eitaa logo
مطلع عشق
277 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام شبتون بخیر خوبین؟ این یکی دوروزه ، تو تمام شبکه های اجتماعی ، هشتگ زیر رو کار کنین
۵ 🔅خوشبختــی؛ رضایت کلی از زنــدگی است. 💭همین که در پی آن هستید که دیگران را شاد کنید، 💭به فکر آینده هستید 💭سختیها را زمینه آسایش میدانید 💭در راستای اهدافتان با توکل بر خدا گام برمیدارید 💭متناسب با حوادثی که پیش می آید، برنامه ریزی میکنید و با نشاط هستید؛ همه و همه نشانه این است که : ♥️ شما خوشبختید. ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#انچه_مجردان_باید_بدانند #قسمت_چهارم ⁉️⁉️پرسش نامه مشاوره قبل از ازدواج⁉️⁉️ ⁉️آیا شما عموما از
💞💞💍💍💞💞 ⁉️⁉️پرسش نامه مشاوره قبل از ازدواج⁉️⁉️ ۳- مسائل مالی در بسیاری از زوجین مسائل مالی آغازگر تعارضات زناشویی است. تعارضات می تواند از چگونگی کنترل در آمد زوج ها ناشی شود به منظور اجتناب از مسائل مالی جدی، زوجین تشویق می شوند که بودجه ای را بپذیرند که توافق دوطرفه آنها را در زمینه اولویت هایشان منعکس کند. ⁉️ موقعیت اقتصادی شما چگونه است؟ ⁉️ آیا می دانید درآمد شریک زندگی تان چقدر است؟ ⁉️دیدگاه های شما درباره مسائل مالی چیست؟ ⁉️ آیا به شریک زندگی تان در زمینه های مالی اعتماد دارید؟ ⁉️آیا هر دو نفر شاغل هستید؟ آیا در یان باره به توافق رسیده اید؟ ⁉️ آیا حساب بانکی مشترک دارید؟ ⁉️درباره هزینه ها و درآمدهایتان با یکدیگر صحبت می کنید؟ ۴- روابط جنسی عشق می تواند به گونه ای بسیار زیبا و رضایت بخش از طریق رابطه ی جنسی شما ابراز شود. در عین حال که زوجین می توانند حس عمیق صمیمیت را از تجلی جسمانی عشق شان تجربه کنند، گاه روابط جنسی می تواند منشأ ناکامی و اضطراب نیز باشد مبادله ی صادقانه ی احساسات فردی درباره روابط جنسی می تواند احساس و ادراک زوجین را از این خصوصی ترین و صمیمانه ترین فعالیت انسانی افزایش دهد. ⁉️آیا روابط جنسی شما کنترل شده است؟ ⁉️ آیا شما از شیوه و میزان ابراز عواطف شریک زندگی خود راضی هستید؟ ⁉️ آیا شما درباره مسائل و روابط جنسی به راحتی می توانید با یکدیگر صحبت کنید؟ ... ‌❣ @Mattla_eshgh
سلام ، ادرس توییتر من ، در صورت تمایل فالو کنین😊 https://twitter.com/M_zoleikani معصومه زلیکانی
⚠️سال 71 به مقاصد تعیین شده در سیاست تحدید نسل، رسیدیم. اما اجرای آن را متوقف نکردیم‼️ ✅ مقام معظم رهبری: امروز باید این خطا را جبران کنیم. ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#آموزش_مبانی_طب_اسلامی #استاد_جمالپور #جلسه_۴۸ 🌸🌼✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم✨🌼🌸 #جلسه_چ
۳ 🌻🌾🌷🌿🌹 4⃣ اگر بلغم و سودا در کبد زیاد شد، قوه مدبره مجبور به ایجاد صفرا در خون می شود و با بلغم و سودا در کبد آمیخته می شود که وقتی غلبه بلغم و سودا بیشتر بشود 👈 محلول و لزج می شود و شکل سبز رنگ پیدا می کند و مجاری کبدی را مسدود می کند که 👈 انسداد کبدی یعنی سرطان کبد. ✅😨😰 ♻️ علائم : 👈 این افراد با اینکه غلبه سردی یعنی غلبه سودا یا بلغم یا هر دوی آن ها را دارند ولی می گویند جگرمان آتش می گیرد. با خوردن غذا 👈 استفراغ تلخ دارند (سبز رنگ، متعفن). ✅🔰😓 🌺💟 درمان: 👈 رفع یبوست مزاجی و اصلاح تغذیه و اصلاح مزاج و تا زمانیکه عطش شدید دارند باید سرکه انگبین بخورند. خوردن داروی اسلامی مرکب ۴ نیز مفید می باشد. درمان مقطعی حجامت است که زمان انجام آن به تشخیص طبیب می باشد. ✅🌹 5⃣ اگر صفرا در معده رسوب کند، تمایل به دفع و تهوع بیشتر وجود دارد. این تهوع گرم و تلخ مزه و آتشین است. (درحالیکه تهوع سرد، دهان بی مزه است). 