『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
💢 رهبر چگونه باید دخالت کند؟ کسایی که میگن رهبر باید شخصا ورود کنه بگن دقیقا چطور؟ ساز و کارش چیه؟
💢 آشوب در ایران
باید پازل بازی را شناخت
عراق بیش از یک ماه است در آتش آشوبهای داخلی میسوزد. لبنان بدلیل همین درگیری دولت اش استعفا میدهد و جامعه ملتهب میشود و هنوز به راه حلی دست نیافته اند. حالا نوبت مهمترین کشور منطقه است یعنی: ایران
چرا سلطنت طلبها فعال نباشد؟ چرا سازمان منافقین و خواهر مریم فراخوان تجمع ندهد؟ چرا شبکه های سعودی مردم را تشویق به تجمع نکنند. هدف اصلی اینجاست با پاس گلی که دیشب دولت داد باید دشمنان بهره برداری کنند.
#مباهله_قرن_21
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#در_حوالـےعطــریــاس #قسمت_چهل_و_پنجم کمی که به سکوت گذشت گفت: شما اصلا از من خوشتون میاد؟؟ اگه ق
#در_حوالـےعطــریــاس
#قسمت_چهل_و_ششم
.
رو نیمکت نشسته بودم تا عباس بیاد، نمیدونستم کجا رفته، گوشیمو دراوردم و ساعت رو نگاه کردم داشت یازده میشد،
دیر کرده بود تصمیم گرفتم بهش زنگ بزنم، داشتم دنبال شماره اش میگشتم که صدای پای کسی رو حس کردم،
نمیدونم چرا کمی داشتم میترسیدم ..
تو تاریکی ایستاده بود، بلند شدم و صداش زدم: عباس!!
اومد جلو و گفت: خانومی این موقع شب اینجا چیکار میکنی
رومو از چهره کریهش برگردوندم و باز مشغول گشتن شماره شدم که اومد نزدیک تر و خواست دستشو دراز کنه طرفم،
سریع خودمو عقب کشیدم چشمام از ترس گشاد شده بود، دستام به وضوح میلرزید،
جیغ خفیفی کشیدم و به سرعت شروع کردم به سمت خیابون دویدن،
تو تاریکی یکدفعه پام گیر کرد به چیزی و محکم با کف دست و زانوهام خوردم زمین، از درد آخ ی گفتم، خواستم بلند شم که پاهایی جلوم سبز شد، چشمام از درد و سوزش پرِ اشک شده بود،
نگاهش کردم، با چشمایی که از اشک قرمز شده بود و نگرانی توشون موج میزد نگاهم کرد و گفت: حالت خوبه معصومه؟!
متوجه جمله اش نشدم درست،
درد رو فراموش کردم
اون مردی که قصد مزاحمت داشت رو هم فراموش کردم،
اینکه منو چند دقیقه تنها گذاشته بود و
رفته بود
هم فراموش کردم،
فقط به یه چیز فکر می کردم ...
منو معصومه صدا کرد!!
.
#ادامه_دارد...
.
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
❣️رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
♥️•°|ⓙⓞⓘⓝ↓
@karbala_1365
#در_حوالـےعطــریــاس
#قسمت_چهل_و_هفتم
.
#بسم_رب_الشهداء
.
بعد اون شب دنیای من تغییر کرد،
رفتارای عباس هم تغییر کرد،
حالا دیگه توجهش روی من بود،
تازه زندگی داشت روی خوشش رو نشونم میداد،
ساعتای زیادی رو باهم میگذروندیم،
بیشتر باهام صحبت می کرد ..
گرچه بیشتر صحبتامون درمورد جنگ و سوریه و رفیقش حسین بود..
ولی من ساعتای کنار عباس بودن و دوست داشتم حتی اگر صحبتایی در مورد خودمون نمیشد..
هر روز که میگذشت بیشتر بهش وابسته میشدم،
و وقتی حرف از رفتنش میزد دلم بدجور میلرزید،
یه ماه انقدر به سرعت گذشت که نفهمیدم،
با خستگی از دادن آخرین امتحان برگشته بودم ..
