eitaa logo
داروخانه معنوی
6.4هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
4.6هزار ویدیو
126 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@Manavi_2🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂 (25;24;23;22;21) سید بن طاووس درمهج الدعوات حسن بصری نقل می کند که می گوید زمانی که خداوند ادریس پیامبر علیه السلام را به سوی قومش فرستاد این اسماء را به ایشان وحی فرمود و به او دستور داد که این کلمات را درونش پنهانی بخواند و برای قومش آشکار نکندادریس علیه السلام آن کلمات را خواندند خداوند جایگاهش را بالا برد، آنگاه خداوند متعال آن کلمات را به حضرت موسی علیه السلام آموخت ،سپس به رسول خدا صلی الله علیه و آله محمد بن عبدالله آموخت که آن حضرت در جنگ احزاب آنها را خواندند. حسن بصری می گوید: من در حالی که از حجاج مخفی شده بودم خداوند را با این کلمات خواندم، خداوند مانع ایشان شد شش بار بر من داخل شدند ،خداوند را با این کلمات خواندم خداوند متعال چشمان ایشان را گرفت. حسن بصری می گوید: برای آموزش همه گناهان خداوند را با این کلمات بخوان آنگاه حوائج دنیوی و اخروی خودت را نام ببر انشاالله آنچه که خواستید عطامی کند این کلمات 40 اسفند که به عدد روزی های توبه می باشند شیخ طوسی و کنعمی این اسمارا در خلال اعمال سحرهای ماه مبارک رمضان ذکر نمودند. هرکس این اسم را 12 روز و هر روز 1000 مرتبه بخواند عجایب زیادی برایش مکشوف می گردد و در نزد بزرگان مقبول القول میشود 《یاتَام(بار) فَلا تَصِفُ الْالسُنُ کُنْهُ جَلالِهِ وَ مُلْکِهِ وَعِزِّهِ》 اگر کسی این اسم را هر روز 90 مرتبه بخواند امور مخفی زیادی برایش کشف می شود 《یا مُبْدئیَ الْبَدایا لَمْ يَبغِ في اِنشاءِهاعَوناً مِنْ خَلْقِهِ》 اگر کسی در هر روز هزار مرتبه این اسمها را بخواند صاحب سلطه و محبت می‌شود و در بین مردم عزیز می گردد. 《يا عَلّامَ الْغُيُوبِ فَلا يَفوتُ شىءٌ مِنْ عِلْمِهِ وَلايَؤدُهُ مِنْ شَيءٍ حِفْظُهُ》 هرکس زیاد مداومت نماید در هر شغل و مقامی که هست ترقی نماید و مقبول القول می گردد. 《يا حَليمَ ذاالاناةِ فَلايُعادِلُهُ شيئ مِنْ خَلْقِهِ》 اگر کسی از وطنش هجرت کرده؛ و این اسم را 99 مرتبه بخواند به وطنش باز می‌گردد   《يا مُعيدَما اَفْناهُ اِذا بَرزَ الْخَلايِقُ لِدَعْوَتِهِ مِنْ مَخافَتِهِ》 @Manavi_2 @Manavi_3 @Manavi_4
☘علامه امینی(۸) از ویژگیهای علامه امینی، عشق و ولای كامل او بود نسبت به آل محمد (علیهم السلام)... عشقی وصف ناشدنی كه می توان گفت «الغدیر» نیز در اثر همین عشق نوشته شد. در مجالس با صدای بلند بر مصائب آل محمّد (صلی الله علیه وآله)‌ می گریست به طوری كه دیگران و به خصوص اهل منبر و نوحه‎خوانان تحت تأثیر گریه ایشان منقلب می‎شدند، گویا یكی از آل محمّد در مجلس است و اگر گوینده‌ی مصیبت، نام حضرت زهرا (سلام الله علیها) را می بُرد، خون در رگهایش متراكم شده و چونان كسی كه ظلم بر ناموس او رفته فریاد می‎زد و همراه اشك بی‎امان، از چشمانش شعله‌ی آتش بیرون می‎زد. 📚سیمای فرزانگان، ص 183 @Manavi_2 @Manavi_3 @Manavi_4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
