eitaa logo
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
1هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
5.8هزار ویدیو
417 فایل
❁﷽❁ 🌹وأن یَکادُالذینَ کفرولَیزلِقونَکَ بِأبصارِهِم لَمّاسَمِعوالذِکرَوَیَقولونَ إنَّهُ لَمجنونُ وَماهوَالاذِکرُللعالَمین🌹 . 🔹یه دورهمی #آخرالزمانی و #بهشتی همراه با خانواده منتظران❤ 🔹ارتباط🔻 @Sh2Barazandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃❤️ پیامبر اکرم (ص): #این‌دلـها‌مانند‌آهن‌زنگ‌میزند. پرسیدند: ❤️جلای دل چیست؟ فرمودند :✌️چیز ✨قرآن 📖 ✨یاد مرگ 🕳 @KhanevadehMontazeran @BanovaneMontazer #انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
#متن عاشقانه ناز کشیـــ❤️ـــدن شاید کار مسخره ای به نظر برسه، امـــــا باید #یاد بگیری! زن ها 🌷به طرز عجیبی محتاج لحظه هایی هستن که #نازشون خریدار داره...💃 @KhanevadehMontazeran @BanovaneMontazer #انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
سلام وخسته نباشید 💔 آیا تمام خیانت کاران با هدف خیانت به همسرشان وارد رابطه ای دیگر شده اند مشاور👇 سلام نه ابداً ،خیانت معمولا از جایی شروع میشه که تصورش را هم نمی کنید: 📌از یک درد دل ساده با همکارتان ،دوست دوران مدرسه ، همسر دوست صمیمی و… 📌 اول فکر میکنید چقدر خوب درکتان میکند 📌بعد تصور میکنید به عنوان یک انسان با او نزدیکی فکری دارید 📌به مرور دلتان می خواهد بیشتر با او صحبت کنید 👈چون حرف های او روی شما تأثیر دیگری دارد 🔺کم کم فکر میکنید فقط وقتی با او صحبت میکنید برایتان همه چیز خوب است حتی گاهی هیچ گله و شکایتی از همسرتان ندارید 🔺ولی برای دردودل با او از همسرتان شکایت میسازید ‼️ (همسرم زشته، اصلا نمی فهمه من چی میگم ،منو درک نمی کنه و…) بعد یواش یواش دلتان می خواهد او را بیشتر ببینید وطولانی تر ببینید و بعد کم کم ذهنتان درگیر مقایسه او با همسرتان میشود و در بیشتر اوقات همسرتان در این مقایسه بازنده است. ‼️ همین باعث میشود روابطتان سرد وسرد تر شود چون شما کسی را دارید که با او درد ودل کنید وبرایش ناز کنید ‼️دیگر حوصله همسرتان را نخواهید داشت ودیگر به آن راحتی که رابطه را آغاز کردید نمی توانید از آن خارج شوید. ❌دیدید خیانت مثل جانوری خزنده بی صدا ، بی دعوت وارد زندگی تان میشود وهمه آن را به خطر می اندازد .  👌مراقب مرزهایتان باشید ‼️ این تصور واهی من با دیگران فرق دارم ودر دام خیانت نمیافتم را دور بریزید ❌ میلیون ها نفر با همین تصور اشتباه در همین دام افتاده اند. ........... @KhanevadehMontazeran @BanovaneMontazer .
