eitaa logo
هیئت مجازی 🚩
3.9هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
2.7هزار ویدیو
415 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
هیئت مجازی 🚩
◾️ ⚫️◾️ ⚫️◾️⚫️ °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 4⃣1⃣ اما نہ آن روز و نہ روزه
◾️ ⚫️◾️ ⚫️◾️⚫️ °•○●﷽●○•° •°| (2) 📚 |•° رمان : قسمت 5⃣1⃣ شب سیاه است و قیر گون و مذاب، و من انگار در حفره اے سیاه نشستہ ام. ڪتف ها فرو افتاده و تن خسته و دل، دو دل بود ڪہ چہ ڪنم با نامہ ے دوست دیرینہ ام معاویہ و آن همہ حوادث ڪوچڪ و بزرگ ڪہ در اندڪ مدتے چون صاعقہ فرود می آمد و مرا ڪہ پیــر و فرتوت شده بودم و گمان مے ڪردم از هیچ بادے نلرزم و با برق صاعقه اے و ڪوبش رعدے بہ امید بارانے براے خود نباشم، اینڪ با نامہ معاویہ بہ «چہ ڪنم چہ ڪنم» افتاده بودم. معاویہ نوشتہ بود: پیڪ علے پیش من آمده و می خواهد برای علے بگیرد. نفسم را حبس ڪرده ام تا تــو بیایے.» آیا شب حیاتم آبستن حوادثے بود؟ آیا هشتاد و اندے زیستن کافے نبود تا خواندن چنین نامه اے و چنان تقاضایے دل نکند؟! وسوسہ ها نباشد و عطاے معاویہ به لقایش بخشیده شود؟! ✔️✔️@Heiyat_Majazi✔️✔️ فڪر مے ڪنم وقت آن است باقے عمرم را در این عزلتڪده سر ڪنم و پیڪ را بہ و انتظار بنشینم و پیڪ معاویہ را باز گردانم با نامہ اے ڪہ در آن نوشتہ باشم: برادرم معاویــہ! تو امــیر شامے و بہ دنبال تخت و تاج شاهان و . مرا دیگر آن سوداها از سر گذشتہ، حتے رمقے چندان براے ڪشیدن دست بہ سر و گوش ماهروی و ڪنیزڪان خورشیدوش نمانده، چه رسد بہ مشاورت تو ڪہ بهتر مے دانے در راه است و بنیان هاے حڪومت تو لرزان گردیده و از من چاره سازے براے حفظ تاج و تخت خود نتوانے ساخت. اما نہ! معاویہ است؛ توان این را دارد ڪہ بر حڪومت نوپاے علــے غلبہ ڪند. هر چند او اینڪ خلیفہ است و حڪومت حجاز و ایران و مصر در دست هاے اوست؛ اما شام با وجود و خاندانش بنے امیه لقمہ اے نخواهد بود ڪہ علـــے بتواند آن را به راحــتے هضـــم ڪند. من اگر در ڪنار معاویہ باشم، ڪار براے علـــے خواهد شد و چہ بسا شام بر ڪــوفہ غلبہ ڪند. بعید نیست ڪہ روزے معاویہ را در ڪسوت خلافت ببینم و خود در ڪنار او باشم و حڪومت ایران یا مصر را بر تن ڪنم. بـہـتر است همین امشب پیڪ معاویــہ را با نامہ اے راهے ڪنم ڪہ در آن نوشته باشم: «آغوش بگشا برادر، روباه مے آید.» اما آتش تردید، در برزخم انداختہ است. باید با پسرانم مشورت ڪنم. گفتم محمد و عبدالله بیایند. آمده بودند. نامہ ے معاویہ را خواندند. پرسیدم: رأی شما چیست؟ عبدالله ڪہ بزرگتر بود، گفت: «نروید پدرا معاویہ در افتاده و براے نجات خود دست و پا مے زند. او تو را نیز بہ این مرداب فرو خواهد ڪشید. با بہ قتل رسیدن عثمان، اینڪ علــے خلیـــفہ ے مسلمین است. اگر معاویہ با او بیعت ڪند یا نڪند، علــے او را از امارت شــام خلع خواهد ڪرد و معاویہ از حڪم علے، سر باز خواهد زد. تردید نڪن ڪہ علــے براے سرڪوب معاویہ، با همہ ے توان بہ شام حملہ خواهد ڪرد.» محمد گفت: «حملہ ے علے سودے نخواهد داشت؛ مردم شام بہ تحریڪ معاویہ تشنہ ے انتقام از قاتلین عثمان هستند، پس شام لقمہ ے راحتے براے حلقوم علــے نخواهد بود. بہتر است بہ نزد معاویہ بروے و او را همراهے ڪنے.» ◾️ بھ قلم✍ :‌ ⚫️کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است ...◾️ رمان فوق العاده☝️ هرشب ساعت 21:00 از این ڪانال👇 📚| @Heiyat_Majazi ◾️ ⚫️◾️ ⚫️◾️⚫️