20.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ﻭ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ آمد .... ﺩﻭﺭ ﻗﻠﺒﺘﺎﻥ ﺷﺎﻝ ﮔﺮﺩﻥ ﺑﭙﯿﭽﯿﺪ... ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻮﻻﮎ ﺍﺩﻣﻬﺎﯼ ﯾﺦ ﺯﺩﻩ ی ﺍﯾﻦ ﺩﯾﺎﺭ، ﻣﻨﺠﻤﺪ ﻧﺸﻮید ... ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺳﺮﻣﺎﯼ ﺳﻮﺯﺍﻥِ ﻧﺎﻣﻼﯾﻤﺘﯽ ﻫﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺎﺷﯿﺪ .. ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺭﻭﺣﺘﺎﻥ ﺳﻨﮓ ﺷﻮﺩ ... ﺣﻮﺍﺳﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﺑﺮﮔﻬﺎ ﯼ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯾﺘﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ .. آﻧﻬﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﻋﺮﻭﺱ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﻟﻬﺸﺎﻥ ﻧﮑﻨﯿﺪ خلاصه زمستانِ زیبا آمد، مواظب انسانیت های به خواب زمستانی رفته باشید ...! زمستان تون،، زیر کرسیِ عشق گرم گرم ... @Manavi_2 @Manavi_3 @Manavi_4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(دعای بسیار بسیارمجرب) ⚜بمدت《 7》 روز و هر روز بر روی ظرف آبی که نزدیک دهان کرده اید اینها را بخوانید و به آب فوت کنید ( ضمنا دست راست شما موقع خواندن در آب باشد ) و در همه جای منزل مخصوصا دم در اتاقها و منزل و گوشه ها بپاشید ابتدا 《 3》 مرتبه این دعا را بخوانید : 🕊✨( بسم الله الرحمن الرحیم یا مَعْشَرَ الجِنِّ اُناشِدْکُمْ بالعَهدِ الَذی اَخَذَهُ عَلَیکُم سُلَیْمانِ بْنِ داوود اَنْ لاتُؤذُونا و لاتَظْهَروا لَنا ) . و حالا در ادامه این را بخوانید : ✨🕊بسم اللهِ اَمْسَیْنا بالله الذی لَیْسَ مِنْهُ شَیءٌ مُمْتَنع و بِعِزَّة الله الَّتی لاتُضام و بِسُلطانِ‌ الله ِ‌المَنیع نَحْتَجِبُ و باَسمائِهِ الحُسنیٰ کُلُّها عائِذٌ من الاَبالِسة و مِنْ شَرِّ شَیاطینَ‌ الانسِ‌ و الجِنّ و مِنْ شَرِّ کُلِّ مُعْلِنٍ و مُسِر و مِنْ شُرِّ ما یُخْرِجُ باللَّیلِ و یَکْمُنُ بالنَّهارِ و یَکْمُنُ باللَّیلِ و یَخْرُجُ بالنَّهارِ‌و مِنْ شُرِّ ما خَلَقَ و ذَرَأَ و بَرَأَ و مِنْ شَرِّ اِبلیسَ و جُنودِهِ و مِنْ شَرِّ کُلِّ دابَّةٍ اَنْتَ آخِذٌ بِناصِیَتِها اِنَّ رَبّی علیٰ صِراطٍ مُستقیم اعوذُ بالله ِ بِما اسْتَعاذَ بِهِ موسی و عیسی و ابراهیم الَّذی وَفّیٰ مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ و ذَرَأَ و بَرَأَ و مِنْ شَرِّ‌ اِبلیسَ و جُنودِهِ و مِنْ شَرِّ ما یَبغیٰ اَعوذُ باللهِ السَّمیعِ العَلیم مِنَ الشَّیطان ِ الرجیم +(به علاوه) سوره و و و ) @Manavi_2 @Manavi_3 @Manavi_4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#احسن_القصص #تشرفات (قسمت سوم) خود را در مقابل حقیقت انکار ناپذیری می دیدند، چاره ای نداشتند جز ای
(قسمت اول) جناب حجه الاسلام آقای قاضی زاهدی گلپایگانی در کتاب شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام قضیه زیر را چنین نقل فرموده اند: از جمله افرادی که به عنایت صاحب الامر از مرض و کسالت نجات پیدا کرده و من شرح حالتی را مختصرا در کرامت ۱۰۸، دفتر ثبت کرامات مسجد جمکران دیدم، جناب آقای جاوید است و چون مطلبی را به عنوان توضیح مطلب احتیاج داشتم آدرسی که خود داده بودند به منزلش رفتم و از نزدیک او را ملاقات کردم. اینک تمام قضیه را از زبان خودش می خوانید: ✨💫✨ سال ۱۳۶۵ شمسی که در عملیات کربلای ۵ مجروح شدم، علاوه بر ناراحتی های تنفسی و اعصابی، هر دو گوشم کر شد، یعنی یکی از گوش هایم پرده است پاره شد به نحوی که قابل عمل نبود و گوش دیگرم عصب شنواییش قطع شد. مرا به بیمارستان بقایی در اهواز بردند. دکترهای آنجا عذر خواهی کردند و گفتند:" امکانات لازم را نداریم، هر چه زودتر او را به تهران برسانید." ✨💫✨ مرا به بیمارستان نجمیه در تهران منتقل کردند. آنجا دکتر ها جوابم کردند و گفتند: "قابل علاج نیست." دو مرتبه مرا از آن بیمارستان به بیمارستان (طالقانی) انتقال دادند و در بخش اعصاب بستری کردند. در رابطه با کری گوشم، دکتر ها گفتند: "امکان عمل جراحی وجود ندارد و می ترسیم دست بزنیم کار وخیم تر شود." در نتیجه آنها نیز مایوس بودند. ظهر یکی از روز ها که به مسجد بیمارستان طالقانی رفتم، دیدم مسجد را کاملا زینت کرده اند. پرسیدم: " شب میلاد صاحب الزمان، حضرت مهدی علیه السلام است."... ادامه دارد... @Manavi_2 @Manavi_3 @Manavi_4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍آیت الله مجتهدی تهرانی : مرحوم آیه الله حاج حسین خندق آبادی میفرمودند: روزی به حمام رفتم، وقتی دلاک مرا کیسه میکشید. تقاضای موعظه کرد، من گفتم: یک دستگاهی آمده از این طرف علف می ریزی، از طرف دیگرش فرش و جوراب و لباس و کاپشن و ماست و کره و پنیر و سر شیر و جیزهای دیگر بیرون می آید. دلاک با تعجب پرسید چه دستگاهی است و چه کسی آن را ساخته است؟ گفتم آن دستگاه گاو و گوسفند است و سازنده اش هم خدا است. او سبزی می خورد و از او کره و پنیر و.... به دست می آید. اگر قدری در این آثار الهی تفکر کنی به وجود خدا پی می بری. ببین این دنیا، چه حساب و کتابی دارد با اینکه گوسفند، سالی یک بچه میزاید و این همه گوسفند را، در طول سال میکشند، ولی گوسفندها کم نمی شوند ولی سگ سالی هفت تا، با کم و بیش، بچه میزاید کسی هم آنها را نمیکشد ولی زیاد نمی شوند. این نمونه ی قدرت خداست باز هم بگو خدا در کار نیست. 📚به نقل از کتاب آداب الطلاب @Manavi_2 @Manavi_3 @Manavi_4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠🌺 🌺💠 هر کس با ایمان این آیات را بر چهار《4》 برگ با نیت خالص و توجه به خدا و معنی آن بنویسد و دفن کند در و در آن خانه به ظهور رسد و آن مکان به آیات 《1 و 2 و 3 》 سوره : المر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ وَالَّذِيَ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ الْحَقُّ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يُؤْمِنُونَ اللّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لأَجَلٍ مُّسَمًّى يُدَبِّرُ الأَمْرَ يُفَصِّلُ الآيَاتِ لَعَلَّكُم بِلِقَاء رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ وَهُوَ الَّذِي مَدَّ الأَرْضَ وَجَعَلَ فِيهَا رَوَاسِيَ وَأَنْهَارًا وَمِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِيهَا زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ 📚منبع : خواص آیات 🌺أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🍃 @Manavi_2 @Manavi_3 @Manavi_4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚠️ را جدی بگیریم! 👌 کارتان همیشه اصلاح خودتان و "روحتان" باشد. ❓آیا شده فکر کنید که چه صفت رذیله ای در شما هست و روی آن کار کنید و نزد یک طبیب بروید و بگوئید: من حسودم! بخیلم! معصیت کارم! کینه توزم! بی جهت می‌کنم؟ 🔺حضرت آیت‌الله ابطحی رحمة الله علیه @Manavi_2 @Manavi_3 @Manavi_4
