✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#تنها_گریه_کن #قسمت_شصت_شش برای همین، موقعی که حرف انداخت و گفت دلش میخواهد برود جبهه، جا نخوردم.
#تنها_گریه_کن
#قسمت_شصت_هفت
ادامه دادم:《 حاجی! شما هر بار این همه آدم میبری واسه کارگری، خب محمد یکیش. بابا حداقلش اینه که یه لیوان آب دستتون میده. بله جثهش ریز و نحیفه. توانش هم شاید کم باشه، ولی دو تا لباس پاره میتونه واسهتون وصله بزنه. ظرفای غذاتون رو بشوره. بذار حالا که اصرار داره به رفتن، همراه خود شما باشه تا دل جفتمون قرار داشته باشه. اینطوری بهتره تا اینکه بیخبر خودسری کنه و بره!》حاج حبیب خودش را از تکوتا نینداخت و همچنان گفت:《 نه.》
خیلی برایش حرف زدم. گفتم:《 شما یه بار این بچه رو ببرید، اگه از پسش بر نیومد، برای خودش هم درس عبرت میشه و دیگه بهانهی رفتن نمیگیره. میشینه پای خیاطی خودش یه گوشه از کار منو هم میگیره.》سخت بود، ولی راضی شد. فردایش به محمد گفت:《 ساکت رو ببند که شب راه میافتیم. ولی یادت باشه که اونجا خیلی باید گوشِت به حرف بزرگترا باشه. قبول؟》بچهم بدون اما و اگر، گفت:《 قبول.》
محمد آن موقع حالی داشت که دلم میخواست فقط بنشینم و تماشایش کنم. ذوق عجیبی توی چشمهایش بود. باورش نمیشد توانسته به آرزویش برسد.
مقصدشان سومار بود. حاج حبیب میگفت باید بروند و چند تا تنور نانوایی درست کنند برای تدارکات. یک کامیون وسیله بنایی بار زدند و با چندتا از مردهای آشنا و فامیل حرکت کردند.
سرم دوباره به کارهای خودم گرم شد. کلاسهای آموزش نظامی و کمکهای اولیه رونق گرفته بود؛ حتی کلاسهای قرآن آنقدر شلوغ میشد که دو گروه شده بودند.
آن چند متر خانه، برکت پیدا کرده بود و دیگر هیچ کجایش متعلق به ما نبود. خودم را مشغول کار میکردم تا کمتر به محمد فکر کنم. من به هیچکدام از بچهها وابسته نبودم، ولی محمد رفیق و همصحبتم بود اصلاً عادت کرده بودم به رفتوآمد مشتریهایش که بیشتر، رفقایش بودند. بیشتر از آن، به تعریفهایی که از اخلاق و کارش میکردند. حظ میبردم. کارمان که بیشتر شد، از صِرافت فکر کردن به جای خالی محمد افتادم. نمیگویم چشم روی هم گذاشتم و گذشت، ولی بالاخره هر سفری عمری دارد.
محمد که یاالله گفت و از درِ خانه آمد داخل، دلم روشن شد. دخترها دویدند طرفش، من هم. صورت کوچکش سیاه شده بود. خستگی از چشمهایش میریخت. لاغر هم شده بود، اما به رویش نیاوردم. حاج حبیب هم کمی بعد رسید. سر راه رفته بود پیِ انجام کاری و محمد را قبلش رسانده بود خانه. محمد توی خودش بود. با چشم و ابرو از حاجی پرسیدم:《 اتفاقی افتاده؟》حاجی به بهانهای من را کنار کشید و گفت:《 چیزی نشده، حالا بعدا براتون میگم.》
شام آن شب را کمی مفصل درست کردم. مشغول پر کردن پیالههای ماست بودم که حاج حبیب از در آشپزخانه وارد شد. دیدم فرصت مناسب است، پی جوی حال محمد شدم.
#ادامه_دارد....
