*شب سردی بود ...*🤶
*زن بيرون ميوهفروشى زُل زده بود به مردمى كه ميوه میخريدند.*
*شاگرد ميوهفروش، تُند تُند پاكتهاى ميوه را داخل ماشين مشترىها میگذاشت و انعام میگرفت.*
*زن پیش خودش فكر كرد چه میشد او هم میتوانست ميوه بخرد و ببرد خانه...*
*کمی نزديکتر رفت..* *چشمش افتاد به جعبه چوبى بيرون مغازه كه ميوههاى خراب و گنديده داخلش بود.*
*با خودش گفت: «چه خوبه سالمترهاشو ببرم خونه».*
*می توانست قسمتهاى خراب ميوهها را جدا كند و بقيه را به بچههايش بدهد...*
*هم اسراف نمیشد و هم بچههايش شاد میشدند.*
*برق خوشحالى در چشمانش دويد...*
*ديگر سردش نبود!*
*زن رفت جلو؛*
*نشست پاى جعبه ميوه.*
*تا دستش را برد داخل جعبه،*
*شاگرد ميوهفروش گفت: « دست نزن ننه !*
*بلند شو و برو رد كارت! »*
*زن زود بلند شد،*
*خجالت كشيد.*
*چند تا از مشترىها نگاهش كردند.*
*صورتش را قرص گرفت...* *دوباره سردش شد و...*
*راهش را كشيد و رفت ...*
*چند قدم بيشتر دور نشده بود كه خانمى صدايش زد:*
*«مادرجون، مادرجون ! »*
*زن ايستاد،*
*برگشت و به آن زن نگاه كرد زن لبخندى زد و به او گفت:*
*« اينارو براى شما گرفتم. »*
*سه تا پلاستيك دستش بود ،*
*پُر از ميوه؛ موز، پرتقال و انار ...*
*زن گفت : دستت درد نكنه،*
*اما من مستحق نيستم.*
*زن گفت : « اما من مستحقم مادر ...*
*من مستحق داشتن شعور انسان بودن و به همنوع توجه كردن و دوست داشتن همه انسانها و احترام گذاشتن به همه آنها بىهيچ توقعى؛*
*اگه اينارو نگيرى،*
*دلمو شكستى.*
*جون بچههات بگير »*
*زن منتظر جواب زن نماند،*
*ميوهها را داد دست زن و سريع دور شد...*
*زن هنوز ايستاده بود و رفتن زن را نگاه میكرد....*
*قطره اشكى كه در چشمش جمع شده بود،*
*غلتيد روى صورتش دوباره گرمش شده بود...*
*با صدايى لرزان گفت:*
*« پير شى !...*
*خير ببينى...*
*آبرومو خریدی مادر»*
*🔻هيچ ورزشى براى قلب، بهتر از خم شدن و گرفتن دست افتادگان نیست*
*یلدای امسال در هنگام خرید، سهم تنگدستان آبرومند را فراموش نکنیم*
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
❤🍁🍂🌿❤
💜 💚مرکز فرهنگی💚💜 خانواده آذربایجانشرقی
#لیلی_سر_به_هوا ☕❄️ #قسمت_64 صدایم را آرام کردم و گفتم گند زدم مبینا؛ معدلم رو نمی دونم ولی درس
#لیلی_سر_به_هوا ❄️☕
#قسمت_65
گردش در ایسنتاگرام بودیم، پیام داده بود و چیزی از من پرسیده بود. کاش
شد همیشه از این فرصت ها وجود داشت. در انتخاب پروفایل، پست و
استوری وسواس زیادی به خرج می دادم که از آن خوشش بیاید و نظر
سنجی های جالب و جدید می گذاشتم.
همگی در حیاط مدرسه جمع شده و منتظر به در سالن اجتماعات چشم
دوخته بودیم. اضطراب در وجودم رخنه کرده بود؛ دست هایم می لرزید و
رنگ از صورتم رفته بود. قطرات اشک در پرتگاه چشمانم هجوم آورده
بودند و می خواستند سقوط کنند. مادر ها یکی_ یکی از در خارج می
شدند و برخی با خوشحالی و برخی توبیخ گرانه دانش آموزشان را می
نگریستند. مادرم دیر کرده بود و حدس می زدم مشغول گفت و گو با معلم
هایم باشد. شوخی و خنده ی زهرا که در کنارم بود، اعصابم را تحریک
کرده بود و باعث شد او را برنجانم.