🚩عزرائیل چگونه میگیرد؟ مردی وحشت زده سمت حضرت سلیمان(ع) رفت ✅حضرت‌ سليمان‌ ديد از شدّت‌ ترس‌ رويش‌ زرد و لبانش‌ كبود گشته‌، سؤال‌ كرد: ای‌ مرد مؤمن‌! چرا چنين‌ شدی؟ سبب‌ ترس‌ تو چيست؟ مرد گفت‌: عزرائيل‌ بر من‌ از روی‌ كينه‌ و غضب‌ نظری‌ كرده‌ و مرا چنانكه‌ می ‌بينی دچار دهشت‌ ساخته‌ است‌. ✅حضرت‌ سليمان‌ فرمود: حالا بگو حاجتت‌ چيست‌؟ عرض‌ كرد: يا نبیّ الله‌! باد در فرمان‌ شماست‌؛ به‌ او امر فرمائيد مرا از اينجا( به دور ترین مکان مانند ) هندوستان‌ ببرد، شايد در آنجا از چنگ‌ عزرائيل‌ رهائی‌ يابم‌! حضرت‌ سليمان‌ به‌ باد امر فرمود تا او را شتابان‌ بسمت‌ كشور هندوستان‌ ببرد. ✅روز ديگر كه‌ حضرت‌ سليمان‌ در مجلس‌ ملاقات‌ نشست‌ و عزرائيل‌ برای‌ ديدار آمده‌ بود گفت‌: ای عزرائيل‌ برای‌ چه‌ سببی‌ در بندۀ مؤمن‌ از روی كينه‌ و غضب‌ نظر كردی‌ تا آن‌ مرد مسكين‌، وحشت‌ زده‌ دست‌ از خانه‌ و لانۀ خود كشيده‌ و به‌ ديار غربت‌ فراری‌ شد؟ ✅عزرائيل‌ عرض‌ كرد: من‌ از روی‌ غضب‌ به‌ او نگاه‌ نكردم‌؛ او چنين‌ گمان‌ بدی‌ دربارۀ من‌ برد. داستان‌ از اين‌ قرار است‌ كه‌ حضرت‌ ربّ ذوالجلال‌ به‌ من‌ امر فرمود تا در فلان‌ ساعت‌ جان‌ او را در هندوستان‌ قبض‌ كنم‌. قريب‌ به‌ آن‌ ساعت‌ او را اينجا يافتم‌، و در يك‌ دنيا از تعجّب‌ و شگفت‌ فرو رفتم‌ و حيران‌ و سرگردان‌ شدم‌؛ او از اين‌ حالت‌ حيرت‌ من‌ ترسيد و چنين‌ فهميد كه‌ من‌ بر او نظر سوئی‌ دارم‌ در حاليكه‌ چنين‌ نبود، اضطراب‌ از ناحيۀ خود من‌ بود. باری‌ با خود می ‌گفتم‌ اگر او صدپر داشته‌ باشد در اين‌ زمان‌ كوتاه‌ نمی ‌تواند به‌ هندوستان‌ برود، من‌ چگونه‌ اين‌ مأموريّت‌ خدا را انجام‌ دهم‌؟ ✅ليكن‌ با خود گفتم‌ من‌ بسراغ‌ مأموريّت‌ خود می ‌روم‌، بر عهدۀ من‌ چيز دگری‌ نيست‌. به‌ امر حقّ به‌ هندوستان‌ رفتم‌ ناگهان‌ آن‌ مرد را در آنجا يافتم‌ و جانش‌ را قبض‌ كردم‌. 📚معاد شناسی، جلد اول، علامه طهرانی. .دفتر اوّل‌ «مثنوي‌» طبع‌ ميرخاني‌، ص‌ 26 @Manavi_2 @Manavi_3 @Manavi_4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
23.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماهی ها سمبل طالع بینی متولدین دی ماه : بز عنصر وجود: خاک شعار: من بکار می گیرم سنگ خوش یمن: انیکس حدید سنگ ماه: اپال سیاه، مالاکیت، موس آکات، کوارتز دودی، عقیق رنگارنگ سیّاره: زحل فلز وجود: سرب شخصیّت: کاردینال، بلندپرواز، حقیقت جو، رهبر رنگ محبوب: سیاه تأثیر پذیر با سیاست راهنمای استراتژیک عجله‌ای در عشق ندارد. نه به سرعت عاشق می‌شود، نه به سادگی راز دل خود را می‌گوید. 🎂دی ماهی های عزیز تولدتون مبارک...🎂 @Manavi_2 @Manavi_3 @Manavi_4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📿📖 📕سؤال آیا خوردن میوه ی درختانی که در اماکن عمومی؛ مانند خیابان هستند، جایز است؟ 📗پاسخ می توان از میوه درختی که در مسیر عبور عمومی است، حتی اگر مالک مشخص داشته باشد، خورد، ولى نباید موجب از بین رفتن درخت و میوه شود و بنابر أحوط باید چیزى از میوه را با خود نبرد. البته، اگر در اماکنی مانند دانشگاه و ادارات قرار دارد و ممنوعیتی جهت استفاده از آن قرار داده شده، لازم است مقررات رعایت گردد. @Manavi_2 @Manavi_3 @Manavi_4
