eitaa logo
به وقت بهشت 🌱
6.6هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
2 فایل
💠وَأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَی‌اللَّه إِنَّ‌اللهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَاد 🚫کپی یا انتشار حتی با ذکر نام نویسنده حرام است🚫 تبلیغات ارزان https://eitaa.com/tablighattarzan عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨                 ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم کپی‌حرام🚫 با دست و صورت خیس از سرویس بیرون آمد. چشم‌های سرخ سوفی خبر از این داشت که حسابی خسته است. تخت خوابش را در اختیار سوفی گذاشت با یک پتو متکای تمیز استفاده نشده. برای خودش، تشک پلی‌استری لوله شده را از کمد تک در پارتیشن‌بندی شده‌ی دیوار بیرون آورد. پایین تخت پهنش کرد و آماده‌ی خواب شدند. موهایش را باز کرد و روی تشک دراز کشید. سوفی دستش را تکیه‌ی سرش گذاشته بود و نگاه می‌کرد که با لبخند بشری رو به رو شد. -بخواب. خیلی خسته‌ای ولی سوفی انگار تازه چیزی یادش آمده باشد. باز هم ابروهایش را فرستاد فرق سرش. با حسرت گفت: -چه موهای قشنگی! بشری موهایش را در یک دست جمع کرد و جلو آورد. نگاهی به موهایش انداخت و دوباره آزادشان کرد پشت سرش. -فعلا که شده دردسر برام. وقت ندارم بهشون برسم. تو سرمای این‌جا خشک کردن این‌ها هم وقت می‌گیره ازم همان طور دراز می‌کشید ادامه داد: -یه آرایشگاه پیدا کنیم هم اینا رو نجات بدم هم خودم رو -اوه! مگه موهات اسیرن که نجاتشون بدی؟ هنوز هیجان چند ساعت پیش از وجودش نرفته بود ولی غمگین و خسته خندید. -آره اینا هم اسیر من شدن. بریزمشون پایین راحت بشن. من که وقت ندارم بهشون برسم -نمی‌دونم چطور دلت میاد این زیبایی‌ها رو قائم می‌کنی؟! -تو بگو چطور دلم بیاد بیارمشون تو معرض دید؟ که هر کسی از راه برسه و دید بزنه؟! نفس سنگینی کشید که باعث شد سوفی حواسش را برای شنیدن حرف‌های او بیشتر جمع کند. -مرا عهدیست با شادی که شادی آن من باشد مرا قولیست با جانان که جانان جان من باشد به خط خویشتن فرمان به دستم داد آن سلطان که تا تخت‌است و تا بخت‌است او سلطان من باشد اگر هشیار اگر مستم نگیرد غیر او دستم وگر من دست خود خستم همو درمان من باشد -نمی‌فهمم چی میگی؟ -اسلام، نه. در کل هر دینی یه باید و نبایدهایی داره. منم دینم رو با پوست و گوشت و استخوون پذیرفتم. رعایت اصول دینیم من رو شاد می‌کنه. یه حس رضایت قلبی. یه آرامش بهم که هیچ جای دیگه نمی‌تونم پیداش کنم سرش رو به یکباره به سمتی تکان داد. -هر چی خدا بگه، همونه؛ سوفی دستش را از زیر سرش برداشت و راحت دراز کشید. -حرف‌هات جالبه! هیچ کس تا حالا این‌جوری واسه من از دینش نگفته بود کمی مکث کرد. -تو منو به یاد مادربزرگم می‌اندازی. اون هم موهاش رو می‌پوشوند. بهش می‌گفتم مگه تو راهبه‌ای؟ می‌گفت: فرقی نمی‌کنه، مسیحیت برای زن حجاب رو ارمغان آورده چه راهبه باشم چه نباشم -پس مادربزرگت عقایدش بدون تحریف بوده! -اون هم همین رو می‌گفت. حرف از تحریف یهود و مسیحیت می‌زد. از ما هم می‌خواست که حجاب داشته باشیم ولی هیچ وقت موفق نشد ✍🏻 کپی یا انتشار به هر شکل است🚫 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
