#شب_هفتم
#امام_حسین_ع_مناجات
پای این سفره به پایت چقدر افتادیم
ما از آن روز که در بند توأیم آزادیم
ما همه گوشهنشینانِ خرابات توأیم
از غمت خانه خرابیم، ولی آبادیم
ما محال است که از عشق تو دلسرد شویم
ما ندیدیم تو را، باز به تو دل دادیم
از تو جز خوبیِ بسیار ندیدیم حسین
خودمانیم ولی ما که پُر از ایرادیم!
ارث اجدادیِ ما نوکریِ این خانهست
تا ابد جیرهخورِ خیرِ همان اجدادیم
یادی از ما بکنی یا نکنی، حرفی نیست
ما به این نوکرِ دربارِ توبودن شادیم
پُشت ما که همهجوره به تو گرم است حسین
ما بدهکار شما در همهی ابعادیم
جز همین اشک نداریم برایت چیزی
با همین گریه به غمهای تو، از عُبّادیم
به خدا نام تو هم دیدهی ما را تَر کرد
مادرت خواست که در گریه به تو استادیم
تا ابد گریهی آرام حرام است به ما
سالیانیست که در روضه پُر از فریادیم
::
آب خوردیم به یاد جگر سوختهات
یادِ خشکیِ لبِ اصغرِ تو افتادیم
حرمله خیر نبیند که تو را حیران کرد
بیش از آن تیر و کمان، دلخور از آن صیادیم...
✍ #وحید_محمدی
https://eitaa.com/Maddahankhomein
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
ننوشتید زمینها همه حاصلخیزند؟
باغهامان همه دور از نفس پاییزند
ننوشتید که ما در دلمان غم داریم؟
در فراوانی این فصل تو را کم داریم
ننوشتید که هستیم تو را چشم به راه؟
نامه نامه «لَکَ لَبَّیک اباعبدالله»
حرفهاتان همه از ریشه و بُن و باطل بود
چشمههاتان همگی از دِه بالا گِل بود
بیگمان در صدف خالیشان دُرّی نیست
بین این لشکر وامانده دگر حرّی نیست
بیوفایی به رگ و ریشهٔ آن مردم بود
قیمت یوسف زهرا دو سه مَن گندم بود؟!
چه بگویم؟ قلمم مانده... زبانم قاصر...
دشت لبریز شد از غربت «هَل مِن ناصِر»
در سکوتی که همه مُلک عدم را برداشت
ناگهان کودک ششماهه علم را برداشت
همه دیدند که در دشت هماوردی نیست
غیر آن کودک گهوارهنشین مردی نیست
مثل عباس به ابروی خودش چین انداخت
خویش را از دل گهواره به پایین انداخت
خویش را از دل گهواره میاندازد ماه
تا نماند به زمین حرف اباعبدالله
عمق این مرثیه را مشک و علم میدانند
داستان را همهٔ اهل حرم میدانند
بعد عباس دگر آب سراب است سراب
غیر آن اشک که در چشم رباب است رباب
کمی آرام که صحرا پر گرگ است علی
و خدای من و تو نیز بزرگ است علی
پسرم میروی آرام و پر از واهمهام
بیشتر دلنگران پسر فاطمهام
✍ #سیدحمیدرضا_برقعی
https://eitaa.com/Maddahankhomein
بسم الله الرحمن الرحیم
ترکیببند مدحومرثیه
حضرت رباب سلاماللهعلیها
و حضرت علیاصغر علیهالسلام
سلام ما به تو ای شرح ربّآب، رباب!
که با رشادت خود کردی انقلاب رباب
جهان حقارت محض است در برابر تو
که در نگاه تو شد کمتر از حباب رباب
چنان عزیز و بزرگی که در سیاهی شام
به احترام تو میتابد آفتاب رباب
به شاهکار بزرگ سلاح گریهی توست
اگر بنای ستم میشود خراب رباب
هزاربار به سعی صفا و مروه شدی
هزارمرتبه دیدی ولی سراب رباب
پس از حسین که بیسایه ماند در دل دشت
در آفتاب نشستی تو بینقاب رباب
غم حسین و علیاصغر تو کشت تو را
خدا کند نروی مجلس شراب رباب!
