❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
#رمان_هفت_شهر_عشق #قسمت_پنجاه_و_هشت از طرف دیگر ابن زیاد، خیال می کند اگر امام حسین 'علیه السلام'
#رمان_هفت_شهر_عشق
#قسمت_پنجاه_و_نه
باز هم جوابی نمی شنود. جنگیدن با تنها یادگار پیامبر، تصمیم ساده ای نیست. قلب عمرسعد می لرزد. نکند ابن زیاد او را به این کار مامور کند. ناگهان ابن زیاد، عمر سعد را مورد خطاب قرار می دهد:
_ ای عمر سعد! تو باید برای جنگ با حسین بروی!
_ قربانت شوم، خودت دستور دادی تا من به ری بروم.
_ آری، امّا در حال حاظر جنگ با حسین برای ما مهم تر از ری است. وقتی که کار حسین را تمام کردی می توانی به ری بروی.
_ ای امیر! کاش مرا از جنگ با حسین معاف می کردی.
_ بسیار خب، می توانی به کربلا نروی. من شخص دیگری را برای جنگ با حسین می فرستم. ولی تو هم دیگر به فکر حکومت ری نباش!
در درون عمر سعد آشوبی برپا می شود. او خود را برای حکومت ری آماده کرده بود، اما حالا همه چیز رو به نابودی است. او کدام راه را باید انتخاب کند: جنگ با حسین و به دست آوردن حکومت ری، یا سرپیچی از نبرد با حسین و از دست دادن حکومت.
البته خوب است بدانی که منظور از حکومت ری، حکومت بر تمامی مناطق مرکزی سرزمین ایران است. منطقه مرکزی ایران، زیر نظر حکومت کوفه است و امیر کوفه برای این منطقه، امیر مشخّص می کند و دل کندن از کشوری همچون ایران نیز، کار آسانی نیست! به همین جهت، عمر سعد به ابن زیاد می گوید:《 یک روز به من فرصت بده تا فکر کنم》.
ابن زیاد لبخند می زند و با درخواست عمر سعد موافقت می کند.
**
عمرسعد با دلی پر از غوغا به خانه اش می رود. از یک طرف می داند که جنگ با امام حسین 'علیه السلام' چیزی جز آتش جهنّم برای او نخواهد داشت، امّا از طرف دیگر، عشق به ریاست دنیا او را وسوسه می کند.
به راستی، عمرسعد کدام یک از این دو را انتخاب خواهد کرد؟ آیا در این لحظه حسّاس تاریخ، عشق به ریاست پیروز خواهد شد یا وجدان؟
او در حیاط خانه اش قدم می زند و با خود می گوید:《خدایا، چه کنم؟ کدام راه را انتخاب کنم؟ ای حسین، آخر این چه وقت آمدن به کوفه بود؟چند روز دیگر صبر می کردی تا من از کوفه می رفتم، آن وقت می آمدی، امّا چه کنم که راه ریاست و حکومت بر ایران از کربلا می گذرد. اگر ایران را بخواهم باید به کربلا بروم و با حسین بجنگم. اگر بهشت را بخواهم باید از آرزوی حکومت ایران چشم بپوشم》.
#ادامه_دارد
#هستیم_با_ولایت_تا_شهادت🇮🇷🇮🇷
#شبتون_شهدایی
💞@MF_khanevadeh
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
#رمان_هفت_شهر_عشق #قسمت_پنجاه_و_نه باز هم جوابی نمی شنود. جنگیدن با تنها یادگار پیامبر، تصمیم ساده
#رمان_هفت_شهر_عشق
#قسمت_شصت
نگاه کن! همه دوستان عمرسعد برای مشورت دعوت شده اند. آیا آن جوان را می شناسی که زودتر از همه به خانه عمرسعد آمده است؟ اسم او حَمزه است. او پسرِ خواهرِ عمرسعد است.
