#حضرت_رقیه_سلاماللهعلیها
🚩 شهیدبینظیر
در اوج کودکی از زندگیْت سیر شدی
سه سال فاطمه بودی، چقدر پیر شدی
گناه کرده به فرض محال اگر پدرت
تو که گناه نداری، چرا اسیر شدی؟
همین که با سرِ بر نیزه گفتگو کردی
به ضرب سیلی نامرد سربهزیر شدی
عمو کجاست که بر شانهاش تو را ببرد؟
در این میانه اگر خسته از مسیر شدی
دمی جدا نشدی این سه سال از بابا
امان از آن دم آخر که ناگزیر شدی
چقدر پیش خدا شأن و منزلت داری
که هرکه رو به تو انداخت دستگیر شدی
برای بردن تو با سر آمدهست حسین
میان خیل شهیدان تو بینظیر شدی
#علی_سلیمیان
https://eitaa.com/Maddahankhomein
#حضرت_رقیه_سلاماللهعلیها
#غزل🔹چند خط قرآن🔹
پدر! آخر چرا دنیا به ما آسان نمیگیرد؟
غروب غربت ما از چه رو پایان نمیگیرد؟
پدر! حالا که تو در آسمان هستی بپرس از ابر
که من از تشنگی پرپر زدم، باران نمیگیرد؟
علیاکبر پس از این شانه بر مویم نخواهد زد
علیاصغر سرانگشت مرا دندان نمیگیرد
به بازی باز هم خود را به مردن زد عموجانم
ولی با بوسههایم چون همیشه جان نمیگیرد
نگاه عمه طعم اشک دارد، امشب تلخیست
دل دریایی او بیدلیل اینسان نمیگیرد
نمیدانم چرا این ذوالجناح مهربان امشب
تمرّد میکند، از هیچکس فرمان نمیگیرد
پدر! میترسم، این تشویش را پایان نخواهی داد؟
دلم آرام جز با چند خط قرآن نمیگیرد
📝 #آرش_شفاعی
https://eitaa.com/Maddahankhomein
😭🖤 غزلی به پیشگاه #حضرت_رقیه_سلاماللهعلیها
#کرب_و_بلایا
...............
سکوت، گاه نشان تحیّر است و تماشا
سکوت، گاه دلیل توقّع است و تقاضا
اگرچه دیر و به زحمت، به شامِْ آخرش آمد
که روحِ تازه ببخشد به جانِ مرده، مسیحا
نگاه کرد و عرق کرد، نگاه... زیر طَبق کرد
زبان گشود #رقیه: بقیه ات کو بابا!؟
قرار بود که با هم مسافرت برویم و
قرار بود که خوش بگذرد به عمه و ماها -
چه شد که حال، اسیر خرابه ایم و خرابیم
گذاشتی به امیدِ که دخترت را تنها!؟
گذاشتی که بخوابم میان خیمه و رفتی
به خود نگفتی از خواب می شوم پا... بابا!؟
تمام زندگی ام را گرفت این دشت از من
نبود #کرب_و_بلا بلکه بود #کرب_و_بلایا
هزار مرتبه افتادم و نگفتم چیزی
نبود چاره ی دردانه ات به غیر مدارا
همیشه می گفتی من شبیه #زهرا هستم
ولی شدم حالا مثلِ نه، دقیقاً #زهرا!
#محمد_عابدی
قم المقدسه
...........................
https://eitaa.com/Maddahankhomein
#یارقیه_بنت_الحسین
من برای تو حرف ها دارم
حرفهایی که گفتنش سخت است
زخمیِ پر غرور من بشنو
گرچه بابا شنفتنش سخت است
خوب شد که ندیده آسیبی
مثل من گوشهات بابایی
راستی هر چه را که می شنوی
در نیاید صدات بابایی
دیگر اشکی نمانده در چشمم
تا بشویم به آن دهانت را
نکِشم بر لب تو انگشتم
زبری اش می زند لبانت را
من دعایم به کوچه ها این بود
نیزه دست از سر تو بر دارد
کاش هرگز پدر نمی دیدم
خیزران بر لبت نظر دارد
من تو را با تمام عشق و وجود
هی صدا می زدم چهل منزل
شده تا حال بشنوی آیا
کودکی پرت گشته از محمل؟
سنگ ها با سرم همان کردند
که به گودال با سرت کردند
پنجه های پلید می دانی
که چه با موی دخترت کردند؟
من حجابم برای تو این است
تا که کمتر خجالتم بِکِشی
کاش می شد در این شب آخر
دست مهری به صورتم بکشی
ابالایتام باشی و اینجا
به یتیم تو نان اعانه دهند؟
دیدی از روی نیزه نامردم
دخترت را بهم نشانه دهند؟
درد سرنیزه را تو می فهمی
درد پای پر آبله را من
درد تیر سه شعبه اش را تو...
