eitaa logo
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
1.4هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
4.5هزار ویدیو
109 فایل
همراهیتان موجب افتخار ماست خانوادگی عضو کانال مرکز فرهنگی شوید #قرآن_احکام #کلام_بزرگان_مسائل_روز #همسرداری #تربیت_فرزند #سبک_زندگی #با_شهدا #ترفند_خانه_داری #پویش_ها ادمین 👇 @admin1_Markaz لینک کانال @MF_khanevadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
تربیت کودک_استادمیری_جلسه هشتم.mp3
8.23M
بر اساس دیدگاه استاد پناهیان 🌹مدرس: حجت الاسلام دکتر علی میری 🔹جلسه هشتم 🌿 🍁🍁@MF_khanevadeh 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️
⿻براى ژله هندوانه، ژله ى آلوئه ورا و هندوانه و كيوى نياز داريم هر يك بسته ژله رو همراه با يك ليوان سرخالى آب روى حرارت ميزاريم تا ژله كاملا شفاف بشه و بعد صبر ميكنيم تا خنك بشه و يك ليوان سرخالى شير هم دما بهش اضافه ميكنيم اول ژله ى هندوانه رو داخل قالب ميريزيم و ميره داخل يخچال تا ببنده بعد ژله ى آلوئه ورا و مجدد ميره داخل يخچال تا ببنده و درپايان ژله ى كيوى رو ميريزم و ميزاريم چند ساعتى تو يخچال بمونه تا كاملا خودشو بگيره و نهايتا قالب رو چند ثانيه داخل يه ظرف آب ولرم ميزاريم و ژله رو از قالب خارج ميكنيم با شكلات اشكى تزيينش ميكنيم 🌿 🍁🍁@MF_khanevadeh 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️
📝 علمِ زندگی‌ساز 🚩 «اسلام ما را به علم نافع فرا میخواند، علم نافع از سوئی جوان ایرانی را به ابزارهای لازم برای پیشرفت و اعتلای کشور و ملتش مجهز میسازد، و از سوئی به او هویت می‌بخشد.» ۱۳۹۹/۰۲/۱۲ 👈 بازخوانی بیانات رهبر انقلاب درباره‌ی «علم نافع» به مناسبت هفته‌ی پژوهش ⏪ «یقیناً یکی از پایه‌های مهمّ هر تمدّنی علم است -علم نافع- و ما که تکرار میکنیم «تمدّن نوین اسلامی»، قطعاً یکی از پایه‌هایش پیشرفت علمی است؛ ما خودمان را آماده کنیم برای آن.» ۱۴۰۰/۰۸/۲۶ ❇️ «فرهنگ نوآوری در دانشگاه باید گسترش پیدا کند... دانشگاه‌ها باید درگیر مسائل کشور باشند. هدف از علم این است که نفع برساند. باید علم برای مردم نافع باشد؛ از برکات آن علم بایستی استفاده کنند.»۱۳۹۰/۰۶/۰۲ 🌿 🍁🍁@MF_khanevadeh 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
#لیلی_سر_به_هوا 🍁☕ #قسمت_59 کلفت گرفته برای .خونش مثل کوزت کار میکنم چند روز بعد میگه تو اصلا کار ن
☕🍁 دهانم باز مانده بود که چگونه کودکی کم سن و سال این گونه حرف می زند دستم را پشت شانهی مبینا گذاشتم که دستم را پس زد و با عصبانیت رو به او گفت: اگه یه قطره آب روی چادرم بریزه، حالیتون می کنم! میکنم برو بابایی گفت و آب پاش را به ما نزدیک کرد و روی چادرمان آب .پاشید این بار نتوانستم خودم را کنترل کنم و این را در نظر نگرفتم که آن دو تنها کودک هستند، گفتم هوی !بچه برو اون طرف بازی کن! چهره اش را در هم کشید و زبانی برایم بیرون آورد همراه مبینا به داخل مسجد رفتیم و باز هم سر سکو نشستیم عمو جواد که یکی از هیئت امنای مسجد بود به طرفمان آمد و :گفت میتونی این شمع ها رو درست کنی؟ - چرا که نه! پس این شمع ها رو بگیر دویست و خوردهای هست؛ الان لیوان هارو هم برات میارم. سری تکان دادم و منتظر شدم هر سال غروب عاشورا مردم از ابتدای جاده که به خیابان اصلی وصل میشد با لیوان شمعی به دست حرکت می کردند و مرثیه میخواندند بعد وارد حیاط مسجد می شدند و بعد از کمی عذاداری هر که به طرف قبر اموات خود میرفت و لیوان شمع را روی قبر می.گذاشت لیوانهای یک بار مصرف را به دستم داد. نگاهی به پلاستیک انداختم و گفتم: تازه هستن دیگه؟ آره از توی انبار آوردم خیالم راحت شد و با مبینا مشغول ریختن شن در لیوان ها شدیم و همه را روی سکو منظرم .چیدیم بستههای شمع را باز کردیم و هر کدام را در یک لیون فرو کردیم مادر بزرگم میگفت: « هر کاری که برای اهل بیت انجام میدی یه لطفه که در حق تو شده؛ پس موقع انجام دادنش، حاجاتت رو بگو و امام حسین(ع) رو قسم بده!» به مبینا گفتم که او هم حاجتش را بگوید چشمانم را بستم و هرچه که در دل داشتم با او گفتم. لیوان ها را شمردم تا اگر کسی پرسید جوابش را بدهم. جای نشستنمان حالا با لیوانهای یک بار مصرف پر از شن و شمع پر شده بود. نگاهی به اطراف انداختم و به سمت بلوکها .رفتم در تمام این مدت آقای میم و عموی کوچکم در حیاط نشسته بودند و سخن می گفتند لبخندهایش دلم را میبرد و لبخند را به لبان من هم هدیه می کرد. نزدیک غروب بود و هوا رو به سردی میرفت به پیشنهاد مبينا خواستیم به داخل حسینیه برویم که صدای همان دختر بچه توجهم را جلب کرد. درباره ی ما با مادرش حرف می زد و از او میخواست تا ما را دعوا کند. پوزخندی - مامان بیا این دختره رو حالی کن. صدای مادرش بود که میگفت الان حسابش رو می رسم. طاقتم طاق شده بود؛ پوزخند روی لبم را حفظ کردم و روی پاشنه ی پا چرخیدم نگاهی به او انداختن و گفتم جرئت دارین؟ - دخترم میگه دعواش کردی لبخند مسخره وار زدم و :گفتم دخترتون از شاهکارش براتون تعریف کرده؟ چیزی نگفت که ادامه دادم. - ببخشید سند جاده رو هم میتونم ببینم؟ جاده رو مال خودتون کردین هر کی هم رد شه با آب پاش خیسش می کنین؟ - حالا این بچه ست یه کاری کرده؛ تو چرا سرش داد زدی؟ یکی از ابروهایم را بالا بردم و :گفتم اشتباه خدمتتون رسوندن من داد نزدم؛ خواستم طرز صحبت با بزرگ تر رو یادش بدم. پررویی را از حد گذراند و گفت: خب حالا شده مگه؟ چی - چیزی نشده فقط لطفا یکم ادب یاد این بچه بدین! و همراه مبینا از آن جا رفتیم تمام این مدت نگاه خیره ی آقای میم را روی خودم حس می کردم. رو به مبینا :گفتم به نظرت زیاده روی کردم؟ نه حقش بود زنیکه پرو ولی تو هم خوب حال گیری می کنیا! صدای دخترک بلند شد که رو به مادرش میگفت: مامان! دروغ میگه! لحظه ای به عقب برگشتم که مادرش گوشش را گرفته بود و او را همراه خود می کشید و می:گفت آره همه دروغ میگن تو راست میگی دوست نداشتم این طور شود اما من ادب را رعایت کرده بودم؟ نکرده بودم؟! اصلا تقصیر خودش بود که مثلا خواست مرا ادب کند. از کنار آقای میم و عمویم می گذشتیم که رو به عمویم سلام کردم و او هم احوال پدرم را پرسید من هم که بدم نمی آمد حتی شده زیرزیرکی نگاهی به او بیاندازم، بر خلاف همیشه کامل و جامع جواب عمویم را دادم. 🌿 🍁🍁@MF_khanevadeh 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️
