مدح #حضرت_مسلم_بن_عقیل_علیه_السلام
#مثنوی #شهادت
ای داد بیداد از غریبی از اسیری..
من روی بام قصرم و تو در مسیری
من مَردم اما پیش هر نامرد رفتم
آواره شب تا صبح با پا درد رفتم
چه زود عهد خویش را با ما شکستند
یاد حسن کردم نمازم را شکستند
نان تورا خوردند و دنبال یزیدند
مثل علی من را به هر کوچه کشیدند
این زخم لب این کاسه ها اصلا بهانه ست
من تشنگی را دوست دارم عاشقانه ست!
اینها که میگفتند عبد خانه زادند..
از شیعیان مخلص ابن زیادند..
با چوب دستی زد به لبهای کبودم
اقا فقط من فکر لبهای تو بودم
این قوم از کینه دلی لبریز دارند
در دستهاشان سنگهایی تیز دارند
دادم عقیقم را که فکر شر نباشند
تا بعد ازین دنبال انگشتر نباشند
پایین میوفتم تا که تو پایین نیوفتی!
از بام می افتم که تو از زین نیوفتی!
من شمر را دیدم که دنبال خطر بود
چشمم به آن خنجر که بسته بر کمر بود
آقا خلاصه من به جرم عشق مردم
یاد تنور افتادم اصلا نان نخوردم..
#سید_پوریا_هاشمی
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3542745823C3e1ead0ed9
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_علیه_السلام
#غزل
هيچکس مثل من اينگونه گرفتار نشد
با شکوه امدم و بى کس و بى يار نشد
حال و روز من اواره تماشا دارد
تکيه گاهم بجز اين گوشه ديوار نشد
روزه دارم من و لب تشنه و سر گردانم
بين اين شهر کسى بانى افطار نشد
دست بر دست زنم دل نگرانم چه کنم
مثل من هيچ سفيرى خجل از يار نشد
گر زنى سينه سپر کرده برايم صد شکر
سينه اش سوخته از داغى مسمار نشد
اهل اين شهر همه سنگ زن و سر شکنند
ميهمانى سر سالم سوى دربار نشد
واى اگر که هدفى روى بلندى باشد
ديده اى نيست که با لخته خون تار نشد
به سر نيزه پريشان شده مويم اما
خواهرم در پى ام اواره بازار نشد
پيکر بى سرم از پا به سر دار زدند
اين بلا بر سر من امد و تکرار نشد
#شاعرقاسم_نعمتی
@Maddahankhomein
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_علیه_السلام
#غزل_مثنوی
وقتی نَفَس از سینه بالاتر نیاید
جز هِقهِق از این مردِ غمگین بر نیاید
خیلی برایِ آبرویم بد شد اینجا
آنقدر بد دیدم که در باور نیاید
در را خودم بر رویِ دشمن باز کردم
گفتم به طوعه تا که پشت در نیاید
سوگند خوردم در مدینه بعدِ زهرا
خانومِ خانه پشتِ در دیگر نیاید
دیر است اما کاش میشد تا عقیله
شهرِ تنور و خار و خاکستر نیاید
بر پُشتِ دستم میزنم دیدی چه کردم
هرکس بیاید مادرِ اصغر نیاید
ای کوفه باتو آرزویم رفت از دست
بی آبروها آبرویم رفت از دست
در کوچهها بر خاکها رویم کشیدند
در را شکستند و به پهلویم کشیدند
در پیشِ زنهاشان غرورم را شکستند
با پا زدنهاشان غرورم را شکستند
از بس که زخمم میزدند از حال رفتم
بینِ جماعت بودم و گودال رفتم
عمامهی من را که غارت کرد نامرد
با نیزهای آمد جسارت کرد نامرد
دو کودکم دیدند بر جانِ من اُفتاد
دو کودکم دیدند دندانِ من اُفتاد
طفلانِ من دیدند طفلانت نبینند
آقا جسارت را به دندانت نبینند
با سنگهای خود سرِ من را شکستند
انگشتِ بی انگشترِ من را شکستند
ای کاش میشد لحظهی آخر نیاید
یا ساربان دنبالِ انگشتر نیاید
وای از دلِ زینب چه میآید سرِ او
وقتی که انگشتر زِ دستت در نیاید
یا لااقل دنبالِ این هشتاد خانوم
نامحرمی با خیزرانِ تَر نیاید
بالا سرت وقتی که گودالت شلوغ است
هرکس بیاید کاشکی مادر نیاید
#شاعرحسن_لطفی
@Maddahankhomein
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_علیه_السلام
#غزل_مثنوی
در پیشِ تو از شرم ، آبم کرد کوفه
من آبرو دارم خرابم كرد کوفه
لبریزِ خون کردند رویم را ، عزیزم
بُردند اینجا آبرویم را عزیزم
مجبور بودم بچههایم را سپردم
با دستِ خود دستِ حرامیها سپردم
باور نمیکردم مرا از پا درآورد
من مَرد بودم کوفه اشکم را درآورد
باور نمیکردم برایم چال کندند
اینجا برای کُشتنم گودال کندند
من فکر میکردم وفا دارند افسوس...
یا لااقل قدری حیا دارند افسوس...
در کوچههایش که غم یکریز دارد
دیوارهایش سنگهای تیز دارد
در شامِ کوفه آفتابت را نیاور
جانِ علیاصغر ، رُبابت را نیاور
من فکر میکردم تو را چاره بیارند
ششماهه آید چند گهواره بیارند
تا تَرکههای خیزران میسازد این شهر
از چوبِ گهواره کمان میسازد این شهر
کوفه هوایِ میهمانش را ندارد
دندان که تاب خیزرانش را ندارد
از شانهات پایین نیاور دخترت را
این راه پُر خار است جانش را ندارد
در دستشان هم وزنِ او زنجیر دارند
زنجیر تنگ است استخوانش را ندارد
یک پا به ماه است آه همراهت ، نیاریش
یک پا به ماه است و توانش را ندارد
ای وای از تیرِ سهشعبه بدتر اینکه
جُز حرمله دستی کمانش را ندارد
معجر برای دخترت کم دارد این شهر
من خوردهام سیلیِ محکم دارد این شهر
گیسوی من از کوچههایش خاک خورده
لبهایم از سیلیِ محکم چاک خورده
اینجا که میآیی کمی معجر بیاور
از دستِ خود انگشترت را در بیاور
#شاعرحسن_لطفی