بوی خوش غذا بد جور اشتهامو باز کرد، باز مامان با دستپخت خوبش این بوی خوش رو راه انداخته بود،
سلام بلندی کردم که مامان با خوش رویی جوابم و داد و گفت: عباس اومده!
سه روز بود که ندیده بودمش رفته بود تهران، با خوشحالی گفتم: واقعا؟!!!
- آره تو اتاق محمده
چادر و کیفمو انداختم رو مبل و سمت اتاق محمد رفتم،
تقه ای به در زدم و وارد شدم،
با خوشحالی سلام کردم که هردوشون جوابمو دادن ..
عباس با دیدنم با هیجان بلند شد اومد سمتم، چشماش از خوشحالی برق میزد،
نگاهمو از محمد که سرش پایین بود و تو فکر گرفتم و به چشمای پر از خوشحالی عباس دوختم ...
نمیدونم چرا ته دلم خالی شد یکدفعه..
باشوق نگاهم میکرد ..
دلم می خواست بپرسم دلیل خوشحالیش رو ..اما زبونم نمی چرخید ..
شاید چون میدونستم چرا خوشحاله..
آروم با اشکی از شوق که تو چشماش جمع شده بود
گفت: کارام جور شد بالاخره .. دارم میرم معصومه .. دارم میرم ..
با جمله اش قلبم کنده شد،
بالاخره رسید،
رسید روزی که منتظرش بودم .. چه زود هم رسید .. چه زود ..
.
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
❣️رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشید
♥️•°|ⓙⓞⓘⓝ↓
@karbala_1365
#در_حوالـےعطــریــاس
#قسمت_چهل_و_هشتم
ملیحه خانم فقط گریه می کرد، سخت بود ببینم مامان عباس رو که گریه میکنه ولی جلوی اشکای خودمو بگیرم،
خیلی سخت بود،
عمو جواد وقتی فهمید عباس میخواد بره چیزی نگفت،
نه تایید کرد و نه خواست مانع رفتن عباس بشه،
ملیحه خانمم وقتی فهمیده بود من راضی ام به رفتنش
دیگه چیزی نگفت و فقط گریه می کرد ...
همه امشب خونه ی عمو جواد جمع شده بودیم برای خداحافظی از عباس!!
مامان کنار ملیحه خانم نشسته بود و سعی میکرد با حرفاش دلداریش بده ..
مامان هم بهم هیچی نگفت ..
راستش تنها کسی که از این رضایتی که از رفتن عباس داشتم سرزنشم نکرد
مامان بود..
شاید چون می فهمید تو دل عباس چی میگذره ..
نگاهم به مهسا افتاد که یه گوشه مبل کز کرده بود،
نگرانی رو از چشمای این خواهر مهربون میشد دید، میدونم که به من فکر میکرد ..
میدونم که فکر میکرد با علاقه زیادی که به عباس دارم چجوری راضی شدم به رفتنش...
محمد تو اتاق عباس بود،
منم دلم میخواست برم پیش عباس ..
اما گفتم شاید بهتره محمد کمی با رفیقش خلوت کنه..
همینجوری کنار عمو جواد نشسته بودم و درست مثل عمو سعی داشتم تو حال خودم باشم و چیزی نگم ..
محمد با حالت جدی اومد بیرون،
با دیدنش بلند شدم و رفتم تو اتاق عباس
تا این شب آخر کمی بیشتر حس کنم عطر یاسش رو ...
وارد اتاق که شدم نگاهش بهم افتاد،
در حالی که داشت لباساشو تو ساک میذاشت
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
♥️•°|ⓙⓞⓘⓝ↓
@karbala_1365
هدایت شده از 『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌸🍃
✨السلام علیڪ یابقیة الله یا
اباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن
ویاشریڪ القرآن ایهاالامام
الانس والجان"سیدی"و"مولاۍ"
الامان الامان✨
ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لولیک الفرج💕
هدایت شده از 『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌺آیت الله مجتهدی تهرانی
🔸یک عبارت از کتاب"الهی نامه" آیت الله حسن زاده آملی خوندم
🔸《الهی، هر که #سحر ندارد از خود خبر ندارد》
🔸یکی از زبده ترین عبارت موجود در این کتاب بود
#حدیث_دل🍁
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌺آیت الله مجتهدی تهرانی 🔸یک عبارت از کتاب"الهی نامه" آیت الله حسن زاده آملی خوندم 🔸《الهی، هر که #سحر
سحرگه به راهى یکی پیر دیدم
سوی خاک خم گشته از ناتوانی
بگفتم چه گم کردهای اندرین ره ؟
بگفتا: جوانی، جوانی، جوانی
#ملک_الشعرای_بهار
💠شهیدی که به احترام امام زمان عج زنده شد..
