🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_صد_و_چهل_و_چهار: باناراحتی بازار را پشت سر گذاشتیم و به عب
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_دا
#قسمت_صد_و_چهل_و_پنج:
زن و مردهای بیشتری با شنیدن صحبت ها دورم را گرفتند.زن ها شروع کردند به درد و دل کردن .خسته شدیم به خدا,بچه ها امان مون رو بریدن.طفلی ها این چند روزه اینجا پوسیدن.
دلداری شان دادم و گفتم:ان شاءالله همه چیز درست می شه.آرام که شدند,پرسیدم:اینجا کسی مریضه؟
دو تا پیرمرد و پیرزن را نشانم دادند.گوشه حسینیه بودند.کفش هایم را در آوردم و رفتم پیش شان احوالشان را که پرسیدم,فهمیدم بندگان خدا به خاطر کهولت سن و نبود مواد غذایی در این چند روز دچار ضعف و بدحالی شده اند.حین صحبت متوجه شدم ترس و اضطرابی که از جنگ دارند,بیشتر از نبود غذا آنها را مریض کرده است.نگاه هایشان التماس آمیز بود.برایشان از پایان سختی ها و برگشت به خانه حرف زدم.آنها هم دعایم کردند.
دختر سیزده,چهارده ساله ای را هم نشانم دادند که ساعد دستش پانسمان بود.سراغش رفتم,پرسیدم:چی شده؟
گفت:تو خونمون خمسه خمسه زدن من تو حیاط بودم.دستم ترکش خورد.پانسمانش را نگاه کردم.آلوده و کثیف شده بود.از او خواستم جایی نرود,بروم برایش پانسمان بیاورم.
موقع بیرون آمدن چند نفری گفتند:خانم اینجا آب نداریم.
بچه هایشان هم به حرف آمدند:ما تشنه.مون می شه.آب نیست بخوریم.
دلم برایشان سوخت فکر می کردند من از همه چیز اطلاع دارم و همه کار از دستم بر می آید.گفتم:باشه من به برادرهای مسجد می گم یه فکری براتون بکنن,منتهی شماها خودتون هم باید همکاری کنید.نشینید بیایند سراغتون, هر کس هر کاری از دستش بر می یاد انجام بده.حسینیه نظافت می خواد,خودتون دست به کار شید.
الان شما دارید از اینجا استفاده می کنید.اگه کسی مریضه باید رعایت بکنه.بقیه اصلا نشنوند.من هم هر کاری از دستم بر بیاد کوتاهی نمی کنم.
آمدم بیروت.پسری که نگهبان جلوی در بود,به محض دیدنم گفت:حالا این حرف ها رو به مردم زدی که چی بشه؟چرا واقعیت رو نگفتی؟
گفتم:دور از واقعیت هم نبود.بچه ها دارن می جنگن.دیگه می خواستی بگم داریم شکست می خوریم؟بگم داره بهتون خیانت میشه که مردم از دست برن؟
دیگه نایستادم دویدم به طرف مسجد.از آقای نجار برای پانسمان دست دختری که توی عباسیه بود ,وسایل گرفتم و برای دخترهای درمانگاه تعریف کردم چه دیدم و چه گفتم.یکی از آقایان مسجدی که قبل از ورود من داشت با مریم امجدی صحبت می کرد,حرف هایم را که شنید گفت:خواهر حسینی خوب شد که این حرف ها رو گفتی .ولی این طور هم نباشه که مردم مصر بشوند,بمونن.
گفتم:من هر چی به عقلم رسید,گفتم:درست و غلطش رو نمی دونم.
گفت:نه.کارتون درست بود.منتهی نباید امید صد در صد بهشون داد.
وضعیت عباسیه را برایش گفتم.گفت:می گم براشون آب ببرن.غذا هم تو این چند روزه تا جایی که شده فرستادیم.ولی جمعیت روز به روز بیشتر می شه.
گفتم:خدا خیرتون بده.مردم بی آب نمونن.
گفت:ماشین که آب آورد یه تانکر می فرستم اونجا.
تشکر کردم,وسایل پانسمان را برداشتم و رفتم عباسیه.آنجا پانسمان دست دختر را عوض کردم.ترکش کمی از گوشت ساعدش را برده,جراحتش را کلی بخیه زده بودند.آلودگی گازها نشان می داد,زخم خونریزی کرده است,به او توصیه کردم,بیشتر مراقب باشد.
ادامه دارد...