🌷 نکته: در 👈 گرمی معده آروق وجود ⬅️ ندارد، ولی در 👈 سردی معده آروق وجود ⬅️ دارد. ✳️ اگر صفرای کبد زیاد شود، احساس سوزش و داغی در بدن بوجود می آید ولی راه خروج ندارد. ولی در معده از طریق استفراغ راه خروج وجود دارد. ✅🌹 💐💟 کسانی که صفرای زیاد یا همان اسید زیاد معده دارند خوردن 3 قاشق ناشتا سویق گندم یا پودر سنجد یا سویق سنجد یا پودر کنار یا سویق کنار به مدت حداقل یک هفته توصیه می شود. البته خوردن مرکبات بعد از غذاها نیز کمک به خنثی کردن اسید زیاد معده می کنند. ✅🌻 ‌❣ @Mattla_eshgh http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
⭕️ هر ازدواجی که به تأخیر می‌افتد، ضربه‌ای است به و ✅ هر یک ، یک پروژه است در ❣امر مقدس ازدواج، در حال تبدیل شدن به یک شیوه‌ی مبارزه در جنگ‌های نوین شناختی است. ‌❣ @Mattla_eshgh
۳۷۷ از وقتی دخترم ۱۰ سال داشت بهش میگفتم درس و هنر و... همه خوبه ولی وظیفه اصلی یک دختر اینه که به موقع ازدواج کنه و بلد باشه چطور زندگی کنه کارهای خونه را بهش محول میکردم. ازش میخواستم غذا درست کنه و چون چندتا بچه بودن، از تمیز کردن بچه‌های کوچیک و حموم کردنشون همه رو بلد شد. توی کارای هنری و درسش هم موفق بود ۱۴ سالش بود که حافظ کل قرآن کریم شد. چند ماه بعد یک خواستگار براش اومد طلبه ای فعال و خوب برای تحقیق که رفتیم، احساس کردم خدا آزمایشی بزرگ برای ما رقم زده از یه طرف تمامی اساتید و دوستان و همه از ایشون تعریف میکردن، از طرفی واقعاً واقعا وضعیت زندگی شون خیلی با ما فرق داشت اصلا نمیدونستیم اجازه بدیم بیان یا نه، تو همون اوضاع این حدیث پیامبر (ص) که اگر جوان مومنی به خواستگاری دختر شما آمد و او را به خاطر مال دنیا رد کنید ادامه ش دقیق یادم نیست... خلاصه اومدن در نگاه و برخورد اول همسرم ایشون رو پسندیدند بعد از مشاوره های زیاد و چند جلسه صحبت کردن بالاخره بنای عقد گذاشته شد ولی موج مخالفت ها شروع شد که چه دلیلی داره شما که هم از موقعیت اجتماعی خوبی برخوردار هستید وهم وضعیت اقتصادی مناسبی دارید و این دختر که نمونه اس توی فامیل رو به عقد طلبه ای فقیر دربیارید ولی من به وعده الهی که در قرآن آمده معتقد بودم که یغنهم الله من فضله با یک حلقه فقط یک حلقه کوچیک عقد شد. سفره عقد هم خودم ودخترم تزئین کردیم و لباس عقد مناسبی هم تهیه کردیم ولی کل سفره و لباس ۳۰۰ هزار تومان شد. یکی از اقوام هم آرایش عروس رو به عهده گرفت و از اونجایی که ما رضایت خدا را می‌خواستیم، یک عقد پاکیزه با حضور یکی از علمای شهر برگزار شد. ما هم پول خرج های اضافه را یک گردنبند برای دخترمان هدیه گرفتیم. بنا بر این شد که تجمل گرایی و چشم و هم چشمی در کار نباشه هر چه هدیه و شهریه و... داشتند طلا خریدند. بزرگترین دغدغه این ها خرید خونه بود من از قبل همیشه میگفتم یا حضرت محمد (ص) سنت تو بر ازدواج زود هنگامه و من سعی می کنم دخترم را اینگونه تربیت کنم تو خودت شفیع شو برای امور ازدواج دخترم و برای خونه هم باز به این بزرگوار متوسل شدیم و روضه امام جواد علیه السلام، در نهایت ناباوری یه خونه نقلی و قشنگ تونستند بخرند واقعا یه معجزه بود هیچ کس باورش نمی شد این هم در اوج گراني. خود من که در متن ماجرا بودم باورم نمیشه فقط میدونم ایشون طلبه ای مخلص با ادب و با حیا و متوکل هستند الان حدود ۹ ماهه عقد هستند. ❣ @Mattla_eshgh مطلع عشق درایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc مطلع عشق در تلگرام 👇 https://t.me/joinchat/AAAAAEPMpR-8n7jQKaBvdA
