eitaa logo
هیئت مجازی 🚩
3.9هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
2.7هزار ویدیو
415 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
هیئت مجازی 🚩
◾️ ⚫️◾️ ⚫️◾️⚫️ °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 6⃣1⃣ عبدالله رو بہ محمد گفت:
◾️ ⚫️◾️ ⚫️◾️⚫️ °•○●﷽●○•° •°| (2) 📚 |•° رمان : قسمت7⃣1⃣ و بہ آن دو گفتم: «حرف هایتان را شنیدم. تصمیم گرفتہ ام بہ شام بروم و در ڪنار معاویہ باشم. اگر او بر علــے پیروز شد، حڪومت مصر از آن من خواهد شد و شما پسرانم را نیز بہ حڪومت ناحیہ اے خواهم گمارد، اما اگر معاویہ شڪست بخورد، علــے ڪسے نیست ڪہ از ما بگیرد. پس آماده شوید تا بہ سوے شـــام حرڪت ڪنیم.» *** ڪـــاخ معاویہ در مرڪز شہر جلوه ے خاصے داشت. مــردڪ ، چہ ڪاخ جانسوزے ساختہ بود. پیامبر اسلام ڪہ خود را مدافع محرومان جامعہ مے دانست، در خواب هم نمے دید ڪہ روزے یڪے از حاڪمان حڪومت اسلامے اش، ڪاخے چون پادشاهان ایران و روم بسازد. از صحن وسیع و سالن هاے بزرگ و مرمرین ڪاخ گذشتم و وارد سالنے شدم ڪہ رومے اش و رنگ هاے متنوعش، هوش از سر مے ربود. معاویہ در انتہاے سالن روے تخت فرمانروایي اش نشستہ بود. از روے فرش قرمز باریڪ عبور ڪردم و بہ او رسیدم. ✔️✔️@Heiyat_Majazi✔️✔️ ڪمر راست ڪردم و سینہ فراخ نمودم تا ابہت گذشتہ را بہ رخش بڪشم؛ تا بداند ڪم ڪسے را فرا نخوانده است. مرا در ڪنار خود نشاند و دستور داد همہ سالن را ترڪ ڪنند. من ماندم و او؛ او ماند و دلشوره هایش ڪہ سعے مے ڪرد در پشت لبخند ساختگےاش پنہان ڪند. گفت: «مے دانستم مے آیے عمروعاص! تو روباه پیر را خوب مےشناسم؛ بوے طعمہ را از فرسنگ ها راه تشخیص مےدهے.» گفتم: «گمان نڪنم در راهے ڪہ پیش گرفتہ ای، طعمہ اے باشد. چہ بسا ممڪن است ما خود طعمہ اے باشیم براے دهان چون علـــے. من آمده ام تا اگر مرگے براے دوست دیرینہ ام رقم بخورد، پیش از او خودم را در دهان شیر بیندازم ڪہ از او پیرترم و مستحق تر براے مردن معاویہ اُریب نگاهم ڪرد و دستے بہ محاسن جو گندمے اش ڪشید. سرش را ڪہ تڪان داد، منگولہ هاے آویختہ بر عمامہ اش بہ حرڪت در آمدند. لب زیرینش را با زبان سرخش خیس ڪرد و گفت: «اے مڪار تو را چہ بہ طعمہ شدن در دهان شیر ؟! تو شیرها را تشنہ بر لب چاه میبرے و باز مے گردانے! مے دانم ڪہ بوے حڪومت بہ مشامت خورده است... بگو اگر بر علــے پیروز شدیم حڪومت ڪجا را مے خواهے؟ مصر ڪافے است یا بہ ڪاخــم در شــام رضایت مےدهے؟» پوزخندے زدم و گفتم: حڪومت و خلافت در شام از آن تو... حال بگو از ڪوفہ چہ خبر؟ علــے چہ مے ڪند و قصد دارد چہ وقت ڪند؟ معاویہ آهے ڪشید و مڪث ڪرد. حملہ ے علــے بہ شام، ڪابوسے بود ڪہ با مرگ عثمان، معاویہ را در بر گرفتہ بود. معاویہ مے دانست حتے اگر با علــے بیعت ڪند، صاحب حڪومت یڪ ده هم نخواهد شد. دست شستن از حڪومت شام و رفتن از ڪاخے ڪہ جانش بہ آن بستہ بود، آسان نبود و او حالا مے خواست بہ هر شڪل ممڪن، حکومت خود را حفظ کند. گفت: «با روے ڪار آمدن علــے، تلخے مرگ عثمان دو چندان شد. مے دانے ڪہ پس از رحلت پیامبر، تلاش هاے زیادے صورت گرفت تا علے جانشین او نشود و بیست و پنج سال این تلاش ادامہ داشت. دست علــے بہ حڪومت نرسید؛ هر چند او گفتہ بود تا او را نخواهند، او خلعت بر تن نخواهد ڪرد. اما علے اینڪ با همان اندیشہ و سیاست دوران پیامبر، حڪومت را بہ دست گرفتہ، همہ ے فرماندهان دوران عثمان را از ڪار برڪنار ڪرده است. بہ من هم پیغام داده تا با او ڪنم مےدانم ڪہ چہ بیعت ڪنم و چہ نڪنم، او حاضر نیست من حتے ساعتے بر این مسند حڪومت ڪنم. ◾️ بھ قلم ✍ : ⚫️کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است ...◾️ رمان فوق العاده☝️ هرشب ساعت 21:00 از این ڪانال👇 📚| @Heiyat_Majazi ◾️ ⚫️◾️ ⚫️◾️⚫️
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 6⃣6⃣ علــي پس از جنــگ صفیـن، با دش
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| (2) 📚 |•° رمان : قسمت 7⃣6⃣ در زندگــے علــے ڪـه جست و جـو ڪنیم، بسیــارے از ایــن مـوارد را خواهیــم دیـد ڪه مـن به یڪے از آن ها اشاره مےڪنم و در مےگذرم. در میدان صفیـن، هنگامــے ڪه براے بـاران خویـش سخـن مےگفت، مردے از اصحـاب از جـا برخاسـت و با گفتـارے به و ستایش علــے پرداخت، اما او آن مـرد را سرزنش ڪرد و گفت: بے گمان از پسـت تریــن حالـت هاے زمامداران جامعـه در نگـاه مـردم، ایـن است ڪـه بدیـن گمان متهـم شوند ڪه دوستدار ستایشند و مدیریت و ڪشوردارے شان بر بنا یافتـه است. 🎈🎈 @Heiyat_Majazi🎈🎈🎈 به راستــے ڪه من خوش ندارم ڪه این پندار در ذهنتان راه یابـد ڪه به چاپلوســے گراییده ام و شنیــدن ثناے خویش را دوست دارم. من با سپـاس از خداوند، چنین نیستم؛ اما اگر چنیـن نیز بـودم، آن را به عنوان خاڪساری در برابر خداوند سبحان وا مے نهادم. آرے چه بســا ڪه مردمان پس از درگیرے پیروزمندانـه، از ستایـش، شیریـن ڪام شوند. ولــے مـن از شما مےخواهم ڪه اگر احیانا توانستــه ام در پیشگاه خـدا و شما، بخشــے از حقوقـے را ڪه به دیگران دارم بپردازم و از عهده ے وظایف واجبـــے ڪه ناگریـــز از انجام دادن آنم، برآیم، مرا با مــدح و ثنــــاے نیڪــــو نستانید و بدان سان ڪه رسم سخــن گفتن با تاریــــخ است، با من سخــن مگویید و آنچنــان ڪه از زورمندان دژخوے پروا مےڪنند، از من مےگیرید. و با تــرس با مــن نیامیزید و چنیـن مپنداریـد ڪه اگر با من سخن حقــے گفته شود، مرا گـران مےآید. وقتــے ڪـه عثمــان به قتـــل رسید، اقبال علـــے گشوده شد؛ زیرا بسیارے از صحابـــه و بزرگان و مردم به او روے آوردند تا با او بیعت ڪننـد. اما علـــے در ڪمال ناباورے، تڪیه زدن بر تخت را نپذیرفـت. بزرگانــے چون طلحـــه و زبیـــر و عمـار و مالـڪ اشتــر به نزدش رفتند تا شاید او را قانع ڪند ڪه خلافت را بپذیرد؛ به او گفتند: اے علــــــے! ما امـــروز ڪسے را بدین امر از تو تر با سابقـــه تر، و به رســول الله نزدیڪ تر نمے یابیم. 🍃 بھ قلم✍: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است ...🍃 منــبع👇 ❣@chaharrah_majazi رمان فوق العاده☝️ هرشب ساعت 21:00 از این ڪانال👇 📚| @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 2⃣7⃣ علـــے فرمود: این ڪــارها و