✨ روحت که رها باشد... جز از پرودگار متعال از هیچکس جز خدا نمیترسی... رمز ابدی شدن؛ این است! کجا از مرگ می هراسد‌ آنکس‌ که به جاودانگی روح‌ در جوار رحمت حق آگاه هست؟! ✌️
❣️ 🖤 در کربلای عشق همیشه حبیب بود اصلاً اگر شهید نمی‌شد عجیب بود ما پیـرو توایـم و اجـازه نمی‌دهیـم تاریخ، بعد تو بنویسد: «غریب بود» ‌‌°|💙🦋|°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🕯از آتش جانسوز خبر 🥀▪️بال و پرم سوخت 🥀🕯دل آب شد از 🥀▪️شعله و یکباره سرم سوخت 🥀🕯انگشتر خونین 🥀▪️تو در دست بریده 🥀🕯ناگاه جهان 🥀▪️ تار شد و در نظرم سوخت ▪️سومین سالگرد شهادت سردار دلها حاج قاسم سلیمانی تسلیت باد 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🪞نقش او در دل چه زیبا می‌نشست... نقش او در دل چه زیبا می‌نشست ‎سنگدل آیینه‌ی ما را شکست آینه صد پاره شد در پای دوست ‎باز در هر پاره عکس روی اوست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبی ز داغ تو سردار، کل عالم سوخت.. 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
مهربان تر از پدر . طراح عباس گودرزی
یه‌چیزبگم؟! خیلی‌غریبه...💔 تواین‌یه‌جمله‌خیلی‌چیزهاگفتم... :)!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صداتو بلند کن بفهمم که هستی... هنوز زنده ایی و چشات رو نبستی... 💔
🍃 حسنـی بــودن مــا لـطـفِ حسـینی دارد ای‌ خوش‌آن صید که افتاد ته‌ دامِ حسن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 به یاد حاج قاسم🥀 سه سال سیاه بی تو گذشت و دلهایمان هنوز می سوزد .. ولله که داغت سرد نمی شود و یادت فراموش نخواهد شد...
*دیدگاه پیامبر نسبت به رنج ها همین قدر زیبا (:
گاهی علت بی اثر بودن نصیحت‌هامون به خودمون برمیگرده؛ حرف خوب، اگر با رفتار زیبا همراه نباشه اثر نمیکنه!
این فراز از وصیت‌نامه را بخوانیم 👇👇 ----------------------------- خواهران و برادران مجاهدم در این عالم، اِی کسانی که سرهای خود را برای خداوند عاریه داده‌اید و جان‌ها را بر کف دست گرفته و در بازار عشق‌بازی به سوق فروش آمده‌اید، عنایت کنید: جمهوری اسلامی، مرکز اسلام و تشیّع است. امروز قرارگاه حسین‌بن علی، ایران است. بدانید جمهوری اسلامی حرم است و این حرم اگر ماند، دیگر حرم‌ها می‌مانند. ا گر دشمن، این حرم را از بین برد، ، نه حرم ابراهیمی و نه حرم محمّدی(ص). ----------------------------- ‌‌ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «راز پیروزی‌های سردار سلیمانی» 📼 استاد پناهیان ▫️ در دریای طوفان‌زده، اهل‌بیت کشتی نجات هستن... 🔸برای نجاتمون باید مضطر بشیم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
... حاجی جان... یعنی تو اون دقایق آخر... وقتی می‌رفتی... به سمت قربانگاه ابدی... چی به خدای خودت گفتی... که بالاسری برات اینجوری؛ مایه گذاشت!؟ من از گذر عقربه های ساعت... خصوصاً در دی ماه؛ میترسم... چون مرا یاد شبی میندازد... که هرچه فکر کردم نفهمیدم... چرا بیهوده؛ دل آشوبه ام...💔 برمی‌گردی سردار...مگر نه...!؟ چشمانت می‌گویند که برمی‌گردی...