عمرسعد جریان را برای دوستان خود تعریف می کند و از آنها می خواهد تا او را راهنمایی کنند. اوّلین کسی که سخن می گوید پسرِ خواهر اوست که می گوید:《تو را به خدا قسم می دهم مبادا به جنگ با حسین بروی. با این کار گناه بزرگی را مرتکب می شوی. مبادا فریفته حکومت چند روزه دنیا بشوی. بترس از اینکه در روز قیامت به دیدار خدا بروی در حالی که گناه کشتن حسین به گردن تو باشد》.
عمرسعد این سخن را می پسندد و می گوید:《ای پسرِ خواهرم! من که سخن ابن زیاد را قبول نکردم. اینکه گفتم به من یک روز مهلت بده برای این بود که از این کار شانه خالی کنم》.
دوست قدیمی اش یَسار نیز، می گوید:《ای عمرسعد! خدا به تو خیر دهد. کار درستی کردی که سخن ابن زیاد را قبول نکردی》.
همه کسانی که در خانه عمرسعد هستند او را از جنگ با امام حسین 'علیه السلام' بر حذر می دارند. کم کم مهمانان خانه او را ترک می کنند و از اینکه عمرسعد سخن آنها را قبول کرده است، خوشحال هستند.
شب فرا می رسد. همه مردم شهر در خواب اند؛ امّا خواب به چشم عمرسعد نمی رود و در حیاط خانه راه می رود و با خود سخن می گوید:《خدایا، با عشق حکومت ری، چه کنم؟》 و گاه خود را در جایگاه امیری می بیند که دور تا دور او، سکّه های سرخ طلا برق می زند.
او در خیال خود می بیند که مردم ایران او را امیر خطاب می کنند و در مقابلش کمر خم می کنند، امّا اگر به کربلا نرود باید تا آخر عمر در خانه بنشیند.
به راستی، من چگونه مخارج زندگی خود را تامین کنم؟ آیا خدا راضی است که زن و بچه من گرسنه باشند؟ آیا من نباید به فکر آینده زن و بچّه خود باشم.
آری! شیطان صحنه فقر را این گونه برایش مجسّم می کند که اگر تو به کربلا نروی باید برای نان شبِ زن و بچه ات، منتظر صدقه مردم باشی.
عمرسعد یک لحظه هم آرام و قرار ندارد. مدام از این طرف حیاط به آن طرف می رود. بیا قدری نزدیکتر برویم و ببینیم با خود چه می گوید: اترکُ مُلکَ الریّ و الریّ رغبهُ ام ارجعُ مذموما بقَتلِ الحسینِ
او هم سر ذوق آمده و برای خود شعر می گوید. او می گوید:《نمی دانم آیا حکومت ری را رها کنم یا به جنگ با حسین بروم؟ می دانم که در جنگ با حسین آتش جهنّم در انتظار من است، امّا چه کنم که حکومت ری تمام عشق من است.》
#ادامه_دارد
#هستیم_با_ولایت_تا_شهادت 🇮🇷
#شبتون_شهدایی
🇮🇷@MF_khanevadeh
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
#رمان_هفت_شهر_عشق #قسمت_شصت نگاه کن! همه دوستان عمرسعد برای مشورت دعوت شده اند. آیا آن جوان را می
#رمان_هفت_شهر_عشق
#قسمت_شصت_و_یک
عمرسعد تو می توانی بعداً توبه کنی. مگر نمی دانی که خدا توبه کنندگان را دوست دارد، آری! این سخنان شیطان است.
گوش کن! اکنون عمرسعد با خود چنین می گوید:《اگر جهنّم راست باشد، من دوسال دیگر توبه می کنم و خداوند مهربان و بخشنده است و اگر هم جهنّم دروغ باشد من به آرزوی بزرگ خود رسیده ام》.
