eitaa logo
•| عشق‌یعنی‌ایستادگی |•
1.4هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.6هزار ویدیو
346 فایل
«پریدن یادمون داده همون که ما رو باور داشت..!» ❤️ کانال ناشناسمون: @Ista_nashenas ••• تـبادلات: @Razaqi48 ••• ارتباط با مدیریت: @Razaqi48 ••• شرایط ِ کپی و..: @Sharayeet 🗓 Channel Created: 1397/12/27
مشاهده در ایتا
دانلود
ادیت بزنم براتون؟! پیشنهاداتتون رو برام بفرستید ..
خدا داره صدات میکنه😊 برو جوابشو بده که منتظره😇 منتظره ببینه بندش چقد عاشقشه♡ برو نشون بده که عاشقشی❤️ برو بگو که دلت براش تنگ شد💜💜 نماز اول وقتش میچسبه😍 @ISTA_ISTA
بریم چند تا افکت بزارم براتون😉
حامد زمانی😍😍😍 پ.ن. اینو یکی از دوستان زدن👍 دیدم قشنگه گفتم حیفه نزارم براتون! @ISTA_ISTA
ممکنه بعضی هاش تکراری باشه .. چون یادم نیست کدومو گذاشتم کدومو نزاشتم همرو می‌زارم ..!
🔺🌸🔺 ↯↯ ۱۲ این داستان⇦: ↯↯ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ▓ توی همون حالت ... کیفم رو گذاشتم روی میز و نیم چرخ ... چرخیدم سمتش ... خیلی جدی توی چشم هاش زل زدم... محکم مچش رو گرفتم و با یه ضرب ... یقه ام رو از دستش کشیدم بیرون ...😡 - بهت گفتم برو بشین جای من ... برای اولین بار، پی یه دعوای حسابی رو به تنم مالیده بودم😠... اما پیمان کپ کرد ... کلاس سکوت مطلق شده بود ... عین جنگ های گلادیاتوری و فیلم های اکشن😟 ... همه ایستاده بودن و بدون پلک زدن ... منتظر سکانس بعدی بودن... ضربان قلب خودمم حسابی بالا رفته بود💗 ... که یهو یکی از بچه ها داد زد ... - برپا ...😐 و همه به خودشون اومدن ... بچه ها دویدن سمت میزهاشون ... و سریع نشستن ... به جز من، پیمان و احسان ...😐 ضربان قلبم بیشتر شد💗 ... از یه طرف احساس غرور می کردم ... که اولین دعوای زندگیم برای بود ... از یه طرف، می ترسیدم آقای غیور ... ما رو بفرسته دفتر ... و... اونم من که تا حالا پام به دفتر باز نشده بود ...😢 معلم مون خیلی آروم وارد کلاس شد ... بدون توجه به ما وسایلش رو گذاشت روی میز ... رفت سمت تخته ...😐 رسم بود زنگ ریاضی ... صورت تمرین ها رو مبصر کلاش روی تخته می نوشت ... تا وقت کلاس گرفته نشه ... بی توجه به مساله ها ... تخته پاک کن رو برداشت ... و مشغول پاک کردن تخته شد ... یهو مبصر بلند شد ... - آقا ... اونها تمرین های امروزه ...😓 بدون اینکه برگرده سمت ما ... خیلی آروم ... فقط گفت ... - می دونم ...😥 سکوت عمیق و بی سابقه ای کلاس رو پر کرد ... و ما سه نفر هنوز ایستاده بودیم ...😨 - میرزایی ... - بله آقا ... - پاشو برو جای قبلی فضلی بشین ... قد پیمان از تو کوتاه تره ... بشینه پشتت تخته رو درست نمی بینه ...😣 بدون اینکه حتی لحظه ای صورتش رو بچرخونه سمت کلاس... گچ رو برداشت ... - ، ... ، ...👌 ⭕️ــ~~~~~~🌹~~~~~~⭕️ ... @modafehh
🔺🔸🔺 🔻 🔻 این داستـــان👈 .....🔻 دویدم داخل اتاق و در رو بستم ... تپش قلبم شدید تر شده بود ... دلم می خواست گریه کنم اما بدجور ترسیده بودم ... الهام و سعید ... زیاد از بابا کتک می خوردن اما من، نه ... این، اولین بار بود ... دست بزن داشت ... زود عصبی می شدو از کوره در می رفت ... ولی دستش روی من بلند نشده بود... مادرم همیشه می گفت ... - خیالم از تو راحته ... و همیشه دل نگران ... دنبال سعید و الهام بود ... منم کمکش می کردم ... مخصوصا وقتی بابا از سر کار برمی گشت ... سر بچه ها رو گرم می کردم سراغش نرن ... حوصله شون رو نداشت ... مدیریت شون می کردم تا یه شر و دعوا درست نشه ... سخت بود هم خودم درس بخونم ... هم ساعت ها اونها رو توی یه اتاق سرگرم کنم ... و آخر شب هم بریز و بپاش ها رو جمع کنم ... سخت بود ... اما کاری که می کردم برام مهمتر بود ... هر چند ... هیچ وقت، کسی نمی دید ... این کمترین کاری بود که می تونستم برای پدر و مادرم انجام بدم ... و محیط خونه رو در آرامش