https://www.instagram.com/p/CGDU0xQnQwe/?igshid=4zntm4pskswu امسال هم ، همسفرپسر فاطمه نشدیم😭😔
مطلع عشق
رنج_مقدس قسمت_هشتاد_و_هشتم گيرم که مدام قرار را عقب انداختم. بالاخره چی؟ بله يا نه؟ بعد از دو روز ق
هشتاد و نهم آرامش کوه و طراوت سحر چشيدنی است. پدر با نشاط هميشگی اش، راهمان انداخته برای اين کوهپيمايی. نماز را صبح خوانديم و به راه زديم. علی قول چای آتشی بالای کوه را داده است. کنار جوی آبی که از قله تا اينجا کشيده شده است قدم بر می دارم. نسيم سحری که به آب می خورد سرمای بيشتری بر جانم می نشاند. چادرم را تنگ تر دور خودم می پيچم و دستانم را زير بغلم فرو می برم. هيچ کس حاضر نيست حرفی بزند. فضا همه را در آغوش خودش گرفته است. پدر تسبيحش را می چرخاند و آرام آرام قدم بر می دارد. معلوم است که اين کوه ها برايش هيچ است اما به خاطر ما دل به آرام رفتن داده است. کلاه کاموايی را تا روی گوش هايش پايين کشيده و اورکت سبز سيرش را پوشيده است. کوله پشتی سنگين روی دوشش پر کاه است. من که نمی توانم با آن پنج قدم بردارم، چه برسد تا بالای کوه. علی شال کرم رنگش را محکم دور دهانش پيچيده است. شال و کلاه را ريحانه برايش بافته است. با بليزی که حالا زير کاپشن پنهان است. هم قدم بودن پدر و علی برايم غرور می آورد. نگاه از آب و سنگ ها می گيرم و به نظم قدم هايشان می دوزم. کم کم هوا دارد روشن تر می شود. سرم پر است از حرف هايی که می خواهم بزنم؛ اما می ترسم، می ترسم از اينکه درست نباشد. شايد راست بگويم اما درست و به جا نه! کمی می ايستم و پشت سرم به راهی که آمده ام نگاه می کنم. حالا همه چيز زير پای من است. علی چند قدمی عقب می کشد و دست ريحانه را می گيرد و هم پا می شوند. متعاقبش مادر اما جلو نمی رود. پدر تنها، مادر تنها، من تنها، علی و ريحانه. چند قدم می رويم. علی دستم را می کشد و هلم می دهد سمت پدر. قدم هايم را بلندتر می کنم و به پدر می رسم. من را که کنارش می بيند لبخندی می زند و دستم را می گيرد. وقتی به پدر تکيه می کنم کمی از سرمای دور و اطرافم کمتر می شود، پدر می گويد: - چند ماهی می شد کوه نيامده بوديم. - با شما بله؛ ولی با بقيه جای شما خالی دوهفته پيش تپه نوردی کرديم. پدر همچنان مرا با خود می برد. - هر وقت که مادر شدی می فهمی که حس پدر و مادر نسبت به بچه شون چه رنگيه. مخصوصاً اينکه رنگ مورد نظرت رو نتونی تو رنگ ها پيدا کني. دلت می خواد با عدد، با مقايسه، با آيه، با قسم يه جوری به بچه هات بگی که دوستشون داری. حتی عمق نگاهت هم نمی تونه اون ها رو متوجه عمق محبتت کنه. قدم هايمان هماهنگ شده، پدر کوتاه آمده، و الا که من نمی توانم پا به پايش بروم. تا شانه اش هستم. سرش را کمی خم کرده تا هم کلام شويم. - ليلاجان! قرار نيست با ازدواجت چيزی عوض بشه. پيش ما همه چيز همان طور می مونه که بوده! اما برای تو... دنيات می خواد رنگ آميزی بشه. پررنگ تر، پرشور تر... کمی حال و هوات معطر می شه. آرامشت کنار همسرت شکل می گيره. تمام اين شور های زنانه دل نشانت، محبت های بقچه شده ت، دارايی هايی که داری و پنهان شده، بعد از ازدواج پيدا می شه.
