خدا داره صدات میکنه😊
برو جوابشو بده که منتظره😇
منتظره ببینه بندش چقد عاشقشه♡
برو نشون بده که عاشقشی❤️
برو بگو که دلت براش تنگ شد💜💜
نماز اول وقتش میچسبه😍
#حی_علا_صلاه
#التماس_دعا
#ادمین
@ISTA_ISTA
#ادیت
حامد زمانی😍😍😍
پ.ن.
اینو یکی از دوستان زدن👍
دیدم قشنگه گفتم حیفه نزارم براتون!
#مدیر
#هوادارانه
@ISTA_ISTA
ممکنه بعضی هاش تکراری باشه ..
چون یادم نیست کدومو گذاشتم کدومو نزاشتم همرو میزارم ..!
#مدیر
•| عشقیعنیایستادگی |•
#ادیت حامد زمانی😍😍😍😍 #مدیر #هوادارانه @ISTA_ISTA
PicsArt_09-21-03.14.12.jpg
387.3K
افکت دیگری از همین عکس😍😍
خودم که عاشقشم😍
خیلی خوب شده👌
#مدیر
🔺🌸🔺
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته↯↯
#قسمتــــ_دوازدهم۱۲
این داستان⇦: #شرافت↯↯
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
▓ توی همون حالت ... کیفم رو گذاشتم روی میز و نیم چرخ ... چرخیدم سمتش ... خیلی جدی توی چشم هاش زل زدم... محکم مچش رو گرفتم و با یه ضرب ... یقه ام رو از دستش کشیدم بیرون ...😡
- بهت گفتم برو بشین جای من ...
برای اولین بار، پی یه دعوای حسابی رو به تنم مالیده بودم😠... اما پیمان کپ کرد ... کلاس سکوت مطلق شده بود ... عین جنگ های گلادیاتوری و فیلم های اکشن😟 ... همه ایستاده بودن و بدون پلک زدن ... منتظر سکانس بعدی بودن... ضربان قلب خودمم حسابی بالا رفته بود💗 ... که یهو یکی از بچه ها داد زد ...
- برپا ...😐
و همه به خودشون اومدن ...
بچه ها دویدن سمت میزهاشون ... و سریع نشستن ... به جز من، پیمان و احسان ...😐
ضربان قلبم بیشتر شد💗 ... از یه طرف احساس غرور می کردم ... که اولین دعوای زندگیم برای #دفاع_از_مظلوم بود ... از یه طرف، می ترسیدم آقای غیور ... ما رو بفرسته دفتر ... و... اونم من که تا حالا پام به دفتر باز نشده بود ...😢
معلم مون خیلی آروم وارد کلاس شد ... بدون توجه به ما وسایلش رو گذاشت روی میز ... رفت سمت تخته ...😐
رسم بود زنگ ریاضی ... صورت تمرین ها رو مبصر کلاش روی تخته می نوشت ... تا وقت کلاس گرفته نشه ...
بی توجه به مساله ها ... تخته پاک کن رو برداشت ... و مشغول پاک کردن تخته شد ... یهو مبصر بلند شد ...
- آقا ... اونها تمرین های امروزه ...😓
بدون اینکه برگرده سمت ما ... خیلی آروم ... فقط گفت ...
- می دونم ...😥
سکوت عمیق و بی سابقه ای کلاس رو پر کرد ... و ما سه نفر هنوز ایستاده بودیم ...😨
- میرزایی ...
- بله آقا ...
- پاشو برو جای قبلی فضلی بشین ... قد پیمان از تو کوتاه تره ... بشینه پشتت تخته رو درست نمی بینه ...😣
بدون اینکه حتی لحظه ای صورتش رو بچرخونه سمت کلاس... گچ رو برداشت ...
- #تن_آدمی_شریف_است،
#به_جان_آدمیت ...
#نه_همین_لباس_زیباست،
#نشان_آدمیت ...👌
⭕️ــ~~~~~~🌹~~~~~~⭕️
#ادامــــــہ_دارد...