رمان دا/خاطرات سیده زهرا حسینی
خاطره نگار/سیده اعظم حسینی
⭕️ارسال و کپی,برداری بدون لینک از نظر شرعی حرام است.⛔️
📩 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
📌#پندانه
آقایون
زمانیکه خانومتون نسبت به شما بی اعتماد میشه
علاوه برریشه یابی بی اعتمادیش،
اونو به هم آغوشی دعوت کنید
اینکار یه فاکتور مثبت در ذهنش تلقی میشه به گونه ای که
ازشما آرامش میگیره...
@KhanevadehMontazeran
@BanovaneMontazer
#انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
#اقایان_بدانند
مثل روزهای اول باشید
گاهی در ماشین را برای همسرتان باز کنید،
دربدو ورود او را ببوسید
و یه شاخه گل بدهید
یک کم برای همسرتان خرج کنید تاببینید چقدر براتون خرج میکنه
🍃 #محافظ_زندگی_ات_باش_آقا
@KhanevadehMontazeran
@BanovaneMontazer
@KoodakeShieh
@SalamateMontazeran
#انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
چشمی که دریا
میشود شب های جمعه
مهمان زهرا(س)
میشود شب های جمعه
گرچه گنه کارم
ولی با دست زهرا (س)
این نامه امضا
میشود شب های جمعه
اللهم الرزقنا زیارت الحسین
هدایت شده از علیرضا پناهیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 کی گفته هر وقت حال داشتی باید بری کربلا؟
➕ سئوالی که بعد از ظهور نوهات از تو خواهد پرسید!
#اربعین
@Panahian_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ 🎬 #مهمان_ویژه
👤دکتر جان آندرو مارو
محقق وپژوهشگر کانادایی- آمریکایی
اربعین بزرگترین فستیوال عدالت و شرافت خواهی ست.
#اربعین یعنی؛
هیچوقت نباید تسلیم شویم✌
1_29790714.mp3
5.25M
#فایل_صوتی 🎧
#استاد_محمد_شجاعی
اربعین شلوغه؛ نَــریم....
یه وقت بریم خلوت باشه، قشنگ زیارت کنیم!!!
سخـــت در اشتباهی‼️
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
💠فرازی از دعای شریف ندبه 🔹متیٰ ننتفع من عذب مائک فقد طال الصّدیٰ 🔸کی میشود که ما تشنگان وصالت، از
💠فرازی از دعای شریف ندبه
🔹متیٰ ننتفع من عذب مائک فقد طال الصّدیٰ
🔸کی میشود که ما تشنگان وصالت، از چشمه آب زلال ظهور تو سیراب گردیم که این عطش ما طولانی گشته است
دعای ندبه با صدای محسن فرهمند
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_بحق_زینب_کبری_سلام_الله_علیها
#اللهم_صل_علے_محمد_وآل_محمد_وعجل_فرجهم
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
التماس دعای فرج بسم الله الرحمن الرحیم الهی عظم البلاء.... #اللهم_عجل_لولیک_الفرج_بحق_زینب_کبری_سلا
التماس دعای فرج
بسم الله الرحمن الرحیم
الهی عظم البلاء....
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_بحق_زینب_کبری_سلام_الله_علیها
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
👈 میخوام یک نماز زنده و باروح اقامه کنم تا گناه از زندگیم کوچ کنه😔 👈 میخوام نماز، صرفا لقلقه زبان نب
👈 میخوام یک نماز زنده و باروح اقامه کنم تا گناه از زندگیم کوچ کنه😔
👈 میخوام نماز، صرفا لقلقه زبان نباشه و لذت ببرم ازش🤔
🏃گامِ اول برای اقامه چنین نمازی، آشنائی با #مفهوم_نماز است.
_____________________________________________
#مفهوم_نماز|⭕️پناهِ بی پناهان
استعاذه یعنی...
👈 هنگامِ ظهورِ ابرِ متراکمِ غلفت و نسیان
👈 و هنگام طغیانِ طوفانِ نفس اماره و شیطان
✅ حرکت کنم بسمتِ سجادهی سجود
وضوئی بسازم، نمازی بخوانم
و در پایان، خودمانی و صمیمی
خدایِ بزرگتر از گناه و شیطان [الله اکبر] را
موردِ خطاب قرار دهم...