#شبتون_پر_از_یاد_خدا
#مرکز_فرهنگی_خانواده_آذربایجانشرقی
💞@MF_khanevadeh
💠اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطَامًا وَفِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٌ وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ
🔹بدانید که زندگی دنیا [یی که دارنده اش از ایمان و عمل تهی است،] فقط بازی و سرگرمی و آرایش و فخرفروشیتان به یکدیگر، و افزون خواهی در اموال و اولاد است، [چنین دنیایی] مانند بارانی است که محصول [سبز و خوش منظره اش] کشاورزان را به شگفتی آورد، سپس پژمرده شود و آن را زرد بینی، سپس ریز ریز و خاشاک شود!! [که برای دنیاپرستان بی ایمان] در آخرت عذاب سختی است و [برای مؤمنان که دنیای خود را در راه اطاعت حق و خدمت به خلق به کار گرفتند] از سوی خدا آمرزش و خشنودی است، و زندگی دنیا جز کالای فریبنده نیست.
📗#سوره_حدید، آیه 20
#قرآن
•┈✾🍀✿🌺﷽🌺✿🍀✾┈•
#احڪ📚ـام مسجــ🕌ـد
💢 پخش اذان از مناره مساجد😇
┘◄ مساله :
✍️ پخش اذان به نحو متعارف برای اعلام داخل شدن وقت نماز به وسیله بلندگو از مساجد و مکان های دیگر اشکال ندارد ولی پخش آیات قرآن، دعا و غیر آن، در صورتی که موجب اذیت همسایگان شود، جایز نیست.
📙 رساله نماز و روزه، مسأله ۱۳۳
💞@MF_khanevadeh
⏱لحظه حال خوب🌸🌸
👀❌ یکی از نگاههای غلط به زندگی این است که فکر کنید از یک روزی به بعد، همه چیز مرتب میشود و شما به همه چیز تسلط پیدا میکنید! هرگز چنین روزی نمیآید.
👌ما همیشه پیش خودمان میگوییم: امروز که حقوقمان را واریز کردند، با واممان هم موافقت شد و با همسرمان هم که به گردش رفتیم، پس امروز من خوشبختم؛ اما، اگر وسط این خوشیها ماشین پنچر شود، تمام آن لذتها را از دماغ خودمان درمیآوریم. ما می خواهیم یک کاری کنیم که تمام روز عالی شود، اما نمی شود!
👈 اگر می خواهید از زندگی لذت بیشتری ببرید، راهش این است که دل خوشی های زندگی را به هم سنجاق نکنید.
🔹سهمتان از شادی را در لابهلای روز جستجو کنید!
📜جملهای از یک بزرگی میخواندم که گفته بود: من تمام عمر، خوشبخت زندگی کردم، اما هیچ وقت یک هفته کامل احساس خوشبختی نکردم!
🤔میدانید معنای این حرف چیست؟ یعنی ما هفته خوب نداریم، شاید حتی روز خوب هم نداریم. ما فقط لحظه خوب داریم.
✅ پس زندگی کنیم، بندگی کنیم، عاشقی کنیم، تلاش کنیم و لذت ببریم.
☠️ زندگی به طرز بیرحمانهای کوتاه است و این، تنها فرصتی است که برای بهتر شدن خودمان داریم.
💞@MF_khanevadeh
🔰 روایت ممانعت رهبر انقلاب از قطع یک درخت
🔸تولیت آستان قدس رضوی در دیدار رئیس، معاونان و خانواده شهدای سازمان حفاظت محیطزیست با اشاره به تأکیدات و توجهات رهبر معظم انقلاب درباره محیط زیست، اظهار کرد:
🔻 «برای احداث بنایی در جوار حسینیه امام خمینی(ره) قرار بود درختی قطع شود و از آن محل دیوار عبور کند، هنگامی که مقام معظم رهبری مطلع شدند، به طور جدی با قطع آن درخت مخالفت کردند.»
💞@MF_khanevadeh
2.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#فرزندآوری
فرزندآوردی مجاهدتی بزرگی است
فرزندآوری یکی ازمهم ترین وظایف و بزرگترین ،هنر زنان است .....
#مقام_معظم_رهبری
#مرکز_فرهنگی_خانواده_آذربایجانشرقی
💞@MF_khanevadeh
نشانهها و علائم وجود میکروب در معده
👈 احساس درد مبهم یا سوزش در شکم خصوصاً بین وعده های غذایی یا نیمه شب
درد خفیف تا شدید در شکم که موقتی است و بیشتر در مواقع خالی بودن معده احساس میشود.