هیئت مجازی 🚩
◾️ ⚫️◾️ ⚫️◾️⚫️ °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 6⃣1⃣ عبدالله رو بہ محمد گفت:
◾️ ⚫️◾️ ⚫️◾️⚫️ °•○●﷽●○•° •°| (2) 📚 |•° رمان : قسمت7⃣1⃣ و بہ آن دو گفتم: «حرف هایتان را شنیدم. تصمیم گرفتہ ام بہ شام بروم و در ڪنار معاویہ باشم. اگر او بر علــے پیروز شد، حڪومت مصر از آن من خواهد شد و شما پسرانم را نیز بہ حڪومت ناحیہ اے خواهم گمارد، اما اگر معاویہ شڪست بخورد، علــے ڪسے نیست ڪہ از ما بگیرد. پس آماده شوید تا بہ سوے شـــام حرڪت ڪنیم.» *** ڪـــاخ معاویہ در مرڪز شہر جلوه ے خاصے داشت. مــردڪ ، چہ ڪاخ جانسوزے ساختہ بود. پیامبر اسلام ڪہ خود را مدافع محرومان جامعہ مے دانست، در خواب هم نمے دید ڪہ روزے یڪے از حاڪمان حڪومت اسلامے اش، ڪاخے چون پادشاهان ایران و روم بسازد. از صحن وسیع و سالن هاے بزرگ و مرمرین ڪاخ گذشتم و وارد سالنے شدم ڪہ رومے اش و رنگ هاے متنوعش، هوش از سر مے ربود. معاویہ در انتہاے سالن روے تخت فرمانروایي اش نشستہ بود. از روے فرش قرمز باریڪ عبور ڪردم و بہ او رسیدم. ✔️✔️@Heiyat_Majazi✔️✔️ ڪمر راست ڪردم و سینہ فراخ نمودم تا ابہت گذشتہ را بہ رخش بڪشم؛ تا بداند ڪم ڪسے را فرا نخوانده است. مرا در ڪنار خود نشاند و دستور داد همہ سالن را ترڪ ڪنند. من ماندم و او؛ او ماند و دلشوره هایش ڪہ سعے مے ڪرد در پشت لبخند ساختگےاش پنہان ڪند. گفت: «مے دانستم مے آیے عمروعاص! تو روباه پیر را خوب مےشناسم؛ بوے طعمہ را از فرسنگ ها راه تشخیص مےدهے.» گفتم: «گمان نڪنم در راهے ڪہ پیش گرفتہ ای، طعمہ اے باشد. چہ بسا ممڪن است ما خود طعمہ اے باشیم براے دهان چون علـــے. من آمده ام تا اگر مرگے براے دوست دیرینہ ام رقم بخورد، پیش از او خودم را در دهان شیر بیندازم ڪہ از او پیرترم و مستحق تر براے مردن معاویہ اُریب نگاهم ڪرد و دستے بہ محاسن جو گندمے اش ڪشید. سرش را ڪہ تڪان داد، منگولہ هاے آویختہ بر عمامہ اش بہ حرڪت در آمدند. لب زیرینش را با زبان سرخش خیس ڪرد و گفت: «اے مڪار تو را چہ بہ طعمہ شدن در دهان شیر ؟! تو شیرها را تشنہ بر لب چاه میبرے و باز مے گردانے! مے دانم ڪہ بوے حڪومت بہ مشامت خورده است... بگو اگر بر علــے پیروز شدیم حڪومت ڪجا را مے خواهے؟ مصر ڪافے است یا بہ ڪاخــم در شــام رضایت مےدهے؟» پوزخندے زدم و گفتم: حڪومت و خلافت در شام از آن تو... حال بگو از ڪوفہ چہ خبر؟ علــے چہ مے ڪند و قصد دارد چہ وقت ڪند؟ معاویہ آهے ڪشید و مڪث ڪرد. حملہ ے علــے بہ شام، ڪابوسے بود ڪہ با مرگ عثمان، معاویہ را در بر گرفتہ بود. معاویہ مے دانست حتے اگر با علــے بیعت ڪند، صاحب حڪومت یڪ ده هم نخواهد شد. دست شستن از حڪومت شام و رفتن از ڪاخے ڪہ جانش بہ آن بستہ بود، آسان نبود و او حالا مے خواست بہ هر شڪل ممڪن، حکومت خود را حفظ کند. گفت: «با روے ڪار آمدن علــے، تلخے مرگ عثمان دو چندان شد. مے دانے ڪہ پس از رحلت پیامبر، تلاش هاے زیادے صورت گرفت تا علے جانشین او نشود و بیست و پنج سال این تلاش ادامہ داشت. دست علــے بہ حڪومت نرسید؛ هر چند او گفتہ بود تا او را نخواهند، او خلعت بر تن نخواهد ڪرد. اما علے اینڪ با همان اندیشہ و سیاست دوران پیامبر، حڪومت را بہ دست گرفتہ، همہ ے فرماندهان دوران عثمان را از ڪار برڪنار ڪرده است. بہ من هم پیغام داده تا با او ڪنم مےدانم ڪہ چہ بیعت ڪنم و چہ نڪنم، او حاضر نیست من حتے ساعتے بر این مسند حڪومت ڪنم. ◾️ بھ قلم ✍ : ⚫️کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است ...◾️ رمان فوق العاده☝️ هرشب ساعت 21:00 از این ڪانال👇 📚| @Heiyat_Majazi ◾️ ⚫️◾️ ⚫️◾️⚫️
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 7⃣9⃣ سپاهــے را راهـــے مصـــر خوا
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| (2) 📚 |•° رمان : قسمت 8⃣9⃣ اگــر بر خــود با خــدا و من باقی هستید، همراه مالک بن سعد به مصر حرکت کنید... اما مردم عراق، بی وفایی پیشه ساخته اند و حاضر به نبرد نیستند على از حجاز و ایران سپاهی گرد آورد و راهی مصر کند، محمد ابوبکر با دو هزار سربازی که در اختیار دارد به جنگ سپاه بیست هزار نفره ی عمروعاص می رود؛ به این امید که آنها را سرگرم سازد تا نیروهای کمکی از کوفه برسد که نمی رسد. موج های پی در پی هجوم شامیان بر آن سپاه اندک، آن ها را پراکنده می کند و مجبور به عقب نشینی می سازد. ♦️♦️@Heiyat_Majazi♦️♦️ مصر پس از امواج بنیان کن و پی در پی شامیان و شورشیان داخلی، از هم می پاشد. محمد بن ابوبکر را به اسارت می گیرند و او را به طرز به شهادت می رسانند. وقتی خبر شهادت او را به علی می دهند، او اشک ها می ریزد و رو به مردم می گوید: همانا بدانید که بدکاران و فاسدان، ارباب جور و ستم، کسانی که از راه خدا کنار رفته و در اسلام انحراف به وجود آورده اند، مصر را گشودند و تصرف کردند. و شما مردمی هستید که نمی توان به وسیله ی شما انتقام خونی را گرفت و رشته ی تابیده ای را از دستانتان باز کرد. پنجاه و چند روز شما را برای کمک به برادرانتان در مصر دعوت کردم، اما شما مانند که از درد ناف می نالد، ناله سر دارید و همانند کسی که از جهاد در راه خدا می ترسد، بر زمین چسبیدید. بدانید که بدن های شما در کنار هم، اما افکار و خواسته های شما است. بدانید که افراد ضعیف و ناتوان، هرگز نمی توانند و ستم را دور کنند و حق نیز جز با تلاش و کوشش به دست نمی آید. شما که از خانه های خود دفاع نمی کنید، چگونه از خانه ی دیگران دفاع خواهید کرد؟! به خدا سوگند شب را صبح کردم در حالی که گفتار شما را باور ندارم و به یاری شما 🍃 بھ قلم✍: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است ...🍃 منــبع👇 ❣ @chaharrah_majazi رمـان فوق العاده☝️ هرشب ساعت21:00 از این ڪانال👇 📚 @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃
° (ع)☀️📖 [100] ° 🍃🌸🍃🌸🍃 ✨بہ نام خــــــداے علے✨ 📂 جلسه چهارم 😎 جلسه رو با ادامه صحبت های دادستان پی می گیریم. 🙂 بعد از مرگ عثمان مردم مانند گله گوسفندان که از ترس گرگ فشرده شدند ،جمع شدند و به در خانه علی(ع) رفتند 🙂 و رشته کار رو به سمت ایشان انداختند و در واقع خلافت رو به ایشان واگذار کردند. و یه جورایی خلافت رو تحمیل کردند. 🤓 چرا میگین کردن؟ 🙂 خلافت و دنیا از دیدگاه ایشون از آب بینی بُز بی ارزش تر بود 🤓 دلیل ایشون برای قبول کردن چی بود ؟ 🙂 حضور مردم برای بیعت و عهدی که خداوند از عالمان گرفته. 🤓 چه عهدی؟ 🙂 اینکه شکم پرستی ستمگر و ستمدیده رو تأیید نکنن. 🤓 بعد از قبولی خلافت مردم چیکار کردند؟ 🙂 وقتی به خاطر حکومت دستور به قیام دادند گروهی شکستند 🙂 گروهی هم از دین خارج شدند سه نفر هم ناجوانمردانه کردند به طوری که انگار سخن خدا رو اصلا نشنیدن. 📚|• .خطبه ۳ 🍃🌺🍃🌺🍃 👇 ⛔️🙏 🍃 باعلے تاخــ💚ـدا؛ پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😍👇 |•✍•| @heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 4⃣3⃣1⃣ عثمـان بن حُنیـف، فرمانــ
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| (2) 📚 |•° رمان : قسمت 5⃣3⃣1⃣ تا این ڪه عده اے بر او شـویدند و او را به قتــل رساندند در حالــے ڪه او مستحق مرگ نبود. امروز آنچــه بر شما شایستــه است این است ڪه قاتلان او بگیرید و حڪم خدا را درباره ے آنان اجرا ڪنید. سخنان عایشــه شڪافــے در میان یاران عثمان بن حنیـف به وجــود آورد؛ گروهــے به تصدیق و گروهــے به تڪذيب او پرداختند. مردے از بصـره آنان را آرام ڪرد و گفت: 🔻🔻🔻🔻 @Heiyat_Majazi اے مــردم! آگاه باشیـد و به آن چه مےشنوید ڪنید. این گروه مےگویند براے انتقام خون عثمان به بصــره آمده اند، اما مگر قاتلان عثمان در بصره هستند؟! آن ها اگر راسـت مےگفتند باید به مدینه مےرفتند نه بصــره. ما با علــے ڪرده ایم و بر بیعــت او پایداریم. مردے دیگر رو به عایشــه گفت: اے ام المؤمنیــن! تو همســر پیامبر مان هستــے و از جانب خدا حرمــت و احترام داشتــے. ولــے پرده ے حرمــت خود را دریدے. اگر با اختیــار خود آمده اے از همین جا باز گرد و اگر به اڪراه آورده شده اے، از ما ڪمڪ بگیر تا یارے ات ڪنیم. آن روز دو سپــاه با هم سخن گفتند و توافق ڪردند ڪه افراد سپــاه مڪه وارد بصــره شوند و در خانه هاے دوستان و بستگانشان ساڪن شوند تا عثمــان بن حنیف نامه اے به علــے بنویسد و از او ڪسب تڪلیف ڪند. اگر علــے قاتــل عثمــان را به آن ها تحویل داد ڪه هیــچ؛ در غیــر این صورت تصمیم گرفته خواهد شد ڪه چه ڪنند. اما هنوز پاسخــے از علــے نرسیده بود ڪه آن ها به دارال ڪردند. عده اے را ڪشتند و بصره را به تصرف خود در آوردند. عثمان بن حنیف را ریــش و مو تراشیده از بصــره بیرون ڪردند و بر دارا الحڪومه ے بصره مسلط شدند. 🍃 بھ قلمـ✍: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است ...🍃 منـــبع📥 📩 @chaharrah_majazi رمـــان فوق العاده👋☝️ هرشب ساعت 🕘 از ایـن ڪانال👇😍 📙 @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 9⃣3⃣1⃣ زیــد بن صوحــان یڪے از بزرگ
