eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
1.1هزار دنبال‌کننده
19.8هزار عکس
3هزار ویدیو
53 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @gomnamii
مشاهده در ایتا
دانلود
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
‍ ️ 🍃🌺🍃🌸✳️🌸🍃🌺🍃 💠روایت حمیدداودآبادی از یکی از ۴ ( مسئول امور شناسایی مفقودین سپاه اندیمشک) 🔸قبل از ۴ یکی از روزها که در پهلوی علی بودم، دم ظهر گیر داد برای ناهار به خانه آنها برویم که با خوشحالی پذیرفتم... 🔸علی جوان پاک دل، صاف و ساده و خوش مرامی بود. همواره به خلوص و صداقتش می خوردم. در مدتی که با او آشنا بودم، یک بار ندیدم دروغی بگوید یا با گفتن جوک یا تمسخر دیگران، باعث غیبت یا رنجش اطرافیان شود... 🔸همین طور که نشسته بودیم، علی از خاطرات می گفت که در عملیات بدر شهید شده بود. وقتی رسید به آنجا که: "حمیدخدابیامرز وصیت کرده بود وقتی شهید شد، اگر فرزندش دختر بود، اسمش را زینب بگذارند و اگر پسر بود، حسین. وقتی حمید شهید شد و دخترش بدنیا اومد، نامش را گذاشتند." اشک در چشمانش حلقه زد... 🔸در همین حال، دست برد پشت کمد و قاب عکس بزرگی را بیرون اورد. با خودم گفتم حتما عکس حمید است که قاب کرده، ولی در کمال تعجب دیدم عکس خودش است. 🔸وقتی پرسیدم این چیست؟ گفت: "این عکس رو چند وقت پیش انداختم و دادم یه دونه ازش بررگ کردند. این رو آماده کردم واسه حجله ." 🔸اشک من را هم دراورد. دلم آتش گرفت. یک سال نمی شد ازدواج کرده بود، ولی حالا عکس خودش را برای حجله قاب کرده بود. 🔸وقتی بغلش کردم و رویش را بوسیدم، گفت: "اتفاقا خانمم حامله است. به اونا گفتم اگر بچه ام دختر بود، اسمش رو بذارند زینب و اگر پسر بود، بذارند ." 🔸علی در ۴ در جزیره ام الرصاص مفقود شد و چند سال بعد استخوانهایش به خانه بازگشت و دخترش زینب که بزرگ شده بود، از پیکر پدر استقبال کرد... 📘کتاب "از معراج برگشتگان" / حمیدداود آبادی 🇮🇷 『شُهَــدایِ‌کـ♡ــرْبَلایِ۴🕊
بهترینها👇👇 ۴خرمشهر محل عروج . اولین بار بود اینجا رو رفتم البته زیاد رفته بودم اما این منطقه تابحال نرفته بودم.. وقتی راوی از میگفت یهو به شرایط سختی که بعد از لو رفتن این عملیات پیش اومده بود اشاره کرد.. اینکه چقدر بچه ها در این منطقه دچار سختی شدند.. میدونید خیلی عمیق و وحشی است و بسیار سرد و بی رحم با سرعت بالایی آب در جریان است که بچه های ۴ باید ساعت 10 شب به دل این آب می‌زدند و وارد خط دشمن می‌شدند تا بتوانند بر دشمن غلبه کنند.. اما متاسفانه لو میره و بچه ها در دام دشمن می افتند... فقط یک نمونش رو اشاره کنم که جگر سوز است و من بعد از شنیدن از درون ذوب شدم و بحال این شهید والا مقام غطبه خوردم... وقتی تیر میخوره و درحال تحمل درد در اثر اصابت داد و ناله می‌کشیده.. یهو صدا میزنه بچه ها صداتون درنیاد هنوز خیلی از بچه و رفقا گیر نیفتادن اگر اینطور ناله بکشید ممکنه برای اونا هم سخت بشه و کشته شوند.. تا این دستور صادر میشه این شهید عزیز و بزرگ سرش رو داخل کنار فرو میبره تا صداش در نیاد و در همون حال بشهادت میرسه... از این ایثار.. 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭 ۴
: احمد دهقان، کتاب "سفر به گرای ۲۷۰ درجه" و شاهد عینی این تصویر، نوشته است: "عکس مربوط به ۲۱ سال ۶۵، سومین روز ۵ در شلمچه است؛ وقتی که گروهی از نیروهای ایرانی در محاصره نیروهای عراقی گیر افتاده بودند. توی یکی از سنگرها، عباس حصیبی (شهید سمت چپ در عکس) و (شهید سمت راست و از سیمینوف چی های دسته ادوات)، کنار هم نشسته بودند که تیر سیمینوف عراقی می‌خورد به سر حصیبی و رد می‌کند و می‌خورد به سر دومی. سر حصیبی را باند پیچی کرده بودند… عکس را هم با علی شاه آبادی [شهید بالا] گرفته است." ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