عمرسعد سرانجام به این نتیجه می رسد که به کربلا برود، امّا با حسین جنگ نکند. او به خود می گوید که اگر تو به کربلا بروی بهتر از این است که افراد جنایت کار بروند. تو به کربلا می روی ولی با حسین درگیر نمی شوی. تو با او سخن می گویی و در نهایت، او را به ابن زیاد آشتی می دهی. تو تلاش می کنی تا جان حسین را نجات دهی. همراه سپاه می روی ولی هرگز دستور حمله را نمی دهی. به این ترتیب هم ناجی جان حسین می شوی و هم به حکومت ری می رسی!
آری! وقتی حسین ببیند که دیگر در کوفه یار و یاوری ندارد، حتماً سازش می کند. او به خاطر زن و بچه اش هم که شده، صلح می کند. مگر او برادر حسن نیست؟ چطور او با معاویه صلح کرد، پس حسین هم با یزید صلح خواهد کرد و خود و خانواده اش را به کشتن نخواهد داد.
هوا کم کم روشن می شود و عمرسعد که با پیدا کردن این راه حلّ، اندکی آرام شده است به خواب می رود.
**
آفتاب بالا آمده است و سربازان ابن زیاد پشت درِ خانه عمرسعد آمده اند.
صدای شیهه اسب ها، عمرسعد را از خواب بیدار می کند. با دلهره در را باز می کند:
_ چه خبر شده است؟ اینجا چه می خواهید؟
_ ابن زیاد تو را می خواند.
عمرسعد، از جا بر می خیزد و به سوی قصر حرکت می کند. وقتی وارد قصر می شود به ابن زیاد سلام می کند و می گوید:《ای امیر، من آماده ام تا به سوی کربلا بروم و فرماندهی لشکر تو را به عهده بگیرم》.
ابن زیاد خوشحال می شود و دستور می دهد تا حکم فرماندهی کلّ سپاه برای او نوشته شود.
عمرسعد حکم را می گیرد و با غرور تمام می نشیند. ابن زیاد با زیرکی نگاهی به عمرسعد می کند و می فهمد که او هنوز خود را برای کشتن حسین آماده نکرده است. برای همین، به او می گوید:《ای عمرسعد تو وظیفه داری لشکر کوفه را به کربلا ببری و حسین را به قتل برسانی》.
#ادامه_دارد
#هستیم_با_ولایت_تا_شهادت
#شبتون_شهدایی
🌐http://shamiim.ir
════༻💓༺════
💞@MF_khanevadeh
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
#رمان_هفت_شهر_عشق #قسمت_شصت_و_یک عمرسعد تو می توانی بعداً توبه کنی. مگر نمی دانی که خدا توبه کنندگ
#رمان_هفت_شهر_عشق
#قسمت_شصت_و_دو
عمرسعد لحظه ای به فکر فرو می رود. گویا بار دیگر تردید به سراغش می آید. برود یا نرود؟ او با خود می گوید:《اگر من موفق شوم و حسین را راضی کنم که صلح کند، آن وقت آیا ابن زیاد به این کار راضی خواهد شد؟》.
ابن زیاد فریاد می زند:《ای عمرسعد من تو را فرمانده کل سپاه قرار کردم، پس آگاه باش اگر از جنگ با حسین خودداری کنی گردن تو را می زنم و خانه ات را خراب می کنم》.
عمرسعد با شنیدن این سخن، بر خود می لرزد. تا دیروز آزاد بود که یا به جنگ حسین برود و یا به گوشه خانه اش پناه ببرد، امّا امروز ابن زیاد او را به مرگ تهدید می کند.
اکنون او بین دو راهی سخت تری مانده است، یا مرگ یا جنگ با حسین. او با خود می گوید:《کاش، همان دیروز از خیر حکومت ری می گذشتم》. اکنون از مرگ سخن به میان آمده است!
چهره عمرسعد زرد شده است و با صدایی لرزان می گوید:《ای امیر! سرت سلامت، من به زودی به سوی کربلا حرکت می کنم》. او دیگر چاره ای جز این ندارد. او باید برای جنگ، به کربلا برود.
