🌺امیـدوارم امـروز
☕️لبی پر از لبخند
🌺دلی پر از شـادی
🌺جسم و جانی
☕️مملو از سلامتی
🌺درآمدی پراز برکت
☕️زندگی پر از موفقیت
🌺و شادیهای بي نهایت
☕️نصیبتون بشه ...
صبحتون زیبا
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🔸️شعر نماز
🌸وقتشه یاد بگیری
🌱چه جور نماز بخونی
🌸قدر خدای خوب رو
🌱تو زندگیت بدونی
🌸خیلی عزیز و نازه
🌱خدای خوب و دانا
🌸دوست داره بچهها رو
🌱قدّ تموم دنیا
🌸نماز اول وقت
🌱شاد میکنه خدا رو
🌸درست نماز خوندن
🌱پاک میکنه دلا رو
🌸همیشه یادت باش
🌱نماز بخون مرتّب
🌸تشکر از خدا کن
🌱تو صبح و ظهر و هر شام
🌸نماز بخون که باشی
🌱همیشه شاد و خندون
🌸همیشه شاد باشی
🌱چه پاییز چه زمستون
🌸وقتی نماز میخونی
🌱تو عزیز خدایی
🌸انگار تو آسمونی
🌱مثل ستارههایی
🌸حرف خدا رو گوش کن
🌱مهربون باش همیشه
🌸با خوبی و تلاشت
🌱خوشحال باش همیشه
🌸دستاتو بالا بگیر
🌱صدا بزن خدا رو
🌸از ته دل دعا کن
🌱تموم آدما رو
🌸عزیز مهربونم
🌱هرچی میخوای تو دنیا
🌸یادت باشه که اون رو
🌱همیشه بخوای از خدا
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#قصه_کودکانه
#قصه_های_پیامبران
🌼حضرت یوسف
#قسمت_چهاردهم
-می خوام چیزی بهت بگم. باید آرام باشی.
بنیامین به حضرت یوسف نگاه کرد و گفت:
-چه شده؟
حضرت یوسف دست بنیامین را گرفت و گفت:
-من برادر تو یوسف هستم. دوران غم و اندوه پایان رسیده و تو نگران هیچ چیز نباش.
بنیامین با تعجب به حضرت یوسف نگریست.
نتوانست خودش را کنترل کند اشکهایش پایین ریخت و گفت:
-خدای من، شکر، الحمدالله...
آنها کمی با هم صحبت کردند و حضرت یوسف گفت:
-می خوایی پیش من بمونی؟
بنیامین با نگرانی گفت:
-نه، پدر به زور راضی شده که من با برادرها بیام. آنها قسم خوردند که من را سالم برگردانند.
حضرت یوسف گفت:
-نگران هیچ چیز نباش. من راه حلی برای نگه داشتن تو دارم.
حضرت یوسف به طوری که هیچ کس نفهمد از یکی از مامورهایش که خیلی به او اطمینان داشت خواست تا به طور پنهانی کاسه ای گران قیمت را در کیسه ی بنیامین بگذارند.
مامور این کار را کرد و هر کدام از برادرها موقع رفتن کیسههایشان را برداشتند و برای رفتن آماده شده بودند که یک نفر داد زد:
-صبر کنین، شما دزد هستین!
برادرها وقتی این جمله را شنیدند تمام تنشان به لرزه افتاد چون حتی به ذهنشان هم نمی رسید به دزدی متهم بشوند.
مامور گفت:
-اما کاسه ی مورد علاقه ی عزیز مصر گم شده. این کاسه بسیار هم گران قیمت بوده. آنها را بگردین هر کس کاسه را پیدا کرد یک بار شتر جایزه داره.
برادرها که خیلی ناراحت و عصبانی شده بودند نگاهی به همدیگر انداختند.
یکی از آنها خیلی محکم و قاطع گفت:
ما دزد نیستیم و این جا برای فساد نیامدیم.
مامور گفت:
-اگه دروغ بگین و یکی از شما دزد بود مجازات دارین بگو ببینم مجازاتش چیست؟
یکی از برادرها گفت:
-کاسه در بار هر کس پیدا شد او را برای خودتون بردارین تا به صورت مجانی برده باشد.
برادر دیگر گفت:
-بله، ما این طور دزدها و ستم کارها را جریمه میکنیم.
اول بارهای همه را گشتند و در آخر بار بنیامین را گشتند.