👈 آروغ زدن
👈 احساس دائمی نفخ در معده و روده
👈 کاهش وزن بدون دلیل مشخص
💞@MF_khanevadeh
از مغزتان اینگونه محافظت کنید
با مراقبت از سلامت مغز، نه تنها به پیشگیری از انواع بیماریها و ناراحتیها کمک میکنید بلکه عملکرد آن را نیز تقویت مینمایید.
ادامه مطلب در لینک زیر👇
http://shamiim.ir/a/29287/
💞@MF_khanevadeh
#سیاست_های_همسرداری
🌿🌸🌿🌸🌿
هيچ چيز مهمتر از آن نيست كه با كسي كه دوستش داريد با مهرباني و ادب برخورد كنيد. با او همدلي داشته باشيد و نگران حالش شويد. اگر ميبينيد كه به غريبهها بيشتر از شريك زندگيتان احترام ميگذاريد يك قدم به عقب برداريد و نگاهي دوباره به اولويتهاي زندگيتان بيندازيد.
🌿🌸🌿🌸🌿
💞@MF_khanevadeh
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
📚#همسر_دوست_داشتنی ✍#مهدی_خدامیان_آرامی و شوهرت را به آنجا دعوت کن! نور ملایم شمع بر آن فضا میتا
📚#همسر_دوست_داشتنی
✍#مهدی_خدامیان_آرامی
امام صادق (علیه السلام) میفرماید: «بهترین زنان زنی است که چون با شوهرش خلوت کند لباس حیا را از تن بکند و چون از خانه بیرون رود، لباسی از حیا و عفّت بر تن کند». [۱] آری، حیا و عفّت چیز خوبی است، امّا نه در مقابل شوهر خودت! این دستور اسلام است که زن هنگامی که با شوهر خود خلوت میکند، بایستی برای شوهر خود طنّازی و عشوه گری کند و هر گونه پرده و حجاب میان خود و شوهرش را بردارد. ص: ۱۱۵ او باید حالت خجالت را در هنگامی که با شوهر است کنار بگذارد تا غریزه جنسی شوهر او به شکلی حلال و کامل و درست اشباع گردد در این صورت است که وقتی مرد به محل کار میرود دیگر هیچ مجالی برای توجّه به زنان دیگر پیدا نمی کند. پیامبر بهترین زنان را زنی معرفی میکند که نسبت به شوهر خود حالتِ شهوت بیشتری داشته باشد. [۱] ۷. از باغچه خانه خود مقداری گل زیبا و خوش بو بچین. شاید هم اصلاً خانه شما باغچه ای ندارد، خوب اشکال ندارد میتوانی چند شاخه گل از گل فروشی خریداری کنی. شب که شد قبل از اینکه شوهر شما به بستر برود گلبرگهای آن گلها را بر روی بستر او بپاش. هنگامی که همسر شما میآید تا استراحت کند به او این چنین بگو: «زندگی کردن با تو برایم مانند بستری از گلهای زیباست». اکنون در بستری از گلبرگ در کنار همسر خود باشید و از کنار هم بودن لذّت ببرید. گلبرگ گلها میتواند خستگیهای همسرتان را بر طرف کند و به او انرژی مثبت و شادمانی بدهد. امیدوارم این کتاب توانسته باشد
ادامه دارد.....