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| (2) 📚 |•° رمان : قسمت 0⃣4⃣1⃣ علـــے رو به ابن عبــاس گفت: ما به سوے بصــره حرڪت مےڪیم. اما تــو پیــش از ما به بصــره برو و با این سه تن سخن بگو. شایـد قبــل از آغاز جنگ آرام گیرند و دست از لجاجت بردارند. 🎀🎀🎀🎀 @Heiyat_Majazi ابن عباس مےگوید: در بصــره نخست به دیـدار طلحـه رفتم و بیعتش را با امام به او یادآور شدم. او گفت: من بیعــت ڪردم در حالــے ڪه شمشیــر بر سرم بود. گفتم: عجــب! اما من تو را دیــدم ڪه با ڪمال آزادے بیعت ڪردے. یادم هست علــے به وقت بیعــت، به تو گفت ڪه اگر مےخواهــے من با تو بیعت ڪنم و تو خلیفه شوے و تو گفتــے ڪه ڪسـے به خلافت مستحق تر از تو نیست یا علــے! طلحــه گفت: درسـت است ڪه علــے این سخن را گفت، ولــے در آن هنگام گروهے با او بیعت ڪرده بودند و مرا امڪان مخالفت نبود..‌. آن گاه افزود: ما خواه ان خززون عثمان هستیم و اگر پسر عموے تو علــے خواهان حفظ خون مسلمانان است، قاتـلان عثمــان را تحویـل دهد و خود را از خلافزت خلـع ڪند تا خلافت در اختیار شورا قرار گیرد و شورا هر ڪه را خواست انتخاب ڪند. در غیر این صورت، هدیه ے ما به او شمشیر است. من فرصت را غنیمــت شمردم و پرده ے رسوایــے اش را بالا زدم و گفتم: بخاطر دارے ڪه تو عثمان را ده روز تمام محاصره ڪردے و مانع رسیدن آب به درون خانه ے او شدے و آن گاه ڪه علــے با تو مذاڪره ڪرد، اجازه دادے آب به درون خانه ے عثمان برده شود. و وقتے مصریان وارد خانه ے او شدند و در مقابل چشمان شما اورا ڪشتند تو مانع نشدی. و بعد هم مثل همه، با علــے ڪردے. شگفتا ڪه تو در خلافــت سه خلیفــه ے پیشين، ساڪت و آرام بودے، اما نوبت به علــے ڪه رسید از جاے ڪنده شدے! 🍃 بھ قلم✍: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است ...🍃 منــبع📥 📩 @chaharrah_majazi رمــان فوق العاده👋☝️ هرشب ساعت 🕘 از ایــن ڪانال👇😍 📚 @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃
° (ع)☀️📖 [221] ° 🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺🍃 💐من همچنان دلم می خواد بگم‌ ✨ عیدمون مبارک✨ ✨بہ نام خــــدای علے✨ 😎 سؤال اوّل: 😟 استاد؟ می خواین امتحان بگیرین؟؟ 😎 بله. بنویسین!! ماجرای و چگونگی به رسیدن (ع) ‌را بنویسید. 😟 استاد همین یه سؤال خیلیه! 😎 فعلا همین رو جواب بدین. 🙂 همانا شما را از کار عثمان چنان دهم که شنیدن آن مانند دیدن باشد! 😉 شما این آگاهی رو میدین؟؟ 🙂 من از زبان بزرگمرد تاریخ! 😎 صحبت نباشه. امتحانه😒 🙂 مردم بر عثمان گرفتن و من تنها کسی از بودم که او را به جلب مردم واداشته و کمتر به او پرداختم. 🙂 اما و ، آسان ترین کارشان این بود که بر او بردند و او را رنجاندند. نیز ناگهان بر او ‌گرفت. 🙂 عده ای به تنگ آمده و او را کشتند آنگاه مردم بدون و با من کردند. 📚|• . نامه ۱ مطابق با ترجمه 🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺🍃 👇 ⛔️🙏 🍃 باعلے تاخــ💚ـدا؛ پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😍👇 |•✍•| @heiyat_majazi