ولی تو را پی سرهای روی نی بردند
تو تشنه بودی و پیش تو "آب" میخوردند
فقط نه این که کشیده حرم عذاب از آب
که بودهست عذاب دل رباب از آب
به احترام لب تشنهی علیاصغر
تمام عمر خجالت کشیده آب از آب
عجیب نیست اگر سرکشوخروشان است
ربوده العطش اهل خیمه تاب از آب
پس از جنایت آنروز قوم اهل گناه
کسی نداشته انگیزهی ثواب از آب
هنوز هم که هنوز است دلخوری دارند
ستاره و فلک و ماه و آفتاب از آب
در این میانه ندارد اگرچه تقصیری
ولی نمانده بهغیر از دل کباب از آب
مرا ببخش و حلالم کن ای عروس علی
به گوش جان رباب آمد این خطاب از آب
رباب راز دل خسته با خدا میگفت
تمام غصهی خودرا به نیزهها میگفت
همین که دید برای تو انتخاب نشد
دلش گرفت که سرباز تو حساب نشد
هنوز هم که هنوز است ماندهام که چرا
دل فرات برای علی کباب نشد؟
دوجرعه آب برای لب تو کافی بود
بگو چهشد که فرات از غم تو آب نشد؟
هزار بار حرم را طواف کرد رباب
ولی چهسود که سهمش بجز سراب نشد
به احترام حسین و علی به سایه نرفت
که سایهی سر او غیر آفتاب نشد
چه خوابهای قشنگی برای اصغر دید
به گریه گفت ولی؛ کودکم بخواب، نشد.
رباب آب شد از غصهی علی اصغر
اگرچه آب نصیب لب رباب نشد...
به یاد اصغر، حال رباب آشفتهست
که روی نیزه به مادر چهحرفها گفتهست
برای اين که کند ختم ماجرا را تير
بساط مرگ مرا میکند مهيّا تير
چه فکرهای قشنگی، خيال میکردم
که با گلوم کمی میکند مدارا تير
نديد چشم زمين مثل مرگ من مرگی
گلوی ناز مرا کرده ارباًاربا تير
نياز نيست به اين قدرت و به اين شدّت
يواش هم برسد باز میشود جا تير
ولی چگونه دلش آمده که میشکند
عصای پيری بابا و مادری را تير
قرار بود علیاکبری دگر باشم
قرار بود که عباس ديگر... اما تير...
یکی میآید و با قصد انتقام آخر
به سمت حرملهها میزنند فردا تیر
به حرمت تن بیسر بیا امام زمان
بهخون حنجر اصغر بیا امام زمان.
#مجتبی_خرسندی
#حضرت_رباب_سلاماللهعلیها
#حضرت_علیاصغر_علیهالسلام
@Maddahankhomein
دله تنگم.mp3
زمان:
حجم:
646.2K
🍃🌷﷽🌷🍃 ❣غــُلــامــِ قــَنــبــَرَمــ❣:
#واحدشلاقی_یازنجیرزنی_احساسی
#حضرت_علی_اصغر_ع
#دله_تنگم
🌷🌷🌷
✅بنداول
دله تنگم مثله یک کبوتره
که تا کربلا همیشه می پره
عمریه که روی گنبد طلاست
کفتر جلده علی اصغره
🌷
شهزاده ی قلبه منه
شاه شهیر عالمه
اسم قشنگش همه جا
روی لبامه زمزمه
🌷
یا اصغر یاعلی اصغر (ع)
__
✅بنددوم
طفل شیرخواره ی دشت کربلاست
سربازه شش ماهه ی کرببلاست
آرومه دله رقیه خاتون و
آرومه جونه تمومه بچه هاست
🌷
شعاره زیبای لبه
فرزند شاه عربه
پسرحضرته رباب (س)
قوته قلبه زینبه
🌷
یااصغر یاعلی اصغر (ع)
✅بندسوم
گوش بدید آی شما که بدهکارید
یا مریضی های لاعلاج. دارید
سائلا گرفتارا بیاید همه
که به اصغره حسین. رو بزنید
🌷
قطره رو دریا می کنه
سائل و آقامیکنه
بادوتا دست کوچولوش
گره ها رو وامیکنه
🌷
یااصغر یاعلی اصغر (ع)
💠💠4⃣4⃣7⃣💠💠
#مجیدمرادزاده
https://eitaa.com/Maddahankhomein
قصیدهی شش ماهه
نذر گلوی کوچک حضرت علی اصغر(ع)
دیده ام با چرخش خون خدا شش ماهه را
روی دست حضرت روحی فدا شش ماهه را
دیده ام ظهر عطش باهای های جبرییل
دست در شرح شهید کاف وها شش ماهه را
دیده ام گهواره جنبان در غروب کربلا
با طنین البلاء للولا شش ماهه را
دیده ام مهر شهادت نامه اش برحنجره
دیده ام لای زیارت نامه ها شش ماهه را
دیده ام در شاهراه کهکشانش درخروش
بعد زان در جاده ای شیری رها شش ماهه را