#مرکز_فرهنگی_خانواده
💞@MF_khanevadeh
11.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خانواده
⭕️ موضوع : 16 تفاوت نگاه سیاسی زن و شوهر
همچنین برای مشاهده تمام کلیپ ها وارد لینک زیر شوید:
👉 https://shamiim.ir/Category/List
💞@MF_khanevadeh
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#تنها_گریه_کن #قسمت_شصت_هفت ادامه دادم:《 حاجی! شما هر بار این همه آدم میبری واسه کارگری، خب محمد
#تنها_گریه_کن
#قسمت_شصت_هشت
خیلی جلو نبودیم، ولی همون جا هم امن نبود. منطقه را بمباران کردن. تو چندلحظه زمین و زمان انگار به هم پیچید. گرد و خاک که نشست، تازه چشم باز کردم و دیدم اطرافم چه خبره. زدم تو سرم و دویدم دنبال محمد که دیدم یه گوشه داره به خودش میلرزه. از ترس داشت قالب تهی میکرد. قلبش عین کفتر میزد. گرفتمش تو بغلم بلکه آروم بشه، ولی نشد. جوونای زخمی و خونی مردمو رها کردم به امید بقیه و به زور یه کم آب پیدا کردم تا بریزم ذهن محمد. رو سروصورتش. بیفایده بود. رسوندیمش بهداری. رفت زیر سرم. همون جا هم دست و پای زخمی بچهها رو که میدید، دوباره بیتابی میکرد. کلی به زبونش گرفتیم تا سرمش تموم شد و آروم گرفت. بابا من که گفتم این بچه، جبهه کاری نداره. جایی نداره. حالا به حرف من رسیدین؟
حاج حبیب اینها را گفت و با بسم اللهی لیوان آب را سرکشید. پیش خودم دو دوتا کردم و گفتم خب بچه ترسیده. قبل از این هرچه میدانسته، فقط از شنیدههایش بوده، حالا رفته و از نزدیک دیده. مگر بزرگترهایش کم از ترس جانشان، حتی حاضر نبودند به شوخی بگویند میخواهند بروند جبهه. پیش بعضیهایشان به شوخی هم نمیشد حرف از اعزام به منطقه زد. حالا این بچه با این سن کم، جگر داشته که خواسته برود. رفته و آن محشر کبری را دیده و از این به بعد اگر بخواهد این راه را ادامه بدهد، با چشمِ بار انتخاب میکند. میداند قرار است کجا باشد و چه کند، نخواست هم، مینشیند پشت چرخخیاطی و کارش را تمام میکند؛ ولی یک چیزی ته دلم میگفت محمد، بیخیال جنگ نمیشود و محمد، آقای خیاط نمیماند؛ حتی فکرش هم غصهدارم میکرد که دیگر از محمد، حرفی از امام و اشتیاق به جبهه و تکلیف نشنوم. توکل کردم به خدا و به حاج حبیب گفتم:《 هرچی که خدا بخواد، همون میشه. شما خوب کاری کردید که همراه خودتون بردینش. این اتفاق هم برای هرکسی ممکن بود بیفته.》دیگر پیگیر ماجرا از خود محمد نشدم.
یکی دو روز که از برگشتنش گذشت، گفت شب میماند پایگاه پیش بچهها و دیرتر میآید. به رویش لبخند زدم و گفتم:《 خدا به همراهت.》چیزی توی دلم شعله کشید. محمد عوض نشده بود. آن خاطره و تمام چیزهای دردناکی که دیده بود، توی دلش تهنشین شده بودند، ولی نخواسته بود از واقعیت رو برگرداند. جنگ، سختی داشت و ترس و تلخی؛ آن روزها که پشت هم مارش عملیات میزدند و صدایش از رادیو تلویزیون میپیچید توی خانهها، چه قدر شهید میآوردند. مرد خانهای روی پا میرفت و با عصای زیربغل برمیگشت. محمدی که حتی از دیدن خون ترسیده بود، ولی باز هم پای جنگ مانده بود. ما نفهمیدیم امام با دل این بچهها چه کرد. تا چند وقت، دیگر حرفی از منطقه نزد. وقتش یا توی زیر زمین میگذراند و لباس میدوخت، یا پایگاه پیش بچهها. کم حرف شده بود و بیشتر از قبل میرفت جمکران، گاهی شاید چند روز پشت سر هم.
آن روز چندتا ماشین سبزی آورده بودند. خانمها جا خوردند. خیلی بیشتر از مقدار معمول و همیشگی بود. گفتند:《 اشرف سادات! میخوای چی کار کنی؟》گفتم:《 هیچی.》
#ادامه_دارد.....
#شبتون_مهدوی
#مرکز_فرهنگی_خانواده
💞@MF_khanevadeh