📿📖 📕سؤال در چه مواردی می توان نماز جماعت را به فرادا تغییر داد؟ 📗پاسخ عدول از نماز جماعت به فرادی، با داشتن عذر، در هر جای نماز، جایز است، ولی اگر بدون عذر باشد نظر مراجع متفاوت است: آیات عظام خامنه ای و نوری: عدول جایز است، ولی اگر از ابتدا قصد عدول داشته باشد، خلاف احتیاط استحبابی است. آیت الله وحید: اگر از ابتدای نماز قصد عدول کند، بنابر احتیاط، جایز نیست. آیات عظام صافى، سیستانی: بنابر احتیاط، جایز نیست. @Manavi_2 @Manavi_3 @Manavi_4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید بزرگوار عباس آبشناسان عزیز❤️ 🌷 🌷آن موقع که صدام خیلی شهرها را بمباران می کرد، حسن نامه ای به او نوشت: "اگر جنابِ صدام حسین، ژنرال است، پس به راحتی می تواند در دشت عباس با من و دوستان جنگ آورم ملاقات کند و با هر شیوه ای که می پسندد، بجنگد؛ نه این که با بمب افکن های اهدایی شوروی محله های مسکونی و بی دفاع را بمباران کند و مردم را به خاک و خون بکشد." 🌷در جواب نامه حسن، صدام، ژنرال قادر عبدالحمید را با گروه ویژه اش به دشت عباس فرستاد تا به حسن یک جنگ تخصصی را نشان بدهد. سال ها قبل در اسکاتلند، حسن، عبدالحمید و گروهش را در مسابقه کوهنوردی ارتش های منتخب جهان دیده بود. آن جا گروه حسن اول شد و عراقی ها هفتم شدند. 🌷حالا در میدان جنگ حقیقی، حسن دوباره مقابل ژنرال قادر عبدالحمید قرار گرفت و با یک طرح غافلگیرانه ژنرال عبدالحمید را قبل از رسیدنش به خاک ایران اسیر کرد! 📚 امتداد ٤١، ص ٤ خاطره ای درباره شهید حسن آبشناسان
سر نیزه برنو تا کوه های اسکاتلند افشین آبشناسان در حالی که با یادآوردن خاطرات پدر، صدایش می لرزد می گوید: «برایم تعریف کرده اند که پدر بعد از تحصیل به خوزستان رفته و آن زمان در نخستین دوره آموزشی تکاوری ارتش شرکت کرد و یکی از بهترین تکاوران آن دوران محسوب می شد. در سال ۱۳۵۶، او دوره عالی ستاد فرماندهی را با سرافرازی گذراند و در سال ۱۳۵۰ از استان خوزستان به استان فارس منتقل شد و بیش از ۱۰ سال در شیراز تمرین های نظامی و ارتشی خود را جلو برد.» افشین آبشناسان می گوید پدر هیچ وقت از تمرین هایش حرفی نمی زند اما بعد از شهادت پدر، او از همرزم های سرلشکر شنیده که به خاطر آمادگی بالایی که او در رشته های ورزشی داشت بعد از گذراندن دوره های مختلف آموزشی یکی از بهترین رنجرهای ایران شد. سرلشکر هدف داشت و می خواست یکی از ارتشیان افتخارآفرین ایران باشد. «دوستان پدرم می گفتند که در دوران جنگ، پدر هر وقت می خواست طرح و نقشه ای بریزد و یا درباره طرح و نقشه هایی که عراقی ها اجرا می کردند فکر کند به کوه می رفت و مدتی تنها به ماجراهایی که اتفاق افتاده بود فکر می کرد و زمانی از کوه پایین می آمد که کلی طرح و ایده جدید را در ذهنش به همراه داشت». او ادامه می دهد: «پدر در دوران جنگ، از طریق همین کوهستان توانست به دشمنان خود ضربات سنگینی را وارد کند او همیشه زمانی که در یک منطقه خدمت می کرد اول به کوهستان آنجا می رفت و از بین صخره ها، محلی را انتخاب می کرد تا بتواند به راحتی نیروهای خودی و