #خیانــت مےڪنــے؟
گفت:
پناه بر خدا مےبرم ڪه خواسته باشم به مسلمانان خیانتــے ڪنم.
حضرت فرمود:
پس چگونــه گردنبندے ڪه در #بیت_المال مسلمين بوده، بدون اجازه ے من به دخترم عاریـــه دادے؟
ابن رافع پاسخ داد:
اے امیرالمؤمنیـــن!
او دختر تو بـود و از من خواست ڪه براے زینت خود، آن را به وے عاریه بدهم و من دادم.
وانگهــے من با مال خودم آن را #ضمانت ڪردم و بر من است ڪه آن را سالم به جایش برگردانم.
علــــے گفت:
همین امروز آن را به صندوق بیت المال باز گردان و مبادا ایـن ڪار تڪرار شود ڪه مورد #عقوبت من قرار خواهــے گرفت.
وقتــے این خبــر به دختر علــے رسید، به نزد پدر رفت و گفت:
مگر مـن دختــر و پـــاره ے تن تو نیستم پدر؟
من این گردنبند را عاریــه گرفتم، چرا بر ابن رافع #خشـــم گرفتــے و مرا نیز سرزنش مےڪنے؟
🎈🎈@Heiyat_Majazi🎈🎈
علــے گفت:
دختــــرم!
به پرسش من پاسخ بده؛ آیا همه ے زنان و دختران ڪوفه مےتوانند در عید قربان، چون تو خود را با چنین گردنبندے بیارایند؟
دختر سرش را پایین آورد و گفت:
خیـــــر!
علـــے گفت:
خـدا را خوش نمےآید ڪه تو نسبت به سایرین از حقــوق #خاصــے برخوردار باشے؛ در حالــے ڪه تو به عنوان دختر علـــے، باید در #ســــاده پوشــے و بــے آلایشــے الگو و سرمشـــق دیگران باشــے.
حڪایت هایــے از این دست در باب اخلاق و رفتار و زندگــے علـے بسیار خوانده ام و در پی نوشت این ڪتاب قدیمــے، به همین چند حڪایت بسنده مےڪنم.
#ادامھ_دارد🍃
بھ قلم✍: #ابراهیم_حسن_بیگے
🌸کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است ...🍃
منـبع👇
@chaharrah_majazi
رمان فوق العاده☝️
هرشب ساعت 21:00 از این ڪانال👇
📚| @Heiyat_Majazi
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
〖 #فتوا_جاتے👳♂ 〗
.
.
↷.سوال.🤔
🔲استفاده از اموال بیت المال برای مراسم عزاداری
🔴سؤال: آیا می توان از اموال #بیت_المال برای #مراسم_عزاداری استفاده کرد؟
↷.جواب.🤓
به طور کلی این گونه امور تابع قوانین و مقررات اداره مربوطه می باشد، و تخلّف از آن جایز نیست؛ و اگر بر طبق قوانین و مقرّرات باشد، مانع ندارد.☺️
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
.
.
·٠•● @Heiyat_majazi ●•٠·
░•. #فتوا_جاتے👳🏻 .•░
.
.
.
●■●سؤال:
آیا می توان از اموال #بیت_المال برای #مراسم_عزاداری استفاده کرد؟
○□○جواب:
به طور کلی این گونه امور تابع #قوانین و #مقررات می باشد و تخلف از آن جایز نیست و اگر بر طبق قوانین و مقررات باشد، مانعی ندارد.
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
.
.
🧐.•░ درمیانِشڪوشبہبارهاگمگشتھام
یڪنشانےازخودت؛درجیبِایمانمـگذار👇
📖.•░ Eitaa.com/Heiyat_majazi