@modafehh
🔺🔸🔺
#داستــان_دنبــال_دار_نسل_سوخته
🔻 #قسمت_چهارم🔻
این داستـــان👈 #حسادتـــــــ.....🔻
دویدم داخل اتاق و در رو بستم ... تپش قلبم شدید تر شده بود ... دلم می خواست گریه کنم اما بدجور ترسیده بودم ...
الهام و سعید ... زیاد از بابا کتک می خوردن اما من، نه ... این، اولین بار بود ...
دست بزن داشت ... زود عصبی می شدو از کوره در می رفت ... ولی دستش روی من بلند نشده بود... مادرم همیشه می گفت ...
- خیالم از تو راحته ...
و همیشه دل نگران ... دنبال سعید و الهام بود ... منم کمکش می کردم ... مخصوصا وقتی بابا از سر کار برمی گشت ... سر بچه ها رو گرم می کردم سراغش نرن ... حوصله شون رو نداشت ...
مدیریت شون می کردم تا یه شر و دعوا درست نشه ... سخت بود هم خودم درس بخونم ... هم ساعت ها اونها رو توی یه اتاق سرگرم کنم ... و آخر شب هم بریز و بپاش ها رو جمع کنم ...
سخت بود ... اما کاری که می کردم برام مهمتر بود ... هر چند ... هیچ وقت، کسی نمی دید ...
این کمترین کاری بود که می تونستم برای پدر و مادرم انجام بدم ... و محیط خونه رو در آرامش نگهدارم ...
اما هرگز فکرش رو هم نمی کردم ... از اون شب ... باید با وجهه و تصویر جدیدی از زندگی آشنا بشم ... حسادت پدرم نسبت به خودم ... حسادتی که نقطه آغازش بود ... و کم کم شعله هاش زبانه می کشید ...
فردا صبح ... هنوز چهره اش گرفته بود ... عبوس و غضب کرده ...
الهام، 5 سالش بود و شیرین زبون ... سعید هم عین همیشه ... بیخیال و توی عالم بچگی ... و من ... دل نگران...
زیرچشمی به پدر و مادرم نگاه می کردم ... می ترسیدم بچه ها کاری بکنن ... بابا از اینی که هست عصبانی تر بشه... و مثل آتشفشان یهو فوران کنه ... از طرفی هم ... نگران مادرم بودم ...
بالاخره هر طور بود ... اون لحظات تمام شد ...
من و سعید راهی مدرسه شدیم ... دوید سمت در و سوار ماشین شد ... منم پشت سرش ... به در ماشین که نزدیک شدم ... پدرم در رو بست ...
- تو دیگه بچه نیستی که برسونمت ... خودت برو مدرسه ...
سوار ماشین شد و رفت ... و من مات و مبهوت جلوی در ایستاده بودم ...
من و سعید ... هر دو به یک مدرسه می رفتیم ... مسیر هر دومون یکی بود ...
#ادامه_دارد
@modafehh
#ادمین_نوشتـــــ
آقا جان...
فدای غربتت بشم یوسف زهرا...
میبینی؟؟
باز هم غروب سه شنبه...
خلوتی جمکران...
دلم را آتش زد...😔
#اللهم_عجل_ولیک_الفرج
#دلشکسته
#ادمین_نوشتـــــ
@ISTA_ISTA
•| عشقیعنیایستادگی |•
آقا جان... فدای غربتت بشم یوسف زهرا... میبینی؟؟ باز هم غروب سه شنبه... خلوتی جمکران... دلم را آتش زد
#پویش
حاضرین همه با هم ختم دعای عهد بگیریم؟؟؟
آخه امام زمان چند وقته غریب شاید بخاطر مشکلات الان اصلا یادمون رفته آقا رو...
ببینم چقد پیام یا مهدی دریافت میکنم...
اول بگین حاضرین! بعد میگم از کی شروع میشه
هر کی حاضره ذکر(یامهدی) رو به این آیدی بفرسته👈
@Fateme8297161
#ادمین_نوشتـــــ
•| عشقیعنیایستادگی |•
اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ وَاَتَوَجَّهُ اِلَيْكَ بِنَبِيِّكَ نَبِىِّ الرَّحْمَةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى
بسم الله الرحمن الرحیم
#روز_هجدهم_چله
پ.ن.