**
_ آقای نویسنده، نگاه کن! عمرسعد از قصر بیرون می رود. بیا ما هم همراه عمرسعد برویم و ببینیم که او می خواهد چه کند.
_ صبر کن، من اینجا کاری دارم.
_ چه کاری؟
_ من می خواهم سوالی از ابن زیاد بپرسم. به راستی چرا او عمرسعد را فرماندهی انتخاب کرد.
من جلو می روم و سوال خود را از ابن زیاد می پرسم.
ابن زیاد نگاهی به من می کند و می گوید:《امروز به کسی نیاز دارم که با اسم خدا و دین، مردم را به جنگ با حسین تشویق کند.
قدری صبر کن! آن وقت خواهی دید که عمرسعد به جوانان خواهد گفت که برای رسیدن به بهشت، حسین را بکشید. فقط عمرسعد است که می تواند کشتن حسین را مایه نجات اسلام معرّفی کند》.
صدای خنده ابن زیاد در فضا می پیچد. به راستی، ابن زیاد چه حیله گر ماهری است.
می دانم که می خواهی در مورد سوابق عمرسعد اطلاعات بیشتری داشته باشی؟
عمرسعد در کوفه، به دانشمندی وارسته مشهور بوده است. او اهل مدینه و خویشاوند خاندان قریش است، یعنی در میان مردم، به عنوان یکی از خویشاوندان امام حسین 'علیه السلام' معروف شده است. چرا که امام حسین 'علیه السلام' و عمرسعد هر دو از نسل عبدمناف ( پدربزرگ پیامبر) هستند.
#ادامه_دارد
#هستیم_با_ولایت_تا_شهادت
#شبتون_شهدایی
🌐http://shamiim.ir
════༻💓༺════
💞@MF_khanevadeh
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
#رمان_هفت_شهر_عشق #قسمت_شصت_و_دو عمرسعد لحظه ای به فکر فرو می رود. گویا بار دیگر تردید به سراغش می
#رمان_هفت_شهر_عشق
#قسمت_شصت_و_سه
شاید برایت جالب باشد که بدانی حکومت بنی اُمیّه برای شهرت و محبوبیّت عمرسعد، تلاش زیادی کرد و با تبلیغات زیاد باعث شده تا عمرسعد در میان مردم مقام و منزلتی شایسته پیدا کند.
ابن زیاد وقتی به کوفه آمد و مسلم را شهید کرد به عمرسعد وعده حکومت ری را داد و حتّی حکم حکومتی هم برای او نوشت. زیرا می دانست که این زاهد دروغین، عاشق ریاست دنیاست.
عمرسعد به این دلیل سالیان سال در مسجد و محراب بود که می خواست بین مردم، شهرت و احترامی کسب کند. اکنون به او حکومت منطقه مرکزی ایران پیشنهاد می شود که او در خواب هم، چنین چیزی را نمی دید.
عمرسعد، حسابی سرمست حکومت ری شده و آماده است تا به سوی قبله عشق خود حرکت کند، امّا حکومت ری در واقع طعمه ای بود برای شکار عمرسعد! اگر عشق ری و حکومتش نبود، هرگز عمرسعد به جنگ امام حسین 'علیه السلام' نمی رفت.
**
راه بهشت از کربلا می گذرد! مردم بشتابید! اگر می خواهید خدا را از خود راضی کنید. اگر می خواهید از اسلام دفاع کنید برخیزید و با حسین بجنگید. حسین از دین اسلام منحرف شده است. او می خواهد در جامعه اسلامی، آشوب به پا کند. او با خلیفه پیامبر سر جنگ دارد.
این صدای عمرسعد است که به گوش می رسد. او در حالی که بر اسب خود سوار است و گروه زیادی از سربازان همراه او هستند، مردم را تشویق می کند تا به کربلا بروند.