° (ع)☀️📖 [223] ° 🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺🍃 ✨بہ نام خــــــداے علے✨ 😁 تو فکری چرا؟ به چی فکر می کنی که یه ساعته نیستی؟! 🙂 به حکومتهای صدر . و اینکه امام علی(ع) چطوری به رسید؟ 😁 این که فکر کردن نداره. 🙂 یعنی چی اونوقت؟ 😁 همون موقع هم گیری می شده . در واقع کسایی با امام کرده بودند که با سه قبلی بیعت کردن. با همون شرایط قبل. 🙂 یعنی چطوری؟؟ 😁 یعنی اونی که در زمان بیعت اونجا بوده نمی تونه کس دیگه ای رو کنه. و اونی هم که نبوده نمی تونه دیگران رو قبول نکنه. 🙂 اونوقت اگه کسی دیگران رو کرد و گذاشت چی؟ 😁 اون رو برای بیعت قانونی میارن ولی اگه کرد با اون می کنن. چون از راه دیگر ها نرفته. 📚|• . نامه ۶ مطابق با ترجمه 🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺🍃 👇 ⛔️🙏 🍃 باعلے تاخــ💚ـدا؛ پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😍👇 |•✍•| @heiyat_majazi
° (ع)☀️📖 [224] ° 🍃🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌼🍃 ✨بہ نام خـــــداے علے✨ 😏 نامه اون به دستم رسیده. 🙂 خب این نامه چی رو نشون میده؟ 😏 نشون میده نامه ی مردیه که نه خودش لازم رو داره تا باشه و نه داشته تا کنه . 😏 تنها های خودش رو داده و عنان اون رو به دست گرفته و اون هم می کنه. که سخن بی ربط میگه و در سرگردانه. 😏 آن کسی که از کنه و خونده میشه و اونی که نسبت به اون دو دل باشه محسوب میشه. 🍃🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌼🍃 👇 ⛔️🙏 🍃 باعلے تاخــ💚ـدا؛ پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😍👇 |•✍•| @heiyat_majazi
° (ع)☀️📖 [253] ° 🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃 ✨بہ نام خـــــداے علے✨ 😒 چرا تو باید کنی؟؟ 🙂 من که برای حکومت در پِی نرفته بودم تا اونا خودشون سراغ من اومدن. 🙂 من با اونها نکردم تا اول اونها با من بیعت کردن. حتی خود شما دونفر هم با من بیعت کردید . 😒 لابد از شون بیعت کردن دیگه؟؟ 🙂 با من نه از روی ترسِ بود و نه برای بدست آوردن متاع . 🙂 حالا هم اگه از روی میل و با من بیعت کردین تا دیر نشده از راه با من ‌برگردین و اگر نه! خود دانید. 🙂 از اون چیزی که تو فکرتون دارین برگردین که الان فقط عار و است. پیش از این که این عار با آتش دامنگیرتان شود بر گردین 📚|• . نامه ۵۴ مطابق با ترجمه . 🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃 👇 ⛔️🙏 🍃 باعلے تاخــ💚ـدا؛ پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😍👇 |•✍•| @heiyat_majazi