- ای بابا! گمشو اون ور اعصاب ندارم هی در گوشم زر می زنه.
با تعجب به من نگاهی انداختن و بعد از گفتن: حالت خوش نیستا!
مرا ترک کرد. دستانم را روی سرم گذاشتم؛ دوست داشتم از ته دل زار
بزنم. کاش معجزه ای در اعداد کارنامه ام به وجود می آمد. قدم های
مادرم را که دیدم نفسم در سینه ام حبس شد، انگار زمان ایستاده بود. بر
خلاف انتظارم با مهربانی کارنامه را در دستانم گذاشت و گفت: - نگران
دوم
نباش! در آن می کنی ولی گوشی رو ازت می گیرم.
و
تنها گوشی ام را؟! حرف خنده داری می زد؛ من حاضر بودم همه چیز را
ازم بگیرند اما جنجالی در منزل به راه نیاندازند. نفسم را محکم بیرون
کردم و خیالم آسوده شد. متوجه برادرم شدم که با عده ای از همکلاسی
هایم مشغول بازی بود. لبخندی زدم که مادرم مرا در آغوش گرفت. تعجب
جای خود را به لبخند عمیقی داد و من هم مادرم را سفت در آغوش
فشردم.
پایم را که در منزل گذاشتم به سراغ برگه و خودکار رفتم و بعد از ساعت
ها کلنجار رفتن، شروع به نوشتن برنامه کردم. همه ی ساعات را پر کرده
بودم تنها دوساعت در روز وقت اضافه داشتم که اگر موقعیت ایجاد می
کرد مجبور به درس خواندن می شدم. واقعا جایش بود که یکی به من
بگوید نه به آن شوری شور، نه به آن بی نمکی!
می
روز ها می گذشت و تنها تفریح من، روز های جمعه بود که همراه مبینا به
نماز جمعه می رفتم. هشت ماهی از دوستی مان
گذشت و رابطه
میانمان هر روز پر رنگ تر از دیروز می شد. نمره هایم بالا می رفت و
من از این بابت خوشحال بودم. تنها خبرهایی که از آقای میم داشتم، به
میانمان هر روز پر رنگ تر از دیروز می شد. نمره هایم بالا می رفت و
من از این بابت خوشحال بودم. تنها خبرهایی که از آقای میم داشتم، به
نماز جمعه و خبر هایی که مبینا به من می رساند محدود می شد. با
یادآوری هدیه تلخندی روی لبانم جا گرفت. عاشق شده بود! درست عاشق
همان کسی که زندگی ام بود. نمی توانستم او را سرزنش کنم اما رابطه
مان به آخر رسیده بود و تنها صحبتمان، احوال پرسی در هنگام برخورد
بود.
کاش عاشق نمی شدم و مثل یک فرد عادی به زندگی ام می رسیدم. اصلا
کاش ریشه ی این حس در قلبم می خشکید و می رفت پی کارش! بس بود
این همه اشک ریختن هایی که دلیلش نرسیدن من به او بود.
دلم می خواست به سه سال گذشته برگردم و او را نبینم! اما مگر آن سر به
زیر انداختن و آن لبخند های محو از یادم می رفت؟ با یادآوری لبخندهای
و
شیرینش، لبخند روی لبانم کشیده شد اما هم زمان قطره های اشک هم
سقوط کردند. اشک هایم را پاک کردم و به سراغ کتاب خانه ی کوچکم
رفتم. کتاب سرخ سیمایان سبز را انتخاب کردم و از میان آن ها بیرون
کشیدم.
کتابی که از همایش " نقش خانم های استان گیلان در هشت سال دفاع
مقدس" هدیه گرفته بودم. صفحه هایش را ورق زدم. در هر صفحه
خاطره ای از یک شهید استاد گیلان به زبان یکی از آشنایانشان نوشته شده
بود. غرق در خواندن بودم.