کاسه ی مخصوص در بار بنیامین پیدا شد.
وقتی برادرها این صحنه را دیدند با تمام وجود احساس بدبختی کردند، هم این که آبرویشان رفته بود هم این که موقعیتشان به خطر میافتاد و حالا باید جواب پدرشان را چه میدادند!
در این لحظه بود که عزیز مصر برای بردن بنیامین آمد. یکی از برادرها گفت:
-بدبختی ما را ببین، هر چند که اگه این دزدی کرده تعجبی هم نداره او و برادرش هر دو دزد بودن او و برادرش از یه مادر هستن و از ماها نیستن.
قلب حضرت یوسف شکست و فقط گفت:
-شما بدترین هستین...
بعد آهی کشید و ادامه داد:
-خدا به هر چه میگوییم آگاه است.
حضرت یوسف در کودکی به خاطر این که مادر نداشت در کنار عمه اش زندگی میکرد. عمه خیلی حضرت یوسف را دوست داشت و برای این که حضرت یوسف بیشتر کنارش بماند، کمربندی مخصوص پیامبرها را که پیش خودش بود، بدون این که کسی بفهمد به دور کمر حضرت یوسف بسته بود تا طبق قانون حضرت یعقوب مجبور شود حضرت یوسف را به او بدهد.
برادرها که به گرفتاری بدی افتاده بودند هر کدام از حضرت یوسف میخواستند که از این قانون صرف نظر کند.
یکی از آنها گفت:
ای عزیز مصر، پدرمان تحمل دوری را نداره. او بسیار پیر شده و غمگین و محزون شده.
یکی دیگر گفت:
-قیمت این کاسه ی گران بها چیه تا ما هر چه داریم و نداریم تقدیم کنیم.
یکی دیگر گفت:
-خب حداقل یکی از ما را به عنوان برده نگه دار و بذار او بره. ای عزیز مصر تو مرد درست کاری هستی.
حضرت یوسف هیچ کدام از پیشنهادها را نپذیرفت و گفت:
-پناه بر خدا، چه طور کسی دیگه رو به جای کسی که کاسه پیشش پیدا شده نگه دارم!
برادرها هر کاری کردند نتوانستند بنیامین را نجات بدهند تا پیش پدر برگردد.
بقیه ی کسانی که از شهر کنعان آمده بودند رفتند و برادرها غمگین گوشه ای نشسته بودند.
یکی از آن گفت:
-حالا چه طور به پدر بگیم! او باور نمی کنه!
#ادامه_دارد...
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#تغذیه
بادام بخورید تا دندانهایتان تقویت شود !🥜
▫️بادام منبع خوبی از مواد مغذی مانند کلسیم و فسفر است که باعث جلوگیری از پوکی استخوان و تقویت استخوانها و دندانها میشود
+ همچنین حاوی مقادیر زیادی ویتامین E میباشد که ماده مغذی مناسب پوست است و از پوست در مقابل آفتاب محافظت میکند
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#بازی
✅ بازیهای توپی
1. بایستید و توپ را با پا به یکدیگر پاس بدهید.
2. تعدادی بطری را در کنار هم بچینید. بعد با فاصله ای که در توانایی کودک باشد، بایستید و توپ را به سمت بطری ها بیندازید. برای این که بازی جذّابتر شود، بطریها را با آب یا خاک، سنگین کنید. توپ هفت سنگ برای این کار، خوب است؛ امّا با این توپ باید با کمی احتیاط بازی کنید تا به اشیای شکستنی نخورد.
3. دو گروه درست کنید. هر گروهی میتواند متشکّل از یک یا چند نفر باشد. توپ ها را به تعداد مساوی در میان دو گروه، تقسیم کنید. خانه را هم به دو قسمت، تقسیم کنید.
✅ هر کدام از این قسمتها، زمین بازی یکی از این دو گروه است. با آغاز بازی، باید هر کسی توپ های خود را به زمین دیگری پرتاب کند. زمانی را برای بازی تعیین کنید؛ مثلاً سه دقیقه.
✅ پس از پایان یافتن زمان، توپ های هر گروه را بشمارید. در این بازی، کسی برنده است که از توپ های خودش تعداد کمتری در زمین او باشد.
✅ نوع دیگری از تعیین برنده، شمردن کلّ توپ هاست. هر کسی که توپ کمتری در زمینش بود، برنده است.
