eitaa logo
.کافـهـ‌‌گـانــدو‌|حامیــن .
1.2هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
18 فایل
📿. (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ...:)+ پاتوق‌مامورای‌امنیتی‌وقاری‌های‌آینده🕶️ "حبیبی‌کپی‌درشأن‌شمانیست تبلیغات‌وتبادل‌نداریم «دمتگرم‌که‌هستی‌پیشمون» آیدیم:https://eitaa.com/jsbxjhs نویسنده: @F_Jenab 🍅
مشاهده در ایتا
دانلود
_____________________.🍃 رمان برادران امنیت پارت۸۷ رسول من بابامو از دست دادم! با اینکه تو بودی پیشم ولی پشتیبانم فرو ریخته بود تا وقتی که وارد این سایت شدم! محمد شد داداش بزرگم، شد بابام، شد پشتیبانم شد همه کسم *حالا هم من گریه میکردم و هم اون. هر دوتامون دلمون پر بود من از خاطرت میگفتم و اون اشک میریخت اونم از دلگرمی هاش و استوار بودن محمد میگفت و من گریه میکردم سبک شده بودم ولی درد قلبم صد برابر شده بود نمیخواستم بروز بدم ولی نمیشد آروم لب زدم: داوود داوود: جانم رسول: آخخخ داوود: چیشدی رسول و... _بهوش اومد؟ +نه اقا گوشیش زنگ خورد +الو....باش _چیشد +اقا مثل اینکه بهوش اومده رفتیم پایین بیحال روی زمین افتاده بود ولی چشماش باز بود دستو پاش رو بچه ها بسته بودن به ستون رو بهش گفتم: سلام محمد اقا! فرمانده عزیز تیم لجباز! که یکی از لجبازاشم رسوله محمد: چی میگی؟ تو کی هستی اصلا؟ محمد کیه؟ رسول کیه؟ من اینجا چیکار میکنم ناشناس: از من میپرسی آقای صالحی؟ یعنی فرمانده نیروشو نمیشناسه؟ اونم کی رسولو؟ محمد: فرمانده؟ نیرو؟ من نمیفهمم ناشناس: اشکال نداره یادت میارم! هم اینو و هم اون اطلاعاتو محمد: اقا شما کی هستی؟ اطلاعات چیه؟ دیگه عصبیم کرده بود، داد زدم ناشناس: ببند دهنتو! بهت میفهمونم شوخی با من چه عواقبی داره! بعدم رو به نوچه ها گفتم: حالشو جا بیارید!....توام بیا اینجا ببینم + بله اقا _کوفتو اقا! تف به روت بیاد که وقتی میگم برو کلاه بیار سرو هم باهاش میاری! +اقا این بازیشه _اها یعنی تو بیشتر از من میفهمی! من میدونم بازیشه، ولی اگه واقعا یادش نباشه بیچاره میشیم! بی چاره که میشیم بی چارت میکنم ترسیده گفت: چشم اقا _چی چشم اقا؟ چشم واسه چی هول گفت: یعنی به حرفش میارم _گمشو بعدم بلند گفتم: انقدر بزنیدش تا حساب کار دستش بیاد! نوچه ها: چشم اقا [فردا صبح سایت] نگران محمد بودم. اولین بار بود که انقدر نگران بودم نمیدونم چرا ولی احساس میکردم یه اتفاقی قراره براش بیوفته تقه ایی به در خورد و منو از افکارم کشید بیرون عبدی: بیا تو سعید: سلام عبدی: سلام! کاری داشتی سعید سعید: راستش...اقا...هیچی ببخشید مزاحم شدم از روی صندلیم بلند شدم رفتم طرفش عبدی: درسته عین محمد باهام راحت نیستید ولی دلیل نمیشه حرفتونو نزنید و ازم دور باشید! حالا بگو چیشده سعید: درسته اقا، راستش از فرشید شنیدم قراره نیرو بیارید عبدی: خب! کجاش مشکل داره سعید: اقا رسول که تا چند روز دیگه مرخص میشه، داوودم که حالش فعلا خوبه! ما قول میدیم جای اقا محمدو پر کنیم! میدونیم نمیشه ولی حداقل تا پیداشدنشون کمک میکنیم. نیازی به نیرو نیست... ____________________.🍃 پ ن: وای دوباره حالش بد شد... پ ن: محمد چیزی یادش نیست؟😳 پ ن: نیروی جدید؟؟ پ ن: هیچ کس نمیتونه جای آقا محمد رو پر کنه ____________________.🍃