🍃امام علی (ع): عفت برترین عبادت است. 🍃 💎 💎 ✨با محوریت حجاب و عفاف✨ عکس، شعر ، دلنوشته ، عکاسی و محتوای چند رسانه ای و ... ✳️بخش ویژه جشنواره معرفی مجاهدین، نخبگان خلاق علمی و پژوهشی 🔹 علاقمندان جهت شرکت در بخشهای مختلف جشنواره و کسب اطلاعات بیشتر به آدرس زیر مراجعه فرمایید . @gohare_fatemi1401 🔹آیدی ارسال آثار @gohar_fatemi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 موضوع : تفاوت قائل نشدن بین فرزندان 💠 جهت مشاهده یا دانلود سایر قسمت‌های مجموعه کلیپ‌های مهارت‌های زندگی مشترک و تربیت فرزند به لینک زیر مراجعه کنید👇 https://shamiim.ir/Category/List 🏴 🌿 🍁🍁@MF_khanevadeh 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خانه ی بی قرآن📖 🌸 امام صادق عليه السلام: 🔵خانه اى كه در آن قرآن خوانده نمى شود و از خدا ياد نمى گردد، سه گرفتاری در آن خانه بوجود می آید: ✨بركتش كم شده،(دائم مشکل مالی دارند.) ✨فرشتگان آن را ترك مى كنند(رحمت و فیض خاص خداوند به آن خانه نازل نمی شود.) ✨ شياطين در آن حضور مى يابند. (نزاع و جدال در آن خانه زیاد است.) 🌹خواندن قرآن در خانه این 👆سه گرفتاری را برطرف می کند. 📚كافى، ج 2، ص 499، ح 1. 📚 نام گذاری فرزند 🔷 سؤال: بهترین اسم برای نام گذاری فرزند پسرم که قرار است به دنیا بیاید، چیست؟ ☑️ جواب: بهترین نام ها آنهایی است که دربردارنده معناى عبوديت خداى متعال باشند مانند عبدالله، عبدالرحمن، عبدالرحيم و مانند اينها و نیز نام های پيامبران و امامان (عليهم السلام) که افضل آن‏ها نام «محمّد» است، بلكه براى كسى كه چهار فرزند دارد، ترك اسم «محمّد» مكروه است‏. 🌿 🍁🍁@MF_khanevadeh 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️
انقد دورت میچرخم که سرگیجه بگیرم 😍😘🍃❤️💜🍃 ════‌‌‌‌༻‌❤༺‌‌‌════      💑 آقایون میتونن با انجام فعالیت های جزئی مثل،رانندگی،ورزش،ضربه زدن به توپ،و کارهای از این قبیل خستگی واسترس کار روزانه را از خودشون دور کنند.به افکارشون نظم و سامان میدن و ارزش ها و اولویت هاشون را مشخص میکنند. آقایون در این شرایط راحت تر میتونن تصمیم بگیرن.وقتی مردی به احساسات خودش توجه میکنه،احساس قدرت بیشتری میکنه. زنان با احساساتشان باید با دیگران حرف بزنند و دردودل کنند. ولی مردها وقتی از چیزی عصبانی میشن،ممکنه بزنند تا استرسشون را تخلیه کنند. 🌿 🍁🍁@MF_khanevadeh 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️
تربیت کودک_استادمیری_جلسه نهم.mp3
7.43M
بر اساس دیدگاه استاد پناهیان 🌹مدرس: حجت الاسلام دکتر علی میری 💥معرفی امام زمان(عج) به فرزندان 🔹جلسه نهم 🌿 🍁🍁@MF_khanevadeh 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹   | هنر در خدمت انقلاب 👈🏻 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: «هنر را در خدمت مفاهیم انقلابى باید قرار داد. مفاهیم انقلابى عالی‌ترین مفاهیمى است که به درد انسانها میخورد، به درد مردم میخورد؛ هنر را در خدمت این [مفاهیم] باید قرار داد. این بیش از آنکه خدمت به مخاطب و مستمع باشد، خدمت به خود هنر است که هنر در شبکه‌‌ى صحیحِ آبیارىِ معنوىِ افکار مردم قرار بگیرد. همین شعارهایى که مردم میدادند، همین حرفهایى که امام (رضوان ‌الله ‌علیه) فرمودند، همین خواسته‌ها و آرمانهایى که مردم دارند، همه قابل تجسّم و تجسّد است؛ یعنى میشود اینها را با شیوه‌‌ى هنرى، با زبان مخصوص هنر، تجسّم بخشید.۱۳۹۲/۱۱/۲۱ 🔹 رسانه KHAMENEI.IR این بخش از بیانات رهبر انقلاب را در کلیپ‌نوشت «هنر در خدمت انقلاب» برای نخستین‌بار منتشر میکند. 🌿 🍁🍁@MF_khanevadeh 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
