eitaa logo
مطلع عشق
277 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
س: پزشکان متخصص می‏توانند از طریق استفاده از روشها و دستگاههای جدید، نواقص جنین در دوران بارداری را تشخیص دهند و با توجه به مشکلاتی که افراد ناقص‏ الخلقه بعد از تولد در دوران زندگی با آن مواجه می‏شوند، آیا سقط جنینی که پزشک متخصص و مورد اطمینان آن را ناقص‏ الخلقه تشخیص داده، جایز است؟ ج: سقط جنين در هر سنّی به مجرد ناقص‏ الخلقه بودن آن و يا مشکلاتی که در زندگی با آن مواجه می‏شود، جايز نمی‏شود. 📚اجوبه الاستفتائات حضرت آیت الله خامنه ای، سوال ۱۲۶۳ @Mattla_eshgh مطلع عشق درایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc مطلع عشق در تلگرام 👇 https://t.me/joinchat/AAAAAEPMpR-8n7jQKaBvdA
مطلع عشق
📕 محافظ_عاشق_من 🥀 ✍ به قلم : #ف_میم 🍃 قسمت دهم با اصرار مامان ناهار را در سکوت و ذهنی مشغول خ
📕 🥀 ✍️ به قلم : 🍃 یازدهم < دانای کل > گاه در مواجه ی زندگی هر آنچه پیش میروید با مشکلات بزرگتری رو به رو میشوید ، باید بدانید که لایق سختی ها هستید ، سختی هایی که انسان را به اوج می رساند و رمز پیروزی ، خطر عشق را به جان خریدن ؛ بزرگترین و سخت ترین کار دنیاست ... برای آخرین بار مقابل آینه قدی چادرش را مرتب کرد . دوست داشت اولین روز کاریش مرتب و شیک بنظر برسد از آنجا که نمی توانست از خانه لباس پرافتخارش را بپوشد و مادرش را علیه خودش بشوراند لباس را به خشک شویی داده بود تا بعد از ترک خانه تحویل بگیرد و در پاساژ نزدیک محل کارش لباسش را تعویض کند . بعد از آموزش های سخت و طاقت فرسا ، قرار بود اولین تجربه ی یک پاسدار امنیتی را داشته باشد ؛ مخالفت های پی در پی مادرش باعث شده بود مجبور شود حقیقت را پنهان کند و به او بگوید برای بهداری پادگان استخدام شده و هیچ کاری با موقعیت های خطرناک سپاه ندارد . مادرش اوایل خیلی مشکوک شده بود و مدام میگفت چرا باید دانشجو داروسازی را استخدام کنند ؟! و او هیچ از آموزش های دانشگاه افسری خبر نداشت ، آموزش هایی که هنوز تمام نشده بود اما بخاطر نمره های بالایی که مهدا در تمام زمینه ها داشت ؛ ضمن آموزش ، وارد عرصه کار شده بود و چقدر سخت این دو سال را پشت سر گذاشته بود ، دانشجوی داروسازی بودن و تحصیل در مقاطع نظامی .... البته آموزش هایش هم راستا با رشته اش بود اما چیزی که او را به کار فرا خوانده بود رشته ی تحصیلیش نبود .... با صدای مادرش منتظر به او چشم دوخت : ــ مهدا ؟ مامان ؟ ساعت کاریت تموم شد زنگ بزن ، میخوای اگه بابات تا اون موقع رسید بهش بگم بیاد دنبالت ؟ ــ چشم مامان جان ، نه ماشین شما رو میبرم با اجازه ؛ بابا هم طفلک خسته است ــ آره والا ، من نمیدونم چرا بعد از دو سال هنوز تمام کار های انتقالیش درست نشده ! مراقب خودت باش ، از آزمایشگاه و بهیاری هم بیرون نیا ، حرف سیاسی و ... هم نزن که فکر کنن جز به هدف کار داخل بهداری اومدی همین طور با خودش زمزمه کرد گفت : من نمی دونم چرا نذاشتنت داخل بیمارستان ..... سپاه ، آخه چرا بهیاری تیپ ؟! برای بار چندم از خودش ناراحت شد که به مادرش دروغ گفته و اولین مکالمه شان را به یاد آورد که آخرین باری بود که از خواسته ی اصلیش حرف زده بود درست چهار سال قبل ... انیس خانم : جوونی نمیفهمی چی میگی ... مهدا : یعنی میخواید بگید جوگیر شدم ؟ آره مامان ؟ منو این جوری دیدی ؟ ــ من کی گفتم جوگیر شدی ، گفتم بخاطر هیجانی این سن هست اینو میگی من سال هاست با بچه های همسن و سال تو سر و کله میزنم تا چهار ، پنج سال دیگه هزار بار تصمیمت عوض میشه بحث آنقدر طولانی شد که انیس خانم با تمام شناختی که از ابعاد شخصیتی فرزندش داشت نتوانست او را قانع کند و متوجه شد که از جوگیری و از شر و شور جوانی این نظریه را نداده و کاملا به تصمیمش فکر کرده و مصمم است . همیشه از مطالعات سیاسی و تحقیقاتیش میترسید وقتی در تمام بحث های عقیدتی شرکت میکرد و اطرافیانش را شگفت زده میکرد او فقط نگرانیش تشدید میشد از اینکه چطور می تواند این بچه را از خطر دور کند . در آخر مجبور شد از قوه ی زنانه اش بهره بگیرد و گفت : ــ کم بخاطر ماموریت های بابات خون بجگر شدم تو هم میخوای سکتم بدی ، تو که میدونی با تمام دنیا برام فرق داری ، چرا عذابم میدی ؟ میتونی با تلاش رشته ای که میخوای قبول بشی و این جوری خدمت کنی در آرامش . مگه همه باید اطلاعاتی و پاسدار بشن که به مردم خدمت کنن هان؟ بعدم تو دختری محاله همچین اجازه ای بدم اگه مرصاد می خواست شاید موافقت میکردم ولی ... ــ مامان جان ، بابا که خیلی وقته نمی تونه با وضع زانو هاش ماموریت بره ، بعد هم مگه مادرای شهدا بچه هاشونو دوست نداشتن مگه براشون آرزو نداشتن ؟! تازه من میگم شهید حالا من چی ؟ چکاری تونستم بکنم ؟! این بی تفاوتی عذابم میده نمیتونم در برابر اینهمه توطئه ی فکری سکوت کنم ، من وقتی آرامش دارم که وجدانم راحت باشه از استعدادم درست استفاده کرده باشم و به انسانیت نزدیک بشم ، همون چیزی که خدا منو بخاطرش خلق کرده ... ــ خدا ؟ خدا گفته اول رضایت پدر و مادر منم راضی نیستم وسلام . با یادآوری گذشته آهی کشید و از اینکه نتوانسته مادرش را قانع کند و به پنهان کاری متوسل شده حسابی از خودش کفری شد . ادامه دارد ...