بشنوید از نعره ی یالیتنا کنا معک
بشنوید از نعره ی یالیتنا شش ماهه را
"بلبلی برگ گلی خوش رنگ.."، حافظ دیده بود
نینوایی تر درآن برگ ونوا شش ماهه را
"سرنی در نینوا می ماند اگراصغرنبود"
بنگر آن جا کربلا در کربلا شش ماهه را
با چکاچاک کبود تیغ ها می بینمش
برمدار ذوالفقار مرتضی شش ماهه را
در هوای آب می چرخد به سوی علقمه
تابچرخاند در آن آب و هوا شش ماهه را
نقش هامی گیرد از گل دورزی گهواره اش
می کشد نقاش هفتاد ودوتا شش ماهه را
روی دست هاجر، اسماعیل، گرم هروله
تا برانگیزد در آن سعی و صفا شش ماهه را
این صدای کیست می پیچد رجزهایش به کوه
می رسد از کوه، پژواک صدا شش ماهه را
با چهل بند مصیبت نامه می بیند رباب
تا چهل منزل به آهنگ درا شش ماهه را
مادرم می گفت تاشام غریبان بگذرد
پیش رو بگذار در شام عزا شش ماهه را
عارفان فانی فی الله روایت کرده اند
نیست غیرازچشم ترشرط فنا شش ماهه را
کاش می شد کرد پنهان ازدوچشم مادرش
کاش دستی نعش این جان پاره یا شش ماهه را
خواب دیدم برسرخورشید،ضرب خیزران
خواب دیدم خیره برطشت طلا شش ماهه را
مادرم می گفت چون بالحوایج اصغراست
دست مابنداست درروزجزا شش ماهه را
آخراسباب شفاعت چیست غیرازحنجر
درقنوتی تشنه گفتم ربنا... شش ماهه را
کیست آیا جزخدای عشق،خونخواه حسین ع
چیست جزخون دوعالم خونبها شش ماهه را
کارعالم می شود باگردش چشمش درست
دیده ام درپیش چون دست دعاشش ماهه را
حضرت سقا برو اما بیاور رود را
گفت اما گوشه ی چشمش بیا شش ماهه را
#محمد_حسین_انصاری_نژاد
https://eitaa.com/Maddahankhomein
بسم الله الرحمن الرحیم
#شب_هفتم_محرم_حضرت_علی_اصغر_علیهالسلام
یک علی روی عبا و یک علی زیر عبا
خوب شد بر روی دوش خود عبا انداختم
تیر را بیرون کشیدم خِسخِسِ تو قطع شد
ای زبانبسته تو را من از صدا انداختم
حرمله بعد از شکارت چند تا خلعت گرفت
گفت با یک تیر اما هردو را انداختم
کاش پشت خیمهها پنهان نمیکردم تو را
وای بدجوری طمع در نیزهها انداختم
آب را وا میکنند اما نمینوشد رُباب
عمههایت را پس از تو از غذا انداختم
آه هر سنگی که بر من خورد بعدش بر تو خورد
شرمگینم که تورا در زیر پا انداختم
دست بسته میدود دنبال تو با خواهرم...
مادرت را بین مُشتی بی حیا انداختم
(حسن لطفی ۴۰۳/۰۴/۲۲)
#یاشبیر
@Maddahankhomein
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
از عطش وقتی تب مهتاب بالا رفته بود
آفتاب از دامن محراب بالا رفته بود
هرکسیکه عشقرا میخواست، سر را میگذاشت
قیمت این گوهر نایاب بالا رفته بود
داشت آنجا رونمایی میشد از بابالحسین
هرکه بالا رفت، از این باب بالا رفته بود
تشنهلب افتاد روی خاک هرعاشق، ولی
وقت بالا رفتنش سیراب بالا رفته بود
خونبهای مشک آبی شد عمو عباس ما
خشکسالی بود و نرخ آب بالا رفته بود
اصغر از گهواره با لبیک آمد تا شنید؛
بانگ «هَل مِن ناصِر» ارباب بالا رفته بود
بر زمین افتاده بود از سینه دلهای کباب
تیرها با نیّت پرتاب بالا رفته بود
آسمان کربلا روشنتر از هر شام شد
بر سر نیها سر اصحاب بالا رفته بود
#مجتبی_خرسندی
#محفل_ادبی_مهدوی_الغوث
@Maddahankhomein
#اشک
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
یک جرعه نور از چشمه ی مهتاب بردار
اشکی بیفشان ، جرعه ای آداب بردار
در روضه وقتی آمدی نیت کن و بعد
از قطره های اشک درّ ناب بردار
جز اشکِ ما زخم تنش مرهم ندارد
با اشک ، زخمی از دل ارباب بردار
سهم خودت را از ثواب اشک ،وقتی