عراقی ها را ببیند. اصولا این مکان ها که شهید آبشناسان انتخاب می کر در موقعیتی بسیار ایده آل بود و نیروهای دشمن نمی توانستند حتی با چشم مسلح هم او را ببینند.» یکی از تمرین های نظامی ها که بیشتر افراد همرزم او معتقد بودند فقط مختص به خود سرلشکر است پریدن از روی سرنیزه تفنگ های برنو چیده شده روی مزین به صورت عمودی بود. این سرنیزه ها بیشتر شبیه به نیمچه شمشیر است که در سر تفنگ های برنو قرار دارد، اگر این تفنگ ها را تاکنون دیده باشید می دانید که طول زیادی دارند و زمانی که به صورت عمود روی زمین جاساز می شوند ارتفاع زیادی پیدا می کنند.شهید آبشناسان از روی این تفنگ های چیده شده می پرید آن هم بدون هیچ غلت و پشتک زدن: «شنیدم که می گویند تاکنون فقط چند نفر از افراد ارتشی این حرکت را اجرا کرده اند و پدر تنها کسی بود که موفق شد بدون این که آسیبی ببیند این کار را انجام دهد. حتی شنیده ام که یک افسر اسرائیلی که می خواسته این حرکت را انجام دهد به شدت آسیب دیده است.» سرلشکر آبشناسان پیش از انقلاب دوره های تکمیلی چتربازی و تکاوری کوهستان در کشور اسکاتلند را گذرانده است . افشین آبشناسان می گوید پدرش همراه با یک تیم کوهستان در مسابقات نظامی- ارتشی در کشور اسکاتلند شرکت کرده اند: «در این مسابقه بیشتر تیم های نظامی- ارتشی منتخب از تمامی کشورهای جهان شرکت کرده بودند. شیوه مسابقه به این صورت بود که هدفی در کوهستان در نظر گرفته می شود و داوران از تیم های مختلف شرکت کننده می خواستند که این هدف را پیدا کنند، آنها اعلام می کردند که یک هواپیما سقوط کرده است و باید تیم ها بروند این هواپیما را کشف کنند و به قربانی هایش کمک کنند. نقشه خوانی و عملکرد مثبت و… جزو شاخصه هایی بود که برای داوران این مسابقه به شدت مهم بود. تیمی که سرپرستی آن به عهده پدرم بود این شاخصه ها را داشت و توانست مقام اول این مسابقات جهانی را کسب کند. یکی از خاطرات جالبی که درباره این مسابقات شنیدم این است که افسر انگلیسی ای که همراه تیم پدر من بود بعد از مسابقه به داوران اعلام کرد که حسن آبشناسان در حالی که مسیر خود را ادامه می داد زباله های روی زمین را برداشته و درون کوله پشتی خود می گذاشت. او به داوران گفت که من از آبشناسان پرسیدم چرا این کار را می کنی، تو یک افسر ارشد محسوب می شوی و او به زبان انگلیسی گفت من مرد کوهستان هستم. حیف است که این طبیعت زیبا با زباله ها کثیف شود. داوران بعد از شنیدن این ماجرا برای پدرم تقدیرنامه ای درنظر گرفتندموسس گروه «اسب های آهنی» شهید آبشناسان سال ۱۳۵۹ به ستاد جنگ های نامنظم پیوست و با افراد داوطلب، عملیات های چریکی خود را در کوهپایه های «دشت عباس» در استان ایلام آغاز کرد و در همان دوران موفق شد آسیب جدی ای به نیروهای عراقی وارد کند. در عملیات گشت و شناسایی، این شهید حسن آبشناسان بود که موفق شد اولین اسیران عراقی را به اسارت درآورد: «در همان زمان، پدر به عنوان فرمانده یگان جنگ های چریکی در قرارگاه سیدالشهدای مشترک سپاه و ارتش موفق شد نیروهای جدیدی را به آموزش بگیرد. او جوانان موتورسوار را از خیابان های تهران گردآوری می کرد، بیشتر این جوانان شجاع از محله های جنوب شهر بودند که علاقه شدید به موتورسواری داشتند. خود پدر هم موتورسواری را در خیابان های جنوب شهر یاد گرفته بود به همین دلیل ب