رنج_مقدس قسمت_نود_ام نفس عميقی می کشد. نفس عميقی می کشم. سلول هايم از شادی اين هوا به وجد می آيند. دوباره نفس عميقی می کشم. دلم نمی آيد اين دم ها بازدم داشته باشد. پدر دستم را فشار می دهد و می گويد: _ مصطفی اين قدر جوانمرد هست که من داراييم رو دستش بدم. اجازه بده که کمی جلو بياد. حرف هاتون رو بزنيد. هر چه از من و علی شنيدی دوباره از خودش هم بپرس. بخواه که جواب سؤال هاتو بده. با اينکه نياز نبود اما علی رو فرستادم توی دانشگاه و در و همسايه هم تحقيق کرده. خيالت راحت بابا. حرف های پدر را می شنوم. بالاخره يک سال هم سفر و هم سفره اش بوده است؛ و فعلاً علی هم صحبت و هم فکرش. خوبی ها و بدی هايش را ريخته اند روی دايره. خيلی از سؤالاتم را لابلای اين حرف ها جواب گرفته ام؛ اما باز هم... علی معتقد است که معنای توکل را نمی دانم که اين طور معطل مانده ام و حالم خراب است. راستش به هيچ چيز اعتماد ندارم. پدر جايی نگه مان می دارد و می گويد: - از اينجا می شه طلوع رو خيلی خوب ديد. چند لحظه همين جا بمونيم. دلم از شکوه خورشيد به تپش می افتد. بی طاقت می شوم و چند قدمی از بقيه جلوتر می روم. پدر بازويم را می گيرد و به مقابلم اشاره می کند. تا لب دره فاصله ای ندارم. نگهم می دارد. زير لب برای خودم زمزمه می کنم: - خيلی خوبی. خيلی زيبايی. با شکوهی! نمی توانم درکم را از خدا به زبان بياورم. بگويم مهربان است. خوب است. زيباست. تواناست. طاقت نمی آورم و دستانم را دو طرف باز می کنم و فريادم را در دل کوه رها می کنم. نمی شود لذت برد و اعلام جهانی نکرد. حالا خورشيد تمام قد طلوع کرده است. صدای فرياد من هم تمام کوه را برداشته است. مادر را در آغوش می گيرم. اشک کنار چشمش را پاک می کند و آرام کنار گوشم می گويد: - زندهباشي عزيزم. دلم نميخواهد حالم را چيزي به هم بزند. آسمان زيباست. زمين زيباست. کوه زيباست. خدا زيباست. واي که همهچيز زيباست. راه می افتيم به سمت بالاتر. جايی که برای نشستن مناسب است و پدر و علی بساط آتش را راه می اندازند. صبحانه را مادر می چيند. چای را هم علی آماده می کند. حاضر نيستم از کنار آتش تکان بخورم. سر سفره وقتی می نشينم که همه چيز آماده است. صحبت هايشان که گل می کند از جمع فاصله می گيرم. چند قدم مانده به دره می ايستم. سر خم می کنم، وحشتناک است.