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨                 ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم کپی‌حرام🚫 روز تاسوعا بود و بشری باید به دانشگاه می‌رفت. بعدش هم سر کار. صبحانه‌ را آماده کرد و سوفی را صدا زد. با صدای بشری بیدار شد و نشست. چشم‌های پف کرده‌اش را مالید و خمیازه‌ای بلند و طولانی کشید. -هنوز خوابم میاد بشری تکیه داده بود به چهارچوب در. سری تکان داد. دستش را از روی چهار چوب در برداشت و به طرف آشپزخانه رفت. صدایش را کنی بلند کرد که سوفی بشنود. -به خاطر منه. تو رو هم اذیت کردم صدای خمیازه‌ی دوباره‌ی سوفی را از نزدیک شنید. برگشت. سوفی را پشت سرش دید که سعی می‌کرد با دست موهای آشفته‌اش را نظم دهد. نشست پشت میز. چشم‌هایش را گرد کرد که خواب از سرش بپرد و همه‌ی این‌ها دست به دست هم داد تا جیغ بشری بلند بشود. -سوفی! -چیه؟ دیوونه شدی؟ دست‌هایش را کمرش زد. با سر به روشویی کنار راهرو اشاره کرد و حرص ‌گونه غرید: -دست و صورتت رو بشور بعد بیا بشین خواست حرفی بزند که بشری امانش نداد. -زود! نچ نچ کنان از صندلی کنده شد و به طرف روشویی رفت ولی باز هم بشری دست از سرش بر نداشت. -خوبه که صبح بیدار میشی یه دستشویی هم بری. مثانه‌ی بیچاره‌ات نترکه -اوف کشدار گفت و لجوجانه پایش را روی زمین کشید و به طرف اتاق رفت. وقتی برگشت، بشری فنجان‌ها را از کافه میکس پر می‌کرد. دیدن سوفی باعث شد لبش به خنده کش بیاید. موهایش را مرتب بسته بود و دیگر خبری از سوفی پف‌آلود شلخته‌ی چند دقیقه میش نبود. خنده‌اش را جمع کرد اما موفق نشد. گوشه‌ی لبش جمع شده بود. وقت بیرون رفتن، پاکت عکس‌ها را هم داخل کیفش گذاشت. در را که باز کردند سیاه را دیدند. دم تکان می‌داد و نزدیک می‌شد. همزمان به هم نگاه کردند. سوفی خم شد و به سیاه تشر زد: -دیشب کجا بودی؟ فقط واسه شکمت میای این‌جا -به این بیچاره چیکار داری؟! بشری این را گفت و بند پهن کیفش را روی شانه بالا انداخت و راه افتاد. -صبر کن! پا تند کرد و خودش را به بشری رساند. -مدام داری من رو سرزنش می‌کنی نیم‌رخش را به طرف سوفی چرخاند. -عزیزم صبح با اون قیافه واقعا غیر قابل تحمل بودی. حالا هم انگار با این حیوون زبون بسته دعوا داری سوفی برگشت و به پشت سرش نگاه کرد. سیاه همان‌جا روی زمین نشسته و پوزه‌اش را به زمین چسبانده بود. نگاه از سگ گرفت. -عکس‌ها رو آوردی سرش را تکان داد. -آره. باید به رئیس دانشگاه نشون بدم مثل همیشه روی صندلی‌های سرویس کنار هم نشستند. عمیق به چشم‌های سوفی نگاه کرد. -ساعت ده میرم دفتر رئیس و نگاهش را برنداشت. سوفی نگاهش را خواند و مطمئنش کرد که به عنوان شاهد او را همراهی می‌کند. ✍🏻 کپی یا انتشار به هر شکل است🚫 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
1_1658430465.mp3
8.81M
زیارت عاشورا.... با صدای حاج قاسم سلیمانی 🥀🖤
🕊💔🖤 ✾͜͡💚بِســـمِ الـلّـھِ الـࢪَّحــمـنِ الࢪَّحــیـم✾͜͡💚 «اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً» ‌‌『اللّٰھُمَ‌؏َـجِّـلْ لِّوَلیڪَ‌الفࢪَج...』
‌∞♥∞ ♥ هر صبح ڪہ سلامت میدهم و یادم می افتد که صاحبی چون تو دارم:↯ کریم، مهربان، دلسوز، رفیق، دعاگو، نزدیک... و چھ احساسِ نابِ آرامش بخش و پر امیدی است داشتنِ تـو...🕊 سلام ا؎ نور خدا در تاریڪی ها؎ زمین 🌤
