eitaa logo
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
1هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
5.8هزار ویدیو
417 فایل
❁﷽❁ 🌹وأن یَکادُالذینَ کفرولَیزلِقونَکَ بِأبصارِهِم لَمّاسَمِعوالذِکرَوَیَقولونَ إنَّهُ لَمجنونُ وَماهوَالاذِکرُللعالَمین🌹 . 🔹یه دورهمی #آخرالزمانی و #بهشتی همراه با خانواده منتظران❤ 🔹ارتباط🔻 @Sh2Barazandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم 🔻شهادت مظلومانه حضرت امام جعفر صادق علیه السلام را خدمت امام زمان علیه السلام و دوستدارانشان تسلیت عرض می نماییم.
بسم الله الرحمن الرحیم سلااااامم☺️😍 امیدوارم امروز... بهترين ثانيه ها.... شيرين ترين دقايق.... دلچسب ترين.... ساعت ها..... دوست داشتنی ترين... لحظه ها راپيش رو... داشته باشید.... تکلیف #خودسازی امروز خوشبخت باشید و امیدوار که مقصد و پاداش ظهور و بهشت و قرب الهی است.😍 @BanovaneMontazer #گروه_و_کانال_بانوان_منتظر #ارسال_فقط_با_لینک
سلام خدمت همراهان گرامی امروز کانال مطالب آموزشی و... ارسال نداریم التماس دعای فرج
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_سی_و_نهم: گوشه سمت راست اتاق سکوی سیمانی بود و روبه روی آن
بسم الله الرحمن الرحیم : در دو طرف این اتاق دو سکوی سیمانی قرار داشت که جنازه ها را روی آن می شستند.پشت شیشه های مشجر پنجره های اتاق چلوار سفید نصب بود تا حتی سایه ای هم از بیرون دیده نشود.نور لامپی هم که بالای حوض روشن بود توی آب منعکس می شد و فضای این اتاق ار روشن تر می کرد.چند زن مسن به غساله ها کمک می کردند.دو ,سه نفری هم شیر آب را باز و بسته می کردند,لباس جنازه ها را توی تنشان قیچی می زدند و در می آوردند یا با سطل از داخل حوض آب کافور بر می داشتند و با کاسه پلاستیکی قرمز رنگی در مرحله آخر روی جنازه ها می ریختند.کار یک جنازه که تمام شد,بالافاصله از کنار اتاق جنازه شهید دیگری بر می داشتند و روی سکو می گذاشتند. از شدت جراحت بعضی از پیکر ها چنان خون روی زمین می ریخت که انگار گوسفندی را ذبح کرده اند.وقتی آب روی جراحت می ریختند,دوباره خون با شدت بیرون می زد.دیدن این چیز ها روحم را آزار می داد و دلم را ریش می کرد.از آنئ طرف صدای جیر جیر دسته زنگ زده سطل که با هر تکانی صدایش در می آمد,اعصابم ر ا به هم می ریخت.اصلا از آن سطل طوسی رنگ حالم به هم می خورد. همان طور سر جایم ایستاده بودم وئ اطراف را نگاه می کردم.زنی که در سکوی رو به رو در حال کار بود و مسلط تر از بقیه به نظر می رسید و کار زن های دیگر را هم کنترل می کرد,رویش را برگرداند.فوری شناختمش .زینب رودباری کارگر شهرداری در جنت آباد بود.مانتو و شلوار سورمه ایی و روسری مشکی به تن داشت.چکمه و دستکش سیاهی هم پوشیده بود و یک شال مشکی هم دور کمرش بسته بود.می دانستم خانهد اش یک لین _لاین:کوچه .به خاطر حضور انگلیسی ها در مناطق نفت خیز خوزستان ,کلمات انگلیسی زیادی وارد زبان محاوره ای مردم شده بود._قبل ما است.گه گداری که او را توی کوچه و بازار می دیدم با هم سلام علیک می کردیم.روزهای عاشورا هم که نذری می دادیم ,در خانه اش نذری می بردم.