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| (2) 📚 |•° رمان : قسمت 3⃣7⃣ امام پاسخ داد: من مانند تو نیستم. خداوند بر حاکمان واجب کرده که در شیوه ی زندگی، خود را در ردیف ترین افراد جامعه قرار دهند از مشکلات فقیران و تنگ دستان غافل نشوند. علی چنان داشت؛ حتی دشمنانش، کسانی چون معاویه هم می دانستند که علی چگونه انسانی است و هرگز نمی توانستند بر روی چشم بپوشند. می گویند روزی مردی از اهالی کوفه، سوار بر شتری به دمشق آمد. مردی دمشقی به او آویخت که این شتر، شتر من است که آن را گم کرده بودم. باید شترم را به من باز گرداندی. بین آن دو شدت گرفت. مرد دمشقی او را به نزد معاویه برد تا قضاوت کند. او بیش از ۵۰ تن را نیز به عنوان شاهد با خود آورد تا شهادت بدهند که شتر مال اوست. معاویه با دیدن شهادت آن همه شاهد علیه مرد کوفی رأی داد و امر کرد که مرد کوفی شتر را به مرد دمشقی بازگرداند. مرد کوفی از مرد دمشقی پرسید: 🎈🎈🎈@Heiyat_Majazi🎈🎈 شتر تو، نر بود یا ماده؟ مرد دمشقی گفت: ماده مرد کوفی رو به معاویه گفت: اما شتر من است، نه یک شتر . معاویه به حرف مرد کوفی توجهی نکرد و گفت: هر چه بوده رأی ما صادر شده و پس گرفته نمی شود. چون آن ها از محضرش خارج شدند، معاویه رو به اطرافیانش گفت: می بینید که ما قصد داریم با چه کسانی بجنگیم؟! حتی اگر یکصد هزار سپاهی را به سوی علی گسیل کنیم، یکی از آن ها بين شتر نر و ماده را نمی داند. شاید بد نباشد در همین زمینه، حکایت دیگری نقل کنم: می گویند در هنگام جنگ صفین، امام به میان دو لشکر آمد و با صدای بلند معاویه را صدا زد. معاویه به اطرافیانش گفت: بپرسید با من چه کار دارد؟ علی فرمود: می خواهم خود را آشکار سازد تا جمله ای به او بگویم. معاویه در حالی که عمروعاص در کنارش بود، به میدان آمد و پیشاپیش لشکریان خود ایستاد. امام علی رو به او گفت: این مردم برای چه در برابر من و تو با هم بجنگند و یکدیگر را ؟ اکنون تو خود به جنگ من آی تا هر کس دیگری را کشت، از آن او باشد. معاویه خطاب به عمروعاص گفت: نظر تو راجع به این پیشنهاد علی چیست؟ 🍃 بھ قلم✍: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است ...🍃 منــبع👇 🖇 @chaharrah_majazi رمان فوق العاده☝️ هرشب ساعت21:00 از این ڪانال👇 📚| @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃
° (ع)☀️📖 [97] ° 🍃🌸🍃🌸🍃 ✨بہ نام خــــــداے علے✨ 😎 امروز در محضر تاریخِ بزرگ محاکمه بعداز رحلت پیامبر رو آغاز می کنیم. 😎 لطفا شروع بفرمایین . 🙂 ای تاریخ! به خدا سوگند که فرزند ابو قحافه پیراهن خلافت را چون پیراهن بیقواره پوشید 🤓 شاید نمی دونست اندازه ش نیست! 🙂 در حالی که به خوبی می دانست ناخدای کِشتی جز نیست. 🤓 برای این ادعا مدرک دارین؟ 🙂 چون سیل از کوهسار وجودی علی فرو می ریزه و هیچ عقاب تیزپروازی به اوج قله او نمی نرسه. 🤓 با وجود این مدرک چرا ادعایی نکرد؟ 🙂 زیرا نیک اندیشید که یا باید تنها قیام کند یا بر تاریکی های کور رو پیشه ی خودش کنه. 🤓 تاریکی های کور چیه؟ 🙂 تاریکی هایی که بزرگسالان رو پیرو فرسوده و بر سیمای نوجوانان غبار پیری بپاشه و رو رنجور می کنه. 🤓 چه تصمیمی گرفت؟ 🙂 شکیبایی رو عاقلانه تر دید و صبر کرد. 🙂 باصبری دردآور چون خار در چشم و استخوان در گلو می دید که میراث ش رو به غارت می بردند 🤓 این شرایط تا کی ادامه داشت؟ 🙂 روزگار به همین منوال ادامه داشت تا دوره خلیفه اول تمام شد و او خلافت رو به دیگری پاس داد 😎 برای این جلسه کافیه . جلسه بعدی دادگاه فردا برگزار میشه. 📚 .خطبه ۳ 🍃🌺🍃🌺🍃 👇 ⛔️🙏 🍃 باعلے تاخــ💚ـدا؛ پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😍👇 |•✍•| @heiyat_majazi
° (ع)☀️📖 [98] ° 🍃🌸🍃🌸🍃 ✨بہ نام خـــــداے علے✨ 🔨|جلسه دوّم 🤓 به دیگری پاس داد؟! یعنی چکار کرد؟ 🙂 او که در زندگی اش می خواست از مرکب پایین بیاید چرا باید آن را برای دیگری زین کند؟ 🙂 هر کدام تا می توانستند ناقه خلافت را به سهم خود دوشیدند و آن کسی که و خوی خشن داشت در خلافت مستقر شد 🤓 چرا معتقدین خُلق و خوی خشن داشت؟ 🙂 چون نتیجه هر برخورد با اون جراحت و هر ارتباط با اون سوهانی بود بر روح. 🙂 حکومتی پر از خطا و لغزش و در نتیجه عذر خواهی . 🤓 چه بلایی سر خلافت اومد؟ 🙂 مرکب خلافت زیر پای آن سوار تند خو تعادل خودش رو از دست داد و همه راههای چاره را هم می بست. 🤓 چطور مگه؟ 🙂 اگر افسارش رو محکم میگرفتی زخمی می شد و اگر افسار رو رها می کردی زمین می خورد. 🤓 اوضاع مردم چطور بود؟ 🙂 مردم در و بی ثباتی و نا به سامانی گرفتار آمدند. 🤓 و او (علی) چه می کرد؟ 🙂 بر این رنج طولانی و اندوه طاقت فرسا کرد تا او هم به پایان راه رسید. 😎 عـــــــجـــب! ادامه جلسه فردا ساعت ۱۸ 📚|• . خطبه ۳ 🍃🌺🍃🌺🍃 👇 ⛔️🙏 🍃 باعلے تاخــ💚ـدا؛ پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😍👇 |•✍•| @heiyat_majazi
° (ع)☀️📖 [191] ° 🍃🌺🌸🍃🌸🌺🍃🌺🌸🍃🌸🌺 🍃 ✨بہ نام خـــــــداے علے✨ 😢 اون سؤال آخری چه قدر سخت بود ؟؟ 🙂 کدوم؟؟ 😢 علل و عوامل 🙂 اگه با داستانش می خوندی یادت می موند. 😕 چه داستانی؟ 🙂 اینکه مردی از قبیله بنی اسد از امام می پرسه با اینکه شما به از همه شایسته تر بودین چرا شما روکنار زدن. 😕 جواب امام چی بوده؟ 🙂 خطاب به مرد اسدی میگه اول : سوال نابه جایی پرسیدی. دوم اما چون طالب دونستن هستی حق پرسیدن داری! 🙂 و اما جواب سوال استاد از زبان خود امام: 🙂 و ستمی که به ما شد چیزی جز و نبود که گروهی به چسبیدن و گروهی مندانه از اون دست کشیدن . ☺️ همین؟!؟! خب اینقدر نوشتم. ☺️ مگه تو ازین کتاب استفاده نمی کنی؟ 🙂 منم از همین کتاب استفاده می کنم. 🤓 کدوم کتاب؟؟؟ 📚|• . خطبه ۱۶۲ مطابق با ترجمه 🍃🌺🌸🍃🌸🌺🍃🌺🌸🍃🌸🌺🍃 👇 ⛔️🙏 🍃 باعلے تاخــ💚ـدا؛ پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😍👇 |•✍•| @heiyat_majazi