درد سیلیِ حرمله را من
#حضرت_رقیه_سلاماللهعلیها
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#اللهم_العن_الجبت_والطاغوت
#اثراستادحسن_کردی
https://eitaa.com/Maddahankhomein
#مدح #حضرت_رقیه_سلاماللهعلیها
خوش آمدی عزیزم، بابای مهربانم
تا پیش من بیایی... بر لب رسید جانم
ترسیدم اول کار، از این سر بریده
با این سر بریده، هستی تو میهمانم
بد سوخته سر تو، بین تنور خولی
من هم میان انظار، بد سوخت گیسوانم
همرنگ ارغوان است، رنگ رخ تو بابا
با این رخ کبودم، همرنگ ارغوانم
لکنت گرفتن من، تقصیرِ دستِ زجر است
با پای ناتوانم، سربار کاروانم
جای نوازش تو، خولی نوازشم کرد
مثل بهار بودم، اما کنون خزانم
تفسیر " اَم حَسِبتَ..." امشب به چشم دیدم
زخمی شده لبانت، شاکی ز خیزرانم
عادت ندارم انقدر از تو جدا بمانم
من را ببر عزیزم، دیگر نمی توانم...
"علی میرحیدری"
https://eitaa.com/Maddahankhomein
#حضرت_رقیه_سلاماللهعلیها
کاروان رفت و منِ سوخته دل، جا ماندم
آه کز ناقه بیفتادم و تنها ماندم
همرهان بی خبر از من بگذشتند و دریغ
منِ وحشت زده در ظلمت صحرا ماندم
در پیِ قافله بسیار دویدم اما
پایم ازخار ز رَه ماند و من از پا ماندم
کودکی خسته و شب تیره و این دشتِ مخوف
چه کنم؟ رو به که آرم؟ که ز ره واماندم
ای پدر گر به سرم پا بگذاری چه خوش است
که در این بادیه از قافله بر جا ماندم
در میانِ اسرا مونسِ من زینب بود
که چنین دور هم از زینب کبری ماندم
زد "موید" به حریم رضوی بوسه و گفت
لله الحمد که بر درگه مولا ماندم
مرحوم #استاد_سید_رضا_موید
https://eitaa.com/Maddahankhomein
#حضرت_رقیه_سلاماللهعلیها
ای ماهِ خون گرفته که امشب برآمدی
نازم سرت، به سر کشی از دختر آمدی
تو باغبانِ عشقی و از دشتِ لاله ها
در پیش یک چمن گل نیلوفر آمدی
دشمن گرفته کلبه ی ما را ز چهار سو
ای دل نواز من ز کدامین در آمدی؟
راضی به زحمتِ تو نبودم که این چنین
بر دیدنِ رقیه ی خود با سر آمدی
جانِ منی که بر لبِ من آمدی پدر
عمرِ منی که گوشه ی ویران سر آمدی
ای از سفر رسیده چه آوردی ارمغان
دست تهی چرا به بر دختر آمدی؟
یادم بُوَد که رفتی و اصغر به دوش تو
اینک چرا بدون علی اصغر آمدی
از بزم ما خرابه نشینان دگر مرو
ای ماه خون گرفته که امشب برآمدی
مرحوم #استاد_سید_رضا_موید
https://eitaa.com/Maddahankhomein
#حضرت_رقیه_سلاماللهعلیها
ای اختر مدينه و ماه منير شام
بر آفتاب روی تو، هر روز و شب سلام
تو فاطمی نژادی و نامت رقيه است
نور دل حسينی و پرورده ی کرام
هم خود کريمه هستی و هم دختر کريم
هم خواهر امامی و هم دختر امام
چشم اميد ماست به سويت هميشه وقت
روی نياز ماست به کويت علی الدّوام
گر کوچکی چو نقطه ی پرگار عالمی
بي نقطه هيچ دايره نپْذيرد انسجام
در رشته ی اسارت اگر جان سپرده ای
سر رشته ی امور به دستت بُوَد مدام
ای رفته پا به پای اسيرانِ دشت خون
تا ديْر و تا خرابه و زندان و بزم عام
هم محملِ مجاهده ی دختر علی
همسنگر مبارزه ی چارمين امام
پيدا بُوَد که واقعه ی کربلای عشق
با جان نثاری تو به ويرانه شد تمام
تفسير خون سرخ حسينی به مرگ توست
اي يادگار خون خدا در ديار شام
شد آب، قلب کوچکت از شعله های غم
تا آنکه ريخت شهد شهادت تو را به کام