🍃🥀🍃🥀 🥀🍃🥀 🍃🥀 🥀 ⚜️هوالعشق ⚜️ 📕 محافظ_عاشق_من ✍️ به قلم : 🍃 قسمت دوازدهم در زدن های پی در پی فقط میتوانست نشان دهد مرصاد دوباره سر شوخی را باز کرده تا خواهرش را با انرژی راهی کند . مهدا : بیا تو مرصاد ... و باز صدای در ... مرصاد بیا اینقدر در نزن ... و باز ... مرصاد بیام دم در زنده موندنتو تضمین نمیکنم . مرصاد سرش را داخل آورد و گفت ‌: جرئت داری یه بار دیگه بگو تا بهت بگم کی زنده نمیمونه ! تنها کسی که میدانست مهدا برای چه کاری به تیپ ... میرود مرصاد بود ، برادر پرنشاطی که مورد اعتماد ترین فرد زندگیش بود و دو سال از او کوچکتر . مهدا با صدایی لرزان که آشفتگیش را فریاد میزد گفت : ــ مرصاااد مرصاد که فهمید الان زمان شوخی های بی باکانه اش نیست با لحنی که مهربانی برادرانه اش آشکار بود گفت : ــ جانم ، نگران چی هستی ؟ الان باید خوشحال باشی تلاشت نتیجه داده ــ من خیلی عذاب وجدان دارم دروغ بزرگی گفتم ، اصلا دلم نمیخواد با دروغ و پنهان کاری و از همه مهمتر نا رضایتی مامان بابا کار کنم ... من به دعای خیرشون به عنوان انگیزه نیاز دارم ... ــ قربونت برم ، روزی که فرم تو دستت بود همه اینا رو میدونستی غیر اینه ؟ ــ به نظرت با خیال یه کار درست اما با روش اشتباه انجام یه همچین کاری درسته ؟ ــ ببین من نمیتونم بگم پنهان کاریت درسته یا نه ؟! ولی میتونم بگم تو تقریبا تمام تلاشت رو کردی با فیلم ، کتاب ، حرف ، منطق ، عقل ، احساسات و همه چی ! و میتونم بگم منطق عواطف مامان یکم خودخواهانه بود و فقط یه راه برات گذاشت ؛ اینکه این راه درسته یا نه ، رو نمیدونم اما کاری که براش زحمت کشیدی ارزشش و مسئولیت خیلی سنگینی برات داره ! ــ نمیدونم گیج و آشفتم فکر میکردم روزی که قراره برم سرکاری که به درستیش ایمان دارم ، بهترین روز زندگیمه ولی به مبهم ترین تبدیل شد ــ من نمیدونم چی بگم که برات قابل پذیرش باشه و بتونی با عقل و وجدانت کنار بیای ، نا سلامتی تو خودت منبع نصایح عارفانه ی منی˝ هر چه بگندد نمکش میزنند وای به روزی که بگندد نمک ˝ ــ البته من اون نمک ناخالص هستم که رطوبت رو دووم نمیاره ــ خب حالا از آنتن شبکه قرآن بیا پایین ، بریم شبکه خبر باید به عرضت برسونم اگه نری احتمال هر لحظه پشیمانی مادر گرام از همین دارو فروختنت هم وجود داره پس بزن بریم که به نفعت نیست مهدا به این تعبیر برادرش خندید و گفت : صدبار بهت گفتم به رشته من توهین نکن ، حالا تو کجا میخوای بیای ؟ به عنوان سرباز فراری ببرم معرفیت کنم ؟ ــ تو بذار یک ماه از دانشگاه قبول شدنم بگذره بعد سربازی هم میرم بیا بریم برسونمت بعدش با ماشین کار دارم خودم ــ کجا بسلامتی ؟ ــ با بر و بچ میخوایم بریم نمایشگاه ، سجاد میخواد ماشین بخره ــ مبارکشون باشه ، حالا چرا لشکرکشی کردین ؟! یه ماشینه دیگه ــ خواهرم شما نمیدونی چه صفایی داره واسه ما ، اونم با پول خودشه و الان رو ابرا سیر میکنه ، حس میکنم عمدا گفته منم باهاش برم ، میخواد ... ــ قضاوت ممنوع مرصادالدوله ، ان شاء الله با حقوق و چند تا وام یه ماشین واسه جفتمون ثبت نام میکنیم ــ تو اسطوره ی خواهران عالمی ولی من دلم میخواد با درآمد خودم باشه ــ منظور منم همین بود فیفتی فیفتی ، نکنه فکر کردی صندوق قرض الحسنه زدم اخوی ؟ هوا برت نداره ، جناب عالی هم باید هزینه کنی ! ــ من در حد باک بنزینو برف پاککن میتونم هزینه کنم کافیه ؟ ــ راجبش فکر میکنم ادامه دارد ...