در روضه ی اصغر شدی بیتاب ، بردار
یک بیت هم کافی است تا اشکت در آید
یک روضه می خوانم سر از محراب بردار
مادر که باشی کودکت هم شیرخواره
وقت سفر تا می توانی آب بردار
#محسن_ناصحی
@Maddahankhomein
#حضرت_علی_اصغر_ع
همه دیدند که گهواره به تاب افتاده
تب و تابی به دل طفل رباب افتاده
هم دیدند که برخاست زگهواره علی
گر چه ششماهه ولی بهر خودش بود یلی
دید تنها شده آقاش ابا عبدالله
هیچ کس نیست دگر دور و بر ثارالله
هر چه میدید به دوروبر مولا کشته
همه اصحاب فدای سر مولا کشته
نیست سقایی و عباس دلاورر کشته
قاسمش کشته ی کین و علی اکبر کشته
اسلم و شوذبش و عون و جعفر کشته
مسلم و جون و حبیب ابن مظاهر کشته
هم بریر و وهب و هم که زهیرش کشته
همه اصحابش و هفتاد و دو یارش کشته
گفت برخیز پدر جان که امیدیست هنوز
یک علی مانده که سرباز رشیدی ست هنوز
بسکه این دشت ابوفاضل و اکبر دیده
دامن دشت پر از بوی علی گردیده
پهلوانی چو علی ابن ابیطالب نیست
هیچ کس بر علی و آل علی غالب نیست
من ز نسل ولی الله ام و از این ایلم
تو خلیل هستی و من حضرت اسماعیل
ام
ای پدر لحظه ی جانبازی من آمده است
وقت ایثار و سر افرازی من آمده است
ذره ای نیست مرا واهمه ازضربت تیر
خیز و قنداقه ی من را به سر دست بگیر
وقت جانبازی من جانب قربانگاه است
تو خلیل الله و اصغر چو ذبیح الله است
هر که آورده به همراه گلی خوشبو را
تا که قربان بنمایند مهی خوشرو را
زینب آورده به همراه دو فرزندش را
نجمه آورده به همراه دو دلبندش را
بهر یاری شما فاطمه ی ام بنین
چار فرزند فرستاده همه ماه جبین
ام لیلا که فرستاده علی اکبر را
تا بریزد به برت شاخه گلی پر پر را
مادر من که فقط داشت مرا بی کم و بیش
نذرکرده ست برای تو همین کودک خویش
رمز پیروزی تو خون علی اصغر توست
حنجر نازک گلگون علی اصغر توست
تو شوی حاجی و من ذبح تو در کوی منا
حاجی کرب و بلا، ساکن در کوی بلا
هیچ ترسی به دل پاک بنی فاطمه نیست
به خداوند قسم در دل من واهمه نیست
مادرم گفته ز ما تا به خدا فاصله نیست
مادرم گفته علی جان عددی حرمله نیست
نقش سربند سرم یا علی و یا زهراست
چشم من تا به ابد بر لب خشک سقاست
تشنه ام لیک کجا تشنه ی این آب فرات
تشنه ی کوثرم و تشنه ی از آب حیات
قرنها بعد کزین کرب وبلایت خبرست
خون من بهر قیامت سندی معتبرست
طفل ششماه چه غوغا کده ای راه انداخت
شور اندر حرم و خیمه گه شاه انداخت
خود برداشته عمامه به سر بنهاده
تبغ و اسب و سپرش را به غلامش داده
با شتر آمده اینبار به سوی لشگر
که سر جنگ ندارد پسر پیغمبر
گفت ای قوم اگر آدمیت می فهمید
جرعه ای آب به این کودک تشنه بدهید
حرمله حاضر و آماده ی دستور امیر
دهم اول پدرش یا که پسر را دم تیر
گفت تیرت چو سپیدی گلویش گیرد
پدر طفل ز داغ غم او میمیرد
تیر در چله و در دست گرفته ست کمان
تا به یک تیر سه شعبه بزند او دو نشان
ناگهان تیر رها شد ز کمان شد از شست
با شتاب آمد و بر حنجر اصغر بنشست
همه دیدند حسین است که بر میگردد
چه گرفته است در آن دست که بر میگردد
چیست در زیر عبا آه خدا رحم کند
چه خبر شد وسط راه خدا رحم کند
پشت خیمه چه کند آه خدا میداند
رفته قبری بکند؟ آه خدا میداند
مادرش آمده از طفل خبر میخواهد
از پدر آمده قنداق پسر می خواهد
آه و افسوس و دریغ از دل پر خون رباب
آه شرمنده شد و غرق خجالت ارباب
شد غروب و سر پاک پسرش را بردند
صبح فردا به روی نیزه سرش را بردند
#جواد_کریم_زاده
@Maddahankhomein