دوستان دیروز فراموش کردم بگم ..
شرمنده همه شدم ..
حلال بفرمایید ..
عاشقتم...
خدا...
جونم...♡
شب ها...
بیشتر...
هوای دلم و داشته باش♡♡
#شبتون_پر_از_آرامش_خدا
#دلنوشته
#ادمین
@ISTA_ISTA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدئو_تایم
بخش های شنیده نشده سرانجام ..
#حامد_زماني
#سرانجام
کپی از پیج:
@mr_jamalifard
@ISTA_ISTA
(کتاب خاطرات سفیر)
این کتاب در مورد سفیر حجاب( بانو نیلوفر شادمهری) در فرانسه است.
پایم که به فرانسه رسید با اولین رفتار هایی که در مورد حجابم شد و به خصوص در مورد شرایط ایران فهمیدم کسی مرا نمیبیند. آنها که می دیدند و سر صحبت را باز میکردند یک مسلمان ایرانی بود؛ نه نیلوفر شادمهری...
و من شدم <ایران>!! و باید پاسخگوی تمام نقاط قوت و ضعف ایران میبودم. البته ناراضی هم نبودم. این یک فرصت بود برای حفظ منافع کشورم و مردمش...
(بخشی از خاطرات بانوی حجاب ایرانی در فرانسه نیلوفر شادمهری)
#ادمین_نوشتـــــ
@ISTA_ISTA
#معرفی_کتاب
•| عشقیعنیایستادگی |•
(کتاب خاطرات سفیر) این کتاب در مورد سفیر حجاب( بانو نیلوفر شادمهری) در فرانسه است. پایم که به فرانس
کتابی که حضرت اقا سفارش کردن خانم ها بخوانند‼️‼️‼️
#پیشنهاد_ادمین
طرح قراءت سوره مبارکه کوثر به نیت شفای مریض های کرونایی تا آغاز سال جدید
سهم شما سه مرتبه و ارسال به دوستان و گروهاتون،لطفا قطع کننده ی زنجیر نباشید!
🌺❤🌺👇👇🌺❤🌺👇👇🌺❤🌺👇
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ /إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ/ فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ/ إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ
🌺❤🌺❤🌺❤🌺❤🌺❤🌺❤🌺
1 دقیقه بیشتر طول نمیکشهِ
🌺❤🌺❤🌺❤🌺❤🌺❤🌺❤🌺
اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد.
اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد.
اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد.
اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد.
اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد.
🌺❤🌺❤🌺❤🌺❤🌺❤🌺❤🌺❤
میدونی اگه کپی کنی تا آخر امشب چند هزار تا صلوات فرستاده میشه؟ 🌺☘🌺🍃🌺🍃
پیشاپیش سال نو مبارک 🌺
Join→🆔 @vay_babam_omad 👿
#ارسالی_اعضا
•| عشقیعنیایستادگی |•
#پویش حاضرین همه با هم ختم دعای عهد بگیریم؟؟؟ آخه امام زمان چند وقته غریب شاید بخاطر مشکلات الان اصل
با سلام خدمت دوستان عزیز
من که خیلی ذکر (یا مهدی) دریافت کردم❤️
خیلی ممنون...
ان شاءالله همتون یکی از سربازان آقا باشید...
به امید خدا فردا خواهم گفت که ختم دعای عهد از کی شروع میشود...
ممنون از همه♡
#ادمین_نوشتـــــ
میدونستی کسایی که وقت اذان دست از کار میکشن و برای جواب دادن به ندای معشوق آماده میشن 😍😇🙂
روز قیامت چهره شون مثل ماااااه میدرخشه؟؟✨🌙🤩
پس منتظر چی هستی؟؟😃
بدو بدو که خدا جون منتظرته ها😋😇
منتظرش نزاری🙃
#حیعلیالصلاة
#التماس_دعا
#ادمین_نوشتـــــ
@ISTA_ISTA