🌸🍃
🍃
💦 #ماموریت_روی_آب
روایت رزمندگان #لشکرانصارالحسین(ع)
#همدان ازعملیات #کربلای۴
🍂🌾🍂
قسمت پنجم
💧 #تنهایادبود
🌺 راوی: #علی_اصغرطالبی
🍃💦
🌷بعد از بمباران سد
« #گتوند» وقفه در کار افتاد.
بمب های خوشه ای سه نفر از بچه های #غواص را #شهید کرد.
(شهیدان:رضاحمیدی نور، محرابی و پولکی)
بیست ویکی ،دونفر مجروح شدند ویک نفر قطع نخاع شد.
زخمی ها را برای مداوا فرستادند به بیمارستان. تعدادی از بچه ها هم رفتند مرخصی. یک هفته بعد هرکس که توانست برگشت. نیروهای تازه نفسی هم جاب خالی زخمی ها را پر کردند. همان روز اول تمرین آقای #مطهری بچه ها را دست چین کرد و جمع غواص ها یک دست شد.
بعضی ها در #عملیات بیست شهریور جزیره ی #مجنون هم شرکت کرده بودند وتجربه ی بیشتری داشتند. تمرین وتلاش شروع شد. با اینکه هوا سرد بود وسرمای آب گزنده ،تمرین ها سرجای خود منظم ومرتب باقی بود. بچه ها به هم روحیه می دادند و با کارهایشان خستگی را ازتن بقیه در می کردند. اوقات بیکاری به استتار و اختفا ی سنگرها و جاهایی که تو چشم میزد می گذشت.
گل روی دم ودستگاه ها وسلاح های سنگین می مالیدند و سنگر ها را پوشش می دادند ؛طوری که إنگار نه انگار آن دوروبرها سنگری هست وتشکیلاتی. هرکاری از دستشان بر می آمد میکردند. ابا نداشتند از کارهای کوچیک. تو جمع خودشان همه با هم جوش خورده بودند. باهم عهد کرده بودند تا وقتی میخواهند بروند عملیات.
صبح ها زیارت #عاشورا وشب دعای #توسل شان ترک نشود. نمازجماعت هم که جای خودش را داشت. توی مسجد غذا میخوردند وهمان جا برنامه های دیگر را راست وریس میکردند. چند نفر خادم در تهیه ی غذا وپخش جیره کمک می کردند. این شکلی بود که همه با هم ایاغ شده بودند. اگر یک دونفر سرغذا غایب بودند بقیه دست پیش نمی بردند و منتظر می شدند تا همه بیایند وبا هم دور هم غذا بخورند. نیمه های شب می رفتند به جایی که از پیش ساخته بودند. جمع می شدند ونماز شب می خواندند. تاریک و روشن هوا ،توی مسجد زیارت عاشورا به پا بود. خلق وخو وکار های رزمندگان همین بود تا قبل از عملیات.
بعد رفتیم منطقه.
#حاج_آقاموسوی «امام جمعه ی #همدان» برای همه صحبت می کرد. به غواص ها گفت شما مثل #جعفرطیار هستید! بال درمی آورید و پیش مولایتان می روید !
شمایید که پیش ازهمه ،خطر را به جان می خرید ونوید فتح می آورید !
آخر سر سینه زدند ونوحه خواندند. فردا شب ،شب حمله بود. هیچ کس دوست نداشت وقت را بی خود هدر بدهد. هرکس تکه کاغذی دستش بود و وصیتی می نوشت. صبح ،دسته جمعی زیارت عاشورا خواندند. شب ،دعای توسل پرسوزی راه انداختند. برای یادگاری نواری راهم پرکردند و گفتند که یادگارقبل از عملیات است. دست آخرشروع کردندبه سینه زنی ونوحه خوانی. آن قدر روحیه گرفته بودند که صدای گلوله ی توپی را که آن نزدیکی ها منفجر شد نشنیدند. باهم روبوسی کردند و با خنده و شوخی دست به شانه ی همدیگر زدند والتماس دعا خواستند.
#شهیدعبادی_نیا حدیثی گفت. بعد برای آنکه همه دلشاد باشند ،حکایتی از ملانصرادین تعریف کرد.
بچه ها این طور به استقبال حمله رفتند. توی آب ،زیارت عاشورا میخواندند. سوره های #قرآن وآیة الکرسی از لبشان نمی افتاد.
#با_اینکه_عملیات_لو_رفته_بود_خط_را_شکستند.
بیشتر بچه ها در آب زخمی شده بودند. با این وجود از #سیم_های_خاردار و میدان های #مین گذشتند و زدند به قلب دشمن. خط را گرفتند وتا صبح که دستور برگشت رسید ،خط را نگه داشتند. هوا که روشن شد با هفت هشت نفر خط پانصد متری را سر پا نگه داشته بودند و بقیه هم #شهید شده بودند.🌹
💔 #تنها_یادبودمان از آن ها ،نوار زیارت عاشورا ودعای توسل #شب_آخر بود.
همان یادگار ماندگار #کربلا۴...💔🌾
#ادامه_دارد…
🌸…..
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
بعد از رفتنش ؛ من مانده ام و تمام قول هایی که... از ماندن میگفت !!!😔💔 🌹 #سردارشهیدرضاگودینی
🌺 #پهلوانان_نمیمیرند..