اما حالا آنقدر غرق در کار بود که اصلا متوجه سلام کردن من نشد. مانده بودم چه کار کنم .جنازه های کف غسالخانه بیشتر مرا به تردید می انداخت,دو دل بودم.از یک طرف می گفتم.کاش اینجا نمی آمدم.از طرف دیگر گفتم,خوب شد آمدم.با خودم در جدال بودم که دیدم یکی از زن ها سطلش را روی زمین گذاشت و دست هایش را به کمر زد.سرش را به عقب برد,باد خم و راست کردن کمرش می خواست خستگی اش را کم کند.زینب رودباری که متوجه توقف او نشده بود ,همان طور که سرش به کار گرم بود,گفت:آب بریز.به خودم جنبیدم و جلو رفتم.سطل رغا برداشتم و توی حوض که دیگر آبش نصفه شده بود فرو بردم.بعد از اینکه آب ریختم,سطل را روی سکو گذاشتم,زینب نگاهم کرد و گفت:دستت درد نکنه. گفتم:من برای کمک آمدم هر کاری دارین بگین. یکی از زن هایی که کنار زینب رودباری ایستاده بود,پرسید:نمی ترسی؟ گفتم:نه اولش می ترسیدم اما حالا داره برام عادی میشه. سرش را تکان داد و گفت:خدا خیرت بده ننه. کارم را کم کم شروع کرد.سر شیر آب ایستادم و بنا به خواست غساله ها ,شیر آب را باز و بسته می کردم.گوش به فرمان شان بودم.به محض اینکه می گفتند,برو از کمد کافور یا پنبه بیاریا با کاسه اب بریز یا شلنگ آب را نگه دار ,می دویدم و کاری که خواسته بودند را انجام می دادم. زن ها همه مسن و جاافتاده بودند و از اینکه کسی برای کمک آمده ,راضی به نظر می آمدند.خصوصا که دیگر خسته هم شده بودند.همین طور که مشغول کار بودم,؛دل شوره داد را هم داشتم.می ترسیدم بیاید ,دعوایم بکند و بگوید:چشم در اومده ,چرا اومدی اینجا؟بیا خودت جواب بابات رو بده.از همه بدتر این بود که خود بابا دنبالم بیاید.از ترس این مساله گوشم را تیز کرده بودم تا اگر از بیرون غسالخانه صدای آشنایی آمد,خودم را جمع و جور کنم.اما به جز همهمه مردم و صدای گریه زاریشان چیز دیگری نمی شنیدم.وقتی شهیدی را بیرون می دادند یا تحویل می گرفتند,صدا ها بیشتر می شد.به هر زبان و لهجه ای مرثیه و شیون به گوشم می خورد ,عربی,ترکی ,لری,بختیاری ,فارسی ب لهجه شیرازی,اصفهانی و ... صدای اذان ظهر که بلند شد ,زن ها دست از کار کشیدند و گفتند:بریم نماز و استراحت.تا غساله ها کار شهیدی که زیر دستشان بود را تمام کنند,شلنگ آب را ربداشتم و دست هایم را از بالی آرنج و پاهایم را از بالای زانو آب کشیدم.به پاچه شلوار و آستین هم که خونی شده بود دست کشیدم.با اینکه سعی کرده بودم در طول کار چادر و لباسم آلوده نشود ولی موقع برداشتن و گذاشتن جنازه ها خون جراحتشان به لباسم ترشح کرده بود.لبه روسریم را هم آب کشیدم و سر و صورتم را شستم.دست آخر هم کفش هایم را آب کشیدم . ادامه دارد....... 📝اجتماع و دورهمی خانواده منتظران ⭕️ارسال فقط با لینک ارسال و کپی برداری بدون لینک از نظر شرعی حرام بوده و پیگرد الهی دارد.⛔️ 📩 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 «کلیپی درباره بروز صفات حمیده از وجه اعظم خدا و آیینه تمام نمای الهی، امام صادق علیه السلام» اگر دنیا اماممان ما را میشناخت، قطعاً شیفته صفات الهی ایشان شده و ولایشتان را میپذیرفت. #درس_زندگی @KhanevadehMontazeran
بسم الله الرحمن الرحیم
