#ستاره_های_زمینی
#فصل_اول
#پارت_هشتاد_و_هشتم
#دریا
وقتی رسیدم به بیمارستان مثل موش آب کشیده شده بودم و از سرما به خودم می لرزیدم...
وارد بیمارستان شدم و به طرف اتاق رسول رفتم...
وقتی رسیدم بدون در زدن وارد شدم که نگاه همه به طرفم چرخید...
داداش فرشید،داداش سعید،داداش محمد و رسول توی اتاق بودن...
به همه سلام کردم و بدون حرف رفتم به سمت رسول ، رفتم تا توی آغوش گرم و برادرانش قرار بگیرم ...
خواستم بغلش کنم که یاد خیس بودن لباس هام افتادم برای همین سریع به عقب برگشتم که رسول گفت:
رسول:دریا آجی خوبی؟؟
چیشد؟؟🧐
من: خوبم قربونت برم...💕
رسول: خب بدو بیا بغلم که دلم واسه بغل کردنت تنگ شده...
من: خودمم خیلی دوست دارم ولی لباسام خیسه میترسم لباس های تو هم خیس بشه و بعد سرما بخوری ...🥺
رسول که تازه متوجه خیسی لباس هام شده بود اعصبانی گفت:
رسول: چرا انقدر خیسی؟؟
زیر بارون بودی آرههه؟؟
همین الان میری خونه لباسات رو عوض می کنی بعد برمی گردی...😠
من: رسول خواهش می کنم گیر نده آخه کی حال ...
تا اومدم بقیه ی حرفم رو بزنم عطسم گرفت و عطسه کردم...🤧
رسول: بیا دیدی سرما خوردی ...😐
داداش فرشید و داداش محمد که تا حالا شاهد ماجرا بودن درحالی که سعی در کنترل کردن خنده شان داشتن گفتن میرن و ما را تنها می زارن...
بعد از رفتن داداش محمد و فرشید رسول گفت :
رسول: دریا همین حالا میری و لباسات رو عوض می کنی...
من که سعی داشتم لرزش بدنم رو کنترل کنم تا رسول بیشتر از این گیر نده ...
برای اینکه بحث رو عوض کنم با ذوق گفتم :
من: رسول شنیدی آقا داوود بهوش اومده؟؟
رسول: بله شنیدم و فهمیدم با حرف های تو بهوش اومده راستش رو بگو چی بهش گفتی که بهوش اومد؟؟
در ضمن فکر نکن نفهمیدم بحث رو عوض کردی...😒
من: چیز خاصی نگفتم فقط گفتم که رسول تصادف کرده اونم بهوش اومد...😁
رسول: الهی فداش بشم داداشم رو اخ چقدر دلم تنگ شده واسه بغل کردنش...🫂
می خوام ببینمش...
من: نمیشه که برادر من تو هنوز حالت خوب نی...
رسول: با اینکه سردرد امونم رو بریده بود اما واسه دیدن داداشم گفتم : کی گفته حال من خوب نی؟؟
حال من خیلیم خوبه ...
من می خوام داداشم رو ببینم...😏
من: اخه...
رسول: آخه بی آخه...
الان هم میری به دکتر بگی بیاد یا خودم برم ؟؟
من: نه نه خودم میرم ...
فقط رسول اینو بدون خیلی لجبازی...😤
رسول: دست پرورده خودتم...😏
من: 😬😬
بعد هم رفتم به دکتر گفتم بیاد رسول رو معاینه کنه...
بعد از رفتن دکتر رسول به سختی از جاش بلند شد و دمپایی های بیمارستان رو پوشید ...
خواست یه قدم برداره که حساس کردم می خواد بیوفته واسه همین سریع رفتم و زیر کتش را گرفتم و با حرص گفتم:
من: وفتی بهت میگم حالت خوب نی استراحت کن گوش نمی کنی همین میشه دیگه...😤
رسول: وای دریا چقدر غر میزنی ...
جای اینکه فقط غر بزنی کمکم کن بتونم راه برم...
من: 😐😐
بعدش کمکش کردم تا بتونه راه بره ...
وسط های راه بودیم که احساس کردم کمرم داره میشکنه اخه رسول خیلی سنگین بود...
ولی تحمل کردم و رسول رو تا راه رویی که آقا داوود داخلش بستری بود بردم...
بعد همونجا ایستادم و گفتم:
من: یکی بیاد اینو بگیره کمرم شکست...😫
رسول: دریاااا ...
من: دریا و درد کمرم شکست تو چرا انقدر سنگینی؟؟؟
یه نگاه به بقیه کردم ، دیدم دارن می خندن واسه همین دوباره گفتم:
من: توروخدا یکی بیاد اینو بگیره دیگه کمرم واقعا داره میشکنه...😖
بعد از چند دقیقه بلاخره دست از خندین کشیدن ...
بعد داداش فرشید اومد کمک...
وقتی رسول رو گرفت انگار ۱۰۰ کیلو بار از دوشم برداشته شد...
ولی خدایا دمت گرم که گذاشتی دوباره این لحظه ها را ببینم...🤲🏻🙃
ادامه دارد...
#اد_رمان_فاطمه
@Kafeh_Gandoo12😎
#کافه_گاندو 😎
😍😍😍😍بهترین اکیپ تو دنیا؟فقط گاندووو😎😎
#کپی_ممنوع
#محمد
#کافه_گاندو
#رسول
#داوود
#سعید
#گاندو
@Kafeh_Gandoo12😎
6.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو یک زندانی امنیتی هستی!..😏😎
#گاندو
#کافه_گاندو
#کپی_ممنوع
#گزارش=دیدن پست ها درکانال دیگر
@Kafeh_Gandoo12😎
7.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شیرینی چیه؟؟
تو جمع ما
تیپ کی شبیه آقا داماداست؟😂😂😂
#کپی_ممنوع
#گاندو
#کافه_گاندو
#اکیپ
#گزارش_کپی
@Kafeh_Gandoo12😎