در پست بعدی بخونید👇
#شهید_احمد_خادم_الحسینی🌷
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
💠شهیدی که به احترام امام زمان عج زنده شد.. در پست بعدی بخونید👇 #شهید_احمد_خادم_الحسینی🌷
#شهیدی_که_زنده_شد
🌸 #پاسدارشهيداحمدخادم_الحسينى در سال ١٣٣٢ در شيراز متولد شد.
در شهر #شيراز در دوران دفاع مقدس به هنگام تشييع و تدفين شهدا رسم بر این بود که علماى برجسته شهر و ائمه جماعات دوشادوش مردم در مراسم شرکت مى کردند و در پایان مراسم تشييع، مسؤوليت #تلقين شهدا را برعهده مى گرفتند.
از نماینده #امام و امام جمعه محترم شيراز شنيدم: «پس از عمليات بيت المقدس که منجر به فتح #خرمشهر گردید عده اى از شهدایى را که در این عمليات به شهادت رسيده بودند به شيراز آوردند. #جمعيت زیادى از مردم در این مراسم تشييع حضور یافته بودند که در ميان آنها علماى شهر دیده مى شدند.
اجساد مطهر شهدا در ميان حزن و اندوه فراوان مردم بر دستهاى آنان تا "دارالرحمه" شيراز تشييع گردید و پيكرهاى مطهر شهدا در آنار قبرهایى که از قبل آماده شده بود، قرار گرفت.
در شيراز رسم بر این بود که علماى شهر بخصوص روحانيونى که از لحاظ سنى و موقعيت اجتماعى از دیگران ممتازتر بودند مسؤوليت تلقين شهدا را برعهده مى گرفتند. حجة الاسلام و المسلمين طوبائى از روحانيون شهر که امام جماعت مسجد کوشک عباسعلى شيراز بود براى من نقل مى کرد: شب قبل که براى نماز شب برخاستم مسائلى برایم پيش آمد که دانستم فردا با امری عجيب مواجه مى شوم.
وقتى وارد قبر شدم تا تلقين شهيد مورد نظر را انجام دهم، به محض ورود به قبر در چهره شهيد حالت تبسمى احساس کردم و فهميدم با صحنه اى غير طبيعى روبرو هستم. وقتى خم شدم و تلقين شهيد را آغاز کردم، به محض اینكه به اسم مبارك امام #زمان(عج) رسيدم مشاهده کردم جان به بدن این شهيد مراجعت کرد، چون شهيد به احترام امام زمان(عج) سرش را خم کرد، به نحوى که سر او تا روى سينه خم شد و دوباره به حالت اوليه برگشت.
#شهید_احمد_خادم_الحسینی
#شهدای_فارس🌷
منطقى ها از ديدنت خوشحال مى شوند
و احساسى ها با ديدنت "ذوق" ميكنند..
منطقى ها از بودنت لذت مى برند
ولى احساسى از بودنت "كيف" ميكنند..
منطقى ها شبها خوابت را ميبيند
ولى
احساسى ها " رويا"ى تورا..
منطقى ها به طرف تو قدم بر ميدارند
ولى احساسى ها "پرواز" ميكنند..
منطقى ها در جواب "دوستت دارم" لبخند مى زنند..
ولى
احساسى ها مى شنوند..
"ذوق" ميكنند..
"كيف" ميكنند..
"رويا" ميبينند..
"بال" در مى آورند..
"پرواز" ميكنند..
و بارها و بارها
مى گويند:
من هم "دوستت دارم"
#بگذارهمه_بگویندمن_احساسیم...
#غواص_شهیدرضاساکی🌹💧
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
منطقى ها از ديدنت خوشحال مى شوند و احساسى ها با ديدنت "ذوق" ميكنند.. منطقى ها از بودنت لذت مى برند
اين روزها
هستی و نيستی و
ميان بیحواسیهای معلقم
قدم می زنی ...