#لیلی_سر_به_هوا☕🍁 #قسمت_60 دهانم باز مانده بود که چگونه کودکی کم سن و سال این گونه حرف می زند دستم
☕🍁 نشستنش هم برایم خاص بود روی زمین نشسته بود و یک پایش را دراز کرده بود. آرنجش را روی زانوی دیگرش گذاشته بود و لبخند به لب داشت. سری برای عمویم تکان دادم و او هم جوابم را با لبخند داد و به طرف حسینیه رفتیم. ابتدای غروب بود و حیاط مسجد شلوغ شده بود شمع ها را توزیع کردیم و من هم برای خود شیرینی یکی از شمع ها را به پدر آقای میم دادم که مداحی این مراسم را بر عهده داشت و از ابتدای جاده آقایان جلو می رفتند ما پشت سر آنها بودیم باد می وزید و شمع ها خاموش می مجبور میشدیم برای روشن کردنشان از شمع یک دیگر استفاده کنیم. و شدند وهی وارد مسجد شدیم و بعد از مداحتی کوتاهی شمع ها را سر قبر اموات .گذاشتیم همراه مبینا شمعمان را روی قبر دایی پدرم گذاشتیم و فاتحه ای برای او .خواندیم جمعی از پسران محل دایرهای تشکیل داده بودند و سینه می زدند کنار دیوار تکیه دادم و من هم آرام سینه می زدم مادرم کنارم ایستاد و :گفت ابوالفضل اذیت می کنه، من میرم بالا! سری تکان دادم و در کنار مبینا .ایستادم نگاهی به من انداخت و گفت: انشالله سال دیگه همین موقع، اون کنارت باشه. بعض کردم نگاهم به در ورودی آقایان کشیده شد که مهدی با سینی شیر از در خارج شد و شروع به تعارف به بقیه کرد بار سوم بود که به مسجد می رفت و سینی را پر میکرد که درست یکی مانده به مبینا، تمام شد. دوباره به مسجد رفت به مبینا تعارف کرد که او لیوانی برداشت. دوست داشتم من هم بردارم اما از شیر متنفر بودم دستم را جلو آوردم و زمزمه کردم ممنون لحظه ای درنگ کرد و به بقیه هم تعارف کرد همگی به طرف مسجد رفتیم و سجاده هایمان را پهن کردیم بعد از نمار سفره انداختیم و مشغول غذاخوردن شدیم مسجد جای سوزن انداختن نبود. دو ردیف سفره گذاشته بودیم و بعضی ها هم در راهرو و حسینیه نشسته بودند سرماخورده بودم و سر درد شدیدی داشتم و نمی توانستم برای جمع کردن سفره هم کمک .کنم تنها عذرخواهی کوچکی کردم وکنار مادرم .نشستم مادرش درست رو به رویم نشسته بود و گاه و گاه لبخند تحویلم می داد در جوابش لبخندی میزدم و سرم را پایین می انداختم. بی احساس گرمای شدیدی داشتم و جواب مبینا را تنها با تکان دادن سر یا "اوهوم" می دادم شدیدا کلافه بودم و هیچ از سخنرانی نمی فهمیدم. محله ی ما یک رسم داشت که در پنجم محرم علم می بست و در شب عاشورا علم ها را باز می.کرد یادم است که هنگام بستن علم بعد از آرزوی ،سلامتی، تنها او را از خدا خواستم سید خانم علم ها را وسط مسجد گذاشت و هر کدام را به یک سمت داد. برخلاف بقیه تنها یک گره را باز کردم و در دل :گفتم انشالله که این گره حاجت هرکسی بوده، برآورده شه! مراسم تمام شد و سر درد من به شدت زیاد شده بود به خانه که رسیدیم، شب بخیری به خانواده گفتم و سریع به اتاقم رفتم لباس هایم را عوض کردم و روی تخت دراز کشیدم به این چند روز فکر می کردم که او جلوی چشم بود و می دیدمش؛ از این پس خبری از نگاه های گاه و بی گاهم به او .نبود تنها یک هفته در میان آن هم از روی پروژکتور می توانستم او را رصد کنم. آهی کشیدم و دستم را روی پیشانی ام قرار دادم. درد شدید مانع از خوابیدنم میشد؛ شروع به صلوات فرستادن .