_
با صدای تلفن، آن سطر را هم تمام کردم و بدون نگاه کردن به نام
مخاطب، تماس را وصل کردم.
- سلام، چطوری عاطی؟
- سلوم، خوبم تو چطوری؟
- خوبم. میگما میایی بریم خرید؟
با تعجب پرسیدم: خرید چی؟
لیلی سر به هوا ــ عاطفه شعبان پور کاربر نودهشتیا
ا
مرين
صدای مادر مبینا از پشت تلفن بلند شد: - خرید الکی؛ باز می خواد بره
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@MF_khanevadeh
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ازدواج
#پوراحمد_خمینی
#قسمت_36
🔻 موضوع : توجه ذره بینی
💠 جهت مشاهده یا دانلود سایر قسمتهای مجموعه کلیپهای مهارتهای زندگی مشترک و تربیت فرزند به لینک زیر مراجعه کنید👇
https://shamiim.ir/Category/List
آفتــــــابِ شبِ یلـــــدایِ همــــــه
گریهی پشتِ تمنــــــــــای همـــــه
مهــــــــــــــــــدی جــــان....☘🌸☘
#یافاطمه🕯🍂'
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفـ🥀ـَرَجْ
#شبتون_شهدایی
#یا_فاطمه_الزهرا 🏴
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@MF_khanevadeh
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
♨️ اهمیت صله رحم
🌀امام صادق علیه السلام :
حتى اگر شده با نوشاندن جرعه اى آب، با خويشاوندت صله رحم كن و بهترین صله رحم اذیت نکردن خویشاوندان است و صله رحم موجب تاخیر در مرگ و مایه محبت در بین خویشاوندان است.
🌀پيامبر صلي الله عليه و آله:
صدقه دادن، ده حسنه، قرض دادن، هجده حسنه، رابطه با برادران [دينى]، بيست حسنه و صله رحم، بيست و چهار حسنه دارد.
🌀امام على عليه السلام:
صله رحم، نعمت ها را فراوان مى كند و سختى ها را از بين مى برد.
🌀امام رضا عليه السلام:
مردى، امير المؤمنين عليه السلام را به ميهمانى دعوت كرد . حضرت فرمودند :مى پذيرم به شرط اين كه سه قول به من بدهى . عرض كرد : چه قولى اى امير المؤمنين؟
فرمودند : ازبيرون چيزى براى من تهيه نكنى ، حاضرى خانه ات را از من دريغ ننمايى و به زن و فرزندنت زور نگويى . عرض كرد : قبول مى كنم اى امير المؤمنين . پس على بن ابیطالب عليه السلام دعوت را پذيرفتند .
📚 دریافت مبلغ اضافی پس از انجام معامله
💠 سؤال: اگر کالایی پس از انجام معامله، افزایش قیمت داشته باشد آیا دریافت ما به التفاوت قیمت آن از مشتری، جایز است؟
✅ جواب: جایز نیست.
#احکام_معاملات #تورم
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@MF_khanevadeh
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
🔴 "دیدی گفتــم" ممـــنوع!
💠 وقتی همسرتان اشتباه میکند بلافاصله به او نگویید: دیدی گفتم؟ اگر از اشتباه كردن در حضور شما هراس داشته باشد شک نكنيد به تدريج از شما دورتر می شود و به مرور، احساس آرامش و لذتِ با شما بودن برایش کمرنگ میشود.
💠 این هراس، زمینهی از بین رفتن اقتدار و اعتماد بهنفس همسر، مخفیکاری، دروغگویی و کم شدن ارتباط کلامی او با شما شده و به مرور باعث اختلاف و ســرد شدن رابطهتان خواهـــد شـــد.
💠 تغافل و یا توجیه خطای همسر در نزد دیگران، هم زمینهی اصلاح همسرتان را فراهم میکند و هم شما را در نزد او محبوب میسازد.