نگهدارم ... اما هرگز فکرش رو هم نمی کردم ... از اون شب ... باید با وجهه و تصویر جدیدی از زندگی آشنا بشم ... حسادت پدرم نسبت به خودم ... حسادتی که نقطه آغازش بود ... و کم کم شعله هاش زبانه می کشید ... فردا صبح ... هنوز چهره اش گرفته بود ... عبوس و غضب کرده ... الهام، 5 سالش بود و شیرین زبون ... سعید هم عین همیشه ... بیخیال و توی عالم بچگی ... و من ... دل نگران... زیرچشمی به پدر و مادرم نگاه می کردم ... می ترسیدم بچه ها کاری بکنن ... بابا از اینی که هست عصبانی تر بشه... و مثل آتشفشان یهو فوران کنه ... از طرفی هم ... نگران مادرم بودم ... بالاخره هر طور بود ... اون لحظات تمام شد ... من و سعید راهی مدرسه شدیم ... دوید سمت در و سوار ماشین شد ... منم پشت سرش ... به در ماشین که نزدیک شدم ... پدرم در رو بست ... - تو دیگه بچه نیستی که برسونمت ... خودت برو مدرسه ... سوار ماشین شد و رفت ... و من مات و مبهوت جلوی در ایستاده بودم ... من و سعید ... هر دو به یک مدرسه می رفتیم ... مسیر هر دومون یکی بود ... @modafehh
آقا جان... فدای غربتت بشم یوسف زهرا... میبینی؟؟ باز هم غروب سه شنبه... خلوتی جمکران... دلم را آتش زد...😔 @ISTA_ISTA
•| عشق‌یعنی‌ایستادگی |•
آقا جان... فدای غربتت بشم یوسف زهرا... میبینی؟؟ باز هم غروب سه شنبه... خلوتی جمکران... دلم را آتش زد
حاضرین همه با هم ختم دعای عهد بگیریم؟؟؟ آخه امام زمان چند وقته غریب شاید بخاطر مشکلات الان اصلا یادمون رفته آقا رو... ببینم چقد پیام یا مهدی دریافت میکنم... اول بگین حاضرین! بعد میگم از کی شروع میشه هر کی حاضره ذکر(یامهدی) رو به این آیدی بفرسته👈 @Fateme8297161
عاشقتم... خدا... جونم...♡ شب ها... بیشتر... هوای دلم و داشته باش♡♡ @ISTA_ISTA
|•بسم رب الحسین .ع.•|
(کتاب خاطرات سفیر) این کتاب در مورد سفیر حجاب( بانو نیلوفر شادمهری) در فرانسه است. پایم که به فرانسه رسید با اولین رفتار هایی که در مورد حجابم شد و به خصوص در مورد شرایط ایران فهمیدم کسی مرا نمیبیند‌. آنها که می دیدند و سر صحبت را باز میکردند یک مسلمان ایرانی بود؛ نه نیلوفر شادمهری... و من شدم <ایران>!! و باید پاسخگوی تمام نقاط قوت و ضعف ایران میبودم. البته ناراضی هم نبودم. این یک فرصت بود برای حفظ منافع کشورم و مردمش... (بخشی از خاطرات بانوی حجاب ایرانی در فرانسه نیلوفر شادمهری) @ISTA_ISTA
بخون دوباره خوندنت برام مقدسه...♡♡♡ @ISTA_ISTA
طرح قراءت سوره مبارکه کوثر به نیت شفای مریض های کرونایی تا آغاز سال جدید سهم شما سه مرتبه و ارسال به دوستان و گروهاتون،لطفا قطع کننده ی زنجیر نباشید! 🌺❤🌺👇👇🌺❤🌺👇👇🌺❤🌺👇 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ /إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ/ فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ/ إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ 🌺❤🌺❤🌺❤🌺❤🌺❤🌺❤🌺 1 دقیقه بیشتر طول نمیکشهِ 🌺❤🌺❤🌺❤🌺❤🌺❤🌺❤🌺 اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد. اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد. اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد. اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد. اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد. 🌺❤🌺❤🌺❤🌺❤🌺❤🌺❤🌺❤ میدونی اگه کپی کنی تا آخر امشب چند هزار تا صلوات فرستاده میشه؟ 🌺☘🌺🍃🌺🍃 پیشاپیش سال نو مبارک 🌺 Join→🆔 @vay_babam_omad 👿
•| عشق‌یعنی‌ایستادگی |•
#پویش حاضرین همه با هم ختم دعای عهد بگیریم؟؟؟ آخه امام زمان چند وقته غریب شاید بخاطر مشکلات الان اصل
با سلام خدمت دوستان عزیز من که خیلی ذکر (یا مهدی) دریافت کردم❤️ خیلی ممنون... ان شاءالله همتون یکی از سربازان آقا باشید... به امید خدا فردا خواهم گفت که ختم دعای عهد از کی شروع میشود... ممنون از همه♡