✅ این بازی، ورزش خوبی برای بچّه هاست و سرعت و دقّت آنها را هم افزایش میدهد. هیجان این بازی، در شکل رقابتی آن، بالاست.
📚 بازی، بازوی تربیت ص ۱۲۱
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#تربیت_کودک
"خوشحالم كه تو بچه منی! خوشحالم كه در كنارم هستی. خوشحالم كه خدا تو را به ما هدیه داده"
و جملاتی از این دست در برابر جملاتی چون
"كاش یكی برای چند ساعت تو رو نگه می داشت تا من نفس بكشم، از اولش هم تو رو نمی خواستیم، از وقتی به دنیا اومدی همه چی خراب شد، تو باعث شدی نتونم درس بخونم و..."
❌ كودک نباید از اینكه وجود دارد احساس گناه كند و با این حس بزرگ شود. در عوض می بایست خوشحالی مان را از وجودش و در كنارش بودن عنوان كنیم.
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نقاشی
خرگوش و هویج
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ
🔹️باغوحش عروسکی
🔹️این قسمت: سرزمین رویایی
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
28.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون
طنز بهمن و بختک
این قسمت : آدم برفی
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
الاغ کم حواس - @mer30tv.mp3
5.29M
#قصه_شب
الاغ کم حواس
🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🌸🍃در این صبح زیبا
🌼🍃خواهم زخدا خسته
🌸🍃و درمانده نباشـــے
🌼🍃محبوب خدا باشی و
🌸🍃شرمنده نباشی
🌼🍃ای دوست الهی دراین
🌸🍃عالم هستی
🌼🍃سرزنده بمانی
🌸🍃و سرافکنده نباشی
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🔸️شعر دکتر
🌸دکتر چه مهربونه
🌱درد منو میدونه
🌸با شوخی و با خنده
🌱زخم منو میبنده
🌸من دکترو دوست دارم
🌱هدیه براش میارم
🌸دکتر دوا میاره
🌱بچهها رو دوست داره
🌸بچهی خوب میدونه
🌱اگر به حرف دکتر
🌸گوش بکنه همیشه
🌱دیگه مریض نمیشه
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
👆 #قصه_کودکانه
#قصه_های_پیامبران
🌼حضرت یوسف
#قسمت_پانزدهم
برادر بزرگتر گفت:
-ما پیمان الهی گذاشته بودیم. شما همان کسانی هستین که بر سر یوسف آن بلا را آوردین، برید، برید خانوادهها منتظرن و به غذا و گندم احتیاج دارن. من آن قدر این جا میمونم تا شاید بنیامین برگرده یا این که پدر اجازه بده من برگردم...
یکی از آنها گفت:
-حالا به پدر چی بگیم؟
برادر بزرگتر گفت:
-برین و به پدر بگین که پسرت دزدی کرد این چیزی است که ما دیدیم، دیدیم که کاسه ی گران قیمت از بار او پیدا شد. این همان چیزی است که با چشم دیدیم و خدا عالم است.
آنها شرمنده و سرافکنده به کنعان برگشتند.
حضرت یعقوب که برای برگشت آنها نشسته بود از دور آنها را دید که بر میگردند اما چهرههایی ناراحت و سرافکنده دارند. به دقت نگاه کرد و بنیامین و پسر بزرگش را ندید و نگران شد.
آنها آمدند و با شرمندگی سلام کردند.
حضرت یعقوب گفت:
-سلام بر شما، چه شده؟
برادرها هر کدام به هم نگاه کردند و هیچ کدام نمی توانستند حرفی بزنند. تا این که یک نفر از آنها در حالی که سر به پایین داشت همه چیز را تعریف کرد.
حضرت یعقوب گفت:
-ای وای بر شما میفهمین دارین چی میگین!
یکی از برادرها گفت:
-اما پدر آن چه گفتیم کل ماجراست نه کمتر و نه بیشتر، اگه به ما اعتماد نداری خب از مردمی که زودتر از ما برگشتن بپرس، در مصر تحقیق کن. مطمئن باش که جز حقیقت چیز دیگه ای نمی گیم.
حضرت یعقوب گفت:
-آه خدای من، اما من صبرم را از دست نمی دم. میدونم تو از همه چیز آگاه هستی.
از جا بلند شد و با حال و احوال بد به اتاقش رفت.
در این لحظه بود که غم شدیدی وجودش را فرا گرفت و به شدت گریه کرد و با صدای بلند نام یوسف را صدا میزد.