ای مردم، گوش کنید! حسین از دین جدّ خود خارج شده و جنگ با او واجب است. هر کس که می خواهد بهشت را برای خود بخرد، به جنگ حسین بیاید. هر مسلمانی وظیفه دارد برای حفظ اسلام، شمشیر به دست گیرد و به جنگ با حسین بیاید.
ای مردم! به هوش باشید! همه امّت اسلامی با یزید، خلیفه پیامبر بیعت کرده اند. حسین می خواهد وحدت جامعه اسلامی را برهم بزند. امروز جنگ با حسین از بزرگترین واجبات است.
مردم! مگر پیامبر نفرموده است که هر کس در امّت اسلامی تفرقه ایجاد کند با شمشیر او را بکشید؟
آری! خود پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده است:《هرگاه امّت من بر حکومت فردی توافق کردند، همه باید از آن فرد اطاعت کنند و هر کس که مخالفت کرد باید کشته شود》.
#ادامه_دارد
#هستیم_با_ولایت_تا_شهادت
#شبتون_مهدوی
🌐http://shamiim.ir
════༻💓༺════
💞@MF_khanevadeh
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
#رمان_هفت_شهر_عشق #قسمت_شصت_و_سه شاید برایت جالب باشد که بدانی حکومت بنی اُمیّه برای شهرت و محبوبی
#رمان_هفت_شهر_عشق
#قسمت_شصت_و_چهار
دروغ بستن به پیامبر کاری ندارد. اگر کسی عاشق دنیا و ریاست باشد به راحتی دروغ می گوید!
حتماً شنیده ای که پیامبر صلی الله علیه و آله خبر داده است که بعد از من، دروغ های زیادی را به من نسبت خواهند داد. پیامبر صلی الله علیه و آله در سخنان خود به این نکته اشاره کرده اند که روزی فرزندم حسین، به صحرای کربلا می رود و مردم برای کشتن او جمع می شوند. پس هر کس که آن روز را درک کند، باید به یاری حسینم برود.
اگر ما خودمان را جای آن جوانانی بگذاریم که همیشه عمرسعد را به عنوان یک دین شناس وارسته می شناختند، چه می کردیم؟ آیا می دانید که ما باید از این جریان، چه درسی بگیریم؟
آخر تا به کی می خواهیم فقط برای امام حسین 'علیه السلام' گریه کنیم، امّا از نهضت عاشورا درس نگیریم؟ ما باید به هوش باشیم، همواره افرادی مانند عمرسعد هستند که برای رسیدن به دنیا و ریاست شیرین دنیا، دین را دست مایه می کنند.
نگاه کن! مردمی که سخنان عمرسعد را شنیدند، باور کردند که امام حسین 'علیه السلام' از دین خارج شده است. آیا گناه آنهایی که بخاطر سخن عمرسعد شمشیر به دست گرفتند و در لشکر او حاظر شدند، به گردن این دانشمند خودفروخته نیست؟ آیا می دانی چند نفر در همین روز اوّل در لشکر عمرسعد جمع شدند؟
چهارهزار نفر!
این چهارهزار نفر همان کسانی هستند که چند روز پیش برای امام حسین 'علیه السلام' نامه نوشته بودند که به کوفه بیاید. آنها اعتقاد داشتند که فقط او شایسته مقام خلافت است، امّا امروز باور کرده اند که آن حضرت از دین خدا خارج شده است.
خبر فرماندهی عمرسعد به گوش دوستانش می رسد. آنها تعجّب می کنند. یکی از آنها به نام ابن یَسار به سوی عمرسعد می رود تا بو او سخن بگوید، ولی عمرسعد روی خود را بر می گرداند. او دیگر حاظر نیست با دوست قدیمی خود سخن بگوید. او اکنون فرمانده کلّ سپاه شده است و دیگر دوستان قدیمی به درد او نمی خورند.