📕محافظ_عاشق_من ✍ به قلم : 🍃 قسمت سیزدهم مائده در زد وارد اتاق شدوگفت :آبجی مامان میگه دیرت نشه مرصاد :باشه اومدیم ــ تو کجا؟ ــ دارم میرم مسافرکشی میای ؟ ــ نه قربونت انگ خودته ، اگه راس میگی اون جاهایی که میری منو ببر! ــ خدا روزیت جای دیگه بده، بیا برو بس درس خوندی مغزت اتصال کوتاه داره ...خوندی اینا رو که ؟! کارکردش عین ماهی گلیه ــ مرصاااااد ‌!! مهدا ؟یه چیزی بهش بگو تا کچلش نکردم مهدا که به کلکل خواهر و برادرش میخدید گفت : اگه مرصاد ۴ساله و مائده ۱ساله قول بدن یکم انسانوار رفتار کنن من قول یه آخر هفته توپ میدم ! مرصاد : خاله بستنی هم بهمون میدی ؟ مائده : نه دندونات خراب میشه کوچولو ــ بدبخت حالا من چارتا دندون دارم باهاش تو رو گاز بگیرم توکه همونم نداری ! ــ خوبه به وحشی بودن خودت اعتراف کردی ، مهدا داری میای از پادگان آمپول کزاز هم بیار ! و باخنده ازخشم برادرش گریخت . مهدا :مرصاد به جای کلکل کردن آماده شو دیرم شد ،همین روز اول به جای گل میکارنم تو باغچه فتوسنتزکنم ــ گل ؟ در اون حدمفید نیستی! مهدا روی میزش به دنبال چیزی بود که بتواند از مرصاد پذیرایی کند که مرصاد با سرعت به اتاقش پناه برد به هال رفت که دیدمادرش باشخص پشت خط درگیر است و او رابرای کاری مواخذه میکند تماس که پایان یافت گفت : ــ چیه مامان ؟ ــ سرویس مائده بودمیگه نمی تونه بیاد، شورشو درآورده هر دفعه یه چیزی رو بهانه میکنه ، نصف ماه نمیاد ، پول کامل هم میگیره ــ مامان وضعیتش واقعاخوب نیست تو این دو سال واقعا بهمون ثابت شده.شمارشو بده لطفا،ان شاء الله مشکلش حل میشه ، مائده هم ما میرسونیم ــ تو هم همیشه بگو،حق با بقیه ست اِلاما، بااین خوش بینیت ــ حرص نخورفدات شم ، شما حق داری ولی بایداونم درک کنیم ــ خب حالا یه چیزی بخوردیرت نشه،عصرکلاس داری؟ ــ آره ،۴:۳۰ تا ۶ ــ چرا اینقدر به خودت سختی میدی ؟مگه درآمدما کمه که میخوای بری سرکار؟! دانشگاه دولتی هم خرج آنچنانی نداره که ــ مامانی ؟از اون مربا خوشمزه ها نداریم دیگه ؟ ــ چرابحث عوض میکنی؟ ــ تا در آرامش بشینم و مامان همیشه دل نگرانمو تماشاکنم تا وقتی سرکار هستم کمتر دلتنگ بشم ، کمترذهنم مشغولش بشه وبا آسودگی خیال اون ، منم کارم رو درست انجام بدم ــ بازمن کم آوردم ولی بذار مادر بشی اون وقت میفهمی منو مرصادهمین طور که بسمت میز می آمد گفت : کی میاد اینو بگیره آخه؟! ــ تو بیا بشین پای این تلفن ببین !خیلی خجالت میکشم وقتی مردم اصرار میکنن و هی میگم ،بخدانمی خواد ازدواج کنه ــ حالاچارتا دونه بیشتر نیستن که ،یکیش سجادِ که همه میدونن از وقتی چشم به دنیا گشوده مهدا رو میخواد کلا بالاخونه رو داده اجاره ! وسرگرم لقمه ی بزرگی از خامه ومربا شد مهدا ازغفلت مرصاد استفاده کرد و قاشق مربا راپشت گردنش کشیدکه فریادش بلند شد ــ مهدامیکشمت ، فاتحه تک تک روسری وساق دست هاتوبخون ــ حقته، بار آخرت باشه بامن مثل ترشیده ها رفتار میکنیا !