برادرها که نام حضرت یوسف را از زبان پدر شنیدند به شدت شرمنده شده بودند و به فکر فرو رفتند.
حضرت یعقوب حالا بنیامین را هم از دست داده بود و پسر بزرگش هم در مصر مانده بود و یوسف، پسری که هر لحظه به او نگاه میکرد و آرامش میگرفت دیگر نبود!
حضرت یعقوب آن قدر گریه میکرد تا این که چشمهایش نابینا و سفید شده بود. برادرها که عذاب وجدان داشتند به یاد کارهای بد خودشان در حق یوسف افتاده بودند و این که سالها به پدرشان ظلم کرده بودند و حالا بنیامین هم از دست پدر رفته بود.
یکی از آنها در اتاق حضرت یعقوب را که صدای گریه ی او شنیده میشد زد و گفت:
پدر خواهش میکنم، به خدا قسمت میدهیم این قدر گریه نکن ممکنه بیمار بشی و از دست بری.
حضرت یعقوب با ناراحتی گفت:
-من گله ای از شما نکردم که این طور میگین. من غم و غصه ام را پیش خدا بردم و به او شکایت میکنم. خدا لطف بسیار داره و من از رحمت خدا چیزهایی میدانم که شما نمی دانید.
حضرت یعقوب در تنهایی خودش گریه میکرد.
قلب حضرت یعقوب دوباره زخم دیگری پیدا کرده بود و میگفت:
-من هیچ وقت یوسفم را فراموش نمی کنم. چهره ی زیبا و نورانی اش همیشه جلوی رویم است. یوسف من هیچ وقت نمرده.
زمانی که بار دیگر گندمها تمام شده بود و برادرها مجبور بودند به مصر بروند.
حضرت یعقوب رو به آنها گفت:
-وقتی به مصر میرسین از یوسف و بنیامین سراغ بگیرین. شما نباید از رحمت خدا غافل بشین چون نا امید شدن از درگاه خدا بدترین گناههاست
بعد از دخترش خواست تا برایش کاغذ و قلمی بیاورد تا نامه ای بنویسد.
وقتی دخترش کاغذ و قلم را آورد او در نامه این چنین گفت:
به نام الله
نامه ای از طرف یعقوب پسر اسحاق به عزیز مصر، ای عزیز بدان که ما خاندان ابراهیم هستیم همان کسی که خدای بزرگ او را از آتش سوزان نجات داد و خاندان ما همیشه به بلا و سختی و آزمایش مبتلا میشوند و غم و اندوه زیادی به من رسیده.
#ادامه_دارد...
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#تغذیه
موسیر
اگر در هضم غذا مشکل دارید توصیه میکنیم موسیر را وارد برنامهی غذایی تان بکنید. به خاطر اینکه سرشار ازفیبر است که علاوه بر ایجاد احساس سیری به هضم سریع غذا و عملکرد خوب رودهها نیز کمک میکند
🔸افرادیکه عادت به خوردن ماست موسیر دارند موهایشان دیرتر سفید شده و کمتر به عارضه ریزش مو مبتلا میشوند !
🔸موسیر از آن جا که حاوی مقدار فراوانی سولفور است به شفافیت پوست کمک خوبی میکند
🔸موسیر حاوی ویتامین B6 است. به این ترتیب که هر 100 گرم موسیر بیش از 10 درصد نیاز روزانه ما به این ویتامین را تامین میکند
🔸علاوه بر این موسیر باعث رفع کلسترول بدن خون میشود و به تنظیم فشارخون نیز کمک میکند !
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#تربیت_کودک
به فرزند بزرگتر خود اعتماد کنید:
«می توانی وقتی دارم ظرف ها را می شویم، مراقب خواهر کوچکت باشی؟ »
اگر به فرزند بزرگ تر خود مسؤولیت های این چنینی بدهید و به او بگویید:
«من به کسی مثل تو نیاز دارم تا مراقب او باشد»، در واقع حس #اعتماد_به_نفس او را افزایش داده اید. در این حالت فرزندان بزرگ تر به خواهر یا بردار کوچک خود آسیب نمی رسانند. می توانید فرزند کوچک را داخل گهواره یا روی پتویی روی زمین بگذارید و اجازه دهید فرزند بزرگ تر با اسباب بازی یا نوازش فرزند کوچک تر، او را سرگرم کند.
