هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 8⃣8⃣ چرا معاویــه خوشحــال نباشد وق
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
°•○●﷽●○•°
•°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•°
رمان : #قدیس
قسمت9⃣8⃣
معاویـــه محاسن بلندش را به دست مےگیرد، سرش را مےجنباند و مےگوید:
با طـــرح تو موافقــم عمــروعــاص، اما فرماندهے لشگر را به تــو و مےسپــارم.
نخست #تدابیــرے بیندیش و اطراف محمد بن ابوبڪر را از افــرادش خالے ڪن.
او #جــوان اســت و ڪم تجربــه، مےتوان با ڪمتریــن تلفــات او را از بیــن برد و مصـــر را به چنـگ آورد.
♦️♦️@Heiyat_Majazi♦️♦️
ما در مصــر یــاران وفــادار زیــادے داریم؛ به ویــژه یـــاران تو ڪه خود روزگارے نه چندان دور فرماندار مصر بودے.
به آن ها نامه ها بنویـــس تا در سرنگونــے محمد بن ابوبڪر یاریمـــان ڪنند.
و چنیــن مےشود ڪه مصـــر در معــرض خطـــــر #سقـــــوط قرار مےگیرد.
محمــد بن ابوبڪر فرزنــد خلیفه ے اول و بــرادر #عایـــشـه همســر پیامبــر، جوانے است ڪه علــے او را فرزنــد خوانده ے خود مےخواند و به غایــت دوستش مےدارد.
اما خبــرهاے ناخوشایند زیادے از مصــر و شــام به گوش علــے مےرسد؛ معاویـــه آماده ے حملــه به مصر است و اوضــاع آنجا نیز بر وفـــق مراد نیست و مخالفان سر به شورش برداشته اند و ناآرامے ها در حال اوج گرفتن است.
علـــے در فڪر چــاره است.
چه بایــد مےڪـرد تا مصــر به دست #مخالفـــان نیفتد و این سرزمین بزرگ، به تملڪ معاویــه در نیایـــد؟ چاره را در این مےبیند ڪه محمد بن ابوبڪر را عـــزل ڪند و شخصـــے قدرتمند و ڪار ڪشته و با تجربــه به جاے او بفرستد.
مالڪ اشتـــر، یــار باوفــا و قدرتمنــد خود را فرا مےخواند و به او گوید:
اے مالــڪ!
تو از ڪسانــے هستــے ڪه براے بر پا داشتن دین، از آنــان یـارے مےجویـم و سرڪشان و گناهڪاران را به وسیله ے آنان مےڪوبم و شڪاف هاے هولناڪ را مسدود مےڪنم.
محمــد بن ابوبڪـر را فرمانــدار چون جوان امیــن و خوش فڪـرے است.
اما مخالفــان عليـــه او قیـــام ڪرده اند و معاویــه نیز قصــد لشڪرڪشــے به آن جا را دارد.
#ادامھ_دارد🍃
بھ قلم✍: #ابراهیم_حسن_بیگے
🌸کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است ...🍃
منــبع👇
❣@chaharrah_majazi
رمان فوق العاده☝️
هرشب ساعت21:00 از این ڪانال👇
📚| @Heiyat_Majazi
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 2⃣4⃣1⃣ طلحه گفت: هر کس می خواهی ب
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
°•○●﷽●○•°
•°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•°
رمان : #قدیس
قسمت 3⃣4⃣1⃣
عبدالله جسد فرزندش را به نزد على آورد و گفت:
آیا باز هم باید #صبر و #بردباری از خود نشان دهیم؟!
به خدا سوگند اگر هدف اتمام #حجت باشد، تو حجت را بر آنان #تمام کردی.
سخنان او باعث شد که علی آماده نبرد شود.
سپاه چشمگیر و منظم على، دشمنان را به تکاپو انداخت و آن ها شتر عایشه را که حامل كجاوه ی او بود، به میدان نبرد آوردند.
عبدالله پسر زبیر پیش روی عایشه و مروان بن حکم در سمت راست او قرار داشتند.
🎀🎀🎀🎀 @Heiyat_majazi
مدیریت سپاه با زبیر بود و طلحه فرمانده ی سواره نظام و پسرش محمد نیز فرماندهی پیاده نظام بودند.
امام آن روز پرچم نبرد را به دست فرزندش محمد حنفیه سپرد و خطاب به او گفت:
اگر کوه ها از جای خود کنده شدند، تو بر جای خود #استوار باش!
دندان ها را به هم بفشار!
کاسه ی سرت را به خدا عاریت ده!