کردم. امام علی (ع) می گویند: « هر گاه میان مشکلات قرار گرفتید سیل صلوات راه بیاندازید. زیرا آن سیل حتما مشکلت را با خود میشورد و می برد.» نتایج و آثار این حدیث در زندگی ام پیدا بود هر گاه مشکلی سر راهم قرار می گرفت، صلوات نذر میکردم و دعا میخواندم و راحی برای حل مشکلات به ذهنم می آمد چشمانم را بستم و آرامش میهمان چشمانم شد. امروز اربعین بود. بسیاری از دوستانم راهی کربلا بودند و عجیب دلم می خواست برای یک بار هم که شده به آن جا بروم و در بین الحرمین برای دیگران دعا .کنم ساعت ده راهپیمایی اربعین در شهرستانمان شروع می شد و با مبینا در جادهی همیشگی قرار گذاشته بودیم تا به آن جا برویم. خوابم می آمد اما هفته ی گذشته در نماز جمعه به هدیه هم قول داده بودم که نمازجمعه حتما بروم چادر عربی دوست داشتنی ام پاره شده بود و مجبور بودم چادر دانشجویی را سر کنم با وسواس نگاهی به خود و لباسهای مشکی ام انداختم 🌿 🍁🍁@MF_khanevadeh 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 موضوع : مقایسه کردن 💠 جهت مشاهده یا دانلود سایر قسمت‌های مجموعه کلیپ‌های مهارت‌های زندگی مشترک و تربیت فرزند به لینک زیر مراجعه کنید👇 https://shamiim.ir/Category/List 🏴 🌿 🍁🍁@MF_khanevadeh 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺۱۹قدم جهت خودسازے یاران امام زمان(عج) به اعداد حروف بسم الله الرحمن الرحیم 🔺قدم اول : نماز اول وقت ▫️قدم دوم : احترام به پدر و مادر ▪️قدم سوم : قرائت دعاے عهد ▫️قدم چهارم : صبر در تمام امور ▪️قدم پنجم : وفاے به عهد با امام زمان(عج) ▫️قدم ششم : قرائت روزانه قرآن همراه با معنے ▪️قدم هفتم : جلوگیرے از پرخورے و پرخوابے ▫️قدم هشتم : پرداخت روزانه صدقه ▪️قدم نهم : غیبت نکردن ▫️قدم دهم : فرو بردن خشم ▪️قدم یازدهم : ترک حسادت ▫️قدم دوازدهم : ترک دروغ ▪️قدم سیزدهم : کنترل چشم ▫️قدم چهاردهم : دائم الوضو بودن 🔻قدم پانزدهم : محاسبه نفس ❣قدم شانزدهم:نمازشب 🔹قدم هفدهم :خواندن وصیت نامه شهدا 🔸قدم هیجدهم :ارتباط با عتبات واماکن مقدسه 🔴 گریه برای مظلومیت اهل بیت خصوصا سیدالشهدا علیه السلام 📚 شک در افعال یا رکعات نماز مستحبی 🔷 سؤال: در صورت شک در افعال یا رکعات نماز نافله، وظیفه مکلف چیست؟ ☑️ جواب: اگر در افعالِ (رکنی یا غیر رکنی) نماز مستحبی شك كند چنانکه محل آن نگذشته باشد، بايد آن را به جا آورد و اگر محل آن گذشته باشد، به شك خود اعتنا نكند. اما اگر در شمارۀ ركعتِ نماز مستحبی شك كند، اختیار دارد که بنا را بر کمتر یا بیشتر بگذارد؛ مگر آنکه طرف بیشتر موجب بطلان نماز شود که در این صورت بنا را بر کمتر بگذارد؛ (مانند اینکه شك كند دو ركعت خوانده يا سه ركعت که بنا را بر دو بگذارد و اگر شك بین یک و دو باشد به هر طرف شك عمل كند، نماز صحيح است). 🌿 🍁🍁@MF_khanevadeh 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️