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_صد_و_چهل_هفت: به عقب برگشت.مرا دید و جواب سلامم را داد.گفت
بسم الله الرحمن الرحیم : دست هر کدامشان برنو یا ام _یک بود.فقط آن روحانی که شیخ شریف صدایش می کردند,ژ_سه داشت. نگاهش کردم ببینم چه طور آدمی است.چه کار می خواهد بکند.اگر حرفی به او بزنم اهل عمل هست یا نه؟ وقتی دیدم از بین جمع بیرون آمد و به طرف مریم امجدی و زهره فرهادی رفت,دنبالش رفتم.روحانی که دیگر می دانستم اسمش شیخ شریف است به مریم و زهره که رسید ,سلام کرد و گفت:یکی تون عبای من رو امانت نگه می داره؟ مریم گفت:آقا معلوم نیست ما تا کی اینجا باشیم.بعد به راه پله اشاره کرد و گفت:من عباتون رو می ذارم اینجا,زیر راه پله,کنار مهمات.البته به برادر فرخی هم می سپارم.هر وقت اومدید به ایشون بگید بهتون بدن. من معطل نکردم و گفتم:حاج آقا می خواید برید خط؟ با حالت سوال برانگیزی نگاهم کرد و گفت:اگه خدا بخواد. گفتم:حاج آقا منم می خوام برم خط.منم را با خودتون می برید؟ گفت:الان نیازی به شماها نیست که برید خط.ماها هستیم.هر وقت لازم شد اون وقت شماها رو می بریم.الان اینجا به وجود شما بیشتر نیازه.کاری که من دیدم خواهر ها دارن انجام می دن,کمتر از کاری که ما تو خط می کنیم نیست.شاید هم بیشتر باشه.ارزش نجات دادن جان یک انسان کمتر از جنگیدن نیست.چه بسا بالاتره.ما برلی نجات جان انسان ها می ریم.شما هم برای نجات انسان تلاش می کنید.پس فرقی نداره.شما خواهران زینب,شما رهروان زینب هستید. گفتم:ولی حاج آقا این کارها منو راضی نمی کنه.من دوست دارم بیام رو در رو با دشمن بجنگم. مریم هم با اینکه سپرده بودم این قدر مساله شهادت بابا را به این و آن نگوید,دوباره گفت:حاج آقا ایشون پدرش به شهادت رسیده .خودشون دفنش کردن. خجالت کشیدم و ساکت شدم.شیخ شریف با ملایمت و ملاطفت بیشتری گفت:من برای همینه که معتقدم خواهر ها بمونن.هزار ماشاءالله هر کدام از شما یه شیر زن هستید.شما باعث سربلندی ما مردها هستید.وجود شما,کمک های شما باعث می شه ما با دلگرمی بیشتری توی خط بجنگیم. بعد گفتن این حرف ها چند جعبه نان خشک,مقداری کنسرو و کمپوت دست نیروهایش داد و سریع از مسجد خارج شد.حس کردم این آدم چقدر با بقیه فرق می کند.چقدر با ماندن خانم ها موافق است. غرق حرف های شیخ شریف بودم که شنیدم آقای سلیمانی که از معتمدین شهر بود و این روزها توی مسجد فعالیت می کرد,در حال کل کل کردن با مش ممد,متولی مسجد است.آقای سلیمانی پارچه کتان سرمه ای رنگی را که قبلا پرده حایل بین نماز خانم ها و آقایان بود,در دست داشت.از روزی که مردم به مسجد پناه آورده بودند,این پرده و چند تکه از فرش ها را جمع کرده بودند.حالا آقای سلیمانی می خواست پرده را به آقای نجار بدهد.آنها می خواستند دور قسمتی که درمانگاه شده بود را با این پرده محصور کنند.مش ممد از این کار عصبانی بود و با حرص می گفت:این پرده اونجا خونی می شه,کثیف می شه.این پرده مسجده.می خوایم دوباره برای نماز پرده بزنیم. آقای سلیمانی با ملایمت گفت:حاجی ناراحت نباش.این کثیف هم شد,شد.حالا کو تا دوباره اینجا بخواد نماز جماعت خونده بشه.این آتیشی که من می بینم معلوم نیست کی می خواد خاموش بشه.حالا تو دعا کن جنگ زود تموم بشه.من خودم پرده اینجا رو می خرم,می یارم. وقتی مشغول نصب پرده شدند مش ممد نگاهشان می کرد. ادامه دارد... رمان دا/خاطرات سیده زهرا حسینی خاطره نگار/سیده اعظم حسینی ⭕️ارسال و کپی,برداری بدون لینک از نظر شرعی حرام است.⛔️ 📩 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
به گفته‌ی روانشناسان، شادترين زوج هاي جهان، ماهرترين افراد در فراموش كردن نقاط ضعف همديگر هستند. اين كار نياز به بلوغ و پختگی فراوانی دارد. @SalamateMontazeran @KoodakeShieh @KhanevadehMontazeran @BanovaneMontazer #انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
تپش هاے قلبـم مملو ازدوست داشتن توست مرابیشتـر دوست بدار تا آســوده نفسهایـم را در سینہ ام حبـس ‌ڪنم.... @SalamateMontazeran @KoodakeShieh @KhanevadehMontazeran @BanovaneMontazer #انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂 ⛔️ شوخی‌های زشت ممنوع خانم می‌پرسد: "تا این وقت شب کجا بودی؟" و شما پاسخ می‌دهید: "خونه زن دومم یا همسر شما می‌گوید: "اگر یک ماه آشپزی نکنم چیکار می‌کنی؟" می‌گویید:"خب طلاقت میدم!" بعد هم غش غش می‌خندید و در پاسخ ناراحتی همسرتان می‌گویید :"بابا شوخی کردم" همسر شما هم ناراحت می‌شود و شما او را "بی‌جنبه" خطاب می‌کنید. اما واقعا او بی‌جنبه نیست بلکه شوخی شما بسیار زشت و زننده است. بنابراین هرگز چنین شوخی‌هایی نکنید چون به راحتی جنجال به پا میشود @KhanevadehMontazeran @EnshaAllahKheyreh @SalamateMontazeran @KoodakeShieh .
