eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
909 دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌺🍃✨ 🍃✨ ✨ ❤️قراردل بی قرارها❤️ 🌾 ۴🌾 به راویت آزاده و یادگارعزیز 🌸 🌸 🍃🍂🍃 🌺درآنجا معمولا ما نداشتیم که کسی بخواهد واکس آنچنان بزند بیشتر چون در گِل بودیم از استفاده میکردند و معمولا با یکی شده بودیم و منعمان نمیکردند با لباس هم میخوابیدیم چون باید آموزشها پشت سرهم میشد. همه دوستانی که در یگان غواصی بودند بودند , مگر یکی مثل من که سنم نمیخورد دانشجو باشم وإلا کسایی که بودند معمولا کسانی بودند که مثل سال65 فوق لیسانس داشت که ایشان دانشگاه های ایران برایش نامه داده بودند. ایشان همدانیست اما غریب است. یا مگر کم کسی بود؟ مثلشان زیاد داشتیم. ولی دریغ از اینکه اینها یک دفعه مثلا برگردد بگوید من مدرکم این است من باید فلان شوم. 🌴 .. بحث اینها هم همین بود. رسیده بودند به جایی که و به غیر از خدا هم با کس دیگری نکرده بودند... 🌸..... @Karbala_1365
🍂🌷🍂 💔قوت قلب مادر💔 🌹#شهیدغلامرضاخدری شهادت: #کربلای۴ 🌸.... @Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
~ 🍃♥️ #عشق‌بازی‌باامواج زندگی‌نامه‌ی داستانیِ #غواص‌شهید « #امیرطلایی»🕊 #قسمت‌بیست‌ُپنج
~ 🍃♥️ زندگی‌نامه‌ی داستانیِ « »🕊 ♥️🕊  باز هم تمرینهای دفاع شخصی بود. این دفعه قرار بود آقا به ما یاد بدهد که چطور چاقو را از دست رقیبمان بیرون بیاریم و از همان بر علیه خودش استفاده کنیم. آن روز طبق معمول یکی از بچه‌ها باید داوطلب تمرین می شد. که از بچه‌های شوخ و پرتحرک گروه بود داوطلب شد. از َ همان اول تمرین مسعود شوخی اش گرفته بود.مدام با امیرآقاکل انداخت و سر به سرش می‌گذاشت و سعی میکرد مانع از انجام فن شود. بالاخره امیر آقا که استاد این کار بود، فن را اجرا کرد و مسعود را زمین زد. حالا باید چاقو را زیر گلوی مسعود میگذاشت. مسعود مدام دستش را روی زمین میزد و قوپی میآمد. امیر آقا هم برای اینکه حال مسعود را بگیرد کمی چاقو را فشار داد و از روی سینه‌اش بلند شد. مسعود خیلی آرام دستش را زیر گلویش گرفت و بلند شد. چشمان همه گرد شد. برگشتیم طرفش و دوره‌اش کردیم. سرش را پایین انداخته بود و چیزی نمی‌گفت. با سر و صدای ما امیر هم برگشت. رد چاقو زیر گلویش مانده بود. چند قطره خون هم یواش یواش داشت خودش را نشان میداد. طفلی گردنش شده بود مثل قربانی که از دست قصاب فرار کرده باشد. امیر آقا دستش را گرفته بود و با ناراحتی نگاهش میکرد. و می‌گفت: تقصیر خودت بود. آخر چرا اینقدر تکان میخوری؟ حالا درد نداری؟ 😢 میخواهی بریم بهداری؟ امیر آقا پشت سر هم سوال میکرد و مسعود هم خودش را لوس میکرد.🙃 بالاخره گفت: طوری نیست و نیاز به بهداری هم نداره. ولی تا آن زخم زیر گلوی مسعود خوب شود امیر آقا پکر بود.😞 وقتی کسی جدیت امیر آقا را در تمرینات میدید فکر میکرد این آدم اصلا رحم و مروت در دلش ندارد. ولی رفتارش بعد از تمرین‌ها کاملا فرق داشت. ًروی دیگر امیر آقا وقتی بود که بچه‌ها بعد از تمرینات طولانی و خسته کننده غواصی میخوابیدند، آن وقت امیر آقا و گروهش فعال میشدند. امیر با ، و شهیدمحمدحسن‌اکبری جمع قشنگی را تشکیل داده بودند.✨ هر روز یکی از بچه‌های داخل چادر مسئول کارهای عمومی میشد. کارهایی مثل غذا گرفتن، آماده کردن سفره و جمع کردن سفره، شستن ظرفها و تحویل دادن آنها به خادم بعدی. در جبهه به این نقش شهردار می گویند ولی معمولا ما می‌گفتیم خادم الحسین(ع). گاهی بعضی از بچه‌ها بعد از تمرینات شبانه خسته میشدند و ظرفهای شام را میگذاشتن تا فردا صبح قبل از ناهار بشویند و به خادم بعدی تحویل بدهند، وقتی صبح بیدار میشدند می دیدن ظرفها شسته شده و آماده است. گاهی لباسهای نشسته را که کنار گذاشته بودند تا بشویند روی طناب میدیدن و نمی‌فهمیدندچه کسی شسته. سرویسهای بهداشتی که جای خود داشت، هر روز صبح تمیز بود و کسی نمیدانست چه کسی مسئول نظافت آنهاست.... 🌾🕊 ٤👇 @Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
لباس‌دامادی‌هم‌گرفتہ بودندولےلباس‌ #غواصے پوشیدندوبہ‌معشوق‌رسیدند🕊🥀 #شهدای_غواص_کربلای۴ #شبتون_شهد
🌺🍃✨ 🍃✨ ✨ ❤️قراردل بی قرارها❤️ 🌾 ۴🌾 به راویت آزاده و یادگارعزیز 🌸 🌸 🍃🍂🍃 🌺درآنجا معمولا ما نداشتیم که کسی بخواهد واکس آنچنان بزند بیشتر چون در گِل بودیم از استفاده میکردند و معمولا با یکی شده بودیم و منعمان نمیکردند با لباس هم میخوابیدیم چون باید آموزشها پشت سرهم میشد. همه دوستانی که در یگان غواصی بودند بودند , مگر یکی مثل من که سنم نمیخورد دانشجو باشم وإلا کسایی که بودند معمولا کسانی بودند که مثل سال65 فوق لیسانس داشت که ایشان دانشگاه های ایران برایش نامه داده بودند. ایشان همدانیست اما غریب است. یا مگر کم کسی بود؟ مثلشان زیاد داشتیم. ولی دریغ از اینکه اینها یک دفعه مثلا برگردد بگوید من مدرکم این است من باید فلان شوم. 🌴 .. بحث اینها هم همین بود. رسیده بودند به جایی که و به غیر از خدا هم با کس دیگری نکرده بودند... ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