به توکل نام اعظمت بسم الله الرحمن الرحیم🍃
📜 #شهید جاویدالاثر عزت الله بربری 📜
✍ متولد سال۷۰ بود، خاله اش همسایه مان بود، برای خواستگاری آمدند، چند دفعه رفت و آمد کردند و در نهایت پدرم قبول کرد.
✍ اخلاق خوبی داشت، عاشق موتور بود و از همان اول زندگی موتور داشت.
مدتی از زندگی مان گذشته بود که صاحب #فرزندی به نام اسماء شدیم و عزت الله با اسماء خیلی جور بود.
✍ اسماء دوساله شده بود که عزت الله گفت میخواهم به سوریه بروم و خیلی یکدفعه ای پیش آمد، اصلا فکرش را نمیکردیم که جدی شود.
یک سالی بود که برادرش به سوریه رفت و آمد داشت، ما فکر میکردیم میخواهد مثل برادرش در رفت و آمد باشد، خودش که میگفت میخواهم فقط آنجا را ببینم.
✍ برای آموزش به تهران رفت، اولین بار بود که به سوریه میرفت و بخاطر شرایط دو یا سه هفته ای که آنجا بود تلفنش را پاسخ نمیداد، فقط یکبار تماس گرفت، آن هم در شب #عملیات بود و فقط توانست با مادرش صحبت کند.
✍ ۹۳/۸/۱۰ بود که خبر شهادتش را به ما دادند، در منطقه #دمشق به شهادت رسید.
بعد از شهادتش به #مشهد آمدیم.
اوایل بیشتر خوابش را میدیدم اما حال دیر به دیر به خوابم می آید، در خواب هایم لباس سفید به تن دارد.
✍ دوسال بعد از #شهادت عزت الله بود که برای زیارت به #سوریه رفتیم و محرم بود، صبح ها حرم حضرت زینب(س) و شب ها حرم حضرت رقیه(س).
احساس تنهایی نمیکردیم، آنجا همسران شهدا نیز بودند و باهم آشنا شدیم.
زینبیه آرامش خاصی داشت.
✍ حال اسماء ۷ سال دارد و چیز زیادی از #پدرش به یاد ندارد، مگر از صحبت های من و مادربزرگش.
#خواهران
#چهارشنبههای_شهدایی
#شهید_مدافع_حرم_عزتالله_بربری
#کانون_خادمین_گمنام_شهدا
🆔 @KhGShohada_ir
🌷شهید مدافع حرم رضا میرزایی 🌷
#مجاهد_بیادعا
✍🏻سال ۱۳۵۹ از خانوادهای افغانستانی تبار در ایران متولد شد. نوجوان بود که دلیرانه به صفوف مجاهدان افغانستانی پیوست تا داد شیعیان مظلوم هموطنش را از طالبان جهل و خون بگیرد. عادت نداشت از مجاهدتهایش حرفی بزند همین بود که از ۵ سال و اندی حضورش در افغانستان خاطرهای باقی نیست جز اینکه با #ابوحامد همرزم بود.
✍🏻روز خواستگاری گفتهبود «تا جنگ باقی است من #مجاهدم ، هر جای دنیا که باشد».
سال ۱۳۸۰ پای سفره عقد نِشست و باز از جنگ دل نَشُست. زیباییها و خوشیهای دنیا زنجیر نمیشد به #دین و دلش. همین بود که دو سال عقدشان را در افغانستان و جنگ با طالبان سپری کرد.
✍🏻 بعد از عروسی دوشادوش پدرش در آهنگری، پتک بر آهن داغ کوبید و رزق حلالش را از دل آتش بیرون کشید. باز اما #عشق به #جهاد در دلش زبانه میکشید. مثل پرندهای مهاجر مدام در رفت و آمد بود؛ از این وطن به آن وطن. از این سنگر به آن سنگر.
پسر دهماههاش، مجتبی را به خدا سپرد و دوباره عزم #جهاد کرد. دو سال و اندی بعد که برگشت فهمیدند یک سال در هرات اسیر طالبان بوده.
✍🏻 ماه مبارک رمضان سال ۱۳۹۲ دخترش نرجس دو سال و نیمه بود که از منارههای حرم بانوی #دمشق فریاد هل من ناصر ینصرنی را شنید.
رضایت بانوی خانهاش را گرفت.
به ندای بانوی کربلا لبیک گفت و دوشادوش #ابوحامد در نبرد با داعش سینه سپر کرد.
✍🏻 نام جهادیاش در سوریه #مختار بود و در نیروی ادوات خدمت میکرد.
از چندبار حضور این مجاهد بیادعا در سوریه فقط همینها را میدانیم. اینها را بانوی صبوری میگوید که بعد از چند روز بیخبری، خواب همسرش را میبیند؛ در رویا، هر دو به زیارت رفتهاند.
✍🏻 بانو از نگرانیها و دلهرههایش میگوید و میپرسد «چرا نیستی؟» شهید میگوید «من کنار شما هستم.»
یک هفته بعد خبر آمد که تک تیرانداز تکفیری، رضا را در حالیکه مشغول حمل پیکر همرزم شهیدش بوده به آرزویش رساندهاست. چند روز بعد، ماه مبارک رمضان ۱۳۹۳ بود که پیکر #شهید روی دستهای دوستدارانش تشییع شد.
✍🏻 در خانواده شهید میرازایی، هر کسی، دلتنگی را نوعی تاب میآورد.
همسرش گاهی سجاده دلتنگیهایش را در حرم امام رضا (علیه السلام) میگشاید و گاهی در قطعه شهدای مدافع حرم بهشت رضا (علیه السلام)، نگاه در نگاه شهید، اشکهای دوری را از چشم پاک میکند.
دردانه شهید، نرجس خانم، دلگویههایش را در گوش قابعکس بابا زمزمه میکند.
گریه آقا مجتبی را کسی ندیده؛ کسی چه میداند! شاید دارد به سفارش پدرش در آخرین دیدارشان عمل میکند «مجتبیجان! بعد از من، تو مرد خانهای؛ مرد گریه نمیکند.»
#خواهران
#چهارشنبههای_شهدایی
#شهید_مدافع_حرم_رضا_میرزایی
#کانون_خادمین_گمنام_شهدا
🆔 @KhGShohada_ir