💠 درخطاهای بزرگ و ریشهدار که از همسرتان سر میزند اگر استمرار پیدا کرد حتماً با مشاور در میان بگذارید.
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@MF_khanevadeh
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
تربیت کودک_استادمیری_جلسه چهاردهم.mp3
11.37M
#دوره_تربیت_کودک
بر اساس دیدگاه استاد پناهیان
🌹مدرس: حجت الاسلام دکتر علی میری
دعوای کودکان(۲)
🔹جلسه چهاردهم
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@MF_khanevadeh
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
#لیلی_سر_به_هوا ☕❄️
#قسمت_66
- این دائم الشاكيه بيخيال.
- ساعت چند بریم؟
- یه ساعت دیگه منتظرم.
صدای مادر مبینا از پشت تلفن بلند شد: - خرید الکی؛ باز می خواد بره
پول خرج کنه هیچی به هیچی!
خنده ای کردم و گفتم: مبینا مامانت باز که از دستت شاکیه!
- با کی حرف می زنی؟
نگاهی به داخل حمام انداختم و گفتم: هیچکی!
خداحافظی کردم و وارد حمام شدم. مشغول غر زدن بودم که مادرم در
حمام را زد و با تعجب پرسید:
مبینا زنگ زد گفت هر وقت آماده شدی بمون، میاد اینجا باهم برین.
- باش مرسی.
لباس هایم را روی تخت انداختم مشغول حاضر شدن،شدم.
مشغول نگاه کرد ن به ژورنال چادر و مانتو های فروشگاه بدیم که مبینا
دستش را روی دستم که مشغول ورق زدن آن بود، گذاشت.
- عاطی این خیلی قشنگه ها؛ نه؟
سری تکان دادم و گفتم:
- سرش کن ببینیم چطوره
تایید کرد و چادرش را در آورد. چادر قجری را از فروشنده گرفتم و به
دستش دادم. چون قد و قامت بلندی داشت در چادر بسیار زیبا شده بود.
مدل چادر این بود که قسمت جلویی تا شکم، با دو بند در پشت کمر بسته
شد و خیلی راحت شد آن را محار کرد.
لبخندی زدم و انگشت سبابه و شستم را در کنار هم قرار دادم و رو به او
- خیلی بهت میاد.
چرخی زد و گفت: همین خوبه! نمی خوام عوض کنم.
باحالت حنثی نگاهش کردم.
- عوض کن؛ یکی مارو ببینه میگه ندید بدیدن!
- خب بگن! حرف دیگران برام مهم نیست
در حالی که چادرش را به سمتش می گرفتم، گفتم: - این دوره زمونه باید
به حرف مردم اهمیت بدی. درسته دهن مردم رو نمیشه بست اما میشه
خزعبلاتشون رو کم تر کرد.
- باشه.
جالبه، دوستش دارم.
چادرش را عوض کرد و بعد از تسویه حساب بیرون آمدیم. به بنر
فروشگاه نگاه کردم؛ فخر السما! اسم جالبی بود و ذهنم کمی در گیر دانستن
معنی اش شده بود.
مبينا! معنى اسم فروشگاه رو می دونی؟
- نچ
سری تکان دادم.
- من با این دختره حرفی ندارم. نمی خوام ببینمش.
مرا نگاه داشت و گفت:
- عاطی اون جارو نگاه کن!
این را گفت و هم زمان با دستش جلویمان را نشان داد. دستش را گرفتم و
مسیرمان را تغییر دادم. با تعجب پرسید: چته؟ چرا این جوری می کنی؟
- ولش کن! میایی بریم کافه؟ می خوام باهات حرف بزنم
- بریم.
سوار تاکسی شدیم و حرکت کردیم. با نگاه به ایستگاه تاکسی، لبخندی زدم.
روز هایی که از مدرسه به خانه باز می گشتم، او را در این ایستگاه رویت
می کردم.
تلفن همراهم را که مادرم در مواقعی که بیرون می رفتم، به من می داد،
بیرون آوردم و وارد اکانت اینستاگرامش شدم. عکسش را نگاه می کردم و
در دل آه می کشیدم که پیامی برایم آمد. با تعجب به سراغش رفتم و آن را
باز کردم.