ه جوانان موتورسوار خیابان های تهران اعتماد داشت و می دانست با کمی تمرین بهترین می شوند، ایشان داوطلبان را از سطح شهر دور هم جمع کرد و به آنها آموزش های ویژه داد و این افراد را با نام گروه ویژه «اسب های آهنی» در جبهه ها به خدمت گرفت. بیشتر کار شناسایی انجام می دادند و در جبهه کلی به میهن خدمت کردند
دوئل با صدام فرزند آبشناسان از نامه پدرش به صدام می گوید که باعث شد صدام یکی از تکاوران کاربلدش را راهی جنگ با سرلشکر آبشناسان کند: «پدرم زمانی که دید عراق بسیاری از شهرها را موشک باران کرده و به روی سر مردم بی گناه بمب می ریزد نامه ای به صدام حسین، فرمانده نظامی حزب بعث عراق نوشت. متن نامه به این مضمون بود: «اگر جناب صدام حسین، امیر جنگی است، پس به راحتی می تواند در دشت عباس با من و دوستان جنگاورم دیدار کند و با هر شیوه ای که می پسندد بجنگد، نه این که با بمب افکن های اهدایی شوروی، محله های مسکونی و بی دفاع را بمباران کند و مردم را به خاک و خون بکشد.» بعد از انتشار این نامه، صدام حسین، «سرلشکر قادر عبدالحمید» را با گروه ویژه اش به دشت عباس فرستاد. عبدالحمید فرستاده شده بود تا قدرت بعثی ها را به ایرانی ها نشان بدهد. سال ها پیش از آن ماجرا، در اسکاتلند، حسن آبشناسان، عبدالحمید و گروهش را در مسابقه کوهستان شکست داده بود. در آن مسابقات ارتش برگزیده ایران مقام اول را به دست آورده بو و عراقی ها هفتم شده بودند.» اما این بار دیگر نه خبری از کوه های اسکاتلند و نه حرفی از مسابقه در میان بود بلکه همه چیز واقعی بود، شهید آبشناسان و لشکرش بر سر خاک ایران با عبدالحمید و گروهش می جنگید. پس از نبردی طولانی، لشکر عراق شکست خورد و فرمانده ای که صدام به آن می نازید هم اسیر شد. «پدرم در عملیات پاکسازی شهر بوکان از وجود عناصر ضدانقلاب و گروهک کومله نیز فعالیت داشتند و در این عملیات هم موفق شدند، محور سردشت- پیرانشهر که موقعیت جغرافیایی بسیار پیچیده ای داشت و پر بود از جنگل های انبوه آلواتان، کوه های سر به فلک کشیده و تنگه های دلهره آور، با تلاش پدر و شهید بروجردی، شهید ناصر کاظمی و گروهی دیگر از رزمندگان ارتش و سپاه پاکسازی شد.»مرخصی اجباری افشین آبشناسان به اینجای مصاحبه که می رسد، به یاد روزی می افتد که خبر شهادت پدر را شنید. در آن دوران او خدمت خود را در بندرعباس می گذراند: «فقط چهار روز مانده بود که دوران خدمتم را به پایان برسانم، از آنجا که عضو تیم بسکتبال بودم و گاهی مرخصی تشویقی می گرفتم، احتیاجی به مرخصی نداشتم اما آن روز فرمانده صدایم زد و برگه مرخصی ای را مقابلم گذاشت و گفت امضا کن و بعد هم ساک ات را ببند و برو تهران. تعجب کردم گفتم فرمانده، من چند روز دیگر خدمتم تمام می شود مرخصی نمی خواهم، خدمتم که تمام شد می روم اما فرمانده اخم کرد، در نگاهش غمی بود که نگرانم کرد، با چشم به برگه مرخصی اشاره کرد و گفت آبشناسان می گویم امضا کن و به تهران برو. با بی میلی برگه را امضا کردم، در تمام زمانی که ساک ام را می بستم و وسایلم را جمع می کردم به این موضوع فکر می کردم که چرا می خواهند به زور مرا به مرخصی بفرستند، از دوستانم خداحافظی کردم و با خرید بلیت هواپیما راهی تهران شدم، بعد از پرواز هواپیما دائم به ماجراهای