♥️🍁🍂🍁🌿 🌿 🍁 🍂 ♥️ ‍ در زندگى مشترک، محبت و صفا و صمیمیت و یكرنگى لازم است و صدا زدن همسر به نامى كه مطلوب و محبوب اوست می‌تواند در بوجود آمدن صمیمیت بین همسران نقش داشته باشد. هر یك از زن و شوهرها باید همسر خود را به نامى صدا كند كه او بیشتر دوست دارد و خوشترش مى‌آید، چه اسم كوچك باشد و یا نام خانوادگى ، یا القاب مذهبى و عناوین اجتماعى و شاید بعضى از مردان كه داراى عنوان حاجى و رئیس و دكتر و مانند آن هستند از همسرشان شنیدن این عناوین را دوست نداشته باشند و كلمه « احمد جان» را مثلا از او بهتر بپسندند؛ در آنصورت همسر باید همان كلمه ایى را بگوید كه او بیشتر دوست دارد ❣اولین قدم درحرکت به سمت خدا؛ انجام واجباته! 👌اولش سخته! اما بعداز يه مدت بین تو و خدا،انس بوجود مياد! 💓وانس...عشق می آفریند! ❤عشق که اومد؛بقیه راهو بهش بسپار. 🌿 🍁🍁@MF_khanevadeh 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️
تربیت کودک_استادمیری_جلسه دهم.mp3
9.81M
بر اساس دیدگاه استاد پناهیان 🌹مدرس: حجت الاسلام دکتر علی میری 🔹جلسه دهم 🌿 🍁🍁@MF_khanevadeh 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹   | آمریکای باج‌گیر 👈🏻 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: مشکل ما را با آمریکا یک چیز حل میکند؛ چه چیزی؟ به آمریکا باج بدهیم؛ نه یک بار؛ آمریکایی‌ها به یک بار باج هم قانع نیستند؛ امروز باج بدهیم، فردا می‌آیند یک باج دیگر میخواهند، [باز باید] باج بدهیم؛ پس‌فردا می‌آیند یک باج دیگر میخواهند، [باز باید] باج بدهیم. امروز میگویند هسته‌ای را تعطیل کنید ــ اوّل میگویند بیست درصد را تعطیل کنید، بعد میگویند پنج درصد را تعطیل کنید، بعد میگویند بساط هسته‌ای را برچینید ــ بعد میگویند قانون اساسی را عوض کنید، بعد میگویند شورای نگهبان را بردارید؛ آمریکایی‌ها باج میگیرند. اگر بخواهید مشکلتان با آمریکا حل بشود، باید این کار را بکنید؛ مرتّب باج بدهید. آمریکا اینها را میخواهد: پشت مرزهای خودتان، خودتان را محبوس کنید، دستتان را خالی کنید، صنایع دفاعی‌تان را تعطیل کنید. کدام ایرانی باغیرتی حاضر است که یک چنین باجی بدهد؟ ۱۴۰۱/۰۹/۰۵ 🔹 رسانه KHAMENEI.IR براساس این بخش از بیانات رهبر انقلاب، کلیپ نوشت «آمریکای باج‌گیر» را منتشر میکند. 🌿 🍁🍁@MF_khanevadeh 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️
تصویر ۲۳۱ دختر گرفتار موقعیتی که مورد تهدید گرگ ها، ببر و رودخانه است، چگونه نجات پیدا می کند⁉️🤔 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸 جواب/فردا 🌿 🍁🍁@MF_khanevadeh 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
#لیلی_سر_به_هوا ☕🍁 #قسمت_61 نشستنش هم برایم خاص بود روی زمین نشسته بود و یک پایش را دراز کرده بود. آ
☕❄️ را سر کنم با وسواس نگاهی به خود و لباسهای مشکی ام انداختم و بعد از پیدا کردن اطمینان از مرتب بودن چادر را سر کردم بعد از خداحافظی آرام از مادرم و نشاندن بوسه ای بر گونه ی برادرم که در خواب بود، از خانه بیرون رفتم. مگر این موقع صبح تاکسی پیدا میشد؟ از دیر رسیدن متنفر بودم. بالاخره بعد از دقایق زیادی که منتظر بودیم تاکسی ایستاد و سوارمان کرد. از هرچیزی که فکرش را بکنی با مسافری که روی صندلی شاگرد گفت؛ آن هم با صدای بلند که واقعا مرا کلافه کرده نشسته بود، سخت می بود. ثانیه به ثانیه ساعت مچی ام را نگاه میکردم. در نزدیکی آخرین ایستگاه تاکسی پیاده شدیم و از آن جا تا میدان را تقریبا با سرعت زیادی طی کردیم تلفن در دستم لرزید که نگاهی به آن انداختم و جواب دادم. هدیه بود. - عاطی کجایی؟ دو دقیقه دیگه حرکت میکنن ها! - داریم میاییم. - زود بیا؛ اونم .