پیام از هدیه بود. " سلام. خوبی؟ چرا چند وقتی نبودی؟!"
پاسخ را برایش نوشتم
#ادامه_دارد
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@MF_khanevadeh
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
#بشقاب_خوشمزه
#توپک_سیب_زمینی_پنیری
🥔🥚🍔
موادلازم
سیب زمینی سه عدد متوسط🥔
پنیر پیتزا🧀
نمک،فلفل،زردچوبه، آویشن،پودرسیر🍶
آرد گندم، تخم مرغ و پودر سوخاری برای سوخاری کردن🍘
طرزتهیه
اول سیب زمینی ها رو بزارین اب پز شه بعد از اب پز شدن بزارید خنک بشن بعد پوستش رو جدا کنید و رنده کنید
سپس نمک،فلفل سیاه، کمی زردچوبه، آویشن یه کوچولو هم پودر سیر اضافه کنید و حسابی مخلوط کنید 🌮🥙
حالا کمی از سیب زمینی رو تو دستتون باز کنید و بینش پنیر بزارین و عین گردو بپیچید سپس اول تو آرد سفید سپس تخم مرغ زده شده و در اخر داخل پودر سوخاری بغلطونید و داخل قابلمه ی کوچکی با روغن زیاد و کاملا داغ سرخ کنید بعد از سرخ شدن روی دستمال حوله ای بزارین تا روغن اضافیش بره (اگه پودر سیر دوست نداشتین میتونید حذف کنید) 🍕🍱
دوست داشتین میتونید کمی جعفری به مواد سیب زمینی اضافه کنید
یا داخلش فلفل دلمه هم بریزین من همیشه میریزم این سری نداشتم
بچه ها من پنیر فله ای باز ریختم داخلش .🍛🍿
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@MF_khanevadeh
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نماهنگ | تشنگان وصل
🌷 رهبر انقلاب: اینکه شما میبینید و میشنوید بعضی از این شهدای ما عاشقانه #آرزوی_شهادت میکردند، خدای متعال یک نوری به دل آنها انداخته بود؛ با این نور یک حقیقتی را میدیدند، این بود که عاشق شهادت بودند.
👈 شهید سلیمانی میگفت... تهدیدش کردند که تو را میکشیم، گفت من دارم در بیابانها دنبالش میگردم، بلندی و پستیها را طی میکنم دنبال همین. ۱۴۰۱/۰۸/۰۸
🔺️ رسانه KHAMENEI.IR بر اساس این بخش از بیانات رهبر انقلاب اسلامی، نماهنگ "تشنگان وصل" را منتشر میکند.
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@MF_khanevadeh
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
#معمای_تصویری شماره ۲۳۵
چطوری گره رو باز کنیم⁉️🤔
🌺🌸🌺🌸🌺
جواب/فردا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@MF_khanevadeh
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ازدواج
#استاد_پوراحمدخمینی
#قسمت_37
🔻 موضوع : از فرزندان انتظار منطقی داشته باشیم
💠 جهت مشاهده یا دانلود سایر قسمتهای مجموعه کلیپهای مهارتهای زندگی مشترک و تربیت فرزند به لینک زیر مراجعه کنید👇
https://shamiim.ir/Category/List
#شبتون_پراز_یاد_خدا
#یا_فاطمه_الزهرا 🏴
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@MF_khanevadeh
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
🔴 جاهلان شیعه، قلب امام زمان را به درد میآورند
🔵 امام زمان علیه السلام فرمودند:
🌕 قد آذانا جهلاء الشیعه و حمقائهم
🔺 به تحقیق جاهلان شیعه و احمقهای آنها، ما را اذیت میکنند.
🔹 دقت کنیم، حضرت نمیفرمایند: دشمنان، من را اذیت میکنند، بلکه میفرمایند: جهال شیعه و احمقهایشان، من را اذیت میکنند.