من تازه بیست و یک سالمه ــ ایشالایکی بگیرتت که اجازه نده بیای چهره مبارکتونبینیم انیس خانم: زبونت گاز بگیر من یه روز نبینمش میمرم ــ تحفه است مگه؟ مائده همان طورکه مقنعه رامرتب میکرد گفت : مهداکه کم خواستگارنداره کی به تودختر میده ؟ ما ازدستت نفس بکشیم ــ یه کلمه هم ازمادر عروس ــ من خواهرشوهرم مهدا :وای خدا اینا اگه بهم بگیرن من اینجامی پوسمو نمیرسم ،روبه مائده ادامه داد : تو آماده ای ؟ ــ آره ، بریم.من لقمه می برم صبحانه نمی خورم ــ باشه ، مرصاد ؟ما تو ماشین منتظریم زود بیا ــ این کجامیاد؟! ــ این به درخت مرصاد میگن ، سرویسم نمی تونه بیاد ! ــ این سرویس تو هم کم مونده ما به استخدامش در بیایم زنگ بزنیم بگیم کجا تشریف میبرین ؟! ما بیایم خدمت تون مهدا :‌خدمتگزار ما نیست که ! ایشون درقبال کاری انجام میده حقشومیگیره مثل یه کارمند معمولی فقط کارشون فرق داره ... ــ باشه بابا غلط کردم ،مامان ما رفتیم ، شماامروز مدرسه نداری ؟ ــ نه امروز کلاس ندارم ماشین پیشت باشه ،البته مهداومائده رو بایدبرگردونی ،چون نمیدونم باباتون کی میرسه ــ راننده شخصی خانم ها ــ خب ماشینو بده مهدا ــ نه من راضیم ــ پس حرف نباشه برودیرشون نشه ــ چشم قبل از خداحافظی انیس خانوم مهدا را زیر قرآن رد کرد و از خدا خواست جگر گوشه اش از خطرات در امان بماند . ادامه دارد ...
📕 محافظ_عاشق_من ✍ به قلم : 🍃 مرصاد : خب اول کدومتون بندازم پایین ؟ مائده : مهدا ؟ ‌میشه اول منو برسونه ؟ مهدا : آره عزیزم . مائده : دیرت نمیشه ؟ ــ نه ، نگران من نباش . ــ فدات شم آبجی جونم . مرصاد : اَه اَه ، حالمو بهم زدین مهدا : شما رانندگیت رو بکن تا به کشتنمون ندی ــ بادمجان عزیزم ، شما بادمجان بمی آفت نداری !‌ ــ تو که بادمجان بم نیستی ، همین خطرناکه مرصاد خواست جواب بدهد که زنگ تلفنش این فرصت را از او گرفت : ــ سلام بر سرور مردان اهل جهنم !!!‌ چطوری برادر ؟ باشه ، یادم هست . نه ؛ ماشین دارم بیام دنبالت ؟ تو همیشه زحمتی . آره ، من نمیدونم چرا تو رو دنبال خودش راه انداخته ... بلند خندید و گفت ؛ باشه برو مزاحم نشو ، اینجا خانواده نشسته وگرنه حالیت میکردم ... آره ما هم بلدیم ... باشه اینقدر حرف نزن ، دارم رانندگی میکنم ؛ شرت کم . مهدا و مائده ریز خندیدند و مائده گفت : تو چرا مثل آدم حرف نمی زنی ؟ ــ چون مخاطبم آدم نبود . ــ کی بود ؟ چشم غره ای نثار کنجکاوی خواهر نوجوانش کرد و در کمال ناباوری گفت : ــ دوست دخترم بود این بار همه خندیدند که مائده گفت :‌ ــ ترسیدم داداش فکر کردم میخوای دعوام کنی . ــ دعوات که میکنم ، مائده جان کسی از برادر جوونش که فقط شماره مرد رو گوشیش سیوه نمی پرسه کی بود ! مهدا : وا مرصاد تو شماره مارو با اسم سیو نکردی ؟! ــ نه ! ــ چه حرفااا ، بده گوشیتو اول شماره خودش را وارد کرد و با تعجب رو به برادرش کرد و گفت : ــ چرا منو موبد اعظم سیو کردی ؟! ــ وقتی میری رو منبر باید با تبر بکشنت پایین آخه مائده : آبجی ببین منو چی سیو کرده ؟! مهدا پس از خنده ی متمادی گفت : مرصاد خیلی بدی ، چیه این آخه . ــ چی بود آبجی ؟ ــ پلنگ صورتی ادامه دارد ... ❣ @Mattla_eshgh مطلع عشق درایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc مطلع عشق در تلگرام 👇 https://t.me/joinchat/AAAAAEPMpR-8n7jQKaBvdA
❤️خانوم وآقای خونه؛ یکی از روش های تربیت صحیح جنسی و تثبیت در کودکان: جدا نمودن محل خواب کودک از والدین درحدود سن دو سالگی است. 👌جدی بگیرید لطفا ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#افزایش_ظرفیت_روحی 14 ❇️ دستور! 🔵 گفتیم که آدم باید خیلی بیشتر از اینکه دنبال یادگیری باشه باید د
15 ☢️ گفتیم که آدم اگه بخواد زندگی راحتی داشته باشه اتفاقا باید با راحت طلبی خودش مبارزه کنه. البته باید دقت کرد که ما کلا با هر نوع راحت طلبی مخالف نیستیم. بلکه با "راحت طلبی بد" مخالفیم. 👈🏼 آخه راحت طلبی دو نوع هست: 🚫 راحت طلبی بد ❇️ و راحت طلبی خوب 💢 راحت طلبی بد همینی هست که آدم بخواد "بدون هیچ زحمتی" به یه راحتی سطحی و زودگذر دست پیدا کنه. ✔️ راحت طلبی خوب اینه که آدم زحمت بکشه تا به "یه راحتی دائمی" برسه. برای روشن شدن مطلب دو تا کشاورز رو در نظر بگیرید ⭕️ یکی از این کشاورزا اهل راحت طلبی بد هست و در طول سال محصولی رو توی زمین خودش کشت نمیکنه و میگه میخوام راحت باشم و زحمتی نکشم!🤣😴 ⭕️ خب این آدم آخر سال که میشه هیچ پولی نداره و برای قرض کردن و گدایی کلی به زحمت میفته و صد تا سختی تلخ رو تحمل میکنه. ✅ اما کشاورزی که اهل راحت طلبی خوب هست، اول سال شروع به کشت محصولات خوب و با کیفیت میکنه و حسابی برای مزرعه خودش زحمت میکشه. آخر سال که میشه میتونه از درامد مزرعه خودش پول خوبی به جیب بزنه و زندگی راحتی همراه با خانوادش داشته باشه. 🔵 هر دو نفر راحت طلب بودند اما زمین تا آسمون بین دو نوع راحت طلبی فرق هست. ‌❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از سنگرشهدا
🍃🌸🍃🌸 آقا، ردای سبز امامت مبارڪت پوشیدن لباس خلافت مبارڪت ای آخرین ذخیره زهرایے حسین آغاز روزگار امامت مبارڪت 🍃🌸🍃🌸 iD➠ @sangarshohada🕊