هست جلوی هیئت و ایستاده میتونی ببینیش! از این که حواسش به آمدن و محل ایستادن آقای میم بود، حرصی شدم و بدون خداحافظی تلفن را قطع کردم و در کیفم انداختم با رسیدن به میدان او را دیدم که جلوی هیئت و در کنار پدر و امام جمعه شهرستان ایستاده کمی جلوتر رفتیم که هدیه نزدیک آمد و ما را با خود به قسمت میانی صف برد با دوستش احوال پرسی .کردم اسمش معصومه و دو سالی از من بزرگ تر بود. در کنار هم قدم میزدیم و پشت سر هیئت راه می رفتیم. هدیه مشغول صحبت با دوستش بود و من هم که از بی محلی او رنجور بودم، دست مبینا را گرفتم و به قسمت دیگری از صف رفتیم مسیر راهپیمایی میان دو میدان بزرگ شهرستان بود و بعد از آن به مسجد رفتیم مسجد کوچک بود بودند و افراد زیادی آمده بودند با تعجب به ظروف پلو نگاه می کردم که جلویمان گذاشته نگاه می کردیم با مادرم تماس گرفتم و اطلاع دادم که کمی دیر تر می.آییم غذایمان را خوردیم و با پیشنهاد من به کافه پسر خاله ام رفتیم در راه مبینا آرام در گوشم گفت پشت سرتها دست و پایم را گم کردم و سعی کردم بهتر راه بروم که آن یک ذره پاشنه ام کج شد و تعادلم را از دست دادم اگر مبینا مرا نگرفته بود، پخش خیابان می شدم و سوژه ی خنده را دست ملت میدادم از خجالت گونه هایم آتیشن شده بودند. با رسیدن به کوچهی کافی شاپ مسیرمان جدا شد. وارد شدیم و از پسرخاله ام خواهش کردم کسی را به طبقه بالا نفرستد تا عکس بگیریم و راحت باشیم هر دویمان آیس پک سفارش دادیم و منتظر شدیم با شوخی و خندهی فراوان و گرفتن کلی عکس آن جا را ترک کردیم و به خانه برگشتیم. ماه ها از محرم می گذشت و تنها راه دیدن ،او نماز جمعه بود. دلم بی قراری میکرد که هر روز خبر جدیدی دربارهی او از زبان هدیه می .شنیدم مدرسه می رفتم و اما زیاد درس نمی خواندم و بیشتر وقت هایم را در اینستاگرام می گذراندم فعالیت و دنبال کننده هایم بالا رفته بود اما برای من مهم ترین چیز این بود که استوری یا پستی بگذارم که او دوست داشته باشد. گاهی جواب نظرسنجی هایم را میداد و من ذوق می کردم. چهارشنبه ها ساعت خروج ما از مدرسه ساعت دو بعداز ظهر بود و امروز بر خلاف روزهای دیگر به علت این که معلم ها به جلسه می رفتند، زود مرخص .شدیم با دو تا از دوست هایم که از چند سال پیش می فاطمه شناختمشان به مغازهای میرفتیم تا بستنی بخوریم و هانیه رشته شان علوم انسانی بود و من علوم تجربی. در راه از هرچیزی میگفتیم و میخندیدیم که چشمم به فردی افتاد. با تعجب به او خیره شدم اما او حتی نیم نگاهی به من نیانداخت. ضربان قلبم بالا رفته بود و صورتم سرخ شده بود همان پیراهن طوسی رنگ مورد علاقه ام و همان کت و شلوار مشکی مخصوص به خودش را پوشیده بود. ناخودآگاه دستم را روی جوشی که به تازگی در بالای لبم به وجود آمده بود گذشتم - عاطفه خوبی؟ چت شد؟ زیر لب پاسخش را دادم هیس هیچی نگو می شنوه. هانیه با حالت ضایع ای نشانش داد و گفت: این؟ 🌿 🍁🍁@MF_khanevadeh 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 موضوع : دختر یا پسر 💠 جهت مشاهده یا دانلود سایر قسمت‌های مجموعه کلیپ‌های مهارت‌های زندگی مشترک و تربیت فرزند به لینک زیر مراجعه کنید👇 https://shamiim.ir/Category/List 🏴 🌿 🍁🍁@MF_khanevadeh 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا