eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
1.1هزار دنبال‌کننده
19.7هزار عکس
3هزار ویدیو
53 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
ما نود و نه درصد روے بود و یک درصد روے ! .
🌸🍃 🍃 💦 روایت رزمندگان (ع) ازعملیات ۴ 🍂🌾🍂 قسمت پنجم 💧 🌺 راوی: 🍃💦 🌷بعد از بمباران سد « » وقفه در کار افتاد. بمب های خوشه ای سه نفر از بچه های را کرد. (شهیدان:رضاحمیدی نور، محرابی و پولکی) بیست ویکی ،دونفر مجروح شدند ویک نفر قطع نخاع شد. زخمی ها را برای مداوا فرستادند به بیمارستان. تعدادی از بچه ها هم رفتند مرخصی. یک هفته بعد هرکس که توانست برگشت. نیروهای تازه نفسی هم جاب خالی زخمی ها را پر کردند. همان روز اول تمرین آقای بچه ها را دست چین کرد و جمع غواص ها یک دست شد. بعضی ها در بیست شهریور جزیره ی هم شرکت کرده بودند وتجربه ی بیشتری داشتند. تمرین وتلاش شروع شد. با اینکه هوا سرد بود وسرمای آب گزنده ،تمرین ها سرجای خود منظم ومرتب باقی بود. بچه ها به هم روحیه می دادند و با کارهایشان خستگی را ازتن بقیه در می کردند. اوقات بیکاری به استتار و اختفا ی سنگرها و جاهایی که تو چشم میزد می گذشت. گل روی دم ودستگاه ها وسلاح های سنگین می مالیدند و سنگر ها را پوشش می دادند ؛طوری که إنگار نه انگار آن دوروبرها سنگری هست وتشکیلاتی. هرکاری از دستشان بر می آمد میکردند. ابا نداشتند از کارهای کوچیک. تو جمع خودشان همه با هم جوش خورده بودند. باهم عهد کرده بودند تا وقتی میخواهند بروند عملیات. صبح ها زیارت وشب دعای شان ترک نشود. نمازجماعت هم که جای خودش را داشت. توی مسجد غذا میخوردند وهمان جا برنامه های دیگر را راست وریس میکردند. چند نفر خادم در تهیه ی غذا وپخش جیره کمک می کردند. این شکلی بود که همه با هم ایاغ شده بودند. اگر یک دونفر سرغذا غایب بودند بقیه دست پیش نمی بردند و منتظر می شدند تا همه بیایند وبا هم دور هم غذا بخورند. نیمه های شب می رفتند به جایی که از پیش ساخته بودند. جمع می شدند ونماز شب می خواندند. تاریک و روشن هوا ،توی مسجد زیارت عاشورا به پا بود. خلق وخو وکار های رزمندگان همین بود تا قبل از عملیات. بعد رفتیم منطقه. «امام جمعه ی » برای همه صحبت می کرد. به غواص ها گفت شما مثل هستید! بال درمی آورید و پیش مولایتان می روید ! شمایید که پیش ازهمه ،خطر را به جان می خرید ونوید فتح می آورید ! آخر سر سینه زدند ونوحه خواندند. فردا شب ،شب حمله بود. هیچ کس دوست نداشت وقت را بی خود هدر بدهد. هرکس تکه کاغذی دستش بود و وصیتی می نوشت. صبح ،دسته جمعی زیارت عاشورا خواندند. شب ،دعای توسل پرسوزی راه انداختند. برای یادگاری نواری راهم پرکردند و گفتند که یادگارقبل از عملیات است. دست آخرشروع کردندبه سینه زنی ونوحه خوانی. آن قدر روحیه گرفته بودند که صدای گلوله ی توپی را که آن نزدیکی ها منفجر شد نشنیدند. باهم روبوسی کردند و با خنده و شوخی دست به شانه ی همدیگر زدند والتماس دعا خواستند. حدیثی گفت. بعد برای آنکه همه دلشاد باشند ،حکایتی از ملانصرادین تعریف کرد. بچه ها این طور به استقبال حمله رفتند. توی آب ،زیارت عاشورا میخواندند. سوره های وآیة الکرسی از لبشان نمی افتاد. . بیشتر بچه ها در آب زخمی شده بودند. با این وجود از و میدان های گذشتند و زدند به قلب دشمن. خط را گرفتند وتا صبح که دستور برگشت رسید ،خط را نگه داشتند. هوا که روشن شد با هفت هشت نفر خط پانصد متری را سر پا نگه داشته بودند و بقیه هم شده بودند.🌹 💔 از آن ها ،نوار زیارت عاشورا ودعای توسل بود. همان یادگار ماندگار ۴...💔🌾 … 🌸….. @Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
بعد از رفتنش ؛ من مانده ام و تمام قول هایی که... از ماندن میگفت !!!😔💔 🌹 #سردارشهیدرضاگودینی
🌺 .. 🌷آن روزهانام پر افتخار این شهید در سراسر جبهه و محورهای گیلانغرب و... برای تمامی رزمندگان آشنابود؛ چراکه خواب رابه چشم مزدوران بعثی حرام کرده بود!!! به صورتی که در ماموریتهای گشتی شناسایی و رزمی، او آسایش را از نیروهای عراقی مستقر درخطوط مقدم سلب کرده بود و در شناسایی های شبانه که بیخبر میرفت، صبح که می آمد جیبهایش پرازگوش سربازان عراقی بود!!! درسنگرهایی که به دست دلاورمردان ایرانی تصرف میشد، میدیدندکه بر روی تابلوهایی نوشته شده بود؛ برای سر فلانی اینقدرجایزه!!! بارها و بارها جاده های مواصلاتی(ارتباطی)دشمن را گذاری کرده بود، نامش برای بعثیها مظهرخشم خدابود و برای رزمندگان مایه امیدوقوت قلب...❣ این بزرگ مرد دلاور، 27محمدرسول الله شخصی بود به نام 🌹 🌹
.. شب را رقم مي زدند همانان كه بر قدم مي زدند از آنها كه تنها به جاست استخوان ، مشت خاكي به جاست... 🌹
یک نکته ... ورد نیست اگر ما این روزا با حضرت زهرا باشیم اتفاقا پیروز میشیم.. حرفمون حرف میشه فکرمون فکر میشه تصمیمون تصمیم میشه رجوع شود به داستان و مدد حضرت زهرا، و عبور از میدون
روی رفتن، بهانه بود! جنگِ ما، جنگِ پا، روی گذاشتن‌ها بود.
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
✨ 🌷 #پاسدارشهیدهانی_تکلو🕊🌹 تولد:۳خرداد ۱۳۴۲ #ملایر شهادت:۳۰دی ۱۳۶۲ …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───
🌹🕊 ♥️ …♥️ 🌱🌴 ✍داشتم گزارش شناسایی را روی کاغذ کامل می‌کردند که آیت الله حاج آقارضا امام جمعه و استاد اخلاق و پدر معنوی بچه‌های اطلاعات عملیات آمد و مهمان ما شد نماز ظهر و عصر را که خواندیم دور شمع وجود حاج آقا رضا حلقه زدیم. حاج آقا با بیشتر بچه ها صیغه برادری خوانده و از آن زمان صیغه برادری خواندن سکه رایج بچه‌های اطلاعات عملیات شد. و بعد از رفتن حاج آقارضا، از خوش صداهای جمع ما اکبر امیر پور و حسین رفیعی خواست که چند خطی بخوانند. حسین هم به سبک مرشدی غزلی خواند و اکبر امیرپور که بچه‌ها عمو اکبر صدایش می کردند این نوحه را با صوتی حزین خواند: شد شب هجران، خواهر نالان، کم نما افغان، با دل سوزان فردا به دشت کربلا، زینب ای زینب، گردد سرم از تن جدا زینب ای زینب… بعد از نوحه و روضه عمواکبر روی یک قطعه کاغذ اسم همه را نوشت و هرکسی جلوی اسمش را امضا کرد. در این شفاعت نامه هم قسم شدیم که اگر کسی به فیض عظمای شهادت رسید دیگر همرزمان را شفاعت کند.✨ اولین شهید از جمع ما در بیشکان بود. هانی جوانی بود با صورت مهتاب گون که گاهی از دور، محو نمازشب های او در بخشداری می‌شدم. هم‌تیمی‌اش تعریف کرد:" برای شناسایی نهایی به بیشکان رفته بودیم که در مسیر برگشت یک پایه هانی روی رفت. خواستم پای او را از زمین بلند کنم که پای دیگرش هم روی رفت و هر دو پا متلاشی و نیمه قطع شدند. پاهای غرقه خون را با بند پوتین بستم تا مانع از ادامه خونریزی شوم. خودم هم ترکش خورده بودم و نمی‌توانستم اورا کل کنم. منورهای دشمن هم پشت سر هم بالای میدان مین روشن می شدند، برای اینکه دشمن ما را نبیند به هر زحمت، هانی را تابیرون میدان مین کشیدم. استخوان های پایش روی خاک کشیده می‌شد اما ناله نمی کرد. وقتی از میدان مین دور شدیم گفت:کمی آب به من بده. 💧اما من از ترس اینکه خونریزی اش بیشتر شود به او آب ندادم. او را گوشه‌ای گذاشتم و گفتم می روم با نیروهای کمکی بر می گردم و برایت آب می آورم. آمدم و با سه نفر کمکی برگشتم بعد از ۴ ساعت به سختی او را پیدا کردیم. میترسیدم با روشن شدن هوا، عراقی ها برسند. داشت جان می داد. گفتم هانی برایت آب آوردم.💧 منتظر بودم آب را بگیرد اما گفت:آب خوردم… گفتم اما تو تشنه بودی مگر از من نخواستی؟! گفت: آبم داد... این آخرین جمله هانی بود. او را روی پتو خواباندیم، اما همین که راه افتادیم دست و پا زد و جان داد.🕊🌹 فردا صبح همه بچه‌های با پیکر هانی وداع کردند. علی آقا صحبت گرمی کرد و گفت: خون هانی راه را به ما نشان داد. . ذکر را همواره بر لب داشت. حتی هنگام شناسایی. پس بیایید، هم‌قسم شویم، تا زنده ایم در جبهه بمانیم و خدا مرگ ما را مثل هانی در راه خودش قرار بدهد.❣ 🌺راوی:همرزم شهید 📚منبع: …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