بودت غمی عميق، کنم وصف با چه حال
ديدی هزار داغ، دهم شرح از کدام
دل ها شده است مرکز غم از مصيبتت
وقتی تو را به غمکده ی شام شد مقام
با سر، پدر به ديدنت آمد که هيچ گاه
از دخترش نکرده کس اين گونه احترام
روحت به عزمِ بدرقه اش رفت تا بهشت
جسمت گرفت در دل آن غم سرا مقام
سر زد ز داغ های دلت لاله ها ز خاک
آن لاله های سرخ که شد دستِ انتقام
مهرت چراغِ محفلِ اربابِ معرفت
قبرت برای اهل نظر، مرکزِ پيام
دل ها به سوی توست پس از سال ها هنوز
ای گنبدت منادیِ پيروزیِ قيام
ما را بر آستان تو روی ادب همه
ما را به پيشگاه تو عرضِ دعا تمام
با دستهای کوچکت از ما بگير دست
ای دختر صغير حسين ای رقيه نام
مرحوم #استاد_سید_رضا_موید
https://eitaa.com/Maddahankhomein
زمان:
حجم:
10.19M
زمینه ،شور ، شب سوم
#حضرت_رقیه_سلاماللهعلیها
سرزده اومدی امشب دیدنم
میذارم سرت رو روی دامنم
کاش خبر میدادی زودتر که میای
لااقل موهامو شونه بزنم
زیاده درد دل ولی بذار نگم
مو هام که چیزی نیست (سوخته فقط یکم)۲
هنوز نرفته از یادم
وقتی با صورت افتادم
هی دست برات تکون دادم
رو نیزه بودی، منو ندیدی
حالا کنارم باسر رسیدی
(خیلی دوست دارم بابا)
ارزو داشتم بیام تو بغلت
داد خدا حاجت اخر منو
تو خیال دخترونم مثلا
تو گرفتی بغلت سر منو
امشب دیگه تموم میشه غمای من
سیلی نمیخوره (عمه به جای من)۲
دیدی بال و پرم سوخته
چادر و معجرم سوخته
باابا موی سرم سوخته
یه کاری کردن دیگه بریدم
بابا میبینی چقدر خمیدم
( خیلی دوست دارم بابا)
به عمو جون برسون سلاممو
بگو که خیلی دلم تنگه فقط
فدای سرت نشد اب بیاری
به خدا رقیه دلخور نیست ازت
بعد تو باوفا حرمتمم شکست
یه جور زدن عمو( گوشوارمم شکست)۲
عمو جونم چشت روشن
اون معجری که برا من
خریده بودی و بردن
سوغاتی خواستی برام بیاری
یادت باشه گوشواره نیاری
(خیلی دوست دارم بابا)
سبک: آقای محمدجواد توحیدی
شعر: میلادالیاس وند
http://eitaa.com/Maddahankhomein
🏴 محاوره زبانحال🔰
#حضرت_رقیه_سلاماللهعلیها
🏴لطفا حق روضه ادا شود😢
به یادم مونده روزایی، که توو آغوش تو بودم
به رویِ زانوی عمّه، یا رویِ دوش ِ تو بودم
موهام و شونه میکردی، بهم میگفتی دردونه م
نبینم توو خودت باشی، چراغ کوچیکِ خونه م
همین می اومدی خونه، فقط میگشتی دنبالم
برام یه چادر مشکی، خریدی! کردی خوشحالم
میگفتی ای گلِ یاسم، منو می بوسیدی آروم
میدیدی تا که خوابیدم، عبات و میکشیدی روم
ولی حالا با دلتنگی، نشستم زیر نور ماه
کجارفتی بابایی جون؟! ببین قدّم شده کوتاه
ببین افتاده دندونم، رو لبهام ردّی از خونه
به جای رویِ زانوهات، نشستم کنجِ ویرونه
نبودی دستام و بستن، کبوده خیلی میسوزه
یهو سرگیجه میگیرم، چشام تاره یه چن روزه
دیگه میترسم از اَسبا، نمیخوابم دیگه راحت
یه شب از ناقه افتادم، نه با پاهام! که با صورت
برا تفریح و سرگرمی، هُلم میداد با دعوا
من و هی رابرا میزد، بیا زجر(لع) و بزن بابا
کف ِ پاهام زده تاول، ببین دستام چقد سرده
ازش بسکه لگد خوردم، ببین پهلوم ورم کرده
شدم شرمندۂ عمّه، واسم شد بهتر از مادر
بذار واست بگم حالا، که پیشم اومدی با «سر»
نمونده واسه من مویی، ببین که سوخته گیسو
از انگشتر نمی پرسم، نپرسی گوشوارم کو!