خبر به ابن زیاد می رسد که چهارهزار نفر آماده اند تا همراه عمرسعد به کربلا بروند. او باور نمی کند که کلام عمرسعد تا این اندازه در دل مردم کوفه اثر کرده باشد. برای همین، دستور می دهد تا مقدار زیادی سکه طلا به عنوان جایزه حکومتی، به عمرسعد پرداخت شود.
وقتی چشم عمرسعد به این سکّه های سرخ طلا می افتد، دیگر هرگونه شک را از دل خود بیرون می کند و به عشق سکّه های طلا و حکومت ری، فرمان حرکت سپاه به سوی کربلا را صادر می کند.
#ادامه_دارد
#شبتون_شهدایی
#هستیم_با_ولایت_تا_شهادت
🌐http://shamiim.ir
════༻💓༺════
💞@MF_khanevadeh
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
#رمان_هفت_شهر_عشق #قسمت_هفتاد اینها نمی دانند که همین سیاهیِ لشکر بودن، چه عذابی دارد. وقتی بچّه ه
#رمان_هفت_شهر_عشق
#قسمت_هفتاد_و_یک
ابن زیاد لحظه به لحظه از فرماندهان خود، در مورد حضور نیروهای مردمی در اردوگاه خبر می گیرد.
هدف ابن زیاد تشکیل یک لشکر سی هزار نفری است و تا این هدف فاصله زیادی دارد. سیاست او بسیار دقیق است. او می داند که مردم را فقط به سه روش می توان به جنگ با حسین فرستاد: فریب، پول و زور.
امروز سپاه کوفه از سه گروه تشکیل شده است:
گروه اول، کسانی هستند که با سخنان عمرسعد به اسم دین، فریب خورده و به کربلا رفته اند.
گروه دوم نیز از افرادی تشکیل شده که شیفته زرق و برق دنیایی هستند و با هدف رسیدن به دنیا، برای جنگ آماده شده اند و سومین گروه هم از ترس اعدام و کشته شدن به سپاه ملحق می شوند.
همسفرم! حالا دیگر زمان دلهره و نگرانی است. حتما سخنرانی قبلی ابن زیاد را به یاد داری که چه قدر با مهربانی سخن می گفت، امّا این سخن را بشنو:《من به اردوگاه سپاه می روم و هر مردی که در کوفه بماند به قتل خواهد رسید》.
آنگاه به یکی از فرماندهان خود ماموریّت داد تا بعد از رفتن او به نُخَیله، در کوچه های کوفه بگردد و هر کس را که یافت مجبور کند تا به اردوگاه برود و اگر قبول نکرد او را به قتل برساند.
با این اوصاف، دیگر مردم چاره ای ندارند جز اینکه گروه گروه به سپاه ابن زیاد ملحق شوند. آنها که از یاری امام حسین 'علیه السلام'دست کشیدند، حالا باید در مقابل آن حضرت هم بایستند.
ابن زیاد به اردوگاه نُخَیله می رود و در آنجا نیروها را ساماندهی می کند. او هر روز یک یا دو لشکر چهار هزار نفری به سوی کربلا می فرستد.
آخر مگر امام حسین 'علیه السلام' چند یاور دارد؟ ابن زیاد می داند که تعداد آنها کمتر از صد نفر است. گویا او می خواهد در مقابل هر سرباز امام، سیصد نفر داشته باشد.
او هفت فرمانده معیّن می کند و با توجّه به شناختی که از قبیله های کوفه دارد، نیروهای هر قبیله را در سپاه مخصوصی سازماندهی می کند.
**
به ابن زیاد خبر می دهند که عدّه ای از دوستان امام حسین 'علیه السلام' برای یاری امام به سوی کربلا حرکت کرده اند. او به یکی از فرماندهان خود با نام زَجر، ماموریّت می دهد تا همراه با پانصد سوار به سوی "پل صَراه" برود و در آنجا مستقر شود.
