8.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥ببینید / #موشن_گرافیک تحریف امام
🔹این کلیپ را حتما ببینید
https://eitaa.com/KhanevadehMontazeran
خانواده منتظران
EyEmamShahidanKhomeini.mp3
4.07M
ای امام شهیدان خمینی ای علمدار راه | برادر میثم مطیعی
http://eitaa.com/KhanevadehMontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ارزش عمر انسان و توبه نکردن حتما از دست ندید
http://eitaa.com/KhanevadehMontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
(پیشنهاد ویژه ) داستان تاثیر گذار شیعه شدن سنی
http://eitaa.com/KhanevadehMontazeran
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
(پیشنهاد ویژه ) داستان تاثیر گذار شیعه شدن سنی http://eitaa.com/KhanevadehMontazeran
گرفتارا کاش کارد به استخونمون برسه فوق العاده هستش
یه گوشه خلوت و تنهایی گوش کنین
سلام خدمت همراهان عزیز
از اینکه احساس و نظراتتون رو با ما در میون میزارید و باهامون در تماس هستید خدا رو شکر میکنم
و
از شما عزیزان بینهایت ممنونم
پیام ها زیاد هستش
اما خیلی خودمونین☺️
با توجه به آشنایی و دوستی مون با اعضای کانال ها در تلگرام که ادامه دار شده به لطف خدا در ایتا
ان شاء الله همه حاجت روا و عاقبت بخیر باشین همراه با ظهور امام زمان عج بحق صلوات بر محمد و آل محمد
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا 🖊#قسمت-سوم: زندگی در بصره ,شهری که مردمش عرب زبان بودند,باعث شده
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_دا:
#قسمت_چهارم:
بعدها هم که درست کاری و ایمانش را می بیند,مادرم را به عقد او در می آورد .بابا نزدیک خانه پاپا ,خانه ای اجاره می کند و زندگی مشترکشان را با دا آغاز می کنند. آن ها خیلی با همئ خوب بودند.من هیچ وقت ندیدم دا به بابا اعتراض کند که چرا نیستی و یا مارا تنها می گذاری.واقعا صمیمی بودند.
یادم می آید,یک بار دا لشغول جارو زذن اتاق بود .ما بچه ها هم گوشه ای بازی میکردیم.یک دفعه بابا داخل اتاق شد.ما از جایمان بلند شدیم.می خواستیم به طرفش بدویم که دستش را جلوی صورتش گرفت و با اشاره به ما فهماند چیزی نگوییم.دا مشغول تمیز کردن زیر تخت بود و اصلاذ متوجه نشد. بابا آهسته جلو رفت و از پشت سر,چشم های او را گرفت.
دا با هیجان گفت : کیه؟ بسم الله الرحمن الرحیم.یک دفعه همه ما ,هم از خوشحالی آمدن بابا و هم از ترسیدن دا خندیدیم .روز هایی که بابا توی خانه بود ,صبح زود با صدای او از خواب بیدار می شدیم.او عادت داشت بعد از نماز ورزش کند.میل می زد و شنا می رفت و همزمان اشعار حماسی می خواند.توی اشعارش هر کجا اسم امام علی (ع) می آمد ,بلند صلوات می فرستاد. بعد از ورزش ,رادیو دو موج کوچکش را روشن می کرد. رادیو فقط زمانی روشن می شد که او در خانه بود و گرنه ما نباید به آن دست می زدیم یا حتی کنارش می رفتیم.چون مال بابا بود و احترام به او حتی با رعایت حریم وسایلش هم باید حفظ می شد . بعدها رادیو بزرگتری خرید . رادیو جدید اندازه یک جعبه بود.وقتی پیچش را باز می گردیم,مدتی طول می کشید صدایشدر بیاید.. بابا می گفت : باید لامپش گرم شود,بعد به کار بیفتد. مابا رادیو سر گرم می شدیم و او کنار دا کار می کرد و به بچه ها می رسید. خیلی مواظب دا بود. هوای همه مان را داشت. سعی می کرد زمان کمی که بین ما هست, تا حدودی کمبود ها را جبران کند ,تا بتواند با خیال راحت دوباره برود.هیچگاه به یاد ندارم رفتنش را دیده باشم. همیشه وقتی ما خواب بودیم,خانه را ترک می کرد. او می رفت و دوباره سختی ها می آمد. دوباره تنهایی دا شروع می شد. گریه ها و بهانه گیری بچه ها ,رفت وآمد دوستان بابا و سوال و جواب هایشان و بالاخره از همه بدتر ,مزاحمت ماموران استخبارات , همیشه از در کوفتن هایشان معلوم بود,باز سراغمان آمده اند. در خانه که این طور صدا می کرد می دویدیم طرف دا . از وحشت آن ها حال و روز دا عوض می شد و رنگ از رویش می پرید. ترس و اضطراب دا روی ما هم تاثیر می گذاشت و مثل بید می لرزیدیم. از قبل بهمان سفارش کرده بود این جور موقع ها لب از لب باز نکنیم و توی اتاق بمانیم.ما هم حرفش را جدی می گرفتیم. هر جند دلیل این کارها را نمی فهمیدیم. ولی همین که می دیدیم امنیت و آسایش مان در معرض خطر قققرار گرفته برایمان کافی بود,دست از پا خطا نکنیم. تا مبادا وضع بد تر شود . مامور ها بعد از سوال پیچ کردن دا و تر ساندن ما ن ,وقتی چیزی دستگیرشان نمی شد در را بهد هم می کوبیدند و می رفتند و ما مطمئن بودیم که بر می گردند. دا بعد از رفتن این ها می آمد توی اتاق و به دیوار تکیه می داد و با گریه نفرینشان می کرد,کی گفت : این حسن البکر بی عرضه است .همه اش زیر سر صدام است. صدام همه کاره است. بعد صدام را لعن می کرد: هذا صدام النضل شمر بن شمر . این صدام حرامزاده شمر پسر شمر. کمی که آرام می گرفت به قاب عکس سید محسن حکیم که به دیوار اتاق آویزان بود اشاره می کرد ومی گفت :کسی که آب روی خاندان حکیم ببندد,کسی که به این عالم رحم نکند,به ما رحم می کند؟حرف های دا مرا بیشتر از این آدم ها می ترساند . با اینکه سنی نداشتم ولی دیگر خوب آن ها را تشخیص می دادم. یکی ,دوباری که من در خانه را به رویشان باز کردم,از سر ترس زبانم بند آمده بود . مردهایی با سبیل کلفت و شلوارهایی که معمولا طوسی رنگ بود.خوب یادم هست یک بار یکی از این ها روی دو پا نشست قیافه مهربانی به خودش گرفت و گفت : اگه بگی بابا کجاست برایت باقلوا می خرم.
کتاب دا /خاطرات سیده زهرا حسینی
⭕️ارسال فقط با لینک
کپی برداری و ارسال بدون لینک از نظر شرعی حرام است و پیگرد الهی دارد.
📝اجتماع و دورهمی خانواده منتظران
📩
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
🔴 #فوری
دستور رهبری برای آماده سازی غنی سازی از فردا صبح
باید سازمان انرژی هسته ای تمام مقدمات آغاز دستیابی به ۱۹۰.۰۰۰ سو در چارچوب برجام را از فردا صبح آغاز کند.
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798