🗣 و بگویم بندهی بیپناهت را پناه ده [أعوذ بالله]
👌وقتی پای درسِ نماز، استعاذه را آموختم
باید این درس را در زندگیِ ام پیاده کنم
👋 یعنی دست در دستِ خدائی که
با دو دستش مرا خلق کرد خلقتُ بِیدیّ
گامهای زندگیام را طی کنم
تا شیطان👺 چشم و دل و زبان و گوشم را نرباید
👌 وقتی قرآن میگوید:
تلاوتِ مرا با استعاذه آغاز کن
فإذا قرأتَ القرآن فاستعذ
👌 و وقتی آخرین سورهاش
با استعاذه پایان میپذیرد
قل اعوذ برب الناس
👌 اینجا من خوب میفهمم
که تمامِ قرآن بینِ دو پرانتزِ استعاذه است
و آغاز و وسط و پایانِ همهی سعادتهای دنیا و آخرت
گره خورده با رشتهی پناهندگی به خدا
🕋
🏃گامِ اول برای اقامه چنین نمازی، آشنائی با #مفهوم_نماز است.
_____________________________________________
#مفهوم_نماز|⭕️👺الشیطان
👌بچه ها! یادتون ن رفته که...
بعدِ بیانِ مفهومِ تکبیرة الاحرامِ نماز
داشتیم معنا میکردیم این جمله رو:
👈 "اعوذ بالله من الشیطان الرجیم"
🗣 تا حالا هرچی گفتیم در موردِ "أعوذ" بود
"الله" رو هم که اولِ اولش معنا کردیم
حالا نوبتِ معنیِ "الشیطان" هست
❓کیا می دونن شیطان کیه؟ کارش چیه؟
☝️آقا اجازه؟
شیطان همونیه که به حضرت آدم سجده نکرد
☝️آقا اجازه؟
خدا شیطان رو از درگاهِ خودش راند
☝️آقا اجازه؟
شیطان دشمنِ خدا و بنده های خداست
☝️آقا اجازه؟
شیطان عامل همه انحرافات و گمراهی هاست
ممنون از مشارکتتون🙏
⚠️ شیطان همون نیروئیه که:
👈 شیطنت میکنه توی مسیرِ هدایت مردم
👈 هر انسان یا جنی که مزاحمت ایجاد کنه
تویِ مسیر اطاعت از خدا، شیطانه
جعلنا لکلِّ نبیٍ عدواً شیاطینَ الإنسِ و الجنِ
👌 همه شیاطینِ انسانی و جنی
تحت لِوای رهبری و مدیریتِ ابلیسِ خبیثند
✅ البته اینجا، الشیطان الرجیم، همون ابلیسه
⛔️ و نه همه شیاطینِ جن و انس
⚠️ خدانوردی گاهی دشوار میشه با وجود ابلیس
✅ اینجاس که "پناهندگی" اهمیت پیدا میکنه
🕋 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
هدایت شده از خانهی بهشتی بانوان منتظر ♡••࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺لبخند خـدا
❤️در نفس صبح عیان است
🌺بگذار خدا
❤️دست به قلبت بگذارد
🌺امروز برایش پر لبخند
❤️و امید است
🌺هر کس که خودش را
❤️به خدایش بسپارد
🌺سلام روزتون بخیر و
❤️پراز لبخند خدا
@BanovaneMontazer
#پیچیدگی
#جمعه
💢آخرالزمان
اگه تمام عالم رو #کفر پر میکرد، #ایمان داشتن اینقدر سخت نبود ...
اما مشکل دقیقا اینه که آخرالزمان قرار نیست همه عالم رو کفر پر کنه ... طبق روایت در آخرالزمان مسجد هست اما پر است از افراد خدا نترس که مشغول غیبتند، پیشنماز هست اما #عقل خود را از دست داده ، آدم ظاهر الصلاح هست، اما مال یتیم میخوره، قاضی مسلمان هست اما خلاف حکم خدا #حکم میکنه، منبری هست ، امر به تقوا هم میکنه اما خودش عمل نمیکنه، همت همه شکم شده و شهوت ...
📚کافی ج8 ص37
دنیای آخرالزمان دنیای پیچیده ایه...
اگر این چیزها رو دیدید ، تعجب نکنید! محکم سر ایمانتون بایستید و بدانید که رحمت خدا به شما نزدیک است!
و ان رحمت الله قریب من المحسنین!