🌺ذکر روز دوشنبه ۱۰۰ مرتبه ❤️ای برآورنده‌ی حاجت‌ها 🌺يا قاضِي الحاجات ❤️این ذکر موجب کثرت مال می‌شود @KhanevadehMontazeran @BanovaneMontazer .
🌹متنی واقعا زیبا🌹 🌺"ﻣﺮﺩ" ﺭﺍ ﺑﻪ "ﻋﻘﻠﺶ" ﺑﻨﮕﺮ ؛ ﻧﻪ ﺑﻪ "ﺛﺮﻭﺗﺶ" 🌼"ﺯﻥ" ﺭﺍ ﺑﻪ‌ "ﻭﻓﺎﯾﺶ" بنگر ؛ ﻧﻪ ﺑﻪ "ﺟﻤﺎﻟﺶ" 🌸"ﺩﻭﺳﺖ" ﺭﺍ ﺑﻪ "ﻣﺤﺒﺘﺶ" بنگر ؛ ﻧﻪ ﺑﻪ "ﮐﻼﻣﺶ" 🌺"ﻋﺎﺷﻖ" ﺭﺍ ﺑﻪ "ﺻﺒﺮﺵ" بنگر ؛ ﻧﻪ ﺑﻪ "ﺍﺩﻋﺎﯾﺶ" 🌼"ﻣﺎﻝ" ﺭﺍ ﺑﻪ "ﺑﺮﮐﺘﺶ" بنگر ؛ ﻧﻪ ﺑﻪ "ﻣﻘﺪﺍﺭﺵ" 🌸"ﺧﺎﻧﻪ" ﺭﺍ ﺑﻪ "ﺁﺭﺍﻣﺸﺶ" بنگر ؛ ﻧﻪ ﺑﻪ "ﺑﺰﺭﮔﻴﺶ" 🌺"ﺩﻝ" ﺭﺍ ﺑﻪ "ﭘﺎﮐﯿﺶ" بنگر ؛ ﻧﻪ ﺑﻪ "ﺻﺎﺣﺒﺶ" 🌼"فرزند" را به "ایمانش" بنگر ؛ نه به وفاداریش" 🌸"پدر" و "مادر" را فقط ؛ بنگر !! هر چه بیشتر ؛ بهتر @KhanevadehMontazeran @BanovaneMontazer .
I love you I look at you to understand «دوسـتت دارم» را مـن نگاه می‌ڪنم #تـو بفهــم...❣ @KhanevadehMontazeran @BanovaneMontazer #انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 شکایت #عباس_آخوندی از #حسن_عباسی بخاطر این سخنرانی و ۷ ماه زندان دیگر برای حسن عباسی آی مردم! خوب گوش کنید که لیبرال ها چه بر سر این مردم آورده اند #مقابله_با_لیبرالیسم video | امیرفراز کانال رسمی اندیشه‌جویان استاد حسن عباسی 📡 @hasanabbasi_students
هدایت شده از کانال معصومانه کودک شیعه کودکانه کوچولوها بچه ها نوجوان نوجوانان
https://www.aparat.com/v/RyOb3 ما توانستیم
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
🔴 شکایت #عباس_آخوندی از #حسن_عباسی بخاطر این سخنرانی و ۷ ماه زندان دیگر برای حسن عباسی آی مردم! خوب
سقراط را دیدند_علیه الرحمه_ گوشه عزلت گزیده و انگشت حیرت به دهان کشیده. پرسیدند: یا شیخ! غمت مباد. اسباب این پریشان احوالی چیست؟ گفت: در عجبم از کردار این روزگار، که به بند میرود و حسین فریدون از هفت دولت آزاد! http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798 .