1_17034788.mp3
3.59M
👌قرآن وحی است شرح دعای۴۲ صحیفه سجادیه (جمال قرآن) محمدعلی انصاری
أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا خَلَقْنَا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَيْدِينَا أَنْعَامًا فَهُمْ لَهَا مَالِكُونَ ﴿۷۱﴾ آيا نديده اند كه ما به قدرت خويش براى ايشان چهارپايانى آفريده ايم تا آنان مالك آنها باشند (۷۱) وَذَلَّلْنَاهَا لَهُمْ فَمِنْهَا رَكُوبُهُمْ وَمِنْهَا يَأْكُلُونَ ﴿۷۲﴾ و آنها را براى ايشان رام گردانيديم از برخيشان سوارى مى گيرند و از بعضى مى خورند (۷۲) وَلَهُمْ فِيهَا مَنَافِعُ وَمَشَارِبُ أَفَلَا يَشْكُرُونَ ﴿۷۳﴾ و از آنها سودها و نوشيدنيها دارند پس چرا شكرگزار نيستيد (۷۳) وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ يُنْصَرُونَ ﴿۷۴﴾ و غير از خدا[ى يگانه] خدايانى به پرستش گرفتند تا مگر يارى شوند (۷۴) لَا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَهُمْ وَهُمْ لَهُمْ جُنْدٌ مُحْضَرُونَ ﴿۷۵﴾ [ولى بتان] نمى توانند آنان را يارى كنند و آنانند كه براى [بتان] چون سپاهى احضار شده اند (۷۵) فَلَا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إِنَّا نَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ ﴿۷۶﴾ پس گفتار آنان تو را غمگين نگرداند كه ما آنچه را پنهان و آنچه را آشكار مى كنند مى دانيم (۷۶)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
36.Yaseen.71-76-۱.mp3
4.06M
تفسیر آیه ۷۱ تا ۷۶ سوره یس اللهم صل علی محمـــــــــــــد و آل محمـــــــــــــد و عجل فرجهم
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
تفسیر آیه ۷۱ تا ۷۶ سوره یس اللهم صل علی محمـــــــــــــد و آل محمـــــــــــــد و عجل فرجهم
💠 ربَّنا وَلا تَحْمِلْ عَلَینا إِصْراً کما حَمَلْتَهُ عَلی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَلا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ وَاعْفُ عَنّا وَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنَا (286 بقره) 💎 اى پروردگار ما، آن گونه كه بر امّتهاى پيش از ما تكليف گران نهادى، تكليف گران بر ما منه و آنچه را كه طاقت آن نداريم، بر ما تكليف مكن. گناه ما ببخش و ما را بيامرز و بر ما رحمت آور
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
دعای فرج بسم الله الرحمن الرحيم اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرحَِ الْخَفاءُ وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ
-امام زمان(عجّ) در نامه ای خطاب اسحاق بن یعقوب مرقوم فرمودند : «واکثروا الدعاء بتعجیل الفرج فإنّ ذلک فرجکم» : برای تعجیل در امر فرج ، بسیار دعا کنید که همان فرج شماست.» (کمال الدین و تمام النعمه ، باب ۴۵، حدیث۴ همه با هم، برای تعجیل درفرج عزیزترین، محبوبترین، عاشقترین و مهربانترین بنده خداوند، پدر مهربانمان حضرت صاحب الزمان عج دعا کنیم
امام صادق ( عليه السلام ) مي فرمايد: «هركس بر بلا شكيبا باشد و به وسيله دعا چشم انتظار فَرَج از سوي خدا باشد، از خاصّان به شمار مي آيد.» http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