@Karbala_1365
ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻫﺎﯼ ﺳﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻓﻦ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺷﻬﺮ ﻣﯿﺒﺮﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ
ﺣﯿﺎﻁ ﯾﮏ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﻣﯿﺴﭙﺎﺭﻧﺪ .
ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﻤﺴﺎﯾﮕﯽ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻓﻠﺠﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ
ﻣﻮﺿﻮﻉ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺷﮑﻮﻩ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺤﻠﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ
ﺗﺒﺪﯾﻞ ﮐﺮﺩﯾﺪ ﺑﻪ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍ ﻗﯿﻤﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯿﺂﯾﺪ ﻭ ....
ﺷﺐ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﺪ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﻣﯿﺂﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ :
ﻣﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﻫﺴﺘﻢ، ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻩ
ﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﻃﻮﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺳﻢ
ﻫﻤﺴﺎﯾﮕﯽ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ
ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ، ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺭﺍ ﭘﯿﺶ ﺧﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍ
ﺍﻭ ﺷﻔﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﯾﺎﻓﺖ . ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ ﻭ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﻭ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﺑﻔﺮﺳﺖ ﻭ
ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍ ﺷﻔﺎ ﯾﺎﺑﺪ .
ﻭﻗﺘﯽ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺷﻔﺎ ﯾﺎﻓﺖ ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻧﺎﻡ ﻣﻦ ﻓﻼﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ
ﻭﺳﻄﯽ ﺁﺭﻣﯿﺪﻩ ﺍﻡ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﺩﺭ ﮐﺎﺷﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻣﺤﻠﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﺎﻡ ﭘﺪﺭﻡ
ﻓﻼﻥ ﺍﺳﺖ ﺧﺒﺮ ﻣﺤﻞ ﺩﻓﻨﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺮﺳﺎﻥ .
ﺯﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺷﻔﺎﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ ﻭ ﯾﻘﯿﻦ ﭘﯿﺪﺍ
ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﺩﺭﺱ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ .
ﺑﻪ ﮐﺎﺷﺎﻥ ﻣﯿﺮﻭﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭘﺪﺭ ﺷﻬﯿﺪ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ ﻭﻗﺘﯽ
ﺍﻭ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍﯼ ﺟﺎﺩﻩ
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﮐﻪ ﻓﻼﻥ ﮐﺲ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﯽ؟
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﺴﺘﻢ، ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﮐﻪ
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﯼ؟
ﻣﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺗﻮ ﮔﺸﺘﯿﻢ، ﻣﺮﺩ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﺸﺐ ﺧﻮﺍﺏ
ﭘﺴﺮﻡ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﭘﺪﺭ ﺟﺎﻥ ﻓﺮﺩﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﺒﺮﯼ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻣﯽ
ﺁﻭﺭﻧﺪ . ﻣﻦ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺧﺒﺮ ﺑﻮﺩﻡ.
وآن کسی نیست جز شهیدسید میرحسین امیره خواه
شهید گمنام سلام... خوش اومدی...😔
به احترام شهدای گمنام این روایت رو برای دوستانتان ارسال کنید و برای شادی روی تمامی شهدای گمنام صلوات🌷
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
😔😔😔😔😔😔😔😔😔
محل دفن این ۳شهدا در اسلامشهر شهرک واوان میباشد
@karbala_1365
🔹در باره نظر رهبری معظم انقلاب حضرت امام خامنه ای حفظه الله در مورد طرح سهمیه بندی بنزین به چند نکته باید توجه نمود:
1- وظیفه ما در همه زمان های ولایت پذیری مطلق از رهبری است چه حکمت و مصلحت تصمیمات و بیانات ایشان را بفهمیم و چه نفهمیم.