زیرا هر کس که بخواهد از کوفه به کربلا برود، باید از روی این پل عبور کند.
#ادامه_دارد
#شبتون_پراز_یاد_خدا
#هستیم_با_ولایت_تا_شهادت🥀🇮🇷
💞@MF_khanevadeh
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
#رمان_هفت_شهر_عشق #قسمت_هفتاد_و_یک ابن زیاد لحظه به لحظه از فرماندهان خود، در مورد حضور نیروهای مر
#رمان_هفت_شهر_عشق
#قسمت_هفتاد_و_دو
این پل در محاصره نیروها در می آید و از عبور کردن افرادی که بخواهند به یاری امام حسین 'علیه السلام' بروند، جلوگیری می شود.
آیا کسی می تواند برای یاری امام حسین 'علیه السلام' از این پل عبور کند؟ آری، هر کس مقل عامِر شجاع و دلیر باشد می تواند از این پل عبور کند.
او برای یاری امام حسین 'علیه السلام' به سوی کربلا می رود و به این پل می رسد. او می بیند که پل در محاصره سربازان است، امّا با این حال، یک تنه با شمشیر به جنگ این سربازان می رود و سربازان ابن زیاد چون شجاعت او را می بینند، فرار می کنند.
آری عامِر برای عقیده مقدّسی شمشیر می زد و برای همین، همه از او ترسیدند و راه را برای او باز کردند و او توانست از پل عبور کند.
خبر عبور عامِر به ابن زیاد می رسد. او دستور می دهد تا نیروهای بیشتری برای مراقبت از پل فرستاده شوند و در مسیر کربلا هم نگهبانان زیادتری قرار گیرند تا مبادا کسی برای یاری امام حسین 'علیه السلام' به کربلا برود و یا کسی از سپاهیان کوفه فرار کند.
**
امروز یکشنبه و پنجم محرّم است. لحظه به لحظه بر تعداد سربازان عمرسعد افزوده می شود.
هر گروه هزارنفری که به کربلا می رسد، جشن و سروری در لشکر عمرسعد بر پا می شود، امّا آیا کسی به یاری حق و حقیقت خواهد امد؟ راه ها بسته شده و اطراف کربلا نیز کاملاً محاصره شده است.
آنجا را نگاه کن! سه اسب سوار با شتاب به سوی ما می آیند. آنها که هستند؟
سه برادر که در جنگ صفّین و نهروان در رکاب حضرت علی 'علیه السلام' شمشیر زده اند، اکنون می آیند تا امام حسین 'علیه السلام' را یاری کنند. شجاعت آنها در جنگ صفّین زبانزد همه بوده است.
کُردوس و دو برادرش!
آنها شیران بیشه ایمان هستند که از کوفه حرکت کرده اند و حلقه محاصره دشمنان را شکسته و اکنون به کربلا رسیده اند.
دوستان به استقبال آنها می روند و به آنها خوش آمد می گویند. پیوستن این سه برادر، شوری تازه در سپاه حق آفرید. خبر آمدن این جوانان به همه می رسد. زنان و کودکان هم غرق در شادی می شوند.
خدا به شما خیر دهد که امام حسین 'علیه السلام' را تنها نگذاشتید. آنها نزد امام حسین 'علیه السلام' می آیند. سلام عرضه می دارند و وفاداری خویش را اعلام می کنند.
امّا در طرفی دیگر کسانی نیز، هستند که روزی در رکاب حضرت علی 'علیه السلام' شمشیر زدند و در صفّین رشادت و افتخار آفریدند، امّا اکنون برای کشتن امام حسین 'علیه السلام' ، لباس رزم پوشیده و در سپاه کوفه جمع شده اند.
#ادامه_دارد
#شبتون_مهدوی
#هستیم_با_ولایت_تا_شهادت
💞@MF_khanevadeh