❓❓چرا امام زمان ظهور نمی کنند؟ ⬅️امام‌ صادق علیه السلام پاسخ می دهند... ✅به نیت فرج نشر دهید... http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهم نیست چی داری! مهم اینه که از داشته‌هات بیشترین بهره را ببری. هیچ‌وقت خودت رو دست کم نگیر! http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
✅ چگونه "تلگرام" به مدد نسخه‌های فارسی از پنجره به کشور بازگشت! ✍هوش سفید 1⃣ باز ماندن نسخه‌های فارسی تلگرام یک تهدید جدی برای کشور است، اظهار کرد: جریان نفوذ با مقاومت و ارائه خدمات VIP به این نسخه‌ها در حال دادن تنفس مصنوعی به تلگرام و ادامه حیات برخی گروه‌های تروریستی، گروه‌های ضد انقلاب و مرتبط با منافقین در این بستر است. 2⃣ با بررسی‌های صورت گرفته، این نسخه‌های فارسی با برنامه‌ریزی بسیار دقیق مشغول فعالیت در سطح کشور با هدف زنده نگه داشتن شبکه رای و رسانه اختصاصی برخی جریانات سیاسی هستند. 3⃣ این مدرس سواد رسانه‌ای وجود هزاران کانال با محتوای طنز، اجتماعی و تاریخی منحرف در این نسخه‌های فارسی را در راستای جنگ نرم دشمنان نظام و مردم ایران ارزیابی و تصریح کرد: باز گذاشتن شاهراه اطلاعاتی برای دشمن با نسخه‌های فارسی و سرقت BIGDATA مردم توسط تلگرام با واسطه این نسخه‌های فارسی از مشکلات جدی فعالیت آنهاست. 4⃣ این مدرس سواد رسانه‌ای با اشاره به اینکه نسخه‌های فارسی در تلگرام همچنان در زمینه تحلیل محتوای تبادل شده در بستر تلگرام دچار ضعف هستند و این زمینه را برای فعالیت گروه‌های تروریستی، منافقین، جنایتکاران به‌صورت امن در آن بستر همچنان فعال نگه می‌دارد، تصریح کرد: انتقال فعالیت از سوی این گروه‌های خطرناک از لایه کانال به سوپرگروه‌های غیر قابل رصد در شرایط فعلی که دشمن برنامه‌های جدی برای برهم زدن امنیت کشور با جنبش‌های اجتماعی برآمده از فضای مجازی دارد، بسیار خطرناک است. http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
✅ چگونه "تلگرام" به مدد نسخه‌های فارسی از پنجره به کشور بازگشت! ✍هوش سفید 1⃣ باز ماندن نسخه‌های فار
📍واکنش ها به فشار کاربران فضای مجازی به دور زدن فیلتر تلگرام توسط طلاگرام و هاتگرام 🔻پژمانفر: وزارت ارتباطات امکانات لازم را در اختیار هات‌گرام و طلاگرام قرار داده است عضو کمیسیون فرهنگی مجلس شورای اسلامی : 🔹وزارت ارتباطات اقدام لازم را در مسدودسازی هات‌گرام و طلاگرام انجام نمی‌دهد 🔸این‌که می‌گویند دستوری برای فیلترینگ تلگرامهای فارسی صادر نشده، ایستادن مقابل قانون است 🔹مستندات کاملی داریم که نشان می‌دهد وزارت ارتباطات امکانات لازم را در اختیار هات‌گرام و طلاگرام قرار داده 🔸طبق قانون فیلترشکنها باید به‌طور کامل مسدود شوند و فعالیت آزادانه آنها تخلف از قانون محسوب می‌شود 🔹ادعای وزارت ارتباطات در بی‌اطلاعی از نحوه فعالیت تلگرامهای فارسی یکی از عجایب مملکت ماست http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