🌷آن روزهانام پر افتخار این شهید در سراسر جبهه و محورهای گیلانغرب و... برای تمامی رزمندگان آشنابود؛ چراکه خواب رابه چشم مزدوران بعثی حرام کرده بود!!! به صورتی که در ماموریتهای گشتی شناسایی و رزمی، او آسایش را از نیروهای عراقی مستقر درخطوط مقدم سلب کرده بود و در شناسایی های شبانه که بیخبر میرفت، صبح که می آمد جیبهایش پرازگوش سربازان عراقی بود!!! درسنگرهایی که به دست دلاورمردان ایرانی تصرف میشد، میدیدندکه بر روی تابلوهایی نوشته شده بود؛ برای سر فلانی اینقدرجایزه!!! بارها و بارها جاده های مواصلاتی(ارتباطی)دشمن را #مین گذاری کرده بود، نامش برای بعثیها مظهرخشم خدابود و برای رزمندگان مایه امیدوقوت قلب...❣
این بزرگ مرد دلاور، #فرمانده_گردان_حنین 27محمدرسول الله شخصی بود به نام
🌹 #شهیدرضاگودینی🌹
یک نکته ...
#حضرت_زهرا ورد نیست
اگر ما این روزا
با حضرت زهرا باشیم
اتفاقا پیروز میشیم..
حرفمون حرف میشه
فکرمون فکر میشه
تصمیمون تصمیم میشه
رجوع شود به داستان #شهیدبرونسی
و مدد حضرت زهرا، و عبور از میدون #مین…
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
✨ 🌷 #پاسدارشهیدهانی_تکلو🕊🌹 تولد:۳خرداد ۱۳۴۲ #ملایر شهادت:۳۰دی ۱۳۶۲ …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼┅═❧═┅┅───
🌹🕊
♥️ #عطش_و_عشق…♥️
🌱🌴
✍داشتم گزارش شناسایی را روی کاغذ کامل میکردند که آیت الله حاج آقارضا #فاضلیان امام جمعه #ملایر و استاد اخلاق و پدر معنوی بچههای اطلاعات عملیات آمد و مهمان ما شد
نماز ظهر و عصر را که خواندیم دور شمع وجود حاج آقا رضا حلقه زدیم. حاج آقا با بیشتر بچه ها صیغه برادری خوانده و از آن زمان صیغه برادری خواندن سکه رایج بچههای اطلاعات عملیات شد.
و بعد از رفتن حاج آقارضا، #علی_آقاچیت_سازیان از خوش صداهای جمع ما اکبر امیر پور و حسین رفیعی خواست که چند خطی بخوانند. حسین هم به سبک مرشدی غزلی خواند و اکبر امیرپور که بچهها عمو اکبر صدایش می کردند این نوحه را با صوتی حزین خواند:
شد شب هجران، خواهر نالان، کم نما افغان، با دل سوزان
فردا به دشت کربلا، زینب ای زینب، گردد سرم از تن جدا زینب ای زینب…
بعد از نوحه و روضه عمواکبر روی یک قطعه کاغذ اسم همه را نوشت و هرکسی جلوی اسمش را امضا کرد. در این شفاعت نامه هم قسم شدیم که اگر کسی به فیض عظمای شهادت رسید دیگر همرزمان را شفاعت کند.✨
#هانیه_تکلو اولین شهید از جمع ما در #شناسایی بیشکان بود.
هانی جوانی بود با صورت مهتاب گون که گاهی از دور، محو نمازشب های او در بخشداری میشدم.
همتیمیاش #ممدعرب تعریف کرد:" برای شناسایی نهایی به بیشکان رفته بودیم که در مسیر برگشت یک پایه هانی روی #مین رفت. خواستم پای او را از زمین بلند کنم که پای دیگرش هم روی #مین رفت و هر دو پا متلاشی و نیمه قطع شدند. پاهای غرقه خون را با بند پوتین بستم تا مانع از ادامه خونریزی شوم. خودم هم ترکش خورده بودم و نمیتوانستم اورا کل کنم. منورهای دشمن هم پشت سر هم بالای میدان مین روشن می شدند، برای اینکه دشمن ما را نبیند به هر زحمت، هانی را تابیرون میدان مین کشیدم.
استخوان های پایش روی خاک کشیده میشد اما ناله نمی کرد. وقتی از میدان مین دور شدیم گفت:کمی آب به من بده. 💧اما من از ترس اینکه خونریزی اش بیشتر شود به او آب ندادم.
او را گوشهای گذاشتم و گفتم می روم با نیروهای کمکی بر می گردم و برایت آب می آورم.
آمدم و با سه نفر کمکی برگشتم بعد از ۴ ساعت به سختی او را پیدا کردیم. میترسیدم با روشن شدن هوا، عراقی ها برسند. #هانی داشت جان می داد.
گفتم هانی برایت آب آوردم.💧 منتظر بودم آب را بگیرد اما
گفت:آب خوردم…
گفتم اما تو تشنه بودی مگر از من نخواستی؟!
گفت:#سقای_کربلا آبم داد...
این آخرین جمله هانی بود. او را روی پتو خواباندیم، اما همین که راه افتادیم دست و پا زد و جان داد.🕊🌹
فردا صبح همه بچههای #اطلاعات_عملیات با پیکر هانی وداع کردند.
علی آقا صحبت گرمی کرد و گفت: خون هانی راه را به ما نشان داد. #هانی_اهل_ذکر_بود. ذکر #لا_اله_الا_الله را همواره بر لب داشت. حتی هنگام شناسایی. پس بیایید، همقسم شویم، تا زنده ایم در جبهه بمانیم و خدا مرگ ما را مثل هانی #شهادت در راه خودش قرار بدهد.❣
🌺راوی:همرزم شهید
#حاج_کریم_مطهری
📚منبع:
#کتاب_هفتادو_دومین_غواص
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