به این ترتیب، علاوه بر افزایش اعتماد به نفس متوجه می شود که والدینش به او اعتماد دارند.
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعد از دیدن این کلیپ به این نتیجه رسیدم تنها حیوونی دوست دارم برای دیدنش تا هر کجا برم، پانداس 🐼😁
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاردستی
با پوست گردو و کاغذ رنگی این لاکپشت های خوشگل رو درست کنید 😍🐢🐢
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
19.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون
زیبای مهارت های زندگی
📼 این قسمت : پرچم
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
ماجرای آقامراد - @mer30tv.mp3
4.06M
#قصه_شب
ماجرای آقا مراد
😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
الهی
به زندگیمان سرسبزی
وخرمی ببخش
از نعمتهای بیکرانت سیرابمان کن
به قلبمان مهربانی
به روحمان آرامش
به زندگیمان محبت عطا فرما
"آمین"
سلام صبح تون بخیر🌻
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🔸️شعر عطر غذای مامان
🌸پُر شده باز تو خونه
🌱عطر غذای مامان
🌸چه رنگ و بویی داره
🌱چه آشی؛ جانمی جان
🌸مامانی چند تا کاسه
🌱میچینه توی سینی
🌸با خنده آش میریزه
🌱تو کاسههای چینی
🌸دوتایی آش میبریم
🌱برای همسایهها
🌸تا شاد و خوشحال بشن
🌱همسایهها مثل ما
📖@moogharrabon
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#قصه_کودکانه
#قصه_های_پیامبران
🌼حضرت یوسف
#قسمت_شانزدهم
من پسری داشتم که اسمش یوسف بود و او نور چشم من بود. روزی برادرهایش از من خواستند تا او را به صحرا ببرند و من هم قبول کردم تا او برای بازی به صحرا برود آنها صبح رفتند و موقع غروب با پیراهن خونی دروغی آمدند و گفتند او را گرگ خورده و نبودن او غم زیادی را به من وارد کرده و فراقش همیشه مرا اذیت میکند. او برادر دیگری داشت که از یک مادر بودند که اسمش بنیامین بود، من هر وقت بنیامین را میدیدم به یاد یوسف میافتادم و کمی از اندوه و غمم برطرف میشد. تا این که برادرهایش گفتند، تو دستور دادی همراهشان به مصر برود و اگر نیاید گندمی در کار نیست. من هم او را فرستادم و آنها وقتی برگشتند گفتند، کاسه ی مخصوص و گران بها را دزدیده و او را بازداشت کردی و مرا به غم فراقش مبتلا کردی. او را آزاد کن و در این کار عجله کن.
برادرها همراه نامه، به طرف مصر حرکت کردند.
آنها عذاب وجدان داشتند و احساس شرمندگی بدی میکردند. وقتی به مصر رسیدند وارد قصر شدند با شرمندگی سرهایشان را پایین انداخته بودند. یکی از آنها گفت:
-ای عزیز مصر، ما گرفتار قحطی هستیم و فرزندهایمان چیزی برای خوردن ندارن، از تو میخواییم بر ما منت بذاری و دوباره به ما بخشش کنی.
برادر دیگر نامه ی حضرت یعقوب را از جیب پیراهنش بیرون آورد و با احترام به حضرت یوسف داد و گفت:
-پدر ما برای شما نامه ای فرستاده.
قلب حضرت یوسف شروع به تپیدن کرد و نامه را با احترام از دست او گرفت و با اشتیاق و هیجان خواند.
وقتی نامه تمام شد حضرت یوسف به گریه افتاده بود و نامه را روی چشمهایش گذاشت، بویید و بوسید، او آن قدر گریه کرد که قطرههای اشکش بر روی پیراهنش ریخت و پیراهنش از اشک خیس شد.
برادرها با بهت و ناباوری به او خیره شده بودند. حضرت یوسف سر بلند کرد و با ناراحتی گفت:
-ای وای بر شما، با نادانی، چه بر سر یوسف و برادرش آورده اید.
برادرها با شنیدن این جمله کنجکاوتر شده بودند و به دقت حضرت یوسف را نگاه کردند. آنها به این فکر افتاده بودند که عزیز مصر همان برادرشان یوسف است. اما نمی توانستند باور کنند چه طور برادرشان یوسف عزیز مصر شده و الان بر تخت سلطنت نشسته است.
#ادامه_دارد...
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