گام های خود را بر زمین میخکوب کن و پیوسته به آخر لشکر بنگر و بدان که #پیروزی از جانب خدای سبحان است!
محمد از این که پرچمدار سپاه گشته، خوشحال بود.
وقتی از او پرسیدند که چرا امام تو را پرچمدار سپاه خود نمود و حسن و حسین و فرزندان دیگرش را از این کار باز داشت، در پاسخ گفت:
من #دست پدرم هستم و آنان #دیدگان او؛ او با دستش از چشمانش دفاع می کند.
جنگ آغاز شد.
دو سپاه در هم پیچیدند.
#عایشه بر شتری نشسته بود که در میان لشگریانش قداستی یافته بود بسیاری در #حفاظت از شتر و عایشه کشته شدند تا این که شتر بر اثر تیری که به او اصابت کرد، بر زمین افتاد و سرنگون شد.
در این هنگام فریاد عایشه بلند شد.
#ادامھ_دارد🍃
بھ قلـم✍: #ابراهیم_حسن_بیگے
🌸کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است ...🍃
منـــبع📥
📩 @chaharrah_majazi
رمـــان فوق العاده👏☝️
هرشب ساعت 🕘 از ایــن ڪانال😍👇
📚 @Heiyat_majazi
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
° #نھج_علے(ع)☀️📖 [221] °
🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺🍃
💐من همچنان دلم می خواد بگم
✨ عیدمون مبارک✨
✨بہ نام خــــدای علے✨
😎 سؤال اوّل:
😟 استاد؟ می خواین امتحان
بگیرین؟؟
😎 بله. بنویسین!!
ماجرای #مرگ #عثمان و چگونگی
به #خلافت رسیدن #امام_علی(ع)
را بنویسید.
😟 استاد همین یه سؤال خیلیه!
😎 فعلا همین رو جواب بدین.
🙂 همانا شما را از کار عثمان
چنان #آگاهی دهم که شنیدن
آن مانند دیدن باشد!
😉 شما این آگاهی رو میدین؟؟
🙂 من از زبان بزرگمرد تاریخ!
😎 صحبت نباشه. امتحانه😒
🙂 مردم بر عثمان #عیب گرفتن
و من تنها کسی از #مهاجران بودم
که او را به جلب #رضایت مردم
واداشته و کمتر به #سرزنش او
پرداختم.
🙂 اما #طلحه و #زبیر ، آسان ترین
کارشان این بود که بر او #یورش
بردند و او را رنجاندند. #عایشه
نیز ناگهان بر او #خشم گرفت.
🙂 عده ای به تنگ آمده و او را
کشتند آنگاه مردم بدون #اجبار
و #اکراه با من #بیعت کردند.
📚|• #نهج_البلاغه. نامه ۱
مطابق با ترجمه #محمّد_دشتی
🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺🍃
#هشتڪ_و_محتوا_تولیدےاست👇
#ڪپے⛔️🙏
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
باعلے تاخــ💚ـدا؛
پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😍👇
|•✍•| @heiyat_majazi
[• #نھج_علے(ع)☀️ •]
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
✨بہ نام خـــــداے علے✨
✋|• وایستا! وایستا! ببینم .
ترمز کن باهم بریم .
✋|• همون طوری که گفتی دیروز
ما با هم ، هم دوست بودیم و هم
خویشاوند اما چیزی که بین ما و شما
فاصله انداخت این بود که ما #ایمان
آوردیم و شما #کافر باقی موندین.
✋|• امروز هم همونه! ما بر سر
#ایمانمون موندیم و شما هم
#آزمایش شدین و قدیمیتر های
شما با نارضایتی اسلام رو پذیرفتن.
آن هم روزی که بزرگان #عرب به
پیامبر ایمان آوردن.
✋|• نوشتی که #طلحه و #زبیر رو
کشته و #عایشه رو تبعید کردم
این امور به تو ربطی نداره تا من از
تو عذرخواهی کنم.
✋|• تهدید کردی که با گروهی از
#مهاجرین و #انصار برای نبر با من
میای. هجرت روزی که برادرت در
فتح مکه اسیر شد تموم شد .
✋|• و اگه برای روبه رویی با من
عجله داری صبر کن که من برای رو
در رویی تو شایستهترم چون #خدا
من رو فرستاده تا از تو #انتقام بگیرم
📚|• #نهج_البلاغه. نامه ۶۴
مطابق با ترجمه #محمّد_دشتی
#ڪپے⛔️
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه
پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😌👇
[•✍•] @heiyat_majazi