🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣
💧 #راهکار_اشک
💧
#قسمت_بیستم
#صفحه۴۵
🕊
🍂🍃🌾
🕊
💐برای رفتن پیش امام و خواندن خطبه عقد، کمی لازم بود تصمیم بگیرم. اول صیغه محرمیت را برایمان آقانجفی بخواند و بعد خطبه عقد را برویم پیش امام.
آقانجفی را بردیم منزل سیده خانم و عقد را خواند و محرم شدیم.💞
تعداد زیادی از بچه های #جبهه آمده بودند و گاهی بهم تیکه می انداختند که: بالاخره کریم هم رفت توی مرغا.🐤
🍃چند وقتی می شد که فرمانده #لشکرانصارالحسین، حاج مهدی کیانی، جایش را به حاج علی شادمانی داده بود.
در حدّفاصل رفتن آقای کیانی و آقای شادمانی، علی آقا #چیتسازیان سرپرستی لشکر را به عهده داشت.
به غیر از تغییر فرمانده لشکر، منطقه عملیاتی هم تغییر کرده بود و بچه ها از #شلمچه به جبهه ای در مناطق کردستان شمال غرب،
در استان #سلیمانیه عراق به نام #ماووت رفته بودند.
دلم میخواد سری به بچه ها در منطقه جدید بزنم، اما از آنجا که به سیده خانم قول داده بودم که تا عقد رسمی در #همدان بمانم، خودم را با کار آموزشی بچه های تازه جذب شده به #گردان_غواصی مشغول کردم.💧
آموزش غواصی داخل سداکباتان همدان حال و هوای بچه های #غواص قبل از #عملیات_کربلای۴ در #سدگتوند را برایم تازه میکرد.🌾💔 همان روزها بود که گروهی از صدا و سیمای مرکز همدان برای #مصاحبه با من درباره چندوچون عملیات غواصی در کربلای ۴ آمدند.
بچه ها داخل آب بودند. گوشه ای نشستم در مقابل دوربین از لحظه ورود ۷۲ غواص به داخل آب #اروند
در شامگاه ۴ دی ماه ۱۳۶۵ گفتم و تعریف که میکردم چشمم به غواص های جدید در حین تمرین در سد اکباتان بود.
دیدن قیافه های آنان که عمدتا دانشآموز بودند، تصویر #شهدا را یکی یکی مقابلم می آورد.🌷 و به خاطره مجروحیتم داخل اروندرود رسیده بودم و به گلوی بریده و سوراخ شده و لحظهای که برمی گشتم
و از میان پیکر #شهدای_غواص که روی آب و لای #خورشیدی_ها افتاده بودند، می گفتم. که یک دفعه میکروفون صدا را از پیراهن بیرون آوردم با چشمان خیس و صدای گرفته و بغض آلود،
خطاب به تصویربرداران تلویزیون گفتم:دیگر حرفی ندارم. تمامش کنید.😔💔
مسئول گروه فیلمبرداران با خواهش و تمنا گفت:چرا آقای مطهری؟ حالا که بحث به خودش رسیده، چرا تمامش کنیم؟
گفتم:نمیدانم.😔
و هر چقدر اصرار کردند، نپذیرفتم.
در همین حال بچهها گفتند از دفتر فرمانده لشکر با تو کار دارند. رئیسدفتر آقای شادمانی بود که از طرف فرمانده جدید لشکر پیغام میداد و آقای شادمانی خواسته بود که سریع خودم را به عقبه لشکر در اردوگاه چهارزبر #اسلام_آبادغرب برسانم…
#ادامه_دارد…
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