سلام آبجی… حالت خوبه… یه چی رو دلی بگم بهت ؟ میگم ؟ میگم چی میشد لباس به جای مانتو …چادر میخریدی ؟ جدی میگما… لطفا هیچی نگو.فقط به حرفم فکر کن… باشه ؟خیلی دوست دارم از بقیه قطع امید کنی…. بگو فقط خدا… باور کن من اگه دختر بودم قطعا بعد تحولم یه چادری محجبه فول آپشن میشدم… نه دختر مانتویی محجبه…آره…اینم میشه…ولی انتخاب من صد در صد چادر بود… چون همیشه میگم : فقط خدا… بقیه رو ولش… فقط و فقط خدا. با خدا باش پادشاهی کن. نگاه خدارو عشقه.بذار همه ردت کنن یا تیکه بندازن. فقط خدا..‌.عشق است حضرت زهرا… بعدش ببین چه اتفاقات مثبتی تو زندگیت میوفته… اره… مانتو هم میتونه حجاب باشه… ولی چادر کجا و مانتو کجا… اصلا قابل مقایسه نیست. همیشه بهترین رو بخواه. چون تو خودتم بهترینی… بهترین نسخه خودت باش دختر‌‌.‌.. چادر رو انتخاب کن و سفت نگهش دار. بخاطر خدا و پاکی خودت سختی رو به جون بخر و بخاطر عزت نفستم که شده برو سمت چادر… بگو من خودمو دوست دارم پس حجاب برتر رو انتخاب میکنم. من بهترینم و بهترین رو میخوام. نذار وقتی سنت بالا رفت یهو به این نتیجه برسی… الان که جوونی و جذابیت داری…الان باید چادر حضرت زهرارو انتخاب کنی…نه زمانی که سنت زیاد شد و پیر شدی… ببین آبجی… هر کسی تو زندگیش به غیر خدا تکیه زد نا امید شد… ادامه دارد ... @Mattla_eshgh مطلع عشق درایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc مطلع عشق در تلگرام 👇 https://t.me/joinchat/AAAAAEPMpR-8n7jQKaBvdA
🔴 کشف حجاب گزینه وزارت ورزش در فدراسیون شطرنج! 🔺 این روزها که انتخابات ریاست فدراسیون شطرنج نزدیک است، اطلاعات تکان دهنده ای درباره یکی از کاندیداها به بیرون درز کرده است. 🔷 این کاندید که از قهرمانان این رشته است و نایب رئیسی بانوان فدراسیون را برعهده داشته، به کشف حجاب پرداخته است. وی هیچ ابایی از این موضوع نداشته و بارها این اقدام را صورت داده است. از همین بی اعتقادی به مبانی اسلام می توان ریشه بسیاری از ناهنجاری ها در این فدراسیون را فهمید. 🔺 پریدر که اکنون با این ویژگی‌ها و عدم تقید به اصول اسلامی وارد معرکه فدراسیون شده، نایب رئیس فدراسیون بوده که در آن دوران، انواع هنجارشکنی و رفتارهای غیرمتعارف داشته و ارتباط ویژه با شهره بیات یهودی مخفی فدراسیون شطرنج دارد. حال این شخص، وارد کارگزار انتخاباتی فدراسیون شده تا عنان کار را در اختیار گیرد. 🔷 وی با چنین وضعیتی مورد حمایت مستقیم وزارت ورزش قرار گرفته است. هم اکنون، به دلایلی نامعلوم مهدی علی نژاد معاون ورزش قهرمانی به عنوان حامی چنین گزینه ای شناخته می شود/محرمانه‌های ورزش ‌❣ @Mattla_eshgh
حاج حسین : 🍃بچه‌ها ! دلاتونو تحویل ارباب بدید . دلتو بده به ارباب بگو فقط شب اول قبر سالم تحویلم بده ! چشماتون رو بذارید برای خوشگل خوشگلا یوسف زهرا . چشماتون رو بذارید برای خدا... ‌❣ @Mattla_eshgh