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨                 ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم کپی‌حرام🚫 تمام ساعاتی که مشغول کار در نیروگاه بود، به مکالمه‌ی بین خودش و ریاست دانشگاه فکر می‌کرد. از روزی که پا به این شهر گذاشته بود مدام یا در حال دفاع از خودش بود یا با مسئولین دانشگاه کل کل می‌کرد. این چند ماه رُسش کشیده شده بود و امروز دلمرده‌تر از هر روز دیگر برایش سپری می‌شد. از صبح چند بار آن لحظات در ذهنش جان گرفته و محو شده بودند. این‌که خیلی راحت از کنار آن مسئله گذشتند! انگار نه انگار که که این دختر بیچاره دیشب نزدیک بوده از ترس پس بیفتد. حتی رئیس گفته بود: از کجا معلوم که منظورشان به تو بوده؟ حتما این‌ها اتفاقی پیش آمده. کسی می‌خواسته از شر آن عکس‌ها راحت بشود، آن‌ها را در شاخه‌ی درخت گذاشته و رفته... چند بار حرف‌هایش را از اول تا آخر زد. این‌که دو نفر بودند و حرکات مشکوکی داشتند. سوفی هم پا در میانی کرده بود اما فایده نداشت. -شما خیالاتی شدین. از صبح دانشگاه و تا شب هم کار، معلومه که خسته‌تون کرده. کمی استراحت به خودتون بدید این توهمات به سراغتون نمیاد هاج و واج به آن‌ها نگاه کرد. گستاخی و ناحق‌گویی تا چه حد!! -من اونا رو دیدم. دو نفر بودن. یکی رو از پنجره اتاق و یکی رو هم از پنجره سالن. آخر کار هم هر دوشون پای درخت جلوی خانه با هم حرف زدن و این بسته رو تو درخت گذاشتن -خب چه‌طور می‌تونی ثابت کنی که واقعا دو نفر اطراف خونه‌ات پرسه می‌زدن؟ ❌❌ادامه امشب❌❌ ✍🏻 کپی یا انتشار به هر شکل است🚫 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
VIP VIP VIP VIP VIP 😍😍😍 اگه دوست داری رمان‌و تا آخر بخونی مبلغ ۴۰۰۰۰ تومان به این شماره کارت به نام خلیلی واریز 6273 8110 8062 3918 و عکس فیش واریزی و شماره‌ی پیگیری‌و به این آیدی ارسال کن😊 @Heaven_add تا لینک کانال خصوصی‌و برات ارسال کنه🌿 ✅ادامه‌ی رمان تو کانال به وقت بهشت شب‌های زوج ادامه دارد🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوشم که جوهر عشق تو در سرشت من است محبت تو همان خط سرنوشت من است گناهکارم و از آسـتان قدس شـما کجا روم؟! به خدا مشهدت بهشت من است اللّهُــــــــمَ ارزُقنا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-همه‌ی‌شهرپرازعطرِسلیمانی‌شد -رفت‌سردارولی‌راه‌سعادت‌باقیست..✌️🏽
🔴فصل‌الخطاب و اتمام‌حجت رهبری درباره هرگونه مسامحه و عقب‌نشینی در مسئله‌ی حجاب ⏪رهبرمعظم‌انقلاب: "حجاب یک ضرورت شرعی است. شریعت است. یعنی هیچ تردیدی در وجوب حجاب وجود ندارد این را همه باید بدانند. اینکه حالا خدشه و شبهه کنند که آیا حجاب هست؟ لازم است؟ هیچ جای خدشه و شبهه ندارد. یک واجب شرعی است که باید رعایت بشود. منتها آن کسانی که حجاب را به طور کامل رعایت نمیکنند اینها را نباید متهم کرد به بی‌دینی و ضدانقلابی" ۱۴۰۱/۱۰/۱۴ ✍بنابراین اگرچه مسئولان و مردم باید از یک‌سو ضعیف‌الحجاب یا بدحجاب‌ها را در دایره اسلام و نظام‌اسلامی حفظ کنند و همچون دختر خود بدانند، اما از سوی دیگر باید قاطعانه دربرابر یک همچون بایستند و ذره‌ای اجازه خدشه بر وجوب حجاب را ندهند.
💫الهی در این ❄️شب سرد زمستانی 💫بخت دوستانم را سپید ❄️تنور دلشون را گرم 💫فانوس دلشون را روشن ❄️لحظه هایشون را بدون غم 💫و چرخ روزگار را ❄️به کامشون بچرخان آمیـــن یا رَبَّ 🙏 💫شبتون زیباتون خوش 💫