🌕 براستی ما در مواقع بروز فتنه ها بصیرت کافی را داریم که باعث آزار و اذیت امام مان نشویم ؟
📚 بحارالانوار، ج ۲۵، ص: ۲۶۶ / احتجاج شیخ طبرسی، ج ۲، ص ۴۷۳
#احکام
📚 حکم نماز و روزه در فاصله بین ترخص و ورودی شهر
💠 سؤال: اگر مسافری در مسیر ورود، به فاصله بین حد ترخص و وطن (یا محل اقامت) برسد، چگونه نماز بخواند و روزه بگیرد؟
✅ جواب: نماز در فاصله بین حد ترخص* و وطن، تمام است اما در فاصله بین حد ترخص و محل اقامت ده روزه، بنابر احتیاط واجب باید جمع خوانده شود و در هر دو صورت روزه، صحیح نیست مگر آنکه پیش از اذان ظهر، به آنجا وارد شود.
*حد ترخص مکانی است که در آنجا اذان شهر شنیده نمی شود.
طبق تحقیقات انجام گرفته حد ترخص از آخر شهر حدود ۱۳۵۰ متر می باشد.
#احکام_سفر #حد_ترخص
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@MF_khanevadeh
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
تربیت کودک_استادمیری_جلسه پانزدهم.mp3
5.24M
#دوره_تربیت_کودک
بر اساس دیدگاه استاد پناهیان
🌹مدرس: حجت الاسلام دکتر علی میری
موضوع:ضرورت تغییر نگاه در تربیت
🔹جلسه پانزدهم
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@MF_khanevadeh
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
🔴 #خانم_با_سیاست
💠 خانمها مواظب باشند هیچ وقت یک خانم باسیاست جلوی بچه به #پدر خانه بياحترامی نمیکند.
💠 کمترین #ضرر بیاحترامی به پدر اين است که فرزند به خودش اجازه ميدهد گاهی به پدرش بیاحترامی کند.
💠 ضرر اصلی آن این است که همسر شما آن احساس اقتدار و #قدرتی را که به عنوان پدر خانواده در داخل منزل بايد داشته باشد از دست ميدهد.
💠 هميشه مخصوصاً در حضور بچهها اقتدار شوهرتان را تثبیت کنید مثلاً به همسرتان بگویید: "شما بهترین #بابای دنیایی"
عشق مَن...♡
آرامشم ❪چِشماته❫
خوشحالیم ❪خَندهاته❫
آسایشم ❪دَستاته❫
خونَم ❪بازوهاته❫
دُنیام ❪تُویی❫ 💍♥️
#عاشقانه_برای_همسرم
════༻❤༺════
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@MF_khanevadeh
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی حجاب نباشد زنها باید دنبال مردها راه بیفتند!
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@MF_khanevadeh
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
💜 💚مرکز فرهنگی💚💜 خانواده آذربایجانشرقی
#لیلی_سر_به_هوا ☕❄️ #قسمت_66 - این دائم الشاكيه بيخيال. - ساعت چند بریم؟ - یه ساعت دیگه منتظرم. صدای
#لیلی_سر_به_هوا ☕❄️
#قسمت_67
پاسخ را برایش نوشتم.
سلام. مشغول درس و مدرسه بودم. چطور؟"
مبینا سرش را نزدیک آورد تا پیام هایمان را بخواند. “خبر هارو شنیدی؟"
کمی مکث کردم و برایش نوشتم: چه خبری؟
کمی نوشتنش طول کشید و در دلم غوغا برپا بود. حس خوبی به سراغم
نیامده بود، دست و پایم شل شده بود.
"بعد از عید عقدشه!"
با تعجب به پیامش نگاه کردم و پشت سر هم پلک زدم.
- نه، نه این امکان نداره!
سرم را به چپ و راست تکان دادم. جنون به سراغم آمده بود.
مبینا با تعجب به صفحه گوشی نگاهی انداخت و لحظه ای بعد، تعجب
جایش را به عصبانیت داد. دستانم را در دستش فشرد و با لحن آرامش
دهنده اش گفت:
ابزارها
ضعفت
عاطفه! قوی باش! این دختره نفهم همین رو از تو می خواد؛ می خواد
رو ببینه، می خواد کم بیاری! جوابش رو بده، همون طور که
جواب همه رو می دادی و می نشوندی سر جاشون، جواب این رو بده و
بهش بفهمون.