دکتر عباسی-تماس.pdf
12.84M
دانلود کتاب ممنوع الانتشار از دکتر حسن عباسی درباره خیانت حسن روحانی به کشور و دیدار محرمانه اش با مامور اسرائیل در سال 1365 @KhanevadehMontazeran
👈وقتی زن و شوهر به این نکته توجه کنند که همسر آنها یک فردی هست که دارای یک سری خصوصیات و ویژگی های خاص خودش است به عنوان مثال همسرش درونگرا هست و یا بروز هیجانی کمتری دارد، تعامل و ارتباط بهتری با او پیدا خواهد کرد. 👈در واقع زن و شوهر مناسب است در ابتدا از خصوصیات و ویژگی های شخصیتی یکدیگر اطلاع پیدا کنند و بعد نحوه تعامل با خصوصیات همسر را یاد بگیرند و با توجه به یادگیری خود، ارتباط مناسبی با همسر خود برقرار کنند. 👌همچنین توجه به اصل تفاوتهای فردی، باعث می شود که هر کدام از زن و شوهر، همسر خود را با دیگری مقایسه نکند و یا او را به سبب مقایسه کردن، تحقیر نکند. @KhanevadehMontazeran @BanovaneMontazer .
از دو جمله پرهیز کنیم؛ جمله ی نخست (فرقی نمی کنه...) اوقاتی که نظرمان را در مورد موضوعی جویا می شوند مگر می شود فرقی نکند؟ این جمله نشانِ منفعل بودن مخاطب یا بی تفاوتی اوست و از نظر آداب اجتماعی جمله مودبانه ایی نیست. جمله ی دوم (بد نیستم...) وقتی که کسی حالمان را جویا می شود، اگر بد نیستیم چرا نمی گوییم خوبم؟ این جمله موجب می شود گمان کنیم مخاطب در ابراز احساسات مثبتش، بخل می ورزد یا انسان شاکری نیست. از همه مهمتر به خودِ ما تلقینِ احساسِ ناخوشی می کند. لطفا حساس باشیم، نظر بدهیم، ابرازِ وجود کنیم و مثبت بیاندیشیم. حساس ها نمی گویند: به من چه، فرقی نمی کنه، بد نیستم، من این مدلی ام، حوصله ندارم، نظری ندارم، که چی؟ تحمل ندارم، اعصابم خرده، همین که گفتم و... این جملات فاقد شعور عاطفی هستند. @KhanevadehMontazeran @BanovaneMontazer .
✍امام علے(ع) خوش‌خویے در سه چيز است : 1⃣طلب حلال 2⃣دورے ڪردن از کارهاے حرام 3⃣و فراهم‌آوردن آسایش و رفاه براے خانواده 📚بحارالأنوار،ج۷۱ ص۳۹۴ @KhanevadehMontazeran @BanovaneMontazer #انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
📌#زندگی_یعنی اگر توجه شما فقط معطوف به گذشته یا آینده باشد، احتمال دارد تجربیات و فرصت‌هایی را که درست مقابل چشمان‌تان است، نادیده بگیرید. 🔸شما باید در لحظه زندگی کنید تا توجه‌تان را معطوفِ شرایط و اطراف‌تان کنید. اگر این‌گونه نباشد، بدون اینکه تشخیص بدهید، ر‌وزها و سال‌های زیادی را پشت سر می‌گذارید؛ درحالی‌که در هیچ‌یک از آنها زندگی‌کردن در لحظه را تجربه نکرده‌اید. @KhanevadehMontazeran
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_صد_و_چهل_هشت: دست هر کدامشان برنو یا ام _یک بود.فقط آن روح
بسم الله الرحمن الرحیم : دلم به حال مش ممد سوخت.خیلی زحمت می کشید.حدود پنجاه و خرده ای سال داشت.توی این روزها از این حجم کار کمرش خم شده بود.با اینکه هیئت امنای مسجد و افراد معتمدی مثل آقای مصباحی,آقای سلیمانی,پدر محمود فرخی و ...بار سنگین کارهای مسجد را به دوش گرفته بودند,باز به مش ممد خیلی فشار می آمد.به خاطر تردد زیاد آدم های نظامی و غیر نظامی و مهم تر از همه مردمی که به مسجد پناه آورده بودند,مسجد باید دائما نظافت و شستشو می شد.