#مرضیه_عاطفی
@Maddahankhomein
بسم الله الرحمن الرحیم
#غزال
#حضرت_رقیه_سلاماللهعلیها
بابا خوشآمدی
دیر آمدی به دیدنم اما خوشآمدی
اینجا خرابه است
ایخاکی، ایمسافر صحرا خوشآمدی
ویراننشین شدم
مهمان من برای تماشا خوشآمدی
تنهاترین من
حالا به دیدن من تنها خوشآمدی!
هرچند بیسری
اما مشخص است سراپا، خوشآمدی
در دشت دیدمش
پس در مقام زائر زهرا خوشآمدی
بغضم امان نداد
حرفی دگر بگویمت، الّا؛ "خوشآمدی"
بیما چه میکنی؟
بابای من به نیزهی اعدا چه میکنی؟
ای ماه شام تار
در آسمان روشن نیها چه میکنی؟
اصغر که رفتنیست
بهر دوجرعه آب تمنا چه میکنی؟
با گریه کعبه گفت؛
یابنالحرم به دیر و کلیسا چه میکنی؟
چوب است پاسخت
بر روی نیزهها مگر آوا چه میکنی؟
ای تشنهلب بگو
با داغ تشنهرفتن سقّا چه میکنی؟
حالا به هوش باش
گفتی که دخترم تو بگو تا چه میکنی!
تا زجر میکشم
هی فکر میکنم که چرا زجر میکشم؟
از کاروان جدا
از اهل کاروان که جدا زجر میکشم
در شام و کوفه نه!
بعد از تو -آه- در همهجا زجر میکشم
از صبح تا به شب
یا زخم میشمارم و یا زجر میکشم
بالا نمیرود
دستم، اگر کهوقت دعا زجر میکشم
از ترس کعبنی
آهسته و بدون صدا زجر میکشم
این کل روضه است؛
چون زجر میکشید مرا، زجر میکشم
#مجتبی_خرسندی
http://eitaa.com/Maddahankhomein
#مصائب_شام
#مرثیه_حضرت_زینب و
#حضرت_رقیه_سلاماللهعلیها
جای هر پنج تن بلا دیدم
من تورا روی نیزه ها دیدم
سر یک نیزه ی بلند ، حسین
گیسوان تورا رها دیدم
بین جمعیتی که سنگ زدند
چهره ی چند آشنا دیدم
غیرت الله، دخترانت را
بین یک عده بی حیا دیدم
به غذا لب نمیزنم دیگر
سر سفره سر تورا دیدم
کوچه گردیت کوچه گردم کرد
بین این کوچه ها چه ها دیدم
ذره ای از بلای کوفه نشد
هربلایی که کربلا دیدم
آه از آن لحظه که زمین خوردی
روی جسمت بروبیا دیدم
روی تل دست و پای من گم شد
تا تورا زیر دست و پا دیدم
دور گودال غیر سر نیزه
چندتا تکه ی عصا دیدم
بعد از آنكه جدايمان كردند
بدنت را جدا جدا ديدم
از لباس تنت نمانده نخی
تن غارت شده اَ اَنتَ اَخی؟!
شاعر: #گروه_یا_مظلوم
https://eitaa.com/Maddahankhomein