@KhanevadehMontazeran
@BanovaneMontazer
#انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای چای دمت گرم که دم آمدہای☕️
ای #صبــــح ،
چه خـوش به جـام جـم آمـدہای
ای دختـر آفتــاب! نـاز قدمـت☀️
شادم که بجای هرچه غم آمدہای
@KhanevadehMontazeran
@BanovaneMontazer
✨🌞
هدایت شده از خانهی بهشتی بانوان منتظر ♡••࿐
الهی امروز
بهترين ثانيه ها
شيرين ترين دقايق
دلچسب ترين ساعت ها
دوست داشتني ترين لحظه ها
را پيش رو داشته باشین
#سلام_صبحتون_بخیر_و_شادی
@KhanevadehMontazeran
@BanovaneMontazer
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_صد_و_چهل_و_پنج: زن و مردهای بیشتری با شنیدن صحبت ها دورم ر
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_دا
#قسمت_صد_و_چهل_شش:
وسایلم را جمع کردم و بلند شدم.وقتی که بیرون آمدم ,هوا دیگر رو به تاریکی می رفت.پایم که به مسجد رسید,دیدم باز موجی ها غوغا به راه انداخته اند.با اینکه دلم می خواست بروم جنت آباد ولی به خاطر آنها شب را آنجا ماندم.شش روز از جنگ می گذشت ولی انگار عمری از من گذشته بود.هر طور بود آن شب را هم به صبح رساندم.
صبح اول وقت دیدم آقای نجار ثر حال شستن دستانش با محلول سفید رنگی است.دیده بودم او بعد از هر کار بخیه و پانسمان این کار را انجام می دهد.زمین خونی را هم اول پاک می کرد و بعد از این مایع روی آن قسمت ها می کشید.کنجکاو شده بودم این مایع چیست و او چرا این کار را می کند.
موقعیت را مناسب دیدم و سوالم را پرسیدم.گفت:این مایع,دتوله.یه مایع ضدعفونی کننده خیلی قوی است.
بعد شروع کرد درباره خاصیت داروها ,کاربرد وسایل پزشکی و انواع زخم ها برای من و دخترها توضیح داد.خاطراتی هم از دوران کارش در بیمارستان تعریف کرد.حس کردم به دانستن همه این نکته ها نیاز دارم.من می خواستم به خط بروم و به مجروحین رسیدگی کنم.شش دانگ حواسم را جمع کردم تا هر چه می گوید به خاطر بسپارم.
وقتی حرفش تمام شد من هم گفتم:نمی شه یه فکری به حال اینجا بکنیم.خوبه اینجا حالت درمانگاه به خودش بگیره.یه حفاظی,یه حصاری دور اینحا بگیریم.دل مردم خون شد از بس زخم و درد مجروحین رو دیدند.
البته از گفتن این حرف نیت دیگری هم داشتم.توی مسجد رفت و آمدها زیاد بود و من از اینکه در معرض دید باشم ,احساس راحتی نمی کردم.به علاوه حس می کردم مردم با دیدن مجروحین بی تاب شده ,روحیه شان خراب می شود.
آقای نجار گفت:منم تو همین فکر بودم.می خواستم بروم چند تا پاراوان بیارم ولی به نظرم فایده نداره.با این حجم رفت و آمد همه اش می خواد تکون بخوره.باید یه چیز ثابتی باشه.
گفتم:می خواید تو این لباس ها که آوردن بگردیم چند تا چادر پیدا کنیم،سر هم بدوزیم,پرده بکشیم؟!
گفت:فکر خوبیه ولی پارچه ها اگه حالت یه رنگ نباشه حالت قشنگی نداره.حالا ببینم چی کار می تونم بکنم.
چون مجروح نداشتیم,رفتم توی حیاط.نمی توانستم بیکار بایستم.داشتم اوضاع و احوال را بالا و پایین می کردم چه کار کنم که یک دفعه چشمم به مرد جوانی افتاد که گفته بود چرا شب جنت آباد می مانم.
از مریم امجدی که کنارم بود ,پرسیدم:اسم این آقا چیه؟
گفت:اسمش محمود فرخی یه.چه طور مگه؟
گفتم:هیچی اومده بود جنت آباد به من می گفت شب نباید اونجا بمونم,حالا خودش چه طور آدمی یه؟
گفت:آدم خوبیه.خیلی مقیده.
از مریم جدا شدم و رفتم جلو.به خودم گفتم؛بروم سراغ نیروهایی که وعده داده بود و,بگیرم.محمود فرخی جلوی راه پله ای که به طبقه دوم راه داشت,ایستاده و مشغول جابه جا کردن مهمات بود.گفتم:سلام.
ادامه دارد...
رمان دا/خاطرات سیده زهرا حسینی
خاطره نگار/سیده اعظم حسینی
⭕️ارسال و کپی,برداری بدون لینک از نظر شرعی حرام است.⛔️
📩 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798