『خاطرات‌شهدا..؛ 』 •پای نخل نیم سوخته...• از شب های عاشورای ۸ بود. در تاریکی شب، زمزمه ای توجه را به خود جلب کرد. نزدیک تر شدم، دیدم {سید} در خلوت شبانه ای که برای خود فراهم کرده است، در پای یکی از نخل های نیم ، سر به سجده گذاشته و با تضرع، دعا می خواند و می ریزد. دیگر برایم شکی نمانده بود که سید هم همین روزها پا به راهِ {رفتن} می‌شود! حدس من زیاد دور از ذهن نبود. طلبه بسیجی {سید باقر علمی} فرمانده گردان رسول الله {ص} و رزمندگان عارف مسلک ۸ نجف اشرف در ۴ راهی بهشت شد. •شهید سید باقر علمی_ جاودانه ها ص۷۰• ؛ ...(:✒️📻 ۸ ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#معرفی_کتاب 📚 عنوان کتاب: غواص دریا دل 🔻نیم‌نگاهی به زندگی #شهید_محمدعلی_معصومیان که پیکر او پس ا
مجروحیت شهید محمدعلی معصومیان: این بسیجی عاشق در عملیات‌های متعددی شرکت داشت. نظیر: عملیات قدس ۱ و ۲ ، ۸ و عملیات یا صاحب الزمان (عج الله تعالی فرجه الشریف)، که در این با اصابت ترکش به ریه مجروح شد و بعد از بهبودی دوباره به جبهه شتافت و برای ۴، ‌آماده شد
(شهیدغواص) با چهار پنج نفر جزیره ام الرصاص را حفظ کرد شب چهار بعد از شکسته شدن خط که وارد ی_ام الرصاص شدیم ، مجروح شدم. به شدت زیرآتش بود و عراقی ها از هر طرف حمله می کردند . تعدادافرادی که همراه عیسی مقاومت می کردند ، انگشت شمار بودند . وقتی ها از جناح راست حمله می کردند ، بچه ها خودشان را به آن جا می رساندند و جلویشان را می گرفتند ؛ و وقتی از چپ می شد ، آن جا حاضر می شدند ؛ لذا ها فکر می کردند جزیره پر از نیرو است و با مختصر مقاومت بچه ها عقب می نشستند . عیسی علاوه بر این که با چهار پنج نفر ، جزیره را حفظ می کرد .   ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
نیمه شب ۱۹ دیماه ۱۳۶۵ آب گرفتگی شلمچه لشگر ۱۰ سیدالشهداء علیه السلام 🌷یاد و خاطره شهدای غواص تخریبچی گرامی باد خاطرات حماسه @Shahadat1398🕊
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
ابراهیم برای پیروزی #انقلاب اسلامی هم‌دوش با جمعیت خداجوی تلاش‌های زیادی کرد و از آنجا که صدای خیلی
در میان که از خود به یادگار گذاشته این طور نوشته: «اکنون در موقعیتی هستیم که گردان‌های خط شکن حضرت علی اصغر(ع) و جناب (ع) آموزش می‌بینند و ما هم در کنار آنها هستیم. لباس غواصی می‌پوشند و روزها و شب ها تمرین می‌کنند. کاش می‌دانستم کدام‌یک شهید می‌شوند تا دستش را بگیرم و از او بخواهم که مرا هم کند» این‌ها را در حالی می‌نوشت که خود نیز نمی‌دانست روزی خود شفیع دوستان و اطرافیان خود خواهد شد. ابراهیم استاد اخلاق بود. در ، دعاهای توسل و کمیل را با نوای ملکوتی سر می‌داد و کمتر شبی بود که نماز شب وی ترک شود. قبل از عملیات‌های کربلای ۴ و ۵ یکی از مربیان آموزش غواصی گردان حبیب بن مظاهر بود. به خاطر خاصی که داشت به نیروهای گردان خیلی احترام می‌گذاشت و در تلاش بود تا مراحل آموزش را به خوبی فرا بگیرد. و آخرین شب جمعه‌ی قبل از ۴ بود که دعای کمیل را در حسینیه‌ی گردان (عج) برگزار کرد. آهنگ صدایش سوز و گداز خاصی داشت. از کاروان شهیدان می‌خواند و می‌گفت: شاید این آخرین دعای کمیل برخی‌ها باشد… وقتی این جمله‌اش را شنیدم از حسینیه بیرون آمدم و به چادر شهید «اصغر علی‌پور» رفتم. اکثر دوستان فهمیده بودند که نزدیک شده است. حال و هوای ابراهیم، کربلایی شده بود. غرق در افکار خود بود. خلوت گزینی را دوست داشت و در یکی از دست نوشته‌هایش در آن روزها نوشته است: خدایا من از این کاروان شهدا دور افتاده و در این حصار می‌پوسم. خدایا مرا عاق والدین قرار مده. را برایم شیرین و زندگی را برایم تلخ کن.
🔻شهیدی که از بعضی اتفاقات آینده خبر داشت ... ▫️جسمش در زمین بود و روحش در آسمانها گفته بود در آب است. ▫️در ۴ بعد از تیر خوردن آب پیکر او را برد تا چندین سال در ام الرصاص گمنام بماند و همراه های دست بسته بازگردد ✍ فرازی از وصیت نامه شهید حمیدرضا سلطانی پور: ای مردم مگر برای همه نیامده؟ پس همه باید عصاره شویم و این چیزی است كه حق تعالی می خواهد. عصاره یعنی شیره چیزی را گرفتن. شیره چیزی را كه می خواهند بگیرند آن را در فشار قرار می دهند تا عصاره اش گرفته شود. آیا پیامبر الگویی از رنج و نشد تا عصاره شود؟ ما هم باید با دنبال كردن راه انبیاء روح خود را نماییم.   ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
..🌼 - یه شیشه عطراز جبهه هدیه گرفته بود.. بوی خاصی داشت.. یچیزی شبیه بوی یاس.. موقع وداع‌آخرش ازاون عطر به همه خانواده زد.. وقتی مفقود شد مادر خیلی چشم به راهش بود.. شبها اشک بودو دعا و نماز و التماس ، روزها هم روزه میگرفت تا پیکر پسرش پیدا بشه.. دوماه گذشت.. یشب که مادر در حال دعابود ، بوی همون عطرخاص پیچید توی خونه.. سراسیمه بلند شدو همه جارو گشت اما از عطر خبری نبود.. یکساعت بعد بهش خبر رسید پسرت پیدا شده و از کنار روستا عبور کرده تا ببرنش برای تشیبع آماده‌اش کنن.. پیکر که از روستا رد شده بود بوی عطر هم پیچیده بود توی خونه.. واین تا سالها شد راز دلدادگی بین مادروپسر، که هربار یادش میکرد بوی همون عطر دوباره می‌پیچید.. • روایتی‌ازخاطرات‌ تولد: ۴۶/۱۰/۲۰ پیروز - شهادت: ۶۵/۱۰/۴ برگرفته‌ازکتاب: 💫 @Shahadat1398🕊
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
در #عملیات‌والفجر۸ با عنوان معاون یکی از گروههای تخریب ضربات #سختی بر دشمن وارد کرده و در ادامه عملی
در که به گفته ی خودش آخرین عملیات اوست به هنگام باز کردن معبر در داخل مورد هدف آتش دشمن قرار گرفته و برای جلوگیری از فرو پاشی بهمراه فرمانده، افراد باقی مانده را به سمت هدف هدایت میکند بعد از بازگشایی معبر به سمت سنگر کمین رفته تا آتش آنرا خفه کند ولی مورد اصابت دشمن قرار گرفته و به میرسد.
(شهیدغواص) با چهار پنج نفر جزیره ام الرصاص را حفظ کرد شب چهار بعد از شکسته شدن خط که وارد ی_ام الرصاص شدیم ، مجروح شدم. به شدت زیرآتش بود و عراقی ها از هر طرف حمله می کردند . تعدادافرادی که همراه عیسی مقاومت می کردند ، انگشت شمار بودند . وقتی ها از جناح راست حمله می کردند ، بچه ها خودشان را به آن جا می رساندند و جلویشان را می گرفتند ؛ و وقتی از چپ می شد ، آن جا حاضر می شدند ؛ لذا ها فکر می کردند جزیره پر از نیرو است و با مختصر مقاومت بچه ها عقب می نشستند . عیسی علاوه بر این که با چهار پنج نفر ، جزیره را حفظ می کرد .   ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