💢ماجرای دختر رقصنده! ۱. می‌گویند: مملکت این‌همه مشکل دارد، همه مشکل صفحه اینستای این رقاصه است؟ - نه نیست؛ اما بخشی از مشکل که هست! ۲. می‌فرمایند: چرا به‌جای گرفتن اختلاسگرها و بیت‌المال، این دختر را گرفته‌اند؟ - اگر هرچیز سر جای خودش باشد، هم باید دزدان مال را بگیرند و هم دزدان حیا و اخلاق را. اگر معلم‌های اجتماعی یا اقتصاد سر کلاس حاضر نمی‌شوند، آیا دینی و قرآن می‌تواند بگوید من هم نمی‌آیم یا می‌آیم درس نمی‌دهم؟! ۳. مرقوم کرده‌اید: "بخشی از مردم" روز به روز بی‌پناه‌تر و مظلوم‌تر می‌شوند و سبک زندگی آنها مورد احترام واقع نمی‌شود... - جااان؟ دوباره بفرمایید! یعنی اگر بخشی از مردم خواستند بخورند باید به سبک زندگی‌شان احترام گذاشت؟ اگر بخشی از مردم قمارخانه و رقاص‌خانه و افیون‌خانه درست کنند و اگر بخشی از مردم خواستند در خیابان بگردند باید به سبک زندگی‌شان احترام گذاشت؟ ببخشید انبیا برای چه مبعوث شدند دیگر، اگر قرار به احترام به هر سبک زندگیی بود؟! ۴. دوست محترمی هم که لباس شاگردی امام صادق "ع" پوشیده‌اند، در شب شهادت ایشان مرقوم فرموده‌اند: - قرن‌ها مردم رقصيدند و برهنه شدند و رفتند و آمدند، اما دين آسيبی نديد! و افزوده‌اند: - آنچه دين و ايمان را متلاشی و نظام را نابود می‌كند، لرزش كمر دختری نوجوان نيست، لغزش قلم قاضی کهنسال است. آقای زائری عزیز! از هم‌لباسان شما شنیده‌ایم که کوچک شمردن گناه، خود کبیره است. ضمن اینکه بسیاری از بزرگ گاه از شراره‌های آتش شهوت و بی‌بندباری‌های کوچک تا بزرگ نشئت می‌گیرد. اما اگر اینها را هم در نظر نگیریم، به نظرتان سقوط تمدن بزرگ اسلامی اندلس در دل اروپا را رقص و مشروب و به باد داد یا قلم قاضی؟! من البته با این سبک پخش کردن اعترافات رقاصه مزبور موافق نیستم اما اینکه از آن‌طرف بام بیفتیم و کار به کوچک شمردن ترویج خلاف و بی‌حیایی و بی‌بندوباری و فعالیت‌های و غیراخلاقی کشیده شود و همیشه هم یک جمله کلیشه‌ای شده داشته باشیم که برید جلوی خلاف‌های اقتصادی را بگیرید، در خوش‌بینانه‌ترین حالت نشانه بی‌توجهی به آموزه‌های دینی و دستورات و تعالیم اهل بیت "علیهم‌السلام" و جوزدگی و پیروی بی‌تامل از محیط مجازی است. نتیجه‌اش هم دست و جیغ و هورای امروز بلندگوهای از آمدنیوز گرفته تا بی‌بی‌سی و رادیو آمریکا از توئیت‌ها و کانال‌های ماست! گفت خوش وردی تو از بر کرده‌ای لیک دعا گم کرده‌ای http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_چهلم: در دو طرف این اتاق دو سکوی سیمانی قرار داشت که جنازه
بسم الله الرحمن الرحیم : مواظب بودم دوباره کفشم دوباره خونی نشود .موقع بیرون آمدن از غسالخانه در حالی که از بین آن همه جمعیت برای خودمان راه باز می کردیم به زینب خانم گفتم:من یک سر می رم خونه.از صبح تا حالا مادرم اینا از من بی خبرند.حتما نگرانم شدند.اگر بابام اجازه داد,دوباره برمی گردم.زینب تشکر کرد و راه افتادم.توی این دو سه ساعت خیلی خسته شده بودم.,ولی بیشتر از خستگی هنوز صحنه هایی را که از صببح شاهدشان بودم را باور نداشتم.در عرض این چند ساعت شوک های زیادی به من وارد شده بود.هیچ وقت فکر نمی کردم به ملحفه های سفیدی که آنقدر در خانه مورد استفاده بودند,به عنوان کفن دست بزنم.