آن روز فکر می کردم، دلشوره عجیبی داشتم روزنامه ای را برداشتم و شروع به خواندنش کردم. یکی از تیترهای روزنامه اطلاعات آن روز، میخکوبم کرد «فرمانده لشکر ۲۳ تکاور در خاک عراق شهید شد.» متن خبر را خواندم. خبر درباره پدرم بود، در متن خبر نوشته شده بود که پدرم ۴۰ کیلومتر وارد خاک عراق شده و بعد بر اثر اصابت ترکش موشک شهید شده است. باورم نمی شد، به خودم دلداری دادم و گفتم اگر خبر صحت داشت حداقل یکی از اعضای خانواده ام با من تماس می گرفتند و این خبر را می دادند.»عملیات «قادر» و پرواز آخر سرلشکر از هواپیما که پیاده شدم و به سمت سالن اصلی فرودگاه مهرآباد رفتم هنوز باور نداشتم خبری را که خوانده ام صحت داشته باشد: «در فرودگاه همهمه ای به پا بود. درباره تشییع جنازه فرمانده لشکر ۲۳ تکاور حرف می زدند، حال خودم را نفهمیدم از فرودگاه یکراست راهی خانه شدم. به خانه که رسیدم پرچم سیاه بالای در، رفت و آمد همسایه ها و پیراهن های سیاه من را به این باور رساند که پدرم شهید شده است. پاهایم سست شد، با قدم های آهسته به سمت خانه رفتم، انگار دلم نمی خواست حقیقت را بشنوم، چهره گریان مادرم را که دیدم ماجرا دیگر واقعیت پیدا کرده بود.» شهید حسن آبشناسان در روز هشتم مهرماه ۱۳۶۴ در عملیات «قادر» زمانی که فرماندهی لشکر ۲۳ نیروهای ویژه هوابرد را به عهده داشتند، در جریان درگیری مستقیم با دشمن در منطقه «سرسول کلاشین» که در شمال عراق انجام می شد، بر اثر برخورد ترکش موشک های گراد شهید شد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ مهیا  با تمام جزئیات برای مامور توضیح داد حالش اصلا خوب نبود وسط صحبت ها گریه اش گرفته بود ـــ شما گفتید که رفتید تو پایگاه ـــ بله ـــ چرا رفتید میتونستید بمونید و کمکشون کنید مامور چیزی را گفت که مهیا به خاطر این مسئله عذاب وجدان گرفته بود ـــ خودش گفت .منم اول نخواستم برم ولی خودش گفت که برم ـــ خب خانم رضایی طبق قانون شما باید همراه ما به مرکز بیاید و تا اینکه آقای مهدوی بهوش بیان و صحبت های شمارا تایید کنه شوک بزرگی برای مهیا بود یعنی قرار بود بازداشت بشه نمی توانست سر پا بایستد سر جایش نشست ـــ یعنی چی جناب .همه چیو براتون توضیح داد برا چی می خوای ببریش محمد آقا پدر مریم  به سمت دخترش آمد شهین خانم با دیدن همسرش آن را مخاطب قرار داد ــــ محمد آقا بیا یه چیزی بگو می خوان این دخترو ببرن با خودشون یه کاری بکن  محمد آقا نزدیک شد ـــ سلام خسته نباشید من پدر شهاب هستم ما از این خانم شکایتی نداریم ـــ ولی .. مریم کنار مهیا ایستاد ـــ هر چی ما راضی نیستیم ــــ هر جور راحتید ما فردا هم مزاحم میشیم ان شاء الله که بهتر بشن ـــ خیلی ممنون مهیا خجالت زده سرش را پایین انداخت انتظار برخورد دیگه ای از این خانواده داشت ولی الان تمامیه معادلاتش بهم خورده بود ـــ مهیا مادر مهیا با شنیدن اسمش سرش را بلند کرد مادرش همراه پدرش به سمتش می آمدن پدرش روی ویلچر نشسته بود  دلش گرفت بازم باعث خرابی حال پدرش شده بودن چون هر وقت پدرش ناراحت یا استرس به او وارد می شد دیگر توانایی ایستادن روی پاهایش را نداشت و باید از ویلچر استفاده می کرد مهیا با فرود آمدن در آغوش آشنایی که خیلی وقت است احساسش نکرده بود به خودش آمد . .. @Manavi_2 @Manavi_3 @Manavi_4