° (ع)☀️📖 [205] ° 🍃🌺🌺🍃🌸🌸🍃🌺🌺🍃🌸🌸🍃🌺🌺🍃 ✨ بہ نام خــــــداے علے✨ 😳 با یه چیز کوچک شدین! ولی اون همه از یادتون رفته. 😳 میشه به منم بگین کدوم شما رو به شما ندادم؟؟ کدوم از شما ها رو برای خودم برداشتم؟؟ و به شما داشته ام؟؟ 😳 کدوم شکایت به و درستی پیش من اومده که من در مقابلش سستی کردم؟؟ به کدوم فرمان ناآگاه بودم و اشتباه عمل کردم؟؟ 😳 این رو شما بر دوش من قرار دادین. من هیچ علاقه ای به این و بر شما نداشته و ندارم. 😳 روزی که به من رسید رو مد نظر قرار دادم و هر که داده و هر فرمانی که داده شده بود رو من رفتم و همان گونه که بود کردم. 😳 در ضمن هنوز مسأله ای پیش نیومده که من اون رو ندونم و نیاز به شما باشه. 📚|• . خطبه۲۰۵ مطابق با ترجمه 🍃🌺🌺🍃🌸🌸🍃🌺🌺🍃🌸🌸🍃🌺🌺🍃 👇 ⛔️🙏 🍃 باعلے تاخــ💚ـدا؛ پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😍👇 |•✍•| @heiyat_majazi
° (ع)☀️📖 [221] ° 🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺🍃 💐من همچنان دلم می خواد بگم‌ ✨ عیدمون مبارک✨ ✨بہ نام خــــدای علے✨ 😎 سؤال اوّل: 😟 استاد؟ می خواین امتحان بگیرین؟؟ 😎 بله. بنویسین!! ماجرای و چگونگی به رسیدن (ع) ‌را بنویسید. 😟 استاد همین یه سؤال خیلیه! 😎 فعلا همین رو جواب بدین. 🙂 همانا شما را از کار عثمان چنان دهم که شنیدن آن مانند دیدن باشد! 😉 شما این آگاهی رو میدین؟؟ 🙂 من از زبان بزرگمرد تاریخ! 😎 صحبت نباشه. امتحانه😒 🙂 مردم بر عثمان گرفتن و من تنها کسی از بودم که او را به جلب مردم واداشته و کمتر به او پرداختم. 🙂 اما و ، آسان ترین کارشان این بود که بر او بردند و او را رنجاندند. نیز ناگهان بر او ‌گرفت. 🙂 عده ای به تنگ آمده و او را کشتند آنگاه مردم بدون و با من کردند. 📚|• . نامه ۱ مطابق با ترجمه 🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺🍃 👇 ⛔️🙏 🍃 باعلے تاخــ💚ـدا؛ پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😍👇 |•✍•| @heiyat_majazi
° (ع)☀️📖 [249] ° 🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃 ✨بہ نام خــــــداےعلے✨ 🙂 کسی می تونه چند دلیل بیاره که چرا برای و هستند؟؟ 🙂 چرا بنی امیه لیاقت بودن را نداشتن؟؟ 😊 مقایسه کنیم؟؟ با کمک هم؟؟ 😉 از بنی هاشم و رسوا از بنی امیه. حمزه از بنی هاشم ابوسفیان شیر سوگند ها از بنی امیه.. 😏 دو سرور جوانان اهل از بنی هاشم و در افکنده از بنی امیه. بهترین_زنان از بنی هاشم و زن آتش دورخ از بنی امیه. 😒 در روز فقط با ادعای خویشاوندی با پیامبر بر اعضا پیروز شدند که خود دلیلی برای بنی هاشم بر بنی امیه است. 🙂 خب کافیه. درس رو کامل بخونین.. 📚|• . نامه ۲۸ مطابق با ترجمه . 🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃 👇 ⛔️🙏 🍃 باعلے تاخــ💚ـدا؛ پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😍👇 |•✍•| @heiyat_majazi