تا آن موقع فکر می کردم ,کفن لباس مقدسی است,چون آدم آن را می پوشد و راهی سفر آخرت می شود.ولی الان حتی از فکر کردن درباره اش هم احساس بد و سردی بهم دست می داد.هر چه به خانه نزدیک تر می شدم,فکر غسالخانه از ذهنم دورتر می شد و جایش را به نگرانی می داد.نمی دانستم الان باید به بابا چه جوابی بدهم.چه بگویل تاذ قانع شود.با اینکه خیلی دوستش داشتم ولی به جایش هم از او می ترسیدم.بابا که عصبانی می شد,ابهت نگاهش دلم را می لرزاند.البته هیچ وقت عصبانیتش بدون دلیل نبود.اصلا از اینکه بچه هایش وقتشان را در کوچه بگذرانند,خوشش نمی آمد.من هم که از صبح بی اطلاع از خانه بیرون بودم,حالا هر چه به سرم می آمد حقم بود.از طرفی هم می دانستم دا پیش بابا چغلی کرده.پشت در که رسیدم با سلام و صلوات ئر زدم.صدای حسن و سعید را از توی حیاط می شنیدم که شیطنت می کنند. تا صدای در را شنیدند ,دویدند و در را باز کردند.در که باز شد دا سرش را از آشپزخانه که درش به حیاط باز می شد بیرون آورد.نگاهی به سر تا پای من انداخت و بعد سرش را به طرف پنجره پذیرایی چرخاند.نگاهم با او حرکت کرد.بابا را پشت پنجره دیدم.دستش را زیر چانه اش گذاشته و توی فکر بود.به نظر رسید خیلی ناراحت است. رفتم تو,گلویم از ترس خشک شده بود.آب دهانم را قورت دادم و گفتم:سلام. می دانستم بابا هر وقت از دستمان ناراحت یا عصبانی باشد,جواب سلام مان را نمی دهدیا می گوید:علیک نا سلام .ولی دستش را از زیر چانه اش برداشت و گفت:سلام بابا. لحنش بد نبود.با خودم گفتم:الحمدالله به خیر گذشت.حتما نمی دونه از کی خونه نبودم.قدم های بعدی ام را برداشتم تا داخل بروم.از کنار دا که گذشتم,گفت:بی صون منه,ده کو بین تا امکه,همکه بوکت شهیدت کری._بی صاحب مونده تا حالا کجا بودی,الان بابات شهیدت می کنه. قبل از آنکه جوابی به دا بدهم,بابا که انگار تازه متوجه من شده بود,پرسید:کجا بودی؟ برای موجه جلوه دادن غیبتم تند تند دلیل آوردم و گفتم:جنت آباد بودم,اونجا پر شهید بود داشتم کمک می کردم. گفت:جنت آباد !اونجا چی کار می کردی؟ گفتم:تو غسالخانه داشتم به بقیه کمک می کردم,آخه شهیدا خیلی زیاد بودن. با تعجب گفت:مثلا چه کار می کردی؟ گفتم:تو غسل و کفن کردن شهدا کمک می کردم. گره ابروانش باز شد.نگاه دقیق تری بهم کرد و گفت:نترسیدی؟ گفتم:چرا اولش خیلی می ترسیدم .یه کم هم حالم بد شد.آمدم بگویم غش و ضعف کردم,ولی حرفم را خوردم و در عوض گفتم:سعی کرد به خودم مسلط باشم و کار کنم. گفت :آره بابا ,خدا خیرت بده .امروز روزیه که همه باید به هم کمک کنیم. خوشحال شدم و گفتم:یعنی شما راضی اید من برم کمک کنم؟ گفت:آره ,اگه می دونی واقعا حضورت لازمه و کاری از دستت بر می آد,من راضی ام. گفتم :اگه دیر بشه چی,چون کار زیاده ممکنه من دیر بیام خونه.از نظر شما اشکالی نداره؟ گفت:سعی کن قبل از غروب خونه باشی.ولی اگر دیرتر هم شد اشکالی نداره. کتاب دا/خاطرات سیده زهرا حسینی ادامه دارد....... 📝اجتماع و دورهمی خانواده منتظران ⭕️ارسال فقط با لینک ارسال و کپی برداری بدون لینک از نظر شرعی حرام بوده و پیگرد الهی دارد.⛔️ 📩 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798