2- در موضوع بنزین دو راه متصور بود یکی موافقت رهبری با طرح
دوم مخالف ایشان با طرح
🔹قطعا مخالف با طرح تبعات منفی دارد به جهاتی من جمله:
الف- رهبری قبلا بیان فرموده اند که از مصوبات سران سه قوه حمایت خواهند نمود اگر امروز حمایت نمی کردند و رد می شد خلاف صحبت قبلی بود و این به معنی بد قولی و بد عهدی محسوب می شود همان کاری که متاسفانه در سایر مسئولین مشاهده می شود که حرفی را می زنند و بعدا خلاف آن را عمل می کنند(دقت شود)
ب- منافقین و ضد انقلاب از این فرصت استفاده نموده و رهبری را در مقابل سران سه قوه قرار داده و از آن به دیکتاتوری یاد نموده و این موضوع را شاهد و دلیل بر عدم اختیار سران قوا تلقی می کردند دقت کنید در این مساله دولت به تنهایی و یا مجلس به تنهایی نیست بلکه سران سه قوه قرار دارند.
ج- بعد از این نیز هرگاه قانونی به میل برخی ناخوشایند می آمد نسخه ریختن به خیابانها و نا امن کردن شهرها جهت لغو آن قانون پیچیده می شد و به بهانه های مختلف ما باید شاهد چنین حوادثی می بودیم که قطعا خسارت آن قابل احصاء نیست.
در پایان از این نکته نیز نباید غفلت نمود که ایشان تهدید را تبدیل به فرصت نموده و فرمودند: «من دیروز دیدم در تلویزیون که بعضی از مسئولین محترم آمدند گفتند که ما مراقبیم که این افزایش قیمت موجب افزایش قیمت اجناس و کالاها نشود؛ خب بله این مهم است، چون الان گرانی هست، بنا باشد باز اضافه بشود گرانی خب این برای مردم خیلی مشکلات درست میکند، باید مراقبت کنند.» بنابراین همانطور که رهبری به قول خود عمل نموده اند باید سایر مسئولین نیز به قول خود عمل نمایند و پای حرف خود بایستند.
#بنزین
#گرانی_بنزین
#جان_دل_هادی...😍
وقتایی که ناراحت بودم یا اینکه حوصلم سر میرفت و سرش غر میزدم...
میگفت:
"جااان دل هادی...؟😍
چیه فاطمه...؟❤"
چند هفته بیشتر از شهادتش نگذشته بود یه شـب که خیلی دلم گرفته بود...💔
فقط اشک میریختم و ناله میزدم...😭
دلم داشت میترکید از بغض و دلتنگی قلم و کاغذ برداشتم و نشستم و شروع کردم به نوشتن...
از عذاب نبودنش و عشقم نوشتم براش...💕️
نوشتم "هادی...❤
فقط یه بار...
فقط یه باره دیگه بگو جااان دل هادی..."😭
نامه رو تا زدم و گذاشتم رو میز و خوابیدم...
بعد شهادتش بهترین خوابی بود که میتونستم ازش ببینم...
دیدمش…❤
با محبت و عشق درست مثه اون وقتا که پیشم بود داشت نگام میکرد...☺️
صداش زدم و بهترین جوابی بود که میشد بشنوم...
"جاااان دل هادی...؟💕
چیه فاطمه…؟❤
چرا اینقده بیتابی میکنـی...؟
تو جات پیش خودمه شفاعت شده ای...✨
(همسر شهید مدافع حرم هادی شجاع)🌹
@karbala_1365
یک کلام وصیت این که حاج آقا مجتبى [تهرانى] به نقل از حضرت على علیه السلام مى گفتند که منتهى فضل الهى تقوى است.👌 "شهادت خوب است و تقوا بهتر". رب تقوا مى خواهد🌹. "تقوایى که در قلب است و در رفتار بروز مى کند☝️" و فکر کنم [این تقوا] مال یک روز نباشد یا شاید یک روزه هم دارد ولى حاجى [حاج آقا مجتبى تهرانى] مى گفت پى ساختمان و فنداسیون آن است. 🌺
بخشی از وصیتنامه شهید مدافع حرم روح الله قربانی 🌸
@karbala_1365
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشق بازی با امام زمان🌸
#رائفی_پور
#حدیث_دل 🍁
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
عشق بازی با امام زمان🌸 #رائفی_پور #حدیث_دل 🍁
فلذا اینکه رفــقـا عاشق شوید ❤️
💠💠💠