خیلی از مردها مرتب از شط آب می آوردند و منبع آب بالای پشت بام را پر می کردند.من و دختر ها هم تا دستمان می رسید,بین کارهای خودمان حیاط و کوچه های منتهی به مسجد را جارو می زدیم و می شستیم.تعداد کم سرویس های بهداشتی جوابگوی این همه آدم نبود.مرتب باید نظافت می کردیم تا قابل استفاده باشند.بدبختی زمانی بود که راه آب دستشویی ها بسته می شد و آب و آلودگی کف آنجا را پر می کرد.😖😷من این وضعیت را در شأن و منزلت مسجد نمی دانستم.به همین خاطر ,وسط کثافت ها پا می گذاشتم و هر طور شده راه چاه را باز می کردم. آقای مصباح و نوری بیشتر از من می خواستند آن پنج,شش نفری که دیگر فهمیده بودیم, موجی هستند کنترل کنم.کار سختی بود.ولی قانعم نمی کرد.دائم باید مراقبشان بودم,توی خیابان نروند.کنترل گنوا برای ماندن توی مسجد دیوانه ام می کرد.از دستش به ستوه می آمدم و نفسم می برید.وقتی حالت های عصبی این عده تشدید می شد,کسی جلودارشان نبود.گاهی حمله می کردند.چنگ می زدند و گاز می گرفتند.یک بار آن دختر نابینا چنان کف دستم را گاز گرفت که دلم ضعف رفت.نمی توانستم دستم را بیرون بکشم.با قربان صدقه و حرف زدن خودم را نجات دادم.وقتی از دستشان خسته می شدم,می گفتم:من دیگه کاری به کار اینا ندارم.ولی از ترس,گم شدن یا احیانا به وجود مسائل خلاف اخلاق,خودم را مجاب می کردم به هر جان کندنی است آنان را مهار کنم.به آقایان می گفتم:شما را به خدا,اینا من رو دیوانه کردند.از اینجا ببریدشان. می گفتند:ممکن است کس,و کارشان پیدا بشه,اونوقت این ها تو شهر های دیگه آواره شدن و پیدا کردنشون خیلی سخت می شه. نمی دانم چرا وقتی یک نفر از آن ها بی قراری می کرد بقیه هم با او هم نوا می شدند.اولش دو,سه نفر بیشتر نبودند,به تدریج بیشتر می شدند. فقط,عباس پسر هفت,هشت ساله ای که بین این ها بود,به دلم می نشست.حال و روز او نسبت به بقیه وخیم تر بود.پسرک ریز نقش وقتی بدحال می شد,روی زمین می افتاد.سیاهی چشمانش می رفت و با ناله ضعیفی مادرش را صدا می زد:یوما,یوما... دلم برایش,می سوخت.احساس مادرانه ای نسبت به او داشتم. او را که می دیدم,دلم برای حسن و سعید بیشتر تنگ می شد.او هم که محبت مرا می دید,به محض دیدنم به طرفم می آمد.گاه در حین کار می دیدم کسی دستم را گرفته است,برمی گشتم.می دیدم عباس است.دستی به سرش می کشیدم و می گفتم:عباس شِنو تِرید؟چی می خوای؟ با مظلومیت خاصی می گفت:أنا یوعان.من گرسنه ام.یا ارید مای.آب می خواهم. می رفتم بین جعبه ها را می گشتم.بیسکوییت یا کیکی پیدا می کردمو دستش می دادم.وقتی می گفت:وین امی؟مادرم کجاست؟دلم آتش می گرفت.نمی دانستم چه جوابی به او بدهم.دلداریش می دادم و می گفتم:إن شاء الله تجی امک.ان شاء الله مادرت می آید. ادامه دارد... رمان دا/خاطرات سیده زهرا حسینی خاطره نگار/سیده اعظم حسینی ⭕️ارسال و کپی,برداری بدون لینک از نظر شرعی حرام است.⛔️ 📩 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂 یعنى همه ی شهر پر از بوی “خداست” عابرى گفت : که این “مطلق نادیده” کجاست؟ “شاپرک” پر زد و با رقصِ خود آهسته سرود چشمِ دل بازکن این بسته به شماست 💐 @KhanevadehMontazeran @BanovaneMontazer .