سرم را تند تند به چپ و راست تکان دادم و دهان باز کردم حرفی بزنم که
مبینا کرایه را تحویل راننده داد و گفت: - مرس همین بغل پیاده شیم.
پاهایم سست شده بود و هر لحظه امکان داشت بر زمین سقوط کنم. دهانم
می
را باز و بسته می کردم اما کلامی از آن خارج نمی شد. مبینا نگران
نگاهی به من انداخت. گویا دست و پایش را گم کرده بود. تمام انرژی ام
تحلیل رفته بود. مرا وارد کافه کرد و با کمک او روی صندلی نشستم.
پسرکی به سمتمان آمد و از مبینا سفاشات را گرفت.
آن قدری درمانده بودم که نمی توانستم محیط را تجزیه و تحلیل کنم و حتی
کنجکاو دکوراسیون کافه شوم که چرا همه ی چیز هایش وارونه است؟
- عاطی اول حال این دختره رو بگیر!
- ولش کن ارزش نداره.
سرم را روی میز گذاشتم و گریه کردم. نمی دانم چه قدر گذشته بود اما من
هم چنان زار می زدم و مبینا با مهربانی سرم را نوازش می کرد و هیچ
نمی گفت
- بده من گوشیت رو!
اجازه ی مخالفت را از من صلب نمود و تلفنم را برداشت و مشغول نوشتن
شد. بعد از دقایقی تلفن را به من داد و گفت: خوندنت تموم شد، بلاکش می
کنی! فهمیدی
سری به نشانه تایید تکان دادم و پیامش را خواندم.
ببین عزیز! از روز اول خواستی خودت رو بهش نزدیک کنی، هیچی
بهت نگفتم، تو روم وایستادی گفتی عاشقش شدی، بازم هیچی نگفتم ولی
نمی ذارم نمک روی زخمم بشی! من اگه عاشق کسی شدم به خودم
مربوطه و نه تو و نه هیچ کس دیگه! من رو این طور داغون کردی ولی
لااقل تو زندگی بقیه سرک نکش! اینم نمی تونی؟! آدم باش و این جوری
خبر بد نده! یا علی!
شاید کمی با خشونت صحبت کرده بود اما در مقابل تمام بلا هایی که این
دختر بر سرم نازل کرده بود، هیچ بود! کینه ای نبودم ولی او را به خدا
واگذار کرده بودم.
شماره اش را مسدود و از مخاطبینم حذف کرده بود. دیگر کسی با این نام
در زندگی ام وجود نداشت. انسان باید افرادی را در زندگی نگاه دارد که
به او انگیزه بدهند، شادی را مهمانش کنند و آرامشش را بالا ببرند نه
ابزارها
کسانی که آرامش را از انسان می گیرند. در زندگی باید حذف کردن را یاد
گرفت. از حذف کردن واهمه نداشته باشید زیرا با این کار موفق تر
خواهید بود!
- عاطفه؟!
- جانم؟
صدایم کم لرزید اما تمام تلاشم بر این بود که خودم را کنترل کنم
#ادامه_دارد
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@MF_khanevadeh
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خیاطی🪡
ایده ساخت زیر قابلمه🩳👌
🎀 🌸 🎀
خانم🙋♀_خون🏠ت_ باش😉🌈
-----🍃🌼🌸🌹🌸🌼🍃----
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@MF_khanevadeh
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ازدواج
#استاد_پوراحمدخمینی
#قسمت_38
🔻 موضوع : مسئولیت دادن به بچه ها
💠 جهت مشاهده یا دانلود سایر قسمتهای مجموعه کلیپهای مهارتهای زندگی مشترک و تربیت فرزند به لینک زیر مراجعه کنید👇
https://shamiim.ir/Category/List
#شبتون_پراز_یاد_خدا
#یا_فاطمه_الزهرا 🏴
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@MF_khanevadeh
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
✨﷽✨
📜علت پيدايش خواب و رویا
✍حسين بن عبدالرحمن از امام كاظم(ع) روايت كرده است:
... خواب ها در آغاز خلقت نبود و بعدها پيدا شد، وي مي گويد: عرض كردم، علت پيدايش خواب چه بود؟
فرمود: خداوند عز و جل رسولي را به سوي امت زمانش فرستاد و او مردم عصر خود را به پرستش و عبادت و اطاعت از خداي متعال دعوت نمود.
مردم گفتند: اگر ما چنين نمائيم چه پاداشي نصيبمان خواهد شد زيرا كه سوگند به خداوند نه اموال تو بيش از ماست و نه بستگانت عزيزتر از بستگان ما هستند؟!
آن پيامبر فرمود: اگر از دستورات الهي و فرامين حق پيروي كنيد خداوند شما را به سوي بهشت مي برد و اگر غير آن كنيد جايتان در دوزخ است.
گفتند: بهشت و جهنم چگونه است؟
آن فرستاده الهي براي قومش به وصف اين دو پرداخت،
گفتند: چه وقت به آن سرا خواهيم رفت؟!
فرمود: هرگاه مرگتان فرا برسد،
گفتند: ما اموات خود را مشاهده كرده ايم كه پس از مرگ پوسيده و با خاك يكسان شده اند و به دنبال اين سخن، آن پيامبر الهي را تكذيب كردند، پس خداوند رؤيا را در خواب در ايشان پديد آورد. بعد از اين ماجرا نزد آن پيامبر آمدند و گزارش خواب هاي خود را با حالتي از اعجاب و شگفتي بيان كردند.
آن پيامبر به قومش فرمود:
«همانا خداوند تبارك و تعالي خواست بدين وسيله برايتان دليل و حجتي آورد، ارواحتان نيز اين گونه است و چون مرگتان فرا رسد اگرچه بدن هايتان پوسيده گردد ولي جانهايتان در عقاب به سر مي برند تا دوباره بدن ها زنده شوند.»
📚[روضة الكافي/ ص128]
🍀🍀هر صبح یک حدیث🍀🍀
🌸امام رضا علیه السلام:
به خداوند خوشبین باش ، زیرا هركه به خدا خوشبین باشد ، خدا با گمان خوش او همراه است ، و هركه به رزق و روزی اندك خشنود باشد ، خداوند به كردار اندك او خشنود باشد ، و هركه به اندك از روزی حلال خشنود باشد ، بارش سبك و خانواده اش در نعمت باشد و خداوند او را به درد دنیا و دوایش بینا سازد و او را از دنیا به سلامت به دار السلام بهشت رساند
تحف العقول ، ص 472
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@MF_khanevadeh
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
#ایده_دلبرانه
#ایده_پیامک
😍خدا قوت ؛ سایه ی سرم
😍زنده باشی عشق و زندگیم
😍وجودت آرامبخشه مثل ژلوفن
😍یار همیشگی من؛ جهانم باتو زیباست
😍تنها دلیل زندگیم؛سایه ات برقرار
🔴 #سیاستهای_همسرداری
💠 دعوای زن و شوهر طبیعی است اما بسیار غیر طبیعیست که تمامی دوستان و اقوام و همسایهها از این دعواهای زن و شوهری باخبر شوند!
💠 پس نسبت به مسائل و مشکلات خود، رازدار باشید و فراموش نکنید که به زودی با هم آشتی خواهید کرد.
💠 آن وقت همسر شما با حرفهایی که پشت سرش زدهاید موقعیت بدی در بین فامیل، دوستان و آشنایان پیدا میکند و خود شما نیز به خاطر آن که آن قدر بدگویی کرده بودید شرمنده میشوید.
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@MF_khanevadeh
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
تربیت کودک_استادمیری_جلسه هفدهم.mp3
7.42M
#دوره_تربیت_کودک
بر اساس دیدگاه استاد پناهیان
🌹مدرس: حجت الاسلام دکتر علی میری